جنگ انتخاب کودکان نیست *

فیلم برای همیشه نخواهم‌جنگید (I Will Fight No More Forever) محصول سال ۱۹۷۵ به ماجرای جنگ قبیله سرخپوست نزپرس با ارتش امریکا در سال ۱۸۷۷ می‌پردازد. قبیله کوچک نزپرس (Nez Perce) جزو معدود قبایلی است که هنوز شکل سنتی زندگی خود را حفظ کرده‌است. آن‌ها در سرزمین‌های کوهستانی غرب در منطقه‌ای که اینک مرز بین ایلات‌های اورگون و آیداهو است، زندگی می‌کنند. جوزف رئیس قبیله در مدرسه سفیدپوست‌ها درس خوانده‌است. او سی‌وهفت سال بیشتر ندارد، اما بسیار باتدبیر و دوراندیش است، و با وجود اذیت‌های فراوان از جانب سفیدپوست‌های مهاجر، سعی می‌کند قبیله را از برخورد هیجانی و نسنجیده دور سازد. او می‌گوید برداشتن تفنگ آسان است، اما زمین گذاشتنش به این آسانی نیست.

جوزف معتقد است برداشتن تفنگ آسان و زمین گذاشتنش خیلی سخت است
جوزف معتقد است برداشتن تفنگ آسان و زمین گذاشتنش خیلی سخت است

سفیدپوستان بخش اعظم اراضی قبایل سرخپوست را تصرف کرده، و بسیاری از قبایل را وادار به زندگی در قرارگاه‌های مخصوص و دست شستن از زندگی قبیله‌ای در دامن طبیعت کرده‌اند، و اینک چشم طمع به سرزمین آبا و اجدادی نزپرس‌ها دارند. ژنرال هاوارد فرمانده نظامی منطقه مأموریت دارد دستور جدید دولت را به قبیله ابلاغ کند: آنان باید مانند سایر قبایل به قرارگاه بروند و زمین‌هایشان را به دولت واگذار کنند.  

قبیله خسته و خواب‌آلود در جنگل پیش می‌روند تا از تفنگدارهای سفید فاصله بگیرند
قبیله خسته و خواب‌آلود در جنگل پیش می‌روند تا از تفنگدارهای سفید فاصله بگیرند

رئیس جوزف با سایر سران قبیله مشورت می‌کند. جوان‌ترها با شور و حرارت می‌گویند که باید برای دفاع از سرزمین آبا و اجدادی جنگید. اما جوزف می‌گوید این جنگ جز خسارت و شکست نتیجه‌ای نخواهدداشت. نظر جوزف این است که قبیله بی‌سروصدا از منطقه کوچ کند، تا مجبور به درگیری با سربازان ارتش نشود. آنان باید مخفیانه راهشان را به سمت شمال طی کنند و وارد خاک کانادا بشوند تا بتوانند بازهم برای مدتی به زندگی آزادانه خود در دامن طبیعت که مادرشان است، ادامه بدهند.

از همین زمان تعقیب و گریز آغاز می‌شود. قبیله با طی مسیری مارپیچ سعی در فریب نیروی دشمن و مخفی شدن در دل طبیعت دارد. آنان مسیری طولانی و پرپیچ و خم را طی می‌کنند، و خود را به منطقه‌ای که اینک پارک ملی یلو استون نامیده‌می‌شود، می‌رسانند؛ و حالا بر سر دوراهی هستند. یا باید در مسیر رودخانه شوشونی به سمت شمال غربی بروند و به کانادا برسند، یا باید از مسیری کوهستانی و بسیار دشوار مستقیماً وارد ایالت مونتانا شده و به سمت مقصد نهایی خود پیش بروند.

ژنرال هاوارد از پیدا کردن قبیله فراری ناامید شده‌است
ژنرال هاوارد از پیدا کردن قبیله فراری ناامید شده‌است

قبیله با راهپیمایی طولانی خسته شده، اما جوزف راه دشوار کوهستانی را انتخاب می‌کند، چون می‌داند سربازان مسیر رودخانه شوشونی را خواهندبست. او امیدوار است از تنها راه باقیمانده که همان مسیر کوهستانی است، قبیله را به کانادا برساند؛ غافل از این که سربازان پرتعداد ارتش در تمام منطقه پخش شده‌اند تا مانع از فرار قبیله بشوند. درواقع ناموفق بودن ژنرال هاوارد در انتقال قبیله به قرارگاه، پرونده را به یک امر حیثیتی برای او و ارتش ایالات متحده مبدل کرده‌است.

قبیله با طی ۲۶۰۰ کیلومتر عاقبت خود را به کوهستان چنگال خرس (Bears Paw) در نزدیکی مرز کانادا در ایالت مونتانا می‌رساند. تا مرز ۶۰ کیلومتر دیگر مانده‌است. در طول این مسیر طولانی و طاقت‌فرسا قبیله شش بار با نیروهای ژنرال هاوارد که با سماجت در تعقیب اوست، درگیر شده، و هربار با تدبیر رئیس جوزف از میدان درگیری دور شده‌اند. اما کوهستان چنگال خرس نقطه پایان این تعقیب و گریز است. آنجا نیروهای ژنرال مایلز راه پیشروی قبیله را به سمت شمال بسته، و منتظر رسیدن نیروهای ژنرال هاوارد هستند.

جوزف آخرین جلسه سران قبیله را برگزار می‌کند. جوانترها مایل به ادامه مقاومت هستند. آنان حاضرند به خاطر آزادی بمیرند اما تسلیم شدن و زندگی در قرارگاه را نمی‌خواهند. جوزف ادامه جنگ را غیرممکن می‌داند. او از جوان ها می‌خواهد مخفیانه از حلقه محاصره سربازان گریخته و خود را به کانادا برسانند. او همسر و فرزندش را نیز همراه آنان راهی می‌کند، اما خود در کنار سالخوردگان قبیله که بنیه لازم را برای  فرار ندارند، می‌ماند و تسلیم می‌شود.

رئیس جوزف در پاسخ اعتراض جنگجویان قبیله که تسلیم را نمی‌پذیرند می‌گوید: “من به سالخوردگان فکر نمی‌کنم. آنان دیر یا زود ترکمان خواهندکرد. به جنگجویان هم فکر نمی‌کنم. آنان خود این سرنوشت را انتخاب کرده‌اند که برای آزادی جانشان را بدهند. اما کودکان جنگ را انتخاب نکرده‌اند. آن‌ها حق دارند زنده بمانند.”

در پایان رئیس جوزف به دیدار ژنرال هاوارد می‌رود و از او برای نجات بازماندگان قبیله که در کوهستان پراکنده شده، و گرسنه و گرفتار سرما هستند، کمک می‌طلبد.

فیلم فقط بخش کوچکی از ماجرا را به تصویر کشیده‌است. می‌توان‌گقت برخورد صنعت سینما با این ماجرا همراه با بی‌مهری است، و آنچنان که باید به آن نپرداخته‌است. برخی تحلیلگران به رئیس جوزف لقب بناپارت سرخپوست داده‌اند. او سفر مخفیانه جمعیت ۷۵۰نفری قبیله را سازماندهی می‌کند، درحالی‌که فقط ۲۰۰ نفر از آنان توانایی جنگیدن دارند. بااین‌حال در شش برخورد با نیروهای منظم ارتش پیروز است. از سوی دیگر او مردی دوراندیش است که از برخورد احساسی و شتابزده پرهیز می‌کند. او می‌داند که چاره‌ای جز همزیستی با مهاجران سفید که سرتاسر سرزمین او را پر کرده‌اند، ندارد. اما وقتی متوجه اراده سفیدها برای به بند کشیدن ته‌مانده آزادی قبیله می‌شود، تلاش می‌کند با کمترین درگیری ممکن آزادی مردمانش را از گزند همسایگان زورگو نجات بدهد.

سرخپوست پیر از قبیله درحال فرار جدا شده تا در تنهایی بمیرد و دست و پاگیر قبیله نشود
سرخپوست پیر از قبیله درحال فرار جدا شده تا در تنهایی بمیرد و دست و پاگیر قبیله نشود

در طول سفر خسته‌کننده چندماهه افراد قبیله نهایت همکاری را با رئیس جوزف دارند. حتی سالخورده‌ها که توان راهپیمایی را از دست می‌دهند، بی‌سرو‌صدا غیبشان می‌زند. آن‌ها از قبیله جدا می‌شوند تا در تنهایی و غربتشان بمیرند و باری بر دوش قبیله نباشند. جنگجویان قبیله از بذل جان دریغ ندارند، و زنان قبیله نیز سهم خود از این رنج بزرگ را تمام و کمال می‌پردازند. اما وقتی این همه برای رسیدن به آزادی کافی نیست، باید تصمیمی سترگ گرفت.

برای جوزف همچون سایر جنگجویان قبیله‌اش تسلیم شدن دردناکتر از مرگ است. اما او برای هدفی بزرگتر حاضر به پذیرش چنین دردی است. او می‌پندارد اگر سفیدها رئیس جوزف افسانه‌ای را اسیر کنند، شاید از فرط خوشحالی و شادکامی به جوانان قبیله که در حال عبور از مرز هستند، کاری نداشته‌باشند. او تسلیم می‌شود تا زجر کودکان و مادران پایان یابد. او خود را می‌شکند تا کودکان که جنگ را انتخاب نکرده‌اند، بیش از این لطمه نبینند. گاه در زندگی جنگجویان روزهایی پیش می‌آید که باید شکست را بپذیرند. فرماندهانی که شجاعت اعتراف به شکست را دارند، هرچند به ظاهر شکست خورده‌اند، اما پیروز واقعی میدان هستند.

ژنرال هاوارد به‌عنوان یک سرباز خود را مأمور و معذور می‌داند، و برای اثبات توانایی‌هایش حاضر به ادامه لجوجانه جنگ است. او در نبرد با جوزف عاقبت پیروز می‌شود، و او را به قرارگاه می‌برد. اما حتی خودش نیز از این پیروزی شادمان نیست. او از این که ناگزیر از جنگ با جوزف بوده، ناراحت و شرمسار است، معاونش کاپیتان وود هم به صراحت آرزو می‌کند قبیله از مرز رد شده، و از اسارت نجات بیابد. آنان در جنگ با جوزف به ظاهر پیروز شده‌اند، اما گرفتار عذاب وجدان هستند، زیرا به قول ژنرال هاوارد بر مردی پیروز شده‌اند که برای آزادی می‌جنگید. ژنرال روزگار خود را با دورانی که در جنگ شمال و جنوب درگیر بود مقایسه می‌کند. آن زمان او باید با ژنرال لی فرمانده ارتش جنوبی‌ها می‌جنگید. ژنرال لی برای بردگی مبارزه می‌کرد. اما رئیس جوزف برای آزادی می‌جنگد. اگر جنگیدن و پیروزی بر لی افتخار نصیب ژنرال هاوارد کرد، پیروزی بر جوزف خوشحال‌کننده نیست.

نقشه‌ای قدیمی که مسیر حرکت قبیله نزپرس را در چهار ایالت اورگون، آیداهو، وایومینگ و مونتانا نشان می‌دهد
نقشه‌ای قدیمی که مسیر حرکت قبیله نزپرس را در چهار ایالت اورگون، آیداهو، وایومینگ و مونتانا نشان می‌دهد

ماجرای آن سه چهار ماه از زندگی نزپرس‌ها و رئیسشان خیلی بیشتر از آن‌چه که فیلم روایت می‌کند، حرف برای گفتن دارد. صبر و حوصله جوزف برای شنیدن نظرات افراد قبیله، تلاش برای یافتن بهترین راه‌حل، واقع‌بینی و غرّه نشدن به پیروزی‌های موقتی، همراهی همه اعضای قبیله در مسیر رسیدن به هدفی واحد، و در نهایت شجاعت شکستن خود و پذیرفتن شکست، فدا کردن غرور خود که بسیار دشوارتر از فدا کردن خود است، همه و همه درس‌های جوزف و همراهانش به آیندگان است. جوزف به خود و جنگجویان مغرور نزپرس که خود را دلیرتر از سایر قبایل که ننگ تسلیم را پذیرفته‌اند، می‌دانند، این حق را نمی‌دهد که از جانب کودکان تصمیم بگیرند، از نظر او فراهم کردن فرصت زندگی برای کودکان باارزش‌تر از مرگ شرافتمندانه است.

جوزف به پیرها و جنگجوها فکر نمی‌کند، اما بچه‌ها جنگ را انتخاب نکرده‌اند
جوزف به پیرها و جنگجوها فکر نمی‌کند، اما بچه‌ها جنگ را انتخاب نکرده‌اند
جوزف با درد و رنج فریاد می‌زند فرزندانم در کوهستان دارند یخ می‌زنند و غذا و بالاپوش ندارند
جوزف با درد و رنج فریاد می‌زند فرزندانم در کوهستان دارند یخ می‌زنند و غذا و بالاپوش ندارند

جوزف بعد از تابستان ۱۸۷۷ و آن جنگ نابرابر، ۲۷ سال زندگی کرد و همواره به‌عنوان یک فعال سرسخت اجتماعی از حقوق جمعیت سرخپوست دفاع کرد. او در سال ۱۹۰۴ در سن ۶۴ سالگی درگذشت. چند سال پیش لباس رزم رئیس جوزف که در آن تابستان پرماجرا بر تن کرده‌بود، در یک حراجی نزدیک به یک میلیون دلار قیمت‌گذاری شد. اینک شهر کوچک جوزف در شمال شرقی ایالت اورگون نام خود را وامدار رئیس جوزف است که روزگاری ساکن سرزمین‌های شمال دریاچه والووا بود. شهر کوچک دیگری نیز در همین نزدیکی‌ها با نام اینترپرایز به داشتن تندیسی شکوهمند از او می‌نازد.

تندیس رئیس جوزف در شهر اینترپرایز
تندیس رئیس جوزف در شهر اینترپرایز

استراتژیست‌ها پذیرش به‌موقع شکست را یک اقدام پیروزمندانه می‌دانند، زیرا از شکستی بزرگ‌تر و پرهزینه‌تر جلوگیری می‌کند. مدیران بسیاری از شرکت‌های بزرگ و موفق جهان در کارنامه خود محصولات و پروژه‌های شکست‌خورده متعددی دارند. آنان با دریافت علامت‌هایی مبنی بر شکست پروژه به سرعت وارد میدان شده، و با تحلیل شرایط تصمیم به بازگشت گرفته‌اند، تا خسارت بیشتری نصیب شرکت نشود. اساساً موفقیت یک مدیر در گرو گرفتن تصمیم درست و غیراحساسی در این لحظات بحرانی است. هنر مدیریت رئیس جوزف در این بود که وقتی دریافت شانس موفقیت ندارد، و ادامه جنگ خسارتی به‌مراتب بزرگ‌تر نصیب قبیله خواهدکرد، از شخصیت خود مایه گذاشت تا قبیله متلاشی نشود.

———————————-

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.