ماجرای خواستگاری آقای مهندس
سالها پیش و در اوایل دوران فعالیت شغلیام، مسؤولیت یک تشکیلات اداری کوچک را داشتم. آقابهمن یکی از کارکنان آن تشکیلات بود که کلیه کارهای خدماتی و پذیرایی و حتی نامهرسانی را بهعهده داشت؛ مردی خندهرو و خوشبرخورد بود، که کارمندهای قدیمی تشکیلات او را به شوخی مهندس خطاب میکردند. این عنوان برایش بهحدی جاافتادهبود که انگار کلمه مهندس را اسم کوچک خود میدانست، و برخورد من که او را آقابهمن خطاب میکردم، برایش تازگی داشت.
مهندس ۴۲ سالش بود، و با این سنوسال هنوز مجرد بود و با مادر پیرش زندگی میکرد. ظاهراً بقیه خانواده و فامیل افراد نسبتاً متشخصی بودند، مثلاً برادر بزرگتر آقابهمن صاحبمنصب نظامی بود و در شهر دیگری سکونت داشت. احتمالاً در کل فامیل کمترین میزان سواد و پایینترین رده شغلی را او داشت. با همه اینها، مردی خندهرو و خوشبرخورد بود، و در عین سادگی و بیآلایشی، رندیها و زبلیهای خاص خود را داشت. از آن تیپ آدمها بود که آنچنان خودشان را به ذهنتان، به قول متصدیان دبیرخانه ادارات، پیوست میکنند که هیچوقت نمیتوانید فراموششان کنید. من هم با گذشت ۳۵سال از آشناییام با او، هنوز این “پیوست” را همراه ذهن و خاطراتم دارم.
مجرد بودن مهندس همیشه مایه شوخی بود، و همکاران سربهسرش میگذاشتند و به او تکلیف میکردند که زودتر ازدواج کند. مهندس سوادش با کلی ارفاق درحد خواندن و نوشتن بود، با دستخطی گیجکننده. لاغراندام بود، با قدی متوسط به بالا و کلاهی مخصوص که همیشه بر سر داشت و انگار جزئی از قامتش بود. وقتی کلاهش را برمیداشت، سر طاسش آنچنان میدرخشید که دیگر نیازی به روشن کردن لامپ نبود.
از همه اینها مهمتر، بنده خدا قدری مشکل عصبی داشت، معمولاً در حین صحبت کردن، هیجانزده میشد، چانهاش شروع به لرزیدن میکرد و دندان مصنوعیاش بیرون میپرید، و او با فرزی آن را میگرفت که زمین نیفتد. اتفاقی که در طول یک ساعت حداقل سه بار تکرار میشد. حتی یکبار در حضور من درحالیکه دستش بند بود، طفلکی چانهاش شروع به لرزیدن کرد و تا به خود بجنبد، دندان مصنوعیاش بیرون افتاد و شکست. قصدم گفتن ایراد و نقطهضعف آن بنده خدا نیست. این ماجرا نقشی کلیدی در داستان دارد. حوصله کنید.
یک روز صبح زود، تازه وارد دفترم شدهبودم که آقابهمن یا همان مهندس با سینی چایی وارد شد. از سرخوشی بهاصطلاح کبکش خروس میخواند. به من فرصت نداد که علت این چایی آوردن عجولانه و خوشحالیاش را بپرسم و خودش شروع به صحبت کرد:
– بالاخره مشکلم حل شد!
– چی شده آقابهمن؟! خیر باشه! کدام مشکل حل شد؟
– دارم ازدواج میکنم.
– عالیه! با این عجله؟ از دیروز تا حالا؟ دیروز که خبری نبود. حالا چطور شد؟ در چه مرحلهای هستین؟ خواستگاری؟ بلهبرون؟
– والله، دیشب با مادرم رفتهبودیم خانه یکی از فامیلا …
– خب!
– یه دختر دارن که سال آخر مدرسه اس. داره دیپلم میگیره. (فکرش را بکنید آقابهمن ۴۲ ساله با آن مشخصات ظاهری و شغلی و سواد، و طرف مقابلش، دختری دبیرستانی از خانوادهای محترم)
با تعجب پرسیدم:
– خب ادامه بده! چی شد؟!
– هیچی دیگه. داشتیم صحبت میکردیم. مادرم گفت میخوایم بهمن رو زنش بدیم.
– خب! طولش نده آقابهمن! چی شد؟
– مادرم که اینو گفت، باباهه گفت فکر خوبیه، زودتر سروسامانش بدید.
آقابهمن ساکت شد. وقتی قیافه متعجب مرا دید، با حالتی حق به جانب ادامه داد:
– خب! منظورش این بود که اگه دختر منو خواستین، مخالفتی ندارم!
ماتم برد. با تعجب پرسیدم:
– مرد حسابی! چه ربطی داره؟ مگر حرف دیگری هم ردوبدل شد؟
– نه! همین بود!
نمیدانستم چطوری به این بندهخدا حالی کنم که شلغم نیمپخته هیچ ربطی به ادوکلن آزارو اصل فرانسوی ندارد! آخر چهطور با این مقدمات نتیجه گرفتی که آرزوی داشتن دامادی خوشتیپ و باسواد مثل تو، اون بدبخت را پیر کرده! البته آقابهمن چندروز بعد متوجه شد که امر برایش مشتبه شده، و بهاصطلاح امروزیها فقط توهم زدهبود.
آنروزها من سخت سرگرم مطالعه منطق صوری بودم، و طبق عادت، در صحبت طرف مقابلم، دنبال صغری و کبری میگشتم تا موجبه و سالبه بودن آنها را بررسی کنم. به همین دلیل، این استدلال و نتیجهگیری عجیب مهندس برایم خیلی تکاندهنده و جالب بود.
اما اینروزها با گذشت ۳۵ سال از دوران خواستگاری مهندس، میبینم که بسیاری از فعالان سیاسی و سخنوران پرمدعای جامعه ما در سخنان نغز و پرمغز خود، استدلالاتی را تحویل مخاطبان مظلوم خود میدهند که بیاغراق روی چون ماه آقابهمن قصه ما و استنتاج بیمانند او را سفید کردهاند. کافی است با قدری دقت در بیانات این دلاوران بهویژه در ایام انتخابات دقیق شوید تا دهها مصداق برای این ادعا بیابید. همین سخنوران اگر ماجرای خواستگاری مهندس متوهم ما را بخوانند، حتماً خندهشان خواهدگرفت! اما حاضر نیستند بپذیرند که استدلالهای آنان برای مجاب کردن مخاطبان و به بیان دقیقتر فریفتن عامه مردم، خندهدارتر و نادرستتر از استدلال سادهاندیشانه و متوهمانه آقابهمن است.
دستهها: یادها و یادنوشتهها, یککمی سیاسی