روزت مبارک سرهنگ *
انتشار کلیپی از اقدام جوانمردانه سرهنگی از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی در جریان امداد سالخوردگان گرفتار سیلاب در استان گلستان، آنهم چندروز مانده به روز ارتش، یکبار دیگر توجه همگان را به این خدمتگزاران بیادعای ایران اسلامی جلب کرد.
چهل سال پیش در بیستونهم فروردین ۱۳۵۸ و در شرایطی که جو تبلیغاتی سنگینی برعلیه ارتش بود و تقاضای انحلال آن از سوی برخی فعالان سیاسی آن ایام مطرح شده، و تلاش میشد تا به خواسته ملت مبدل شود، امام خمینی (ره) با حکم به بقا و تقویت ارتش بهعنوان یک تشکیلات نظامی مردمی و در خدمت ملت، موجبات یأس گروههای سیاسی تندرو آن ایام را فراهم کردند، گروهها و دستجاتی که بعدها همگی کمر به نابودی نظام اسلامی بستند و دشمنی پنهان خود را آشکار کردند.
فرارسیدن چهلمین سالگرد این روز بزرگ فرصتی است که یکبار دیگر تأملی در این ماجرا و پیامدهای آن داشتهباشیم.
در سالها و دهههای پیش از پیروزی مردمیترین انقلاب جهان، حکومت وقت با برنامهای مدون تلاش میکرد تا ارتش و نیروهای نظامی کشور را بهعنوان بازوی نظامی خود نه در خدمت کشور و مردم بلکه در خدمت خود و نه در کنار مردم بلکه درصورت لزوم رودرروی مردم قرار دهد. نیروهای نظامی در آن دوران بنا نبود خادم مردم و حافظ سرزمین باشند، بلکه فقط بنا بود فدائیان و خادمان جان برکف نظام سلطنتی و ابزار سلطه شاه بر ملتش باشند. در چنین فضایی، بیمناسبت نبود که یاد و خاطره گروهبان ملکمحمدی و یارانش که با ایستادگی در مقابل ارتش متجاوز تزار سرخ در سوم شهریور ۱۳۲۰ جان شیرین خود را تقدیم سرزمین مادریشان کردند، و افسانه دلاوری ستوان نورالله کثیری که رشادت بیمانندش در اوایل دهه ۱۳۳۰ حاکمیت ایران بر جزیره ۱۳۰ ارس را تثبیت کرد، به فراموشی سپردهشوند، و دو استوار گارد شاهنشاهی و محافظان شاه سابق (استوار لشکری و استوار بابائیان) که در جریان ترور نافرجام او در فروردین ۱۳۴۴ به دست سرباز رضا شمسآبادی کشتهشدند، بهعنوان قهرمانان ملی شناختهشوند.
در سال ۱۳۵۷ و همزمان با اوجگیری نهضت اسلامی مردم ایران، حکومت پهلوی تلاش کرد این “بازوی نظامی” را هرچه بیشتر در خدمت خود گرفته، و آن را برعلیه ملت بهکار گیرد، ملتی که باید هزینه تجهیز و تقویت ارتش را از جیب خود میپرداخت تا به وسیله آن سرکوب شود! اما با وجود نظارت پررنگ و گسترش فضای رعب و وحشت در بدنه ارتش، نافرمانی در این تشکیلات عظیم نظامی شدت گرفت. نظامیان نیز همچون همه مردم پیام انقلاب را شنیده و از دل و جان به آن گرویدهبودند؛ و این امر اصلاً جای تعجب نداشت، زیرا ارتش فرزند ملت و برآمده از ملت بود، حقیقتی که عاقبت فرماندهان وقت را وادار کرد که هرچند دیرهنگام بیانیه بیطرفی ارتش را امضا کنند.
در سالهای سخت دفاع مقدس، دلیرمردان ارتش با دشواریهای فراوان ناشی از اختلافات داخلی، و تحریم و کارشکنی خارجی، در کنار مردم ایستادند و از بذل جان دریغ نکردند. حماسه مقاومت تکاوران در روزهای سخت اول جنگ و دفاع جانانه از خرمشهر مظلوم هرگز از حافظه تاریخی این ملت پاک نخواهدشد. حماسه خلبانان تیزپرواز که با رشادت و از جان گذشتگی بینظیر خود بارها و بارها شادی را به این ملت بزرگ هدیه کردند، همیشه در یادها خواهدماند. باباییها، دورانها، شیرودیها و ضرغامیها قهرمانهای بیادعای دوران دفاع مقدس هستند، قهرمانهایی که به باور نگارنده اگر حکیم طوس امروزه در قید حیات بود، در شیرینترین و غرورآمیزترین فصل کتاب بلندش به وصف آنان میپرداخت، و آنگاه پی میبرد که حتی بحر متقارب مثمّن محذوف هم در وصف دلاوری این گوهران تابناک کم میآورد!
تماشای صحنه غرورآفرین امداد سرهنگ به بانوان سالخورده گرفتار سیل، نگارنده را که شرمسار فروتنی پهلوانانه فرمانده شدهبود، وادار کرد با دیدگانی اشکبار به واکاوی خاطرات تلخ چندسال گذشتهاش بپردازد.
بهدنبال مناظرات انتخاباتی اردیبهشت سال ۹۲ عبارتی جدید وارد ادبیات سیاسی کشورمان شد: “حقوقدان بودن در مقابل سرهنگ بودن”. فارغ از شخصیت سیاسی و کارنامه دو نامزدی که موجب مطرح شدن این عبارت شدند، باید پذیرفت حضور برخی نظامیان در فضای رقابت سیاسی و انتخاباتی به چنین شائبههایی دامن زد که گویی “سرهنگ بودن” هم برای خود عالمی و لابد آدابی دارد. نگارنده اقرار میکند که بارها در نوشتههای خود به این عبارت قابلتأمل (سرهنگ بودن در مقابل حقوقدان بودن) استناد کرده، و البته با عنایت به برخی شیوههای نامناسب مدیریتی، خود را در این تمسک و استناد چندان دور از منطق ندیده و نمیبیند.
اما بهراستی خاکساری و شیفتگی جناب سرهنگ قصه ما به خدمت صادقانه و بیادعا، تعریفی جدید یا دقیقتر بگویم، نوعی دیگری از “سرهنگ بودن” را پیش چشمان خجالتزده نگارنده به تصویر کشید: میتوانی سرهنگ باشی، هرروز و هرساعت زیردستانت به تو سلام نظامی بدهند و پیش رویت خبردار بایستند، مردم عادی و رهگذران از تو حساب ببرند، همهجا صحبت از اقتدار و نفوذ تو باشد، اما تو در خلوت خود خادمی بیادعا و خاکسار باشی، با همان یونیفورمی که به تو قدرت میدهد و همگان را به تعظیم و تکریمت وادار میکند، به خاک بیفتی و از بانوان سالخورده خواهش کنی که رعایت منصبت نکنند، و بر پشتت پای بگذارند. آخر تو که نمیتوانی برای آنان قلاب بگیری و کمکشان کنی یا از زیردستانت بخواهی که نقش چهارپایه را بازی کنند.
آنروز جناب سرهنگ تصویری بهیادماندنی از یکی از زیباترین و باشکوهترین سجدههای بشری را در مقابل ربالارباب آفرید. شاید گروهی براین بیان من خرده گیرند که مثلاً همه هفت عضو جناب سرهنگ بر خاک نبود و تازه معلوم نیست روبه قبله بوده یا نه! اما به باور من این سجده در عین نقص آشکارش از منظر احکام یکی از کاملترین و خالصانهترین سجدهها بود: به خاک افتادن برای گشودن گرهی از کار بندگان خداوند.
آفرین بر تو سرهنگ که تصویر واقعی ارتش خدمتگزار ملت را پیش روی جهانیان قرار دادی. ارتشی که خود را ارباب و قیم ملت نمیداند، بلکه خادم بیادعای اوست، و سرهنگی که نشان افتخار خود را نه ستارههای درخشان روی شانهاش یا نشانهای افتخار روی سینهاش، بل رد پای بانوان سالخورده در پشت یونیفورمش میداند.
روزت مبارک شیرمرد
روزت مبارک پهلوان
روزت مبارک سرهنگ
—————————————-
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره چهارشنبه ۲۸ – ۱ – ۹۸ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: تاریخ معاصر, یککمی سیاسی