پیامبر مهربانی و صفا ؛ و آموزگار بردباری و مدارا *
چندروزی بود که نگرانی و دلشوره عجیبی سراغ مردان مدینه آمدهبود و رهایشان نمیکرد. از روزی که همراه پیامبر شدند تا در مهمترین عملیات نظامی آندوران شرکت کنند، و مکه را از دست کفار برهانند، تا روزی که ابوسفیان سرکرده کافران قریش را دیدند که نگران و ترسان به دیدار پیامبر میآید، و سپس روزی که از عظمت سپاه مسلمانان در حنین شگفتزده شدند، تا به امروز سفری پرماجرا و پرنشیب و فراز داشتند.
مردان مدینه گاه در حلقههای خودمانی از نگرانیشان سخن میگفتند. آیا پیامبر با ما باز خواهدگشت؟ آیا او اینک که به شهر و دیار خودش بازگشته، از مدینه و ما دل خواهدبرید؟ گاه یکیشان بقیه را دلداری میداد و از صفا و صمیمیت پیامبر میگفت، از روزهای خوشی که پیامبر در کنارشان بود، در کوچههای مدینه میخرامید و با کودکانشان همبازی میشد. با بردباری به درددل تهیدستان مدینه گوش میداد و یار و غمخوار همه بود. میگفت پیامبر خدا هرگز دوستانش را فراموش نخواهدکرد. خانه و زندگیاش، خانوادهاش همه آن جا هستند.. برای لحظاتی همه آرام میشدند.
اما بیاختیار سر برمیگرداندند و به کعبه خیره میشدند، و به صفا و سادگی و معنویتش میاندیشیدند. پیامبر چگونه ممکن است خانه خدا را رها کند، و باردیگر به مدینه بازگردد؟ همه خاطرات خوشش، اینجاست. روزهای کودکی، دوران نوجوانی و جوانی را همه در اینجا سپری کرده، اندوه روزهای یتیمی را در کوچههای مکه جاگذاشته، خاطره آغوش گرم مادر و مهربانی پدربزرگش را اینجا جاگذاشتهاست. در این شهر با بانویش خدیجه کبری آشنا شده، و ازدواج کردهاست. در این شهر ندای جبریل امین را شنیده، در این شهر سختترین دوران رسالت را گذرانده، بارها شاهد آزار و اذیت یاران باوفا و صادقش بوده، و پایمردی شگفتآور آنان را دیدهاست.
از همه مهمتر: این جا خانه خداست، کعبه، حرم امن خدا. چگونه او همسایگی خانه خدا را رها کند، شهری را که همه کوچههایش برای او خاطرات گذشتهاش را زنده میکنند، فراموش کند و همراه ما به مدینه بازگردد؟ آیا توقع بیجایی نیست؟
کمکم روز بازگشت نزدیک میشد. پیامبر عتاب ابن اسید را به عنوان فرماندار مکه برگزیدهبود. معنایش این بود که میخواهد به مدینه بازگردد. اما بازهم دلشوره و نگرانی مردان مدینه را رها نمیکرد. عتاب جوانکی بیستساله بود و آنها گاه در خلوت خود میاندیشیدند که پیامبر او را برای دورهای کوتاه برگزیده، و خود قصد حکومت بر مکه دارد. وگرنه یکی از پیران خردمند مکی را برمیگزید.
اما روز حرکت، آنها دیدند که پیامبر همراهشان راه افتاد. شاید بازهم برایشان باورکردنی نبود. شاید باز دلشوره رهایشان نمیکرد که او از در بین راه تنهایشان میگذارد، و به مکه میرود. اما پیامبر همراهشان به مدینه بازگشت.
بازگشت تا بگوید همراهان دوران غربت و تنهائیش را فراموش نمیکند.
بازگشت تا بگوید مثل سیاستپیشگان دغلکار، مردم را فقط برای روزهای سخت بیکسی نمیخواهد و وقتی مرکبش از پل گذشت، آنها را فراموش نمیکند.
بازگشت تا بگوید، همه خاطرات گذشتهاش را جا گذاشته تا شهروند مدینه آنها باشد. گویی روز تولد دوبارهاش، روز آشنایی با این مردم باوفا و سخاوتمند است که در سختترین دوران رسالتش به یاریش شتافتند.
بازگشت تا بگوید حجاز که سهل است، حتی اگر تمام شرق و غرب عالم فرمانبر او باشند، او باز هم همسایه دیوار به دیوار این مردان و زنان باصفاست.
بازگشت تا بگوید مرام و مروت و لوتیگری فقط متعلق به فرودستان جامعه نیست، بلکه نخبگان، امیران و حاکمان هم باید قبل از هر ویژگی و صفتی، “بامرام” باشند.
بازگشت تا بگوید مهربانی بیدریغ “مردم” را با توجیهات معقول و غیرمعقول بیپاسخ نمیگذارد، بلکه بهایی گزاف برای این مهربانی خواهدپرداخت: دل کندن از همسایگی خانه خدا و رها کردن خاطرات تمام زندگی گذشتهاش.
—————————————–
* – این یادداشت در روزنامه جهان اقتصاد شماره شنبه ۲۹ – ۹ – ۹۳ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: دستهبندینشده