فیلم «پل واترلو»؛ مصیبت‌های اجتماعی جنگ و منافع جنگ‌سالاران *

فیلم پل واترلو (Waterloo Bridge) محصول سال ۱۹۴۰ ضمن بیان یک ماجرای عاشقانه، تصویری دردناک از هزینه‌های پنهان جنگ و رنجی را که به مردمان تحمیل می‌شود، پیش چشم تماشاگران می‌گذارد.

جنگ جهانی اول شدت گرفته و هواپیماهای آلمانی مدام به لندن حمله می‌کنند. سروان روی کرونین (با بازی رابرت تایلور) افسر جوان ارتش بر پیاده‌راه پل واترلو درحال وقت‌گذرانی است. او بناست یکی دو روز دیگر به میدان نبرد بازگردد. روی همانجا و در شرایطی که آژیر حمله هوایی به صدا درآمده، با دختر جوانی به نام مایرا (با بازی ویوین لی) آشنا می‌شود که عضو یک گروه باله است. او دختر را راهنمایی می‌کند تا به پناهگاه زیرزمینی برسند.

همین ملاقات کوتاه نقطه شروع یک عشق شورانگیز است. مایرا دختری یتیم، فقیر و تنهاست که با گروه باله همراهی می‌کند و با درآمد اندکش زندگی خود را اداره می‌کند. اما روی از یک خانواده مرفه و اشرافی مقیم اسکاتلند است. دایی روی که فرمانده ارشد او نیز هست، یک ژنرال مقتدر و بانفوذ است، و روی هم دوست دارد با حضور در میدان جنگ افتخارات فراوان کسب کند و مثل او مایه سربلندی فامیلش شود. برای روی فرصت حضور در میدان جنگ مغتنم است. او می‌تواند شجاعتش را به رخ فرماندهانش بکشد و مدال بگیرد. اما برای مایرا جنگ فقط یک گرفتاری است. جنگ زندگی را برای امثال مایرا سخت می‌کند، زیرا مردم حال و حوصله تئاتر رفتن یا تماشای باله را نخواهندداشت. برای همین هم او حدس می‌زند شاید گروهشان راهی امریکا بشوند.

روی و مایرا هردو از سرعت وقوع اتفاقات متعجبند. آنان بلافاصله بعد از آشنایی کوتاهشان تصمیم به ازدواج گرفته‌اند. درواقع این ایده روی است. او می‌خواهد مایرا را به‌عنوان همسرش به خانواده‌اش معرفی کند تا در غیاب او مایرا با خانواده روی زندگی کند. اما حاکمیت قوانین سفت و سخت مانع ازدواج شتابزده آن‌ها می‌شود. کشیش می‌گوید طبق قانون نمی‌توان بعد از ساعت سه عصر خطبه عقد خواند! آنان قصد دارند صبح به کلیسا برگردند، اما همان شب روی دستور بازگشت به میدان نبرد را می‌گیرد.

روی و مایرا با نگرانی از هم خداحافظی می‌کنند، درحالی‌که مایرا عروسک شانس خودش را که یک جاکلیدی کوچک است، به روی هدیه داده، تا در میدان جنگ از او محافظت کند. مایرا و دوستش کیتی شغلشان در گروه باله را از دست می‌دهند و با طولانی شدن دوران بیکاری، دیگر پولی برایشان باقی نمی‌ماند. مایرا اتفاقی در روزنامه اسم روی را در فهرست کشته‌شدگان جنگ می‌بیند و تمام امیدش به بازگشت روی نقش برآب می‌شود، و از فرط اندوه بیمار می‌شود.

کیتی دوست و هم‌اتاقی او شغلی گیر آورده، و از او مراقبت می‌کند. مایرا بعد از بهبودی متوجه می‌شود کیتی از سر ناچاری خودفروشی می‌کند. مایرا هم سرنوشتی بهتر از کیتی ندارد. در شرایطی که هیچ شغلی برایش وجود ندارد، عاقبت گرسنه و بی‌پناه تصمیم می‌گیرد او هم مثل کیتی معصومیتش را بفروشد. آن‌ها هرشب به ایستگاه قطار می‌روند و خود را به سربازان و افسرانی که با جیب پر از پول از میدان جنگ برمی‌گردند، عرضه می‌کنند.

تا این‌که یک شب مایرا اتفاقی در ایستگاه با روی روبه‌رو می‌شود. او درواقع به اسارت درآمده، و خبر کشته شدنش اشتباه بود. اینک روی بعد از خاتمه جنگ آزاد شده، و به کشور بازگشته‌است. روی از ملاقات دوباره مایرا بسیار خوشحال است، و او را به دیدار مادرش می‌برد. اما مایرا غمگین و افسرده است. او نه می‌تواند حقیقت را به روی بگوید، و نه می‌تواند با او ناصادق باشد و به قول خودش باعث تحقیر او بشود. مایرا حقیقت تلخ زندگی‌اش را به مادر روی می‌گوید و از او قول می‌گیرد که چیزی به روی نگوید. مایرا صبح زود خانه روی را ترک می‌کند، با این امید که روی از یافتن او ناامید شده، و فراموشش کند. خانم کرونین مادر روی با مهربانی از مایرا می‌خواهد شتابزده تصمیم نگیرد. او می‌گوید مایرا تقصیری نداشته، و این تقصیر خود او بوده که از عروس آینده‌اش حمایت مالی نکرده‌است. اما مایرا نمی‌تواند با این توجیه خود را تبرئه کند، و کوله‌بار شرمساری کشنده‌اش را کنار بگذارد.

روی شتابزده دنبال مایرا راه افتاده و به لندن برمی‌گردد با این امید که مایرا را پیدا کند. او همراه با کیتی همه‌جا را دنبال مایرا می‌گردند و با این جستجو، روی از راز تلخ مایرا آگاه می‌شود. اما قبل از این‌که آن‌ها بتوانند مایرا را پیدا کنند، مایرا بر روی پل واترلو همان‌جا که اولین بار روی را دیده، خود را به زیر کامیون می‌اندازد تا از رنج این زندگی دردناک رهایی یابد.

آری. جنگ برای روی و امثال او فرصتی برای خودنمایی و ابراز شجاعت است. آنان برای این ابزار شجاعت حتی حاضر به پرداخت هزینه هستند. برای سیاستمداران نیز جنگ فرصتی برای به کرسی نشاندن دیدگاه‌هایشان و نشان دادن توانشان در میدان مدیریت بحران است. اما برای امثال مایرا جنگ فقط آتشی خانمان‌سوز است که زندگی‌ها را می‌سوزاند و امیدها را برباد می‌دهد. در اولین دقایق آشنایی، آن‌دو نظرشان را در مورد جنگ می‌گویند:

مایرا – چه جنگ نفرت‌آوری!

روی – آره. فکر کنم همین‌طوره. اما بااین‌حال شاید بتونم بگم … یه‌جورایی هیجان‌انگیزه. هر لحظه میشه با یک امر ناشناخته روبه‌رو شد.

مایرا – ناشناخته‌ها را در دوران صلح هم می‌شود تجربه کرد.

روی که در رفاه بزرگ شده، و با ارزش‌های اشرافی خو گرفته، درکی از فقر و نکبتی که جنگ با خود به ارمغان می‌آورد، ندارد. برای همین با شروع جنگ او فقط حس و حال پسربچه بازیگوشی را دارد که می‌خواهد با اسباب‌بازی‌های جدیدش بازی پرهیجانی را شروع کند. اما او هرگز نمی‌داند که قربانیان واقعی جنگ خیلی از او دور نیستند، و حتی ممکن است محبوبترین شخص زندگی او نیز قربانی این بازی شوم گردد.

زندگی هر دو نفر متأثر از قوانین و انضباط آهنینی است که جامعه و اطرافیان به آن‌ها تحمیل می‌کنند. مایرا باید با قوانین سختگیرانه گروه باله کنار بیاید. سرپرست گروه اجازه نمی‌دهد او با کسی قرار ملاقات بگذارد. و عاقبت به همین دلیل  او و کیتی را از گروه اخراج می‌کند. روی هم گرفتار چنین قوانینی است. او حتی برای ازدواج هم باید اجازه فرمانده خود را بگیرد. این سنت ویژه دسته نظامی پرافتخار آن‌ها است.

مایرا و روی در زندگی‌شان گویی حق انتخاب چندانی ندارند، و باید با سرنوشتشان کنار بیایند. هرچند روی خود این نظم را پذیرفته که برای کسب افتخار و زدن مدال شجاعت بر سینه‌اش، باید هزینه گزافی بپردازد، و با حضور در میدان جنگ خطر را به جان بخرد. اما مایرا این زندگی را انتخاب نکرده‌است. زندگی مایرا توسط تصمیماتی که سیاستمداران و نظامیان می‌گیرند، مختل می‌شود، زیرا آنان اهداف بزرگی را دنبال می‌کنند که لابد ارزشی بسیار والاتر از زندگی هزاران نفر مثل مایرا دارد.

نکته قابل‌تأمل دیگر در فیلم اقتصادی است که جنگ شکل داده‌است. دولتمردان پولی را که باید در کشور هزینه‌ شود، و برای مایرا و امثال او درآمد و زندگی سالم ایجاد کند، از آن‌ها دریغ داشته، و بابت هزینه‌های جنگ در جیب نظامیان می‌ریزند. نظامیان بازگشته از میدان برای تفریحات خود پول کافی دارند، و در عوض مایرا مجبور است معصومیت خود را به حراج بگذارد تا بتواند غذایی برای خوردن جور کند. نظامیان پولدار مشتری معصومیت مایرا هستند، چون جیبشان پر پول است. درواقع دولتمردان با تصمیم به شروع جنگ برای جنگ‌سالاران و جنگجویان آنچنان قدرت خریدی ایجاد می‎‌کنند که می‌تواند جامعه را گرفتار بحران و سقوط اخلاقی بکند.

دولتمردان و سیاستمداران وقتی در مورد جنگ و تبعات آن فکر می‌کنند، شاید برآوردی از خسارات و تلفات جنگ در نظر داشته‌باشند که از دید خودشان واقع‌بینانه است. آنان تعداد احتمالی تلفات انسانی، پل‌ها و جاده‌ها و تأسیسات تخریب‌شده، ماشین‌آلات جنگی منهدم‌شده و ساختمان‌ها و کارخانجات بمباران‌شده را برآورد می‌کنند، و این رقم خسارت را با عواید جنگ و دستآوردهای آن مقایسه می‌کنند. اما در کنار ساختمان‌ها و پل‌ها و کارخانجات متلاشی‌شده، آنان هرگز به زندگی‌های متلاشی‌شده، و به غرورهای شکسته‌شده و کرامت‌های انسانی له‌شده در زیر پای برندگان بازی جنگ‌افروزی نمی‌اندیشند. درواقع خسارت اصلی جنگ‌ها را کسانی می‌پردازند که هیچ نقشی در شروع و تداوم آن ندارند. کسانی بر آتش جنگ می‌دمند که خسارت چندانی نخواهندپرداخت. ازاین‌رو آنان بی‌مهابا از جنگ و حماسه دلاوران جنگ سخن می‌گویند. به‌راستی گویی شاعر حال‌ و روز آنان را در نظر داشته، آنجا که سروده:

خرج چو از کیسه مهمان بود

حاتم طایی شدن آسان بود

نکته گفتنی دیگر از فیلم این است که حتی دانستن حقیقت تلخ زندگی مایرا، رازی که باعث شد او مرگ را بر دیدار دوباره و شرمسارانه معشوق ترجیح بدهد، نیز نمی‌تواند آنچنان آگاهی برای روی به ارمغان بیاورد که از جنگ و جنگ‌افروزی فاصله بگیرد. در ابتدای فیلم، در نخستین ساعات شروع جنگ جهانی دوم سرهنگ روی کرونین برای رفتن به مقر فرماندهی جنگ مسیر پل واترلو را انتخاب می‌کند. او بر بالای پل از خودرو پیاده شده و عروسک شانس را که سال‌ها پیش از مایرا هدیه گرفته، و چون گوهری گرانبها از آن مراقبت کرده، از جیبش درمی‌آورد، و با تماشای آن خاطره آشنایی با مایرا را از نظر می‌گذراند.

——————————

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.