ضرورت بازگشت به سیاست علوی *
هفته گذشته انتشار مصاحبهای از آقای آقاتهرانی معلم اخلاق دولت آقای احمدینژاد،(۱) سروصدای زیادی در رسانهها ایجاد کرد. وی در بخشی از این مصاحبه درباب وقایع روز ۲۲بهمن سال ۱۳۹۱ گفتهبود دکتر لاریجانی تصور میکرد و میکند که ماجرای حمله خشونتبار به سخنرانی ایشان زیر سر آقای مصباحیزدی بودهاست. ازاینرو آقای مصباح از طریق آقاتهرانی به دکتر لاریجانی پیامی فرستاده و قسم جلاله خوردهاست که کار ایشان نبوده، و اصلاً از این ماجرا خبری نداشتهاست.
آقاتهرانی سپس برای اثبات این موضوع به این نکته اشاره میکند که آقای مصباح اهل این حرفها نیست، و شاگردانش هم خواست و سلیقه او را رعایت میکنند. اگر غیر از این بود،”هاشمی و خاتمی را میزدیم و تکهپاره میکردیم”! بهبیاندیگر، اگر تاکنون این کار را نکردهایم، فقط به این دلیل است که آقای مصباح اجازه چنین کاری را به ما ندادهاست.
همین چند جمله آقای آقاتهرانی سؤالات و ابهامات فراوانی را مطرح کرده، و از ابعاد و زوایای گوناگون موردتوجه اصحاب رسانه و اهل نظر قرار گرفت. در بیشتر این رسانهها خشونت عریان از نوع “زدن و تکهپاره کردن” موردتوجه بود، و این که چگونه فردی که سمت معلمی اخلاق را دارد، به همین راحتی و بدون هیچگونه تعارف و لکنت از بالاترین سطح خشونت و برخورد فیزیکی در برخورد با رقیب سیاسی گروه خود سخن میگوید.
درباب این چند جمله آقاتهرانی بسیار میتوان گفت و نوشت. او خود و همراهان خود را گروهی معرفی میکند که دنبال خشونت و حمله به مراسم و سخنرانی نیستند. اما کاری به این ندارد که طی چندینسال گذشته ایشان و همفکرانش قدمی برای کاستن از تندروی و هدایت تندروان به مسیر درست برنداشته، و همواره بر آتش تندروی و خشونتورزی و به قول خودشان “غیرت دینی” دمیدهاند. آنان همواره از برخورد تند و خشونتبار حمایت کرده، و تنها وقتی که این برخوردها واکنشهای منفی گسترده بهدنبال داشته، بهناچار همراه با بقیه، اقدامات خشونتبار را “محکوم” کردهاند.
آقاتهرانی کاری با این ندارد که طی این سالها چه کسانی بهاصطلاح خشونت را تئوریزه کرده، و جوانهای احساساتی و کمتجربه را بهصورت غیرمستقیم به اعمال خشونت در بالاترین سطح تشویق کردهاند. حتی کاری به این ندارد که در همین چند جمله، خودش جواب ادعای خودش را داده، و از تمایل به اعمال خشونت برای پیش بردن مقاصد سیاسی سخن گفتهاست.
ایشان حتی کاری به این ندارد که چگونه از دل تعالیم مکتبی که پیروان خود را به دعوت از طریق حکمت و موعظه حسنه امر میکند،(۲) میتوان حکم به زدن و تکهپاره کردن پیروان همین مکتب را استخراج کرد، و بیهیچ تردیدی مشوق این رفتار بود.
خشونت به نمایشگذاشتهشده در همین چند جمله از سخنان آقاتهرانی بسیار جای بحث دارد و در رسانهها به جنبهها و ابعاد گوناگون آن پرداختهشده، و در روزهای آینده هم پرداخته خواهدشد؛ازاینرو پرداختن به آنها ضرورتی ندارد. اما به نظر من دو نکته بسیار مهم در همین چند جمله ایشان وجود دارد که چندان موردتوجه نقدکنندگان قرار نگرفتهاند.
نکته اول، بیان تفاوت بین دو مکان جغرافیایی و تأثیر آن در شیوه رفتار همفکران ایشان است. آقاتهرانی میگوید: “اینجا که تهران نیست، اینجا قم است”.منظور چیست؟ چه فرقی بین دو مکان از نظر شیوه “ارشاد فیزیکی” وجود دارد؟ طبعاً منظورشان فضای سیاسی دو مکان است، و این که “مردم قم” با سلیقه و منش سیاسی همفکران ایشان نزدیک هستند و کمکشان میکنند؛ اما در تهران بهنوعی در اقلیت هستند.
البته ناگفته پیداست که این ادعا چندان با واقعیت سازگاری ندارد، و انشاءالله انتخابات اسفند ۹۴ نشان خواهدداد که خشونتطلبی و تندروی در هیچکجای ایران طالب و همراه ندارد و فقط در اندرون برخی محافل میتوان “اکثریت” را مشاهده نمود. اما نکته مهمتر از این است: در پس استدلال آقاتهرانی این باور نهفته است که پیروان یک مکتب سیاسی هرجا که امکاناتش فراهم باشد، میتوانند در قامت فراقانونی ظاهر شوند. در قم میتوانند، اما در تهران فعلاً امکاناتش موجود نیست.
آیا از همین یک جمله نمیتوان نتیجه گرفت که ایشان معتقد است در صورت فراهم بودن امکانات و نفرات لازم، هیچ قانون و مقررات بینالمللی اعتبار و ارزشی ندارد؟ آیا این همان شیوه حاکم بعثی عراق نیست که معتقد بود قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر مال زمانی بود که ما زورمان نمیرسید، اما حالا که رقیب گرفتار جنگ داخلی شده، ما قرارداد را پاره میکنیم چون اعتباری ندارد، و سهروزه خرمشهر و تهران را میگیریم؟! آیا این شیوه تعامل با گروههای سیاسی رقیب، در واقع زنبیل گذاشتن در انتهای صفی نیست که در ابتدایش گروههای تندرو خاورمیانه، که اتفاقاً ارتباط تنگاتنگی با بقایای حزب بعث عراق دارند، جای گرفتهاند؟
نکته جالب توجه دیگر در گفتههای آقاتهرانی که جایش در نقد و بررسیهای هفته گذشته خالی بود، نقلقول ایشان از آقای مصباحیزدی است: “آیتالله مصباح به من فرمودند که به آقای لاریجانی بگو بوالله العلی العظیم من در این قصه نه خودم از قبل خبر داشتم، نه همان موقع میدانستم، بعد به من خبر دادند که چه شدهاست. اصلاً به من ربطی ندارد، … به او بگو که بیخودی در دلش نماند و خیال نکند من کردهام. ربطی به من ندارد. در این قصه کاری نداشتم.”
فکرش را بکنید. یک روحانی سرشناس برای این که طرف مقابل ادعایش را باور کند، مجبور به قسم خوردن میشود، آن هم با لفظ جلاله. طبعاً ایشان و بسیاری از متدینین جامعه از قسم خوردن اکراه دارند، آن هم قسم جلاله، و در موارد بسیار نادر ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. طرف مقابل هم یک سیاستمدار سرشناس و البته وابسته به یک خانواده معتبر روحانی است. طبعاً اجبار آقای مصباحیزدی به قسم جلاله ازاینرو نیست که طرف مقابلشان فردی شکاک و بدبین است و بهناحق به همهکس و همهچیز سوءظن دارد!
بهراستی ما را چه شدهاست؟! زمانی در این سرزمین یک جمله قول شفاهی فلان تاجر آنهم بدون قسم و آیه، بهمراتب بیشتر از یک چک بانکی یا سند منگولهدار اعتبار داشت. یا یک تار سبیل لوتی محلارزشی برابر و حتی بیشتر از جان او پیدا میکرد. اما اینک به اعتراف بسیاری از کسبه، بدون روزی دهمرتبه قسم دروغ خوردن، امور بسیاری از فعالان اقتصادی نمیچرخد!
ظاهراً بیاعتمادی در عرصه بازار و تجارت و خرید و فروش چنان گستردهشده و قبح دروغ ریختهشده، که حتی به ورطه سیاست هم سرریز کردهاست. بزرگان عرصه سیاست هم مجبور میشوند برای متقاعد کردن مخاطبشان و برطرف کردن سوءظنها، متوسل به قسم بشوند، آن هم قسم با لفظ جلاله.
بهراستی چه عاملی باعث شده که بیاعتمادی در جامعه ما و حتی بین سیاستمداران متدین و متعهد ما تا بدینحد ریشه بدواند و جایگاه خود را مستحکم کند؟ آیا میتوان اینجا هم به قول معروف کاسه کوزه را سر استکبار جهانی و ایادی ورشکستهاش شکست؟ همانگونه که در عرصه اقتصاد و اجتماع و فرهنگ گاهوبیگاه فحش کمکاری و بیتدبیری خودمان را به توطئهگران بینالمللی میدهیم؟!
من هرگز منکر توطئهگری و دشمنی بدخواهان این کشور و ملت نیستم که به چیزی جز تسلیم کامل ما راضی نمیشوند، اما آیا شیوه زدن و تکهپاره کردن و بعد منکر شدن هم حاصل توطئه آنهاست؟ آیا این همه فرار به جلو و “زرنگبازی” که در فضای سیاستورزی و رقابت مخرب فعالان سیاسی امروزمان باب شدهاست، حاصل بیتوجهی خودمان و بیاعتنایی معلمان اخلاق نیست که این فعالان اهل “فرار به جلو” را به تقوا توصیه نمیکنند؟ چرا که وقتی تقوایی درکار نباشد که دست و پای یک فعال سیاسی را ببندد، و محدودش بکند، با این رندبازیها عرصه را بر رقبای خود تنگ خواهندکرد، و رقبا هرچند هم داهی و دانا باشند، اما ملزم به رعایت اخلاق و منش بزرگان دین، در مقابل این همه بیتقوایی و رندبازی و فرار به جلو کم خواهندآورد!(۲)
به باور من، بدون هیچ تردیدی راه درمان این بیماری ریشهدار و صعبالعلاج، بازگشت به سیاست علوی است.
—————————-
۱ – مراجعه کنید به:
آقاتهرانی: لاریجانی، مصباح را پشت پرده حادثه قم میداند
۲– اشاره به سوره شریفه نحل، آیه ۱۲۵ “اُدعُ الی سَبیلِ رَبِّکَ بالحِکمَهِ والموعِظَهِ الحَسَنَه، و جادِلهُم بِاللَتی هِیَ اَحسَن”
۲ – اشاره به جمله “لَولا التقی، لَکُنتُ اَدهیالعَرب” از امیرالمؤمنین(ع)، قریب به این مضمون در خطبه ۱۹۱ نهجالبلاغه هم آمدهاست.
* – این یادداشت در روزنامه جهان اقتصاد شماره شنبه ۲۵ – ۱۰ – ۹۴ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: یککمی سیاسی