انجمن شاعران مرده؛ ستایش زیباییهای هستی *
فیلم Dead Poets Society محصول سال ۱۹۸۹ به کارگردانی پیتر ویر است. این فیلم در چهار رشته نامزد جایزه اسکار بود و جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد. فیلم به نقد نظام آموزشی و تعلیم و تربیت میپردازد، و کاستیهای آن را برای بیننده رو میکند.
ماجرا در سال ۱۹۵۹ در یک دبیرستان شبانهروزی پسرانه اتفاق میافتد. دبیرستان مقررات بسیار سختگیرانه خود را دارد، و در سایه این سختگیری کارنامه درخشانی برای خود دستوپا کردهاست. زیرا دانشآموزانش در رشتههای تحصیلی بسیار خوب در بهترین دانشگاهها پذیرفتهمیشوند. دقیقاً به همین دلیل پدر و مادرهایی که نسبت به آینده فرزندانشان حساس هستند، آنان را به این مدرسه میسپارند تا در درسهایشان موفق شوند.
فیلم با شروع سال تحصیلی شروع میشود. جان کیتینگ با بازی درخشان رابین ویلیامز معلم جدیدی است که از دانشآموختگان سالهای پیش مدرسه است، و امسال معلم ادبیات سال آخریها شدهاست. کیتینگ سبک خاص خود را در اداره کلاس و تدریس دارد. او همان روز اول از بچههای کلاس میخواهد مطلب مقدمه کتاب درسیشان را پاره کنند. در این متن نویسنده نگاهی مکانیکی به شعر دارد، و گویی میخواهد زیبایی یک شعر را با فرمولی ریاضی محاسبه کند.
کیتینگ به بچهها یاد میدهد که ادبیات و شعر را نه یک رشته درسی بلکه یک سبک زندگی تلقی کنند. او میگوید:
- یک رازی را میخواهم برایتان بگویم. جمع بشوید. جمع بشوید. ما شعر نمیخوانیم و نمینویسیم چون خیلی قشنگ است. بلکه این کار را میکنیم چون جزئی از بشریت هستیم. بشر همواره پر از شور و شوق است. پزشکی، حقوق، تجارت، مهندسی، اینها همهشان پایههایی هستند که برای بقای بشر لازم هستند. اما شعر بچهها … اما شعر، زیبایی، عشق، احساسات اینها چیزهایی هستند که بهخاطرشان زندگی میکنیم.
تعالیم کیتینگ فقط منحصر به شعر و ادبیات نمیشود. او پسرها را تشویق میکند که “خودشان” باشند، به احساسات خود اهمیت قائل شوند، از قضاوت مردمان نسبت به خودشان نهراسند و فرصتی را که بهعنوان زندگی در اختیار دارند، ارج بنهند و در یک کلام، “زندگیشان را خارقالعاده کنند”.
گروهی از بچههای کلاس بهشدت تحت تأثیر معلم قرار گرفتهاند. او به زندگیشان معنی بخشیدهاست. آنان همانند تجربه دوران دانشآموزی معلم، تشکیلات “انجمن شاعران مرده” را راهاندازی میکنند. در شبنشینیهای این انجمن بچهها شعر میخوانند و سعی میکنند معانی جدیدی از زندگی را دریابند.
نیل یکی از دانشآموزان کلاس علاقه زیادی به بازیگری تئاتر دارد، اما با اصرار پدر روبهروست که باید تحت هر شرایطی پزشکی بخواند! سختگیری پدر عاقبت کار را بهجایی میرساند که نیل خودکشی میکند. مقامات مدرسه برای حل این بحران سعی دارند، معلم ادبیات را مقصر جلوه بدهند؛ زیرا او دانشآموزان را تشویق کرده که دنبال ادبیات و هنر بروند.
مدیر مدرسه گروه پسران را تکتک مورد بازجویی قرار داده، و با تهدید و ارعاب وادار میکند متنی برعلیه معلم ادبیات را امضا کنند. کیتینگ از مدرسه اخراج میشود، اما پسرانی که از سر ناچاری نامه را امضا کردهاند، گرفتار عذاب وجدان هستند. در پایان فیلم کیتنگ وارد کلاس میشود تا وسایل شخصی خود را برداشته و برود. مدیر مدرسه جای او تدریس میکند. کیتینگ در حال خروج از کلاس است که یکی از پسرها به سبک خود معلم بالای میز میرود و با عبارت ای ناخد! ای ناخدای من! به معلم سابقش ادای احترام میکند. پسرهای دیگر هم یکی یکی بر ترسشان از مدیر مدرسه غلبه کرده، و بالای میز میروند. آنان فریاد خشمگینانه مدیر را به هیچ میگیرند و وداعی ماندگار با معلمشان میکنند. کیتینگ با لبخندی مهربانانه از شاگردان قدرشناسش خداحافظی میکند و میرود.
در یک صحنه جالب فیلم، معلم پسرها را دعوت میکند که نزدیک بیایند و به عکسی از بچههای تیمهای ورزشی دهههای قبل مدرسه توجه کنند:
- تکتک ما که در این اتاق هستیم، روزی از نفس خواهیمافتاد. جسممان سرد خواهدشد و خواهیممرد. حالا ازتان میخواهم بیایید اینجا. به صورت کسانی که عکسشان اینجاست نگاه کنید. بارها از کنارشان عبور کردید ولی درست به آنها نگاه نکردید. اینها با شما خیلی فرق ندارند. مدل موهایشان، درست مثل شما شکستناپذیر. همانطور که شما احساس میکنید که هستید. دنیا به کامشان است. درست مثل شما. همهشان فکر میکنند سرنوشتشان این است که آدمهای بزرگی بشوند. چون چشمهایشان پر از امید است. آیا ذرهای از تواناییهایشان آنطور که باید استفاده کردند؟ چون میدانید آقایان؟ آنها الان تبدیل به غذای گلهای نرگس شدند. اگر نزدیکشان بشوید میتوانید صدایشان را بشنوید. دم را غنیمت بشمارید بچهها. زندگیتان را خارقالعاده کنید.
در صحنهای دیگر مدیر مدرسه سراغ معلم رفتهاست تا سر صحبت را با او باز کند، و لزوم رعایت قوانین سختگیرانه مدرسه را به او یادآوری کند:
- آن روز توی حیاط چه خبر بود؟
- توی حیاط؟
- همان روز که پسرها راه میرفتند و دست میزدند.
- اوه …. بله … اون یک تمرین برای اثبات یک مسأله بود، خطای همرنگی با جماعت.
- جان! برنامههای آموزشی اینجا تثبیت شده و نتیجهبخش است. اگر با آنها مخالفی، دلیل ندارد که آنها را ….
- من فکر میکردم آموزش و پرورش یعنی یادگیری اندیشه.
- در سن و سال این پسرها اصلاً و ابداً. سُنَّت! جان! انضباط! فقط آنها را برای دانشگاه آماده بکن.
فیلم تصویری قابلمطالعه از طرز تلقی بخشی از جامعه و ارزشهای آنان ارائه میکند. خانوادههای مرفه نگران آینده فرزندانشان هستند. آنان دلشان میخواهد فرزندانشان آینده شغلی خوبی داشتهباشند؛ دکتر، مهندس، … . پدر و مادرها به علایق فرزندان توجهی ندارند. آنها باید با سلیقه بزرگترها زندگی کنند، و مایه افتخار خانوادههایشان شوند. آنان حاضرند پول زیادی برای تحصیل فرزندشان خرج کنند، این یک نوع “سرمایهگذاری” است. بنیانگذاران مدرسه هم با شمّ اقتصادی خود این را دریافتهاند. بدینترتیب تجارتی پرسود آغاز شدهاست. برای خانوادههای مرفه پول مهم نیست. آنان هر میزان لازم باشد پول خرج خواهندکرد. برای مدرسه هم پول مهم است و برای کسب پول بیشتر باید بتواند بالاترین سطح اعتماد والدین را جلب کند.
آنچه در این میان مهم نیست، سلیقه و خواست فرزندان است. آنان حق ندارند برای آینده خود تصمیم بگیرند و باید طبق برنامه والدین زندگی کنند و طبق خواسته آنان مقررات سختگیرانه مدرسه را تحمل کنند. والدین یکی از پسرها به نام تاد بهحدی از سلیقه و نیاز روحی فرزند خود دور شدهاند که هر سال برای او یک مجموعه لوازم میز تحریر بهعنوان کادوی روز تولد میفرستند! و او آن را دور میاندازد!
یکی دیگر از پسرها به نام نیل با پدرش مشکل بزرگتری دارد. پدر میگوید او باید به دانشکده پزشکی برود، پزشک بشود و بعد هرکاری دلش خواست بکند! نیل با زاری میگوید که این کار ده سال از عمر مرا تلف میکند. اما آنچه مهم نیست عمر و فرصت و احساسات نیل و بقیه پسرها است.
مدرسه هر سال پول زیادی از والدین پسرها میگیرد و دانشآموختههایش به بهترین دانشگاهها میروند. این کارنامه درخشان خانوادههای بیشتری را جذب مدرسه میکند. اما کسی به این موضوع توجه ندارد که همان دانشآموختههایی که به بالاترین مدارج تحصیلی صعود میکنند، آیا از وضعیت خود راضی هستند؟ آیا خواسته آنها از زندگی همین بود؟
با آمدن معلم ادبیات جدید، شرایط عوض میشود. او به پسرها یاد میدهد که خود را باور کنند، علاقه و احساس درونی خود را جدی بگیرند و زندگیشان را به کمال برسانند. او به پسرها یاد میدهد که ادبیات فقط یک رشته تحصیلی برای مطالعه و احتمالاً کسب امتیاز در آزمون ورودی دانشگاه نیست؛ بلکه یک سبک زندگی است. جامعه به پزشکی، مهندسی، حقوق و تجارت نیاز دارد. اما همه انسانها به ادبیات و شعر و هنر نیاز دارند تا زیباییهای جهان و زندگی را بفهمند و از اینهمه زیبایی بهره گیرند.
کار معلم تلنگری به روح پسرها است که ارزش زندگی خود را درک کنند و یاد بگیرند تا برای خود زندگی کنند نه مطابق میل و سلیقه دیگران. مدرسه باید هم این معلم را نپذیرد. زیرا وجود او باعث گسترش بینظمی است و اعتبار مدرسه را در ذهن والدین و مشتریان بالقوه این تجارتخانه پررونق پایین خواهدآورد.
از یک نظر رفتار و سرنوشت معلم را میتوان با زندگی بسیاری از مصلحان تاریخ بشر مقایسه کرد. مصلحان زندگی خود را صرف بیدار کردن مردمان جامعه میکنند. اما برهم زدن خواب خوش جامعه به مذاق قدرتمندان خوش نمیآید؛ و مصلحان باید تاوان این گستاخی خود را بدهند.
در نگاهی فراتر، فیلم فقط منتقد نظام آموزشی و رفتار والدین نیست. نهاد حاکم و جامعه در کلیت خود گاه چنین رفتاری با اعضای خود دارد، و سبک خاصی از زندگی و باورها و ارزشها را به افراد تحمیل میکند؛ آنان را چنان اسیر سرپنجه اقتدار خود میکند که تمام زندگیشان مطابق خواسته و برنامه او رقم بخورد. افراد جامعه میپندارند که آنان خود تصمیم میگیرند و خود انتخاب میکنند. اما دراصل بازیچه سیاست و مقهور اقتدار رسانهای حاکم بر جامعه شدهاند و بیآنکه خود متوجه شوند، مطابق میل نظم حاکم زندگی میکنند، و آنچه را که نظم موجود مدعی زیبائیاش بشود، زیبا میبینند. نظم حاکم همان لویاتان است که فردیت اعضای جامعه را بلعیده و آنان را مبدل به عضوی از اعضای جامعه میسازد؛ اما در گامی فراتر حتی هویت و شخصیت آنان را نیز دستکاری میکند.
در چنین فضایی، ناگهان سروکله موجودی مزاحم پیدا میشود که با طرح سؤالاتی به ظاهر ساده و پیشپاافتاده ذهنهای خفته را بیدار میکند؛ درست مثل نقشی که آلبرتو در دنیای سوفی دارد. او با نامههای گاه و بیگاهش و با سؤالات بسیار ساده و درعینحال بسیار عجیبش، ذهن سوفی نوجوان را درگیر فلسفه میکند و وادارش میسازد به ابعاد پیچیده معمای هستی نگاه ژرفتری بیفکند؛ نگاهی که وسعت میدان دیدش از حد مجازی که نظم حاکم تعیین کرده، فراتر میرود.
قدرتمندان خواه والدین اقتدارگرا باشند و خواه حاکمان مستبد، مخاطبان خود را رام و مطیع میخواهند. برای این رام بودن، جریان اطلاعاتی که در اختیار آنان قرار میگیرد، باید مهار و کنترل شود. آنان فقط باید مطالبی را بیاموزند که به صلاح نظم موجود است و هر عاملی که باعث بهاصطلاح باز شدن چشم و گوش مخاطبان بشود، باید درهم شکستهشود.
جان کیتینگ معلم ادبیات همان “عنصر نامطلوب” است که باعث شده چشم و گوش پسرها باز شود و آنان را متوجه این راز مهم زندگیشان ساخته که باید خودشان برای آینده خودشان تصمیم بگیرند.
————————————
* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شدهاست.
دستهها: فیلم، رمان و ادبیات