ماجرای خواستگاری آقای مهندس

سال‌ها پیش و در اوایل دوران فعالیت شغلی‌ام، مسؤولیت یک تشکیلات اداری کوچک را داشتم. آقابهمن یکی از کارکنان آن تشکیلات بود که کلیه کارهای خدماتی و پذیرایی و حتی نامه‌رسانی را به‌عهده داشت؛ مردی خنده‌رو و خوش‌برخورد بود، که کارمندهای قدیمی تشکیلات او را به شوخی مهندس خطاب می‌کردند. این عنوان برایش به‌حدی جاافتاده‌بود […]

به یاد پدر

جمعه‌ای که گذشت، یعنی بیست و یکم اسفندماه سال ۹۴، نودوهفتمین سالگرد تولد پدر بزرگوارم مرحوم حاج حسینقلی‌آقای ذاکری بود. یادشان به خیر باد که اولین معلم من بودند و در محضرشان بسیار آموختم. درباب ایشان و ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی‌شان هرچه بگویم کم گفته‌ام. در این نوشته، فقط قصد دارم دو خاطره کوتاه از […]

دلتنگی‌های پدرانه

یک‌سال پیش، بعدازظهر پنجم‌اسفند سال گذشته، امید برای همیشه ترکمان کرد و به سوی خداوندگارش بازگشت. سالی که گذشت برای من و همسرم سالی بسیار سخت بود. دوستان و نزدیکانمان در این مدت با مهربانی بی‌مانندشان تلاش کردند مرهمی بر زخم دلمان باشند. با محبت بی‌دریغشان تنهایمان نگذاشتند و کمکمان کردند که از پس تحمل […]

رمز شادابی بانوی کهن‌سال

سال‌ها پیش در یکی از خانه‌های محله سابق ما بانویی سالخورده زندگی می‌کرد که عادت داشت هرروز چندین‌مرتبه و برای دقایقی کنار در خانه‌شان بایستد و کوچه را تماشا بکند. بانو ظاهراً هروقت دلش می‌گرفت یا حوصله‌اش از سکوت خانه سرمی‌رفت، می‌آمد، کنار در ورودی ساختمان می‌ایستاد، و چنددقیقه‌ای رفت‌وآمد مردم، و جنب‌وجوش پرنده‌ها را […]

برای تصویرگر دفاع مقدس *

سعید صادقی را خیلی سال است که می‌شناسم؛ دقیق‌تر بگویم نزدیک سی‌وچهار سال. آن‌روزها او عکاسی جوان و پرشور بود، که یک‌روز در تهران حضور داشت و فردای همان‌‎روز در میدان‌های دفاع مقدس. او وظیفه ثبت و تصویرگری این حماسه بزرگ را برای خود تعریف کرده‌بود: تصویربرداری از دلاوری و ایثارگری جوانانی رشید و گمنام […]

ناکارآمدی‌های اطلاع‌رسانی ایرانی *

من تکذیب می‌کنم، تو تکذیب می‌کنی، او تکذیب می‌کند! امروزه کلمه تکذیب یکی از کلمات پرتکرار در بیانیه‌های رسمی سازمان‌های عمومی ماست. گویی واحدهای روابط عمومی سازمان‌ها فقط وظیفه دارند، با بررسی اخبار و اطلاعات منتشرشده در رسانه‌های رسمی و غیررسمی، “شایعات” منتشرشده درباب سازمان متبوع را تکذیب کنند. و صدالبته کسی درباب علت بروز […]

اصل بازی منصفانه و درسی از یک خاطره قدیمی

مدرسه کوچک ما در روستای سرسبز و زیبای مارکان، که من شش سال دوران ابتدایی را در آن گذراندم، همه‌ساله بعد از تعطیلات عید، سرشار از شور و نشاطی خاص‌ می‌شد. شاید علت آن خلاصی از سرمای گزنده زمستان و رسیدن فصل گل و شکوفه بود که میل به دویدن و جست‌وخیز را در همه […]

بهاری دیگر بر سر سفره اطعام دوست

بی‌تو ای دل! نکند لاله به بار آمده‌باشد؟ ما در این گوشه زندان و بهار آمده‌باشد؟ نکند بی‌خبر از ما به در خانه پیشین به سراغ غزل و زمرمه، یار آمده‌باشد؟ از دل آن زنگ کدورت زده‌باشد به کناری باز با این دل آزرده کنار آمده‌باشد به‌راستی چه سری در این بازآمدن بهار و بیدار […]

آخرین سیگاری که کشیدم

بسیاری از ما آدم‌ها دوست داریم خطاها و اشتباهات خودمان، یا هر کاری که خطا می‌پنداریم را به عنوان تقصیر دیگران قلمداد کنیم؛ رفیق ناباب، کوتاهی‌های دیگران در حق ما و …. در فیلم دیدنی رهایی از شائوشنگ، زندانیان به عنوان یک عادت همگانی، وقتی یک زندانی دیگر از آن‌ها می‌پرسد که چه جرمی مرتکب […]

دخترکی با پیرهن گل‌منگلی *

چندروزی بود که بانوی سالخورده حال مساعدی نداشت. تنگی نفس و سرفه‌های گاه و بیگاهش زیاد شده‌بودند. انگار داروهایی که دکتر تجویز کرده‌بود، بی‌تأثیر بودند. بانو از پسر بزرگش خواسته‌بود پزشک دیگری برای معاینه‌اش خبر کند. امروز عصر بنا بود پزشک به دیدار بانو بیاید. چندماه پیش، شریک زندگی بانو خیلی غیرمنتظره او را ترک […]

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.