درسی از ماجرای تلخ زوال دریاچه *
به نظر من، درسی که از بحران دریاچه ارومیه و خشک شدن تدریجی آن میتوان و باید آموخت، بسیار فراتر و پرمعنیتر از یک درس صرفاً زیستمحیطی است.
سالهاست که نفس دریاچه ارومیه به شماره افتادهاست. کارشناسان و اهل فن، بارها و بارها درباب کاهش ورودی آب به دریاچه و آثار زیانبار برداشت بیش از حد آب هشدار دادند، اما مسؤولان و متولیان امر اعتنایی نکردند. مسابقه پرهیجان سدسازی بین مناطق مختلف کشور درگرفتهبود. رودخانههای کوچک و بزرگ منتهی به دریاچه، هرکدام مفتخر به داشتن سد شدند. علاوه براین هزاران چاه مجاز و غیرمجاز در منطقه کندهشد و برداشت بیرویه آب برای کشت انواع محصولات شدت گرفت.
مدیران منطقه گویی حقی برای طبیعت قائل نبودند. دریاچه زیبا که هزاران سال با ناملایمات جنگیده و دوام آوردهبود، حقآبهای نداشت! شاید این مقامات میپنداشتند دریاچه خود چشمه جوشانی است که حتی اگر آب رودخانهها به آن نرسد، خودش میتواند با این مشکل کنار بیاید! آنها اگر منصفانه و عقلانی به موضوع توجه میکردند، با انجام مطالعهای دقیق، حداکثر ممکن برداشت آب را که به دریاچه لطمه نزند، مشخص میکردند و اجازه عبور از این خط قرمز را به خودشان نمیدادند. اما فرمان مرگ دریاچه پیشاپیش صادر شدهبود. برخورد ما با دریاچهها، تالابها و منابع آب زیرزمینیمان همهجا کم و بیش چنین بیرحمانه و نسنجیده بودهاست.
رابطه جامعه امروز ما با طبیعت شکننده سرزمین مادریمان به همین شکل است. زورمان میرسد که دیواری عظیم جلو جریان طبیعی آب بسازیم و دریاچه را از حقآبهاش محروم کنیم؛ زورمان میرسد که جنگل را تخریب کنیم؛ از مراتع با چنان فشار و شدتی بهرهبرداری کنیم که فرصت بازسازی ظرفیت خود را نداشتهباشند، زورمان میرسد که حجم عظیمی از زباله را به طبیعت تحمیل کنیم تا با شیرابهاش کل خاک منطقه آلوده شود.
اما این همه ماجرا نیست. میتوانیم حق دریاچه را ندهیم و بگذاریم بهتدریج خشک شود. اما طبیعت زخمخورده با تمام مهربانیش برما خشم میگیرد و هزینه سنگین تغییرات اقلیمی را به ما تحمیل میکند. میتوان به طبیعت ظلم کرد. اما درست مانند کسی که بر سر شاخ نشسته و بُن میبُرد، این ظلم عاقبت دامن خودمان را میگیرد.
درسی که این رفتار ظالمانه با طبیعت و تبعات آن به ما میدهد، چیزی فراتر از یک مسأله زیستمحیطی است. تقسیم منافع بین دو صاحب حق، علاوه بر طبیعت، در تمام جنبههای زندگی اجتماعی امروز قابلمشاهده است:
چانهزنی دستهجمعی برای تعیین دستمزد، تلاشی برای تقسیم منافع بین دو گروه کارفرمایان و کارگران است. اگر یک طرف به اتکای زور و قدرت چانهزنی بیشتر، شرایط را به طرف مقابل تحمیل کند، در کوتاهمدت برنده شده، اما بازی مهمتری را باختهاست.
آقازادهها و مقامات متنفذ میتوانند با دور زدن مقررات، فرصتهای آموزشی و استخدامی را برای گلپسرهایشان کنار بگذارند و جوانهای مستعد و نخبه کشور را از فرصت ادامه تحصیل و گرفتن بورس و نشستن بر کرسی استادی محروم کنند. آنها هم در کوتاهمدت برنده میشوند. اما تداوم و گسترش چنین وضعیتی، موجب دلسرد شدن جوانهای نخبه و هجرت دستهجمعی آنان میشود. مغزها فرار میکنند، اما مدیرانی که با رابطهبازی به قدرت رسیدهاند، برجای میمانند. اینجا هم افراط در رانتخواری آموزشی و استخدامی موجب لطمه به کشور شده و در نهایت زیانی بزرگ را به همه حتی به خود رانتخواران تحمیل میکند.
سهامداران عمده در بورس میتوانند با انواع و اقسام ترفندها، سهامداران خرد را گرفتار مخمصه کنند، و زیان ناشی از بیتدبیری خود را به آنان منتقل کنند. آنها هم در کوتاهمدت “برنده” میشوند و میتوانند از زیرکی و تدبیرشان برای دوستان و آشنایان قصهها تعریف کنند، و بگویند که چطور سهامداران خرد را بازی داده، و زیرکانه در جلسات مجمع عمومی شرکت ساکتشان کردهاند. اما تداوم این “زرنگبازیها” به ضرر خودشان تمام خواهدشد، زیرا سهامداران خرد عاقبت میدان را ترک میکنند، یا حداقل رغبتی برای ورود به بازار نشان نمیدهند.
تولیدکنندگان و عرضهکنندگان بزرگ کالا میتوانند در سایه ناکارآمدی سیستمهای نظارتی، حقوق مصرفکنندگان را زیرپا بگذارند و بهاصطلاح به ریش آنان بخندند و به فکر سود سرشار خود باشند. اما آنها هم با تداوم این زورگویی، هرچند در کوتاهمدت برنده شدهاند، در بلندمدت خواهندباخت، زیرا بهتدریج اعتماد عمومی مصرفکنندگان را از دست میدهند.
حتی در میدان سیاست هم وضع به همین منوال است، سران احزاب و گروههای سیاسی میتوانند از اعتماد مردم استفاده کنند، با مردم صادق نباشند و با چراغ خاموش به دنبال کسب قدرت بروند، مردم را از معادله سیاست حذف کنند. آنها میتوانند رندانه کسب رأی کنند و بعد از نشستن بر صندلی قدرت، جناح خود را عوض کنند و از این که سر یک حزب و در اصل سر مردم یک شهر یا کل کشور کلاه گذاشته و “برنده” شدهاند، شادمان باشند. آنها میتوانند حقآبه مردم را ندهند و از پیروزی کوتاهمدت خود شادمان باشند. اما ….
پیروزی بر دریاچه ارومیه و سایر تالابهای سرزمینمان چندان دشوار نیست. همانگونه که در سایه ضعف مفرط نهادهای ناظر، پیروزی تولیدکنندگان و عرضهکنندگان بزرگ بر مصرفکنندگان بیدفاع و نادیده گرفتن حقوق آنان هم چندان دشوار نیست. آنها میتوانند حق طبیعت را دلاورانه بالا کشیده و بخورند. اما دیگر آبی باقی نمیماند که بعد از خوردن این حق، بهاصطلاح، یک آب هم رویش بخورند! میتوان رستم بود و با زیرکی سهراب جوان و کمتجربه را زمین زد و بر او پیروز شد، اما به قول شاعر:
زمــانــه کیــفرِ بیـداد سخـت خواهـدداد
سزای رستمِ بدْروز، مرگ سهراب است
———————————————————–
* – این یادداشت در روزنامه جهان اقتصاد شماره چهارشنبه ۶ – ۳ – ۹۴ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: سیاستگذاری اقتصادی, مسائل زیستمحیطی