قاضی انگلیسی به نفع ایران سوت زد
پرونده ملیشدن نفت ایران در سال ۱۳۳۱ به مراحل حساس خود رسیدهبود. بنا بود دیوان لاهه در این باب تصمیم بگیرد و رأی صادر کند. دولت انگلستان که سالها بدون هیچگونه مزاحمتی از طرف دولتهای وقت ایران، تا میتوانست از نفت ایران بهرهمند شدهبود، تاب بیداری ایرانیان را که میخواستند حاکم بر منابع و منافع خود باشند، نداشت.
دولت ایران به نمایندگی از طرف ملت که میخواست جلو این غارت بزرگ را بگیرد، صنعت نفت را ملی کرد و ترتیباتی را برای پرداخت غرامت به طرف انگلیسی تعیین کرد. از دید دولت ایران، این اقدام کاملاً قانونی بود. کشورهای اروپایی هم قبلاً با این شیوه اقدام به ملیکردن صنایعی در کشور خودشان کردهبودند. اما از دید استعمارگر پیر، حق ملیکردن فقط در انحصار دولتهای متمدن! بود. بقیه کشورها حق اجرای این رویه را نداشتند.
این بود که دولت انگلستان با شکایت از دولت ایران، پرونده را به دیوان لاهه کشاند تا با اعمال نفوذ خود مانع رسیدن ملت ایران به حق خود بشود.
دکتر مصدق نخستوزیر و یارانش نگران بودند که دیوان جانب استعمارگر پیر را بگیرد. بااینحال تمام توان خود را به کار گرفتند تا از حق ایران دفاع کنند. دکتر مصدق شخصاً در رأس هیأتی به لاهه رفت و در اجلاس دیوان شرکت کرد.
ماجرای صندلی نماینده دولت انگلستان و نشستن دکتر مصدق بر روی آن، هرچند واقعیت ندارد، اما بسیار قابل تأمل است. این افسانه بهگونهای نشان از باوری دارد که مردم ایران نسبت به حق و حقوق خود داشتند. مصدق در روز اجلاس زودتر از بقیه در محل حاضر شده، و بر روی صندلی که برای نماینده دولت انگلستان تعیین شدهبود، نشست. رئیس اجلاس با تصور این که اشتباهی روی داده، تذکر داد که آن صندلی مال شما نیست. دکتر مصدق پاسخ داد که میدانم این صندلی مال من نیست. اما خواستم با این کار نشان بدهم که نشستن جای دیگران کار خوبی نیست. دولت انگلستان سالهاست که بر سر جای ما نشسته و از منابع ما بهرهمند میشود و خود به جای ما تصمیم میگیرد. ما فقط میخواهیم کسی دیگری به جای ما و روی صندلی ما ننشیند. همین !
اواخر تیرماه و اوایل مردادماه سال ۱۳۳۱ روزهای سرنوشتسازی برای ملت ایران و تاریخ معاصر جهان بودند، و میدانی برای آزمون بزرگ دیوان لاهه.
پانزده قاضی از ملیتهای مختلف بنا بود با رأی خود سرنوشت این پرونده جنجالی را تعیین کنند. امید ملت ایران به این بود که این پانزدهنفر به جای نمایندگی از سیاستهای حاکم بر جهان آن روز، خودشان باشند و حیثیت انسانی و شخصیت انسانی و حیثیت شغلی خود را فدای سیاست قدرتهای بزرگ نکنند.
در روز داوری نهایی، پنج قاضی (نمایندگان امریکا، کانادا، فرانسه، برزیل و شیلی ) به نفع استعمارگر پیر رأی دادند، و در مقابل نه قاضی جانب ایران را گرفتند. آنها بهخوبی فهمیدهبودند که صندلی مال ایرانیها است!
دو نکته جالب درباب این داوری گفتنی است:
اول این که قاضی روس در روز رأیگیری غایب بود. چون نمیخواست از حق ایران دفاع کند. این از دلاوری و انصاف روسیه سوسیالیستی، که ادعای دفاعش از حق ملتهای محروم گوش فلک را کر کردهبود!
دوم این که قاضی انگلیسی برخلاف تصور همگان به ضرر دولت متبوع خود و به نفع ایران رأی داد! هدف او نه کارشکنی برای دولت متبوعش، نه مخالفت با حزب حاکم و نه تلاش برای چهره روز شدن بود. او هم طالب منافع ملی کشور و ملت خود بود، اما به عنوان یک انسان حکم کرد که انصاف نیست حق یک ملت محروم را با زور و دغل از دستش بگیریم و بهجای او روی صندلیش بنشینیم!
آرنولد مکنیر قاضی انگلیسی با این حکم تاریخی نشان داد که پیروزی نهایی با انسانیت و انصاف و عدالت است نه با استعمار.
دستهها: تاریخ معاصر