بزرگراههای شهرمان و نامهای بسیار بزرگترشان
شب به نیمهراه رسیدهاست، و من بههمراه خانواده از دیدوبازدید عیدانه بازمیگردم، و در مسیر همت غرب دنبال راهی برای تغییر مسیر به همت شرق هستیم. با دیدن تابلوی خروجی باکری جنوب، پسرم عنان مرکب را به سمت راست متمایل میکند، و لحظاتی بعد در مسیر باکری جنوب از زیر پل همت گذر میکنیم.
گویی برای یک لحظه زمان برای من که کنار دست راننده نشستهام، متوقف میشود. راستی چه نامهای بزرگی برای بزرگراههایمان برگزیدهایم: همت، باکری، خرازی، زینالدین … . نامهایی آنچنان بزرگ، که هرچقدر بر عرض و طول و حتی ضخامت آسفالت معابر بیفزاییم، بازهم شایسته نام بزرگشان نخواهندشد. دلیرمردانی که انتخاب بین ماندن و رفتن برایشان درحد یک تصمیم کوچک بود و هرگز گرفتار تردید و درنگ نشدند. پهلوانانی که جان شیرین خود را همچون آرش کمانگیر بر چله کمان دفاع مقدس گذاشتند، و تا دوردستها پرتاب کردند، تا مرزهای سرزمین مادریمان بیگزند بماند. آنان بهراستی مصداق “إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى” بودند، و نامشان تا ابد بر صدر دفتر آزادگان و پاکبازان خواهددرخشید.
خودرو وارد مسیر همت شرق میشود. با دیدن عمارتها و برجها گویی بار دیگر به این جهان خاکی بازمیگردم، این جهان خاکی و مناسباتش، این جهان خاکی و “قواعد بازی” نهچندان جوانمردانهاش.
با خود میاندیشم چه تقسیم عادلانه و پرمعنایی در جهان خاکی پیرامون خود روا داشتهایم: خیابانها و بزرگراهها را به نام دلاورمردانی که شهید شدهاند سند زدهایم، و بقیه اراضی شهر را هم دلاورمردانی که شهید نشدهاند، به نام خود سند زدهاند! و گویی همان مردمی که روزگاری سربازان لشکر همتها و باکریها بودند، و امروز در کوچهپسکوچههای شهر فراموش شدهاند، همان مردم عادی کوچه و خیابانهای شهر که بهترین و پاکبازترین جوانان این سرزمین برای سربلندی آنان از جانشان گذشتند، از این همه دارایی و املاک و مستغلات سهمشان فقط “حسرتی و نگاهی و آهی” است.
دستهها: جامعه, شهر، زمین و مسکن