استاد شهریار و شعر همای رحمت
بیتردید شعر “همای رحمت” یکی از زیباترین و ماندگارترین اشعار پارسی در ستایش امیر مؤمنان علی (ع) است. شاعر تلاش میکند تصویری از شخصیت بیهمتای مولا را در قالب کلام منظوم ارائه کند، و خود باور دارد که گنجاندن بحر در کوزه ممکن نیست.
شاید راز ماندگاری این شعر، بیان صادقانه و عاشقانه شاعر و پرداختن او به جنبههایی خاص از شخصیت مولاست، آنجاکه بخشندگی امام علی را با اشاره به ماجرای گدایی که به در خانه او رفتهبود، به تصویر میکشد، یا آنجاکه دستور اکید او را به مهربانی و مدارا با قاتلش که زندانی شدهاست، یادآوری میکند، و یا ….
شاعر توانا با زبانی صادقانه، و بیریا و بهدور از انواع تعقیدات لفظی و معنوی و صناعات شعری، احساس پاک دوستداران مولا را به نظم درآوردهاست. شرح زیبایی و عمق معنای این شعر در یک نوشتار کوتاه نمیگنجد. در این یادداشت فقط به یک بیت از این شعر ماندگار میپردازم که به نظر من نقطه اوج و به بیانی بیتالغزل این شعر است، و به نکاتی چند درباب آن اشاره خواهمداشت. منظورم این بیت است:
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفتهباشد سرِ چشمه بقا را
نکته اول شروع با نام خداوند در قالب سوگند است. کلامی که با سوگند به نام مقدس خداوند آغاز میشود، محکمترین کلام بشری است که اشاره به باوری عمیق دارد. شاعر باور خود را به آنچهکه میخواهد بیان کند، با سوگند به نام مقدس حضرت حق اعلام میکند.
نکته دوم اشاره به بخشندگی مولاست. میتوانگفت آب حیات اگر در دسترس باشد، گرانبهاترین و باارزشترین متاعی است که ممکن است فردی در اختیار داشتهباشد. و بخشندهترین انسانها کسی است که در بذل و بخشش گرانبهاترین متاع ممکن، دچار تردید نشود. مقایسه کنید فردی را که روغن ریخته را که مصداق بیارزشترین متاعهاست، میبخشد و فردی که در بخشیدن گرانبهاترین متاعها بر همگان سبقت میجوید!
نکته سوم این است که شاعر عمداً در این بیت بهجای آب حیات از آب بقا صحبت میکند. حیات و نقطه مقابلش ممات، در عرصه زیستشناسی مطرح میشوند و میتوان جنبههایی از آندو را در آزمایشگاه مشاهده کرد و سنجید. اما بقا و نقطه مقابلش فنا، دو مفهوم پیچیده با بار فلسفی هستند. به بیان دیگر، دو مفهوم بقا و فنا بسیار عمیقتر و پرمعنیتر از دو مفهوم حیات و ممات هستند، و بهاینترتیب، آب بقا اگر وجود داشتهباشد، متاعی گرانبهاتر از آب حیات است! و به همین میزان بخشیدن آن دشوارتر و نیازمند همّتی والاتر است!
نکته چهارم نحوه تملک چشمه آب بقا توسط مولا است. او این چشمه را به ارث نبرده، یا اتفاقی کشف نکرده و یا نخریدهاست. او سرِ چشمه را “گرفته” است. یعنی برای تصرف آن با دشمن درگیر شده، شمشیر زده و صف دشمنان را درهم شکسته و سر چشمه را از آنان بازپس گرفتهاست.
انتخاب تعبیر “گرفتهباشد” به جای مثلاً “خریدهباشد” اشارهای ظریف به رشادت و جنگاوری مولاست که در دشوارترین و پرخطرترین میدانها نبرد وارد شده، و در راه عقیده و آرمانش میجنگید، و از کشته شدن در میدان رزم ترسی نداشت.
یکبار در جنگ صفین مولا گویا به قصد نبرد تن به تن وارد میدان شد. معاویه برای این که از هویت این یکهسوار ناشناس مطمئن شود، حیلتی اندیشید. او گفت تمام سپاه شام یکباره به سوی این سوار حرکت کنند، اگر او از جایش عقب ننشت، معلوم خواهدشد که خودش است، فرزند ابوطالب!
نکته پنجم اغراقی دیگر در بیان میزان سخاوت مولاست. بخشیدن چشمهای که برایش زحمت نکشیدهاید، شاید چندان دشوار نباشد! حتی بخشیدن چاهی که با تلاش بسیار حفر میکنید و به آب میرسید، تا اینحد دشوار نیست. اما چشمهای گرانبها که بهخاطرش خطر کرده، خود را به صف دشمن زده، و با پهلوانان نامدار لشکر دشمن پنجه در پنجه افکندهاید، به این آسانی نیست! اما امام علی آنچنان کریم است که حتی چنین ثروتی را هم بدون ذرهای تردید و تزلزل میبخشد.
نکته ششم نحوه عرضه این گوهر گرانبها به مردم است. شاعر چندبیت پایینتر از این بیت، اشاره به داستان گدایی میکند که به در خانه مولا رفت:
برو ای گدای مسکین! در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
امام علی درحال نماز بود که گدا سررسید و در خانه را زد. امام برای این که گدا از در خانه او دستخالی برنگردد، انگشتری خود را از انگشت درمیآورد و به گدا اشاره میکندکه آن را بردارد. داستانی که آیه ۵۵ سوره مائده به آن اشاره دارد:
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون
گدای مسکین برای این که از کرم امام علی برخوردار شود، باید “برود”! او باید خود حرکت کند و خود را به در خانه مولا برساند، و در بزند و چیزی بخواهد، و صد البته دستخالی برنخواهدگشت، حتی اگر صاحب خانه درحال رازونیاز با معشوق باشد.
اما در بیت موضوع بحث ما، صحبت از “رفتن” نیست. لازم نیست کسی برود و در خانه علی را بزند تا بتواند از آب بقا بهرهمند شود. شاعر نگفتهاست که هرکس به علی که سر چشمه بقا را گرفتهاست، مراجعه کند، مشمول لطف او خواهدشد!
فکرش را بکنید. فرستادگان مولا در کوچه پس کوچههای شهر جار می زنند که مولا چشمه بقا را در اختیار دارد و آن را به رایگان در اختیار متقاضیان قرار میدهد. هرکس بخواهد، کافی است ظرفی بردارد و به در خانه او سربزند. لزوماً همه مردم شهر این دعوت را نخواهندپذیرفت. بالاخره افرادی به دلایل مختلف از جمله لجاجت و عناد یا جهل این دعوت را نمیپذیرند.
در مناجات رجبیه می گوییم:
یا من یعطی من لمیسئله و من لمیعرفه تحنناً منه و رحمه
ای که عطا میکنی به کسی که از تو چیزی نمیخواهد …
بهراستی منظور شاعر چیست؟ چگونه اثری از فنا نمیماند، وقتی که برخی افراد دعوت مولا را نمیپذیرند و به در خانه او نمیروند؟ عناد برخی از آنان با مولا در حدی است که حتی عذاب الهی را بر تسلیم شدن در مقابل ولایت او ترجیح میدهند! حکایت همان فردی که ظاهراً از روی عناد با مولا طالب عذاب واقعی شد، که در ابتدای سوره معارج به آن اشاره شدهاست:
سأل سائل بعذاب واقع
اشاره شاعر به این است که مولا منتظر آمدن متقاضیان نمیماند. او خود به در خانه مردم رفته، و آب بقا را عرضه میکند. او حتی از کسانی که در را بروی او باز نمیکنند، دلجویی میکند و با مهربانی بیمانندش آهن زنگارگرفته دلهای سخت دشمنانش را هم نرم میکند.
مقایسه کنید این میزان از بخشندگی را با این که فردی در خانهاش غذای نذری طبخ و توزیع کند و متقاضیان در صفی طولانی بایستند و خسته شوند و حتی گاه غذا گیرشان نیاید.
شاعر در اینجا بخشندگی علی را تصویری از بخشندگی حضرت حق دانستهاست، کریمی که از خزانه غیبش به قول سعدی دوستان که سهل است، حتی دشمنان را هم بینصیب نمیگذارد:
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم؟
تو که با دشمنان نظر داری
نکته هفتم غلو شاعرانه و اغراق ادیبانه ای است که شاعر با ظرافت و زیبایی در این بیت گنجاندهاست: مولا با این بخشندگی خود، فنا را نهتنها از این جهان خاکی، که از هر “دو عالم” برمیچیند!
شاید در نظر اول، این اغراق ادیبانه، ناشی از بیسلیقگی گوینده تلقی شود، که قدرتی را به مخلوق نسبت میدهد که در انحصار خالق است. اگر برچیدن فنا مصلحت میبود، حضرت حق که عین سخاوت و بخشندگیست، خود آن را برمیچید!
اما اگر قدری بیشتر تأمل کنیم، روشن میشود که شاعر ممدوح خود را آینهای میبیند که تصویر معشوق ازلی و ابدی برآن افتاده، و خود جلوه ای از “او” شدهاست. با این دید (امیدوارم حضرت حق جسارت مرا در انتخاب این تعبیر ببخشاید، که هنر گزینش تعبیری زیباتر را ندارم) معشوق از این غلو شاعرانه که گویی شاعر مخلوق را از خالق هم سخاوتمندتر یافتهاست! نهتنها نمیرنجد، که لبخندی از رضایت بر لبانش نقش میبندد! و شاعر را تحسین میکند که چه خوب مخلوقی شایسته و بینظیر را مدح گفتهاست!
***
اما بعد …
بهراستی راز ماندگاری شهریار و شعرش در چیست؟
شهریار نه جامع علوم معقول و منقول بود، نه فقیه کامل و نه عارف واصل. نه مفسر قرآن کریم بود و نه شارح نهجالبلاغه. نه بر فراز منبری به وعظ و خطابه پرداختهبود، و نه با مدح اولاد فاطمه گفتن و مزد ستاندن، ثروتی اندوخته. نه مدرس اخلاق و عرفان بود و نه همنشین و سرحلقه رندان. نه ادعای علم اولین و آخرین داشت، و نه خود را برتر از مردمان میپنداشت. او شهریار بود، شاعری همرنگ مردم، مثل مردم و در کنار مردم. مثل همه آنها زندگی کرد، عاشق شد، شاعر شد، غزلهای عاشقانه سرود و ….
اما یک شب …
یک شب همچون دیگر مردمان کوچه بازار، دلش هوای عشق اهلبیت کرد، به علی اندیشید و با چشمانی پر از اشک و سینهای پر از مهر او قلم به دست گرفت. او بیریا و بیادعا قصد مدح مردی را کرد که هیچکس جز خداوند یارای وصف عظمت روح او را ندارد. اما چنان در عشق بیریا و بیادعا و مردمی خود غرق شد که معشوق در او تجلی کرد. معشوق میسرود و القا میکرد و عاشق بیریا و بیادعا فقط مینوشت. عاشق چنان از خود بیخود شدهبود که گویی خود معشوق است!
ترسم ای فصّاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
داند آن عقلی که او دل روشنی ست
در میان لیلی و من فرق نیست
و اینگونه بود که این شعر زیبا سرودهشد؛ شعری که هر بیت و هر مصراعش بوی عشقی فارغ از ادعاهای عالمان بیعمل میدهد.
***
دقایقی از اذان صبح نوزدهم رمضان گذشته است. با دیدگانی اشکبار گویی صدای ناله جبرئیل امین را میشنوم که در آسمان کوفه ضجه میزند:
تهدمت والله ارکانالهدى
وانطمست اعلامالتقى
وانفصمت العروهالوثقى
قتل ابن عم المصطفى
قتل على المرتضى
قتله اشقىالاشقیاء.
بخدا سوگند ستونهاى هدایت درهم شکست، نشانههاى تقوى محو شد، و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود، گسیخته گردید. پسر عم مصطفى صلىالله علیه و آله کشتهشد. على مرتضى کشتهشد. سنگدلترین و بدبختترینِ نوعِ بشر او را کشت.
دستهها: فیلم، رمان و ادبیات