دوران سیدضیاء گذشتهاست *
از سفر وزیر امور خارجه انگلستان به ایران و بازگشایی سفارت این کشور چندروزی میگذرد، اما هنوز اظهارنظرها و تحلیلها درباب این قضیه ادامه دارد. مذاکرات طولانی مربوط به پرونده هستهای، دیپلماسی پرتحرک و مبتکرانه ایران و درنهایت امضای توافقنامه وین، موجب شد مقامات ارشد کشورهای اروپایی به تهران بشتابند و برای شروع دور تازهای از تعامل با ایران به رقابت با یکدیگر بپردازند.
سفر هیأت انگلیسی به دلیل سابقه طولانی ارتباط سیاسی این کشور با ایران و حساسیت فراوان این ارتباطات، بیشتر از بقیه سفرها و مذاکرات موردتوجه قرار گرفتهاست و خواهدگرفت. سیاست انگلستان در منطقه و در قبال ایران، نقشی که در تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان داشتهاست، نفوذها، توطئهها و دخالتهای این کشور طی دو قرن گذشته، همه و همه بر حساسیت این سفر و این “بازگشایی” افزودهاست. علاوهبراین، بعضی گروههای منتقد دولت نیز منافع تشکیلات خود را در تخریب برنامههای متولیان سیاست خارجی کشور و ایجاد تشنجات جدید میبینند. همانها که روزی با حمله به سفارت انگلستان بر شدت تشنجات افزودند.
به نظر من نکته طنزآلود (و صدالبته طنز تلخ) ماجرا این است که این بازگشایی در آستانه سالروز درگذشت سیدضیاءالدین طباطبایی یکی از سرشناسترین چهرههای وابسته به انگلستان و مجری سیاستهای این کشور در ایران اتفاق میافتد! امروز هفتم شهریور مصادف با چهل و ششمین سالروز درگذشت اوست.
سیدضیاء روزنامهنگار جوان با آن کلاه پوستی مخصوصش، در دوران خاصی از تاریخ کشورمان مطرح شد و نقشآفرینی کرد. او که در خانوادهای روحانی و آشنا با سیاست بزرگ شدهبود، از همان ابتدا درگیر فعالیت روزنامهنگاری در دوران پرآشوب بعد از مشروطیت شد. او در آن سالها چندینبار به زندان افتاد و روزنامهاش بستهشد، و عاقبت موردتوجه انگلیسیها قرارگرفت. سیدضیای جوان نیاز به پشتیبانی داشت که هم از نظر مالی تأمینش کند، و هم جاهطلبیهایش را ارضا کند. انگلستان هم در آنروزها دنبال مهرههای جوان و کمتر شناختهشده میگشت که برای حرکت جدیدش در میدان سیاست ایران مناسب باشند، و دست تقدیر ایندو را سر راه هم قرار داد.
ایران در سالهای آخر حکومت قاجار درآستانه تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگی قرار گرفتهبود. جریان روشنفکری در عصر بیداری رشد کرده و بالیدهبود. این جریان هرچند درآغاز راه قرارداشت، اما قدمهای جدی در مسیر رشد خود برداشتهبود. بیکفایتی حکومت و ناآرامی و بیثباتی که در اطراف و اکناف کشور شکل گرفتهبود، و البته خواست و اراده انگلستان هم در گسترش آن مؤثر بود، و نیز رقابت پرسروصدای احزاب و دستجات سیاسی، شرایط را برای یک تحول بزرگ که خواست بسیاری از روشنفکران وطندوست و نخبگان تأثیرگذار جامعه ایرانی بود، فراهم میکرد. علاوهبراین، تحولات کشور همسایه شمالی که مبارزات انقلابیون ملیگرا و کمونیستها در آن، قدم به قدم شرایط را برای سقوط رژیم تزاری مهیا میکرد، نیز تأثیر خود را بر ایرانیان تحولخواه گذاشتهبود.
انگلیسیها متوجه عمق خطر شدهبودند. آنها به فکر حرکتی خاص در ایران بودند که بتواند با نوعی نوگرایی و شعارهای جذاب، همتوجه و اعتماد تودههای مردم را به خود جلب کند، و هم حداقل بخشی از روشنفکران را دور خود گرد آورد. بهبیان دیگر، این “حرکت خاص” باید با ایجاد تغییراتی در مسیر مطلوب، و با دادن بخشی از خواسته مردم، آنان را از اندیشیدن به تحول عمیقتر و تیشه بر ریشه زدن بازمیداشت. (۱)
سیدضیای جوان و پرشور در چنین شرایطی از طرف استعمارگر پیر انتخاب شد که بازوی سیاسی این حرکت دورانساز باشد. تضعیف دولت روسیه تزاری و کاهش نفوذ آن در ایران، موقعیت مطلوبی برای انگلستان ایجاد کردهبود تا نیروی قزاق دستپرورده روسها را هم تحت نفوذ خود بگیرد. رضاخان فرمانده هنگ قزاق همدان به عنوان بازوی نظامی این حرکت انتخاب شدهبود و سیدضیا بنا بود مغز متفکر باشد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تلاش انگلستان برای مهار جریان تحول در ایران بود. سیدضیاء به نخستوزیری رسید. هرچند عمر دولت او بیش از صدروز نشد، اما همین دولت نقطه شروع تغییرات گسترده در کشور و شکلگیری اصلاحات و نوسازی موردنظر استعمارگر پیر بود، اصلاحاتی که بنا بود مردم و نخبگان را از سودای کاری بنیادین بازدارد. نکته جالب ماجرا این بود که دولت دستنشانده و دستچینشده انگلستان، یکی از اولین اقداماتش، لغو قرارداد ۱۹۱۹ بود که بنابود ایران را بهطور کامل تحت حمایت و سیطره انگلستان دربیاورد. البته جای تعجب ندارد. انگلستان از اجرای این قرارداد استعماری ناامید شدهبود، پس لغو آن میتوانست وجهه ملی به دولت جدید بخشیده و بر اعتبار آن بیفزاید.
سیدضیاء بعد از برکناری و سقوط کابینهاش، از کشور خارج شد، اما سالها بعد و بعد از دوران رضاخان، باردیگر به کشور برگرداندهشد تا نقشی دیگر عهدهدار شود. او وارد مجلس شد، اما در رسیدن به نخستوزیری و هدایت جریان ملی شدن نفت در مسیر مطلوب استعمارگر پیر توفیقی نداشت. بعدها سیدضیاء از سیاست فاصله گرفت و خانهنشین شد.
صدرالدین الهی در کتاب “سیدضیاء، مرد اول یا مرد دوم کودتا” که چندیپیش منتشر کردهاست، حکایتی از مصاحبه طولانی خود با سیدضیاء در سالهای آخر عمرش دارد. او جملهای را از مصاحبهشونده نقل میکند که هرچند درباب درستی یا نادرستی این نقلقول نمیتوان قضاوت کرد، اما نکته قابلتأملی را مطرح میکند:
الهی از سیدضیاء میپرسد: “آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟ سیدضیاء جواب میدهد: “بله این طور میگویند. تاریخ سیصدساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من بهعنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم.”
سیدضیاءالدین طباطبایی نمونه تمام و کمال افرادی است که همراهی و همگامی با استعمارگر پیر را تنها راه نجات میدیدند. از دید آنها خورشید در متصرفات انگلستان هرگز غروب نمیکرد، قدرتی بزرگ و جهانی که ایستادن در برابر ارادهاش بیفایده بود. باید تسلیمش میشدند تا بمانند. برخی از چهرههای شاخص عالم سیاست در آن ایام، با چنین طرز فکری وارد صحنه شدند و برای وابسته کردن هرچه بیشتر ایران به انگلستان کوشیدند. آنروزها انگلستان برای یافتن افرادی که سخنگو و مجری برنامههایش در کشور خود باشند، با مشکلی روبهرو نبود، زیرا توانسته بود قدرت و برتری چشمگیر خود را به رخ نخبگان بکشد و بسیاری از آنان را اسیر و مرعوب خود سازد، تا بیهیچ تردیدی در خدمت اهدافش درآیند و در زمین او بازی کنند.
اما امروز شرایط بسیار تغییر یافتهاست. سیدضیاءها و سِراردشیرها به تاریخ پیوستهاند، و هیمنه و ابهت قدرتهای بزرگ جهانی فروریختهاست. گذشت زمان و “دیگر شدن ایام” باید به سکانداران سیاست خارجی انگلستان آموختهباشد که امروز روز دیگری است و با دوران سیدضیاء خیلی تفاوت دارد. آنها برای پیش بردن برنامهها و سیاستهای منطقهای خود، دیگر نباید روی مهرههای بومی و اتحاد “رضا – ضیاء” حساب کنند، چرا که دوران بازیگری و بازیگردانی اینگونه مهرههای سوخته گذشتهاست. آری گذشت زمان باید این درس را به آنان آموخته باشد که لازم است از اسب قدرت و باره نخوت به زیر آیند و از موضع برابر با کارگزاران سیاست خارجی ما بر سر میز مذاکره بنشینند، که به قول شاعر:
آن که نآمخت از گذشت روزگار
هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار
بی مناسبت نیست سخن را با حکایتی از گذشته نهچندان دور به پایان برم:
دوست محترمی خاطرهای از دوران دهسالگیش برایم تعریف کرد. در محله آنها پیرمردی درگذشته بود و برایش مجلس ختم گرفتهبودند. این دوست ما از سر صدق و صفای دوران کودکی، در مراسم تشییع و ختم او شرکت میکند، بهویژهاین که فرد متوفی سید و اولاد پیامبر بودهاست. چندسال بعد این دوست ما که قدری بزرگتر و مطلعتر شدهاست، به قول معروف شستش خبردار میشود که این سید پیر، همان سیدضیاءالدین طباطبایی عامل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بودهاست! و او از سر کودکی و ندانسته برایش فاتحه خوانده و سنگ تمام گذاشتهاست! این دوست محترم هنوز از کلاهی که از سر بیتجربگی و خامی دوران کودکی بر سرش رفته، و احتمالاً کلاه مدل سیدضیائی هم بوده! ناراحت است و احساس غبن میکند! بهاقتباس از مرحوم ابوالمعالی نصرالله منشی، این سخن بدان آوردم تا کارگزاران سیاست خارجی بریتانیا بدانند بهراستی “دوران سیدضیاء گذشتهاست” و تکرار نخواهدشد.
———————–
۱ – همانگونه که رژیم پهلوی در آخرین ماههای عمرش متوسل به تغییر نخستوزیر شد، و مردم با این شعار که “ما میگیم شاه نمیخوایم، نخستوزیر عوض میشه” بیاعتمادی خود را به اینگونه “تغییرات مطلوب” نشان دادند.
* – این یادداشت در روزنامه جهان اقتصاد شماره شنبه ۷ – ۶ – ۹۴ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: تاریخ معاصر, یککمی سیاسی