امشب کودکی میمیرد *
خبر خیلی کوتاه و کوبنده بود: کودکی گرفتار عقربگزیدگی شد و درگذشت؛ همین.
حادثه چندروز پیش ساعت ده شب در روستای زیرآب در جنوب استان کرمان اتفاق افتاد. رودابه ۵ساله را به سرعت به بهداری دهستان رَمْشَک رساندند. اما آنجا کاری از کسی ساختهنبود. راننده آمبولانس آماده شد تا دخترک معصوم را به شهر قلعهگنج ببرد، با این امید که آنجا برایش کاری بکنند. آمبولانس فاصله ۱۳۰ کیلومتری را شبانه طی کرد. سمّ لحظه به لحظه در بدن رودابه پیش میرفت و بافت ظریف بدن کودک معصوم را آرام آرام متلاشی میکرد. در قلعهگنج هم کسی نمیتوانست کاری برای رودابه بکند. آمبولانس دوباره راه افتاد تا او را به کهنوج برساند؛ ۷۰ کیلومتر آنطرفتر.
ساعت ۳ نصف شب، ۵ ساعت بعد از حادثه، رودابه به بیمارستان کهنوج رسید. شاید راننده خسته و درمانده آمبولانس نفس راحتی کشید و با امید این که بهزودی با دیدن لبخند دخترک معصوم، خستگی از تن بیرمقش دربرود، به پلکهای سنگینش اجازه داد که ساعتی بیاسایند.
رودابه در بیمارستان بستری شد، اما پزشکی نبود که به دادش برسد. ۵ ساعت دیگر گذشت. سمّ باز هم پیش رفت و به اندامهای حیاتی کودک رسید. ساعت ۸ صبح پزشک بر بالین رودابه حاضر شد، اما دیگر کار از کار گذشتهبود. ساعت ۱۰ صبح رودابه مظلوم از دردی جانکاه راحت شد و غریبانه پرواز کرد.
شاید سالها بعد که کسی این متن را بخواند، باور کردن این که چنین اتفاقی در خرداد ۱۳۹۴ رخ داده، برایش دشوار باشد؛ اما او باید باور کند که رودابه معصوم ما تنها قربانی نیست. طی سه سال گذشته فاطمه و الناز هم قربانی شدهاند. برخلاف رودابه، الناز سهساله را ظرف ۳ ساعت به بیمارستان کهنوج رساندهبودند. پزشک هم حاضر بوده، اما بازهم کاری از کسی ساختهنبود.
شگفتا! قیمت جان یک انسان چقدر است؟ برای این که کودکانمان طعمهای آسان و بیدفاع برای حوادثی از این قبیل نشوند، چقدر باید هزینه کنیم و چه امکاناتی باید فراهم سازیم؟
طی چندسال گذشته چندین مورد اتفاقات مشابه در منطقه افتاده، و کودکان معصوم قربانی نیش عقرب، و مادرانی مظلوم برای همیشه داغدار فرزندانشان شدهاند. بهراستی چرا وقوع این اتفاقات موجب تلاش مسؤولان امر برای یافتن راهحل مناسب نشدهاست؟ این اولین باری نیست که چنین حادثهای در منطقه رخ میدهد. پس چرا مقدمات لازم برای پیشگیری از این حوادث تلخ و غمبار فراهم نشدهاست؟
منتقدان در همان قدم اول از دو بیمارستان نیمهتمام که در آخرین قدمهای تکمیل متوقف مانده، یا فرایند راهاندازیشان کند شدهاست، سخن میگویند. البته اگر بیمارستان قلعهگنج تکمیل شدهبود، رودابه معصوم سهساعت زودتر بستری میشد، اما آیا این به معنی حل مشکل است؟ چرا در بیمارستان کهنوج که راهاندازی هم شده، پزشک حاضر نبوده و معاینه رودابه با پنج ساعت تأخیر انجام گرفتهاست؟
به نظر من در درجه اول مشکل ناشی از نبود یا کمبود امکانات نیست، بلکه ناهماهنگی و بلاتکلیفی واحدهای مربوط و نبود نظام جامع مدیریتی که همه اجزا را در کنار هم به کار بگیرد، مقصر اصلی است. رودابه با فاصله کوتاهی از زمان حادثه به مرکز بهداری دهستان رمشک منتقل شدهاست. حداقل کاری که مسؤول بهداری باید انجام میداد، این بود که بعد از معاینه اولیه و مشخص شدن مشکل، با سرعت با مراکز مربوط تماس گرفته و مقدمات بستری سریع را فراهم سازد. او با یک تلفن متوجه میشد که در قلعهگنج امکان بستریشدن وجود ندارد، و آمبولانس نباید معطل شود. او با یک تماس تلفنی با بیمارستان کهنوج و توضیح وضعیت رودابه، از آنان میخواست هرچه زودتر پزشک و داروی لازم را تهیه کنند. بهاینترتیب رودابه به جای ساعت ۳ صبح، زودتر به بیمارستان میرسید و پزشک هم بلافاصله کارش را آغاز میکرد. تمام این کارها با وسیلهای ساده به نام تلفن همراه که در هر دهکوره دورافتادهای پیامکهای تبلیغاتی مزاحم را به مردم تحمیل میکند، قابلانجام بود. حتی مسؤول بهداری رمشک میتوانست در صورت لزوم تصویری با وضوح بالا از محل زخم و وضعیت عمومی بیمار تهیه و به بیمارستان بفرستد تا پزشک قبل از رسیدن بیمار مقدمات لازم را برای کار درمان فراهم کند.
فرض کنیم در آن زمان هیچ پزشکی در شهر کهنوج حضور نداشت. فاصله کهنوج از جیرفت حدود ۱۰۰ و از بندرعباس حدود ۲۰۰ کیلومتر است، با درخواست کمک سرپرستار بیمارستان کهنوج در ساعت ۱۱ شب، آیا امکان حضور پزشک و دارو در زمان مناسب برای نجات رودابه وجود نداشت؟ حتی اگر امداد از بندرعباس هم راه میافتاد، باز قبل از رسیدن رودابه به کهنوج، میتوانست خود را به مقصد برساند. آیا چنین هماهنگی بین واحدهای بیمارستانی منطقه غیرممکن است؟
نمیتوان از عقرب انتظار داشت نیش نزند که به قول نیاکان نیکاندیش ما، اقتضای طبیعتش نیشزدن است. نمیتوان ساکنان یک منطقه بزرگ را تشویق به مهاجرت کرد که خطراتی این چنین تهدیدشان نکند. اما میتوان با مختصر درایت و تدبیر، و با احساس وظیفه و مسؤولیت در مقابل رودابههای معصوم این سرزمین، از بروز چنین فجایعی جلوگیری کرد.
ملاحظه میکنید مشکل صرفاً ناشی از نبود امکانات و تأسیسات نیست. امروزه بهلطف سیاستهای انبساطی در عرصه آموزش عالی، حتی شهرهای کوچک و دورافتاده کشورمان هم از برکت داشتن مراکز آموزش عالی بینصیب نماندهاند. بهگونهای که در فلان شهر کوچک که هنوز درمانگاه مناسبی وجود ندارد، بدون اغراق ممکن است دو مرکز آموزش عالی راهاندازی شدهباشد! همین شهر کهنوج که بیمارستان محقرش پزشک مقیم نداشته، ۶ مرکز آموزش عالی دارد. اما اگر تعداد مراکز درمانی هم مثل مراکز آموزش عالی چندبرابر شود، بدون چنین نظم و هماهنگی بین واحدها، امکان خدماترسانی و نجات رودابه و رودابههای این سرزمین، سودایی خام خواهدبود، کافی است اپراتور مسؤول پاسخگویی تلفنهای اضطراری رفتهباشد تا گل بچیند، و هیچ مقام بالاتری هم دادن تذکر به او را که فامیل دور فلان مقام محلی محسوب میشود، ضروری تشخیص ندهد.
منظور من این نیست که در منطقه محروم و مظلوم جنوب استان کرمان و نیز در سایر مناطق محروم کشور، نیاز به چندین بیمارستان مجهز و مدرن نداریم. مسأله این است که صرف بودن امکانات حتی بیش از حد نیاز هم، تا زمانی که همراه با تدبیر و خرد نباشد، دردی دوا نمیکند. گاه برای حل یک معضل، چندان نیازی به امکانات جدید نداریم، همین امکانات موجود هم میتواند درست و عالمانه به کار گرفتهشود. اما ضعف سازماندهی و بیگانگی با برنامهریزی و تدبیر میتواند مدرنترین تجهیزات را هم بیفایده و بیتأثیر کند.
به اعتقاد من، برخلاف تصور بسیاری از ناظران، شهروندان جامعه ما چه در کسوت پزشکی و پرستاری، چه در کسوت خدمات عمومی و چه عامه مردم، عمدتاً افرادی بسیار دلسوز و وظیفهشناس هستند. اما در نبود تشکیلاتی منسجم که این همه احساس مسؤولیت، و این همه شور و شوق مفید بودن و خدمت کردن را هدایت کند، کسی انگیزه همراهی و همکاری پیدا نمیکند.
میگویند نادرشاه در میدان جنگ پیرمرد دلاوری از خطّه اصفهان را دید که با شوق و ذوق بسیار با دشمن میجنگد، بیمهابا به صف دشمن حمله میکند و از کشته پشته میسازد. خواست تفریحی کرده و سربه سر این پیرمرد بگذارد. او را احضار کرد و پرسید که آیا زمانی که اصفهان به اشغال سپاه محمود افغان درآمد، کجا بوده و چطور اجازه دادهاست که افغانها پیروز شوند! پیرمرد پاسخی سنجیده و آموزنده به نادر داد: آری آن روز من بودم و زورم به افغانها نرسید. فقط به این دلیل که تو نبودی! منظور دلاور پیر این بود که بودن من و هزارها مثل من، وقتی مدیریت و تدبیر چون تویی درکار نباشد، بیتأثیر است.
آن مسؤول بهداری دهستان رمشک، آن راننده آمبولانس، آن سرپرستار بیمارستان کهنوج، آن پزشک معالج، … همه و همه میخواستند و میخواهند مفید باشند. اما مانند اعضای یک تیم فوتبال، هرچند تکتک اعضا کارشان را بلد هستند، اما در نبود یک مربی کاربلد، به تیمی درجه سه خواهندباخت! در چنین شرایطی است که حادثهای کوچک مانند عقربگزیدگی تبدیل به یک تراژدی بزرگ میشود.
بیایید تا دیر نشده، به فکر کودکان سرزمینمان باشیم که در سایه بیتدبیری و بیمسؤولیتی ما طعمهای سهل و آسان برای حوادثی پیش پا افتاده نشوند. دو سال و نیم پیش سیران معصوممان در پیرانشهر فقط به دلیل خراب بودن دستگیره در ورودی کلاس گرفتار شد و در آتش بیتدبیریهایمان سوخت، و امروز رودابه. خدا کند این آخری باشد. بیایید ایران را مبدل به سرزمینی امن برای کودکان ایرانی بکنیم، سرزمینی که در آن کودکان با کوچکترین و پیش پا افتادهترین حوادث پرپر نشوند. بیایید قدر “کودک ایرانی” را بدانیم و برای آرامش و امنیت او بکوشیم.(۱)
—————————————–
۱ – عنوان این یادداشت را از عنوان داستان دنبالهدار مشهور دهه ۱۳۴۰ مطبوعات کشورمان، “امشب دختری میمیرد” اثر رسول ارونقیکرمانی الهام گرفتهام. آن سالها براساس این رمان، فیلمی ساخته شد و ترانهای هم سروده شد: “امشب دختری میمیرد—دنیا رنگ غم میگیرد”.
* – این یادداشت در روزنامه جهان اقتصاد شماره ۲۰ – ۳ – ۹۴ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: سیاستگذاری اقتصادی, مدیریت و شایستهسالاری