ملک‌مطیعی و مدیران کارنابلد حوزه فرهنگ *

درگذشت ناصر ملک‌مطیعی بازیگر سرشناس و تک‌سوار سینمای سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، موجب شد بار دیگر پرونده برخورد با هنر و هنرمندان در سال‌های نخست انقلاب گشوده و مورد نقد و بررسی مجدد قرار گیرد، پرونده‌ای که گرفتار افراط و تفریط‌ها و ناپختگی‌های آن روزگار بود.
در این یادداشت قصدم پرداختن به مباحثی مانند ابتذال سینمای دهه ۵۰، انقلاب و ضرورت بازنگری در عرصه هنر و فرهنگ، بدبینی به هنر و هنرمندان، علل شکل گرفتن رفتار مبتنی بر افراط و تندروی در برخورد با سینماگران و … و حتی ضرورت رعایت مبانی “عدل و انصاف” در برخورد با آنان نیست؛ هرچند که هرکدام از این عناوین شایسته تعمق و تحلیل جامع هستند. بلکه سؤالی که ذهن مرا به خود مشغول ساخته، این است: مدیرانی که مسؤول بررسی “پرونده” ناصر ملک‌مطیعی بودند و تصمیم گرفتند که به او اجازه فعالیت در میدان سینما و صحنه ندهند، با چه منطقی این پرونده را بررسی کردند، و تا چه میزان به اهداف بلندمدت خود رسیدند.
زنده‌یاد ناصر ملک‌مطیعی که ترجیح می‌دهم در این نوشتار از او با عنوان داش‌غلام (قهرمان فیلم غلام ژاندارم) یاد کنم، با گسترش امواج توفنده انقلاب اسلامی حاضر نشد همراه بسیاری از فعالان صنعت سینمای آن روزگار سرزمین مادریش را ترک کند. بی‌تردید بسیاری از دوستان و همکارانش “خطر” نرفتن را به او گوشزد کردند. اما او ریشه در خاک ایران داشت، و برایش در وطن زندانی بودن ارزشمندتر از مهمانی در غربت بود. او در کنار مردمی که با تمام وجود دوستشان داشت ماند، و تحقیر توسط گروهی از همین عزیزانش را به تقدیر توسط “غریبه‌ها” ترجیح داد.
با دور شدن از سال‌های اول انقلاب به‌تدریج بسیاری از هنرمندان پیش ‌از انقلاب مجوز حضور در صحنه را دریافت کردند و با وجود محدودیت‌های فراوان کم و بیش به فعالیت پرداختند. اما داش‌غلام ممنوع‌الکار، ممنوع‌الحضور و ممنوع‌التصویر باقی ماند. شاید دوستان و همقطاران بارها و بارها از او خواستند که پیگیر “پرونده‌”اش باشد، به دیدار فلان مسؤول برود، به فلان مقام نامه بنویسد و … . داش‌غلام اهل چنین کارهایی نبود. او عاشق سینما و عاشق حضور در مقابل مردم بود، اما عشق خود را با هر قیمتی نمی‌خواست، و به همین دلیل وقتی سرسختی مخالفان و مدعیانش را دید، عطای این حضور عاشقانه را به لقایش بخشید و نامه‌ای ننوشت و تقاضای دیداری نکرد.
با شروع تهاجم دشمن بعثی، داش‌غلام در نوشته‌ای چندسطری که در روزنامه‌های آن ایام منتشر شد، از هموطنانش درخواست کرد، عاشقانه از سرزمین مادری خود دفاع کنند، نوشته‌ای که با عنوان “افسر سوار – ناصر ملک‌مطیعی” امضا شده‌بود، به یاد سال‌های خدمت سربازیش.
با گذشت سال‌ها داش‌غلام هرگز سفره دلش را بر همگان نگشود و از اندوه و پریشانی خود سخنی نگفت و صبورانه در خلوت خود سوخت و ساخت. عاقبت در آخرین ماه‌های زندگی، از او دعوت شد که در برنامه‌ای تلویزیونی جلو دوربین ظاهر شود و با مردمی که عاشقانه دوستشان داشت سخن بگوید. اما در آخرین دقایق فرمان رسید که او اجازه حضور در استودیو را ندارد! پیرمرد با دلی شکسته اما همچنان با صبوری ماندگار و نجابتی قابل‌تحسین برخاست و به خانه بازگشت. او می‌دانست که هموطنانش شکستن داش‌غلام را نمی‌پسندند، و برای همین بی‌هیچ شکوه‌ و گلایه‌ای بازگشت تا در تنهایی و خلوت خانه‌اش به اشک‌هایش اجازه جاری شدن بدهد.
جمعه گذشته ناصر ملک‌مطیعی، داش‌غلام “غلام‌ژاندارم”، فرمان “قیصر”، ناخدا طاهر “ناخدا” و کاکامصطفای “صلات ظهر” جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و رفت. او رفت اما این سؤال همواره ذهن خیلی‌ها را مشغول خواهدکرد که اگر به‌جای چنین برخورد شدید و غلیظی، به او فرصت حضور در سینمای پس از انقلاب داده‌می‌شد، اگر از هنر و توان او برای رشد و بالندگی صنعت ملی سینما استفاده می‌شد، یا حتی اگر فقط به او اجازه حضور در یک برنامه تلویزیونی همچون برنامه‌ای که چندماه پیش اجازه ضبط و پخش نیافت، می‌دادند، چه خطری متوجه امنیت ملی این سرزمین می‌شد؟ و اینک که او برخلاف بسیاری از سینماگران آن دوران به خدمت در میدان هنر فراخوانده‌نشد و همچنان مغضوب و مبغوض باقی ماند، چه خطری از بیخ گوش فرهنگ و هنر این کشور گذشته‌است؟ به‌راستی مدیرانی که تصمیم به “حذف” داش‌غلام از حافظه جمعی این ملت گرفتند، چه طرفی از این تصمیم قاطعانه و شجاعانه خود بستند؟ تنها دستآورد ممنوع‌التصویری داش‌غلام بی‌تردید متهم کردن نظام اسلامی به “حذف بی‌دلیل و سلیقه‌ای چهره‌ها” بود، بی‌آنکه قربانی را از یاد مردم ببرد.
این شیوه بی‌بدیل مدیریت نه تنها در میدان هنر و فرهنگ بلکه در تمام حوزه‌ها حاکم شده‌است، مدیریتی که بیشتر از صلاحیت و تجربه بر روابط نسبی و سببی استوار است، و در میدان تولید “کفش ملی”‌ها را ورشکسته و زمین‌گیر می‌کند، در میدان سیاست اوج هنرش تهاجم دلیرانه به سفارت عربستان است، و در میدان ورزش پرسپولیس و استقلال را از عرش به فرش می‌نشاند. مدیریتی که بالاترین حد دانشش از ورزش تشخیص توپ بسکتبال از توپ فوتبال است، و به‌روایت سریال مشهور مرد هزارچهره مهران مدیری، حتی یک عکس هم با شورت ورزشی ندارد! اما حق دارد در مورد ترکیب تیم ملی فوتبال در حساس‌ترین رویارویی خود نظر بدهد و تازه از حق وتو هم برخوردار باشد!
چنین مدیری و چنان مدیریتی وقتی پرونده ناصر ملک‌مطیعی را دست می‌گیرد، بدون داشتن صلاحیت قضاوت و با استفاده از ماده‌های قانونی نانوشته، قدرتمندانه حکم به خانه‌نشین شدن او می‌دهد، زیرا برای او هزینه‌های مستقیم و غیرمستقیم این تصمیم اهمیتی ندارد، اما اقتدار او را به رخ همگان می‌کشد.
ملک‌مطیعی در فیلم غلام ژاندارم نقش داش‌غلام را بازی کرد که بارها و بارها آدم بده فیلم را دستگیر و کت‌بسته تحویل نمایندگان قانون داد، و آن‌ها هربار آزادش کردند و در پاسخ اعتراض داش‌غلام، ماده‌های قانون را به رخش کشیدند. عاقبت داش‌غلام از کوره دررفت و با همان صداقت لوتی‌مسلکانه‌اش گفت اگر ماده‌های قانون اجازه تنبیه او را نمی‌دهد، این بار با “نرِ داش‌غلام” با او برخورد می‌کنم! اما افسوس که در برخورد با ماده‌های قانون نانوشته و ناکارآمدی که توسط مدیران کارنابلد تفسیر و اجرا می‌شد، مظلومانه شکست خورد، و در خلوت تنهائیش چون شمعی آب شد و رفت. اما حسرت از حافظه تاریخی مردم حذف شدن را به دل مدیران کارنابلد فامیل‌سالار (۱) گذاشت.
———————–
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره سه‌شنبه ۸ – ۳ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.
۱ – ناگفته پیداست که مراد از “مدیریت کارنابلد فامیل‌سالار” یک یا حتی چند نفر خاص نیستند، بلکه منظور آن شیوه ارتقا و نصب مسؤولان است که افراد را نه براساس شایستگی و صلاحیت و تجربه و پختگی، بلکه با توجه به رابطه سببی و نسبی‌شان با افراد متنفذ یا شدت برخورداری از حمایت آنان انتخاب می‌کند. این عامل به‌حدی قوی و مؤثر است که حتی گاه عاملی چون ذائقه سیاسی فرد را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.