بهاری دیگر بر سر سفره اطعام دوست

بی‌تو ای دل! نکند لاله به بار آمده‌باشد؟
ما در این گوشه زندان و بهار آمده‌باشد؟
نکند بی‌خبر از ما به در خانه پیشین
به سراغ غزل و زمرمه، یار آمده‌باشد؟
از دل آن زنگ کدورت زده‌باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده‌باشد
به‌راستی چه سری در این بازآمدن بهار و بیدار شدن دوباره طبیعت از خواب گرانش نهفته است؟ هرسال در زمان موعود، از گرد راه می‌رسد؛ و با دست پرمهرش در همه خانه‌ها را می‌زند. چه آن‌ها که مشتاقانه در انتظارش هستند تا با آمدنش شادی‌ها کنند، و چه آن‌ها که ماتم‌زده و غمگین، زندانی اندوه بزرگ خویش هستند. همگان را به میهمانی بزرگ طبیعت دعوت می‌کند، تا یک‌بار دیگر جلوه رحمت دوست و لطف بیکران او را ببینند، و باور کنند که او هرگز فراموششان نمی‌کند، حتی اگر عصیان کنند و راه نافرمانی پیش گیرند، بازهم نمی‌توانند از سر خوان کرم او برخیزند.
گویی همین دیروز بود که ناباورانه و با چشمانی اشکبار، از امید نوجوانمان دل کندیم، و تسلیم خواست دوست شدیم که اراده‌اش بر رفتن او بود. امید رفت و با رفتنش دل‌هایمان شکست.
هرچند راضی به رضای دوست و صبور بر قضای او و تسلیم امر او هستیم، اما هرگز نمی‌توانیم حتی در عالم خیال به گرد پای کسانی برسیم که امیر مؤمنان در وصفشان فرمود:
المؤمن …. بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه
آنگاه که دلش از غم و اندوه جانکاه پر است، بر چهره‌اش اثری از این اندوه نیست، پرتو شادی و خوشحالی از این که در دریای لطف دوست غوص و غور می‌کند، بر سیمایش تابیده، اما اندوه سهمگین خود را در دل صبورش پنهان می‌کند، و به تعبیر حضرت حافظ، همچون جام، دلی خونین اما لبی خندان دارد. یا به قول ظریفی دیگر، “خندان‌لب و خونین‌جگر مانند جام باده” است.
آری پنهان کردن حزن و اندوه برای همچو مایی دشوار است، اما چه باید کرد؟

امید معصوممان پرکشیذ، اما یاد او برای همیشه برایمان زنده است

امید معصوممان پرکشیذ، اما یاد او برای همیشه برایمان زنده است

یک‌سال‌ونیم گذشته برای من و همسر صبور و بردبارم دورانی سخت و پر از اندوه بود. ابتدا پدر بزرگوار و سپس مادر مهربانم با فاصله‌ای کوتاه درپی هم روانه شدند و سنگینی اندوه فراقشان قامتمان را خماند. و اینک اندوهگین فراق امید نوجوانمان هستیم، فراقی که گویی هنوز نتوانسته‌ایم باورش کنیم. هرچند باور کرده‌ایم که رفیق اعلی روزی با مهربانی و رحمت بی‌مانندش، او را چون امانتی به‌ما سپرد، و روزی دیگر، با حکمتش امانت را بازپس گرفت، و ما قدردان رحمتش و مطیع حکمتش هستیم، و راضی و خرسند به آن‌چه او پسندیده‌باشد. و باز به قول خواجه حافظ:
عاشقان را گر در آتش می‌‎پسندد لطف دوست
تنگ‌چشمم، گر نظر در چشمه کوثر کنم
لطف و مهربانی حضرت حق دستگیرمان شد که در تمام این دوران سخت، کلامی که رنگ و بوی ناسپاسی داشته باشد، بر زبانمان جاری نشد، چرا که رحمت و لطف او را باور داشتیم، و این که او از همه کس به ما مهربان‌تر و دلسوزتر است، چه آنگاه که با مهربانی امانتی به ما می‌سپارد، و چه آنگاه که با حکمتش آنچه را داده، می‌ستاند. باور کرده‌ایم که همه کارهایش از سر لطف بیکران و رحمت بی‌انتهای اوست، اما با این اندوه جانکاه چه کنیم، اندوهی که فقط لطف دوست می‌تواند تسلی‌بخش آن باشد.
اینک ماییم و دل‌هایی شکسته، انبوهی از خاطرات و اندوهی سهمگین که بر سینه‌مان نشسته. اما می‌دانیم که راه برگشتی به گذشته نیست. فقط می‌توانیم به پیش برویم، و تن به رودخانه جاری زندگی بسپریم. می‌توانیم تلاش کنیم تا کوه سنگین و سهمگین اندوه فراق را در سینه‌مان پنهان کنیم، و به لطف خدای بزرگ بیندیشیم که خوان نعمتش را برای همگان گسترده. یک سو، ما غرق در دریای بیکران لطف او هستیم، و در سوی دیگر، امید نوجوانمان بر سر این خوان نشسته‌، و اینک میهمان نعمت و رحمت اوست.
ساعتی پیش رخت عزا از تن در‌آورده، و برای پیشباز بهار مهیا شدیم. بهاری که هرچند بی‌روی امید، کم‌فروغ و بی‌نشاط باشد، اما تجلی لطف دوست است، و نسیم دلنشینش با تن‌های خسته، جان‌های ناامید و فسرده و قامت‌هایی که زیر بار گران اندوه خمیده‌اند، آن خواهدکرد که با خاک مرده‌ و درختان خشکیده و خواب‌آلوده می‌کند.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.