پرسهزدن در باغ آلبالوی چخوف
نمایشنامه “باغ آلبالو” یکی از آثار بحثانگیز آنتوان چخوف است، که برای اولینبار در سال ۱۹۰۴ در مسکو بر روی صحنه رفت.
منتقدان و تحلیلگرانی که درباب این نمایشنامه اظهارنظر کردهاند، شباهت ویژه آن را با جریانات اجتماعی منتهی به انقلاب سوسیالیستی روسیه موردتوجه قرار داده، و آن را نوعی پیشگویی دانستهاند.
خلاصه داستان از این قرار است:
خانم رانوسکایا بازمانده یک خاندان اشرافی، مالک یک باغ بزرگ و قدیمی آلبالو است. او بدهی زیادی بالا آورده، و به همین دلیل قرار است باغ در یک حراج فروختهشود. لوپاخین تاجر که در گذشته پدر و اجدادش کارگر این خانواده بودند، راهحلی برای مشکل ارباب سابقش دارد: خانم رانوسکایا میتواند با بهاصطلاح تغییر کاربری باغ و ساختن استراحتگاههای تابستانی، بدهیهایش را بپردازد و خانواده را نجات بدهد.
خانم رانوسکایا و اطرافیانش آنچنان غرق در گذشته موهومشان هستند که اصلاً به زمان حال فکر نمیکنند. زمان میگذرد، فرصت از دست میرود و روز حراج میرسد. لوپاخین در حراج شرکت میکند و برنده میشود. لوپاخین کارگر سابق باغ که به قول خودش، زمانی پدر و پدربزرگ او را به آشپزخانه آن ساختمان هم راه نمیدادند، مالک باغ میشود، و خانواده رانوسکایا با اندوه باغ را ترک میکنند.
نسخه سینمایی این داستان در سال ۱۹۹۹ میلادی به کارگردانی میخائیل کوکویانیس ساخته شدهاست. کوکویانیس یونانی همان کارگردانی است که فیلم مشهور زوربای یونانی را ساختهاست.
داستان ظاهری ساده دارد. اما توصیفی که چخوف از شرایط روحی، افکار و ارتباطات عاطفی پیچیده کاراکترهایش ارائه میکند، آن را به داستانی جالب و فوقالعاده بحثانگیز تبدیل میکند. داستانی که در آن احساسات انسانها نسبت به هم در قالب روابطی پیچیده و معماگونه مطرح میشود، و خواننده و بیننده را عمیقاً به فکر وامیدارد.
تصویری که چخوف از دو طرف این ماجرا ارائه میکند، جالب توجه است. خانواده ارباب اشرافزادگانی هستند که در گذشته زندگی میکنند. زندگی اشرافی آنها شرایطی ایجاد کرده که به بنبست رسیدهاند، و برای حل مشکلات خود هیچ تلاشی نمیکنند. خانم رانوسکایا به قول دختر کوچکش، با وجود اینکه دیگر پولی در بساط ندارد، وقتی به رستوران میرود، گرانترین غذاها را سفارش میدهد، و تازه به همه پیشخدمتها انعام میدهد، آنهم نفری یک روبل!
در مقابل، لوپاخین کارگر سابق، در سایه سختکوشی و جدیت خود پیشرفت کرده، و عاقبت باغ بزرگ ارباب را میخرد. بهاینترتیب طبقه متوسط برآمده از دل طبقه کارگر، جانشین طبقه اشراف میشود.
همانطور که گفتم، منتقدین این اثر را با توجه به نزدیکی به دوران شکلگیری انقلاب سوسیالیستی روسیه، نوعی پیشگویی دانستهاند: طبقه اشراف که در جریان شکلگیری انقلاب تاحدی منفعل هستند، کاری نمیکنند و تسلیم سرنوشتشان میشوند. آنها میروند و روسیه که باغ آلبالو فقط نمادی از آن است، به تملک گروهی جدید درمیآید.
اما به نظر من، این اثر از زاویهای دیگر قابلبررسی است، و ردپای تحولات انقلاب سوسیالیستی چندان در آن پررنگ نیست. آن چه چخوف تصویر کردهاست، جریان طبیعی جانشینی طبقهای به جای طبقه دیگر است. طبقه بورژوا با افزایش اقتدار مالی و اجتماعی خود، که در سایه تجارت و فعالیت اقتصادی به دست آوردهاست، درنهایت به قدرت مسلط تبدیل میشود و طبقه اشراف را کنار میزند. این جریانی است که در طول چندین قرن در اروپای غربی شکلگرفته، و آثار آن با تأخیر به روسیه رسیدهاست.
چخوف با این که خود در خانوادهای نسبتاً فقیر و کمدرآمد بزرگ شدهاست، تصویر چندان بدی از خانواده اشرافی ارائه نمیکند: خانم رانوسکایا اگر پول داشتهباشد، به اطرافیانش کمک میکند و مشکلاتشان را حل میکند؛ الان فقط پول ندارد. این خانواده عمرشان به سرآمده، چون اینک زمان زندگی اشرافی نیست. همانگونه که دایناسورها با بهسرآمدن دورانشان منقرض شدند.
لوپاخین تاجر نمیتواند خوبیهای خانم ارباب را در حق خودش فراموش کند، برای همین سعی میکند به آنها مشورت بدهد که مشکلاتشان را حل کنند. نفع لوپاخین در این است که باغ به فروش برود، و خودش آن را بخرد. اما او سعی میکند جلو فروش باغ را بگیرد. بااینحال اشرافزادگان که زمان انقراضشان رسیده، انگار قدرت تفکر را هم از دست دادهاند.
ملاحظه میکنید که ردپای مشهودی از تحولات انقلاب سوسیالیستی در این ماجرا دیده نمیشود.
اما نکته پایانی:
در روسیه نیمهدوم قرن نوزدهم میلادی به روایت چخوف، خانواده اشرافی چون به مقتضیات زمان خود توجه نمیکند، و به عبارتی، در گذشته موهوم خود زندگی میکند، و درباره آیندهای که تصویر درستی از آن ندارد، خیالبافی میکند، راه انقراض را میپیماید. و در مقابل، لوپاخین کارگر سابق، در سایه سختکوشی و جدیت و در امروز زندگی کردن، پیشرفت میکند.
راستی اگر نویسندهای قلم به دست بگیرد و روایتی ایرانی از باغ آلبالو، بنگارد، درباره جامعه ما چه خواهدگفت؟ آیا لوپاخینها فقط در سایه سختکوشی رشد کرده و میکنند، و رانوسکایاها به دلیل بیتوجهی به شرایطشان سقوط میکنند؟
اگر چخوف ایرانی روایتی جدید از باغ آلبالو بنویسد، از رانتخواری، زدوبند، زیرمیزی، ارتباطات فامیلی، دوستان بلندپایه، و … خواهدنوشت. پرونده شکلگیری و ناپدید شدن طبقه متوسط در ایران، پروندهای خواندنی است. شاید در آینده فرصتی فراهم شود و چند صفحهای در این باب بنویسم..
دستهها: فیلم، رمان و ادبیات
به نظر مى رسد لوپاخین که در نمایش بعنوان موژیک معرفى شده نماینده طبقه نوکیسه گان جدید باشد که اتفاقاً همچون رانت خوارن کشور ما با سوداگرى و در پى تحولات اجتماعى جایگزین اشراف فئودال مى شود البته آنچه باغ آلبالو را متمایز مى کند نوع بیان چخوف و توصیفى است که بر سایر جوامع قابل تطبیق باشد و به نوعى در سال هاى پس از انقلاب در کشور خودمان شاهد این جایگزینى هاى طبقاتى بوده ایم .
لطفا راجع به ایران فعلی و ارتباطش با باغ آلبالو بنویسید
ممنون از توجهتان. بخشی از گفتنیها را در یادداشتهایی که در گروه رانتخواری طبقهبندی شدهاند، گفتهام. انشاأالله در فرصتی مناسب به بخش دیگر هم خواهمپرداخت.
عالی نوشتین، در عین روان بودن و سادگی کامل هم بود.
سپاس
با سلام وعرض ارادت!
شایدچخوف سترون شدن باغ آلبالو را به انقراض اشرافیت روسی تشبیه می کرد.
لذت بردم.
ارادتمند
مصطفی
با سلام متقابل و سپاس
در واقع زیبایی کار چخوف در این است که گوشه های زیادی از داستان را به صورت معماگونه گفته و رها کرده است. رانوسکایاها مدتهاست باغ را رها کرده اند و به آن نمی رسند. باغ هم محصولی نمی دهدو آینده ای ندارد، همانگونه که اشرافیت روسی هم آینده ای ندارد. با این حال بی پولی و بحران مالی خانواده به سبک زندگی و دیدگاه آنان برمی گردد: ولخرجی می کنند و به فکر حل مشکلاتشان نیستند.