مدیریت امروز و ” امتیاز سفید بودن “

اصطلاح “امتیاز سفید بودن” بعد از تماشای فیلم Being There به ذهنم رسید. این فیلم محصول سال ۱۹۷۹ سینمای امریکا به کارگردانی هال اشبی و بازی پیتر سلرز است، که براساس رمانی به همین نام اثر جرزی کاسینسکی نویسنده لهستانی‌الاصل ساخته شده‌است. این فیلم در مراسم اسکار سال ۱۹۸۰ برای دو جایزه نامزد شده، و در نهایت یک جایزه را به خود اختصاص داد.

پوستر اصلی فیلم

پوستر اصلی فیلم

درباره این که چرا این فیلم توجه مرا به خود جلب کرده‌است، صحبت خواهم‌کرد. اما ابتدا مروری بر داستان فیلم می‌کنم:
چنسی (با بازی پیتر سلرز) کارگر جوان و ساده لوحی است که در خانه بزرگ یک میلیاردر امریکایی باغبانی می‌کند. او از کودکی در همین باغ بزرگ شده، و درواقع جهان بیرون از باغ را ندیده‌است. تنها کانال ارتباط او با جهان بیرون از باغ و تنها سرگرمی او، تماشای تلویزیون است. تلویزیون به عنوان نماد امپراطوری رسانه‌ای در این داستان جایگاه خاصی دارد.
با مرگ ارباب، چنسی خانه او را ترک می‌کند و به جستجوی سرنوشتش می‌رود. اما هیچ تجربه‌ای در این عرصه ندارد. به همین دلیل، در اولین تجربه عبور از خیابان دچار حادثه تصادف می‌شود. از بخت و اقبال بلند، خودرو متعلق به خانم اوا راند همسر مشاور ارشد رئیس‌جمهور بنیامین راند است. او با کمک راننده‌اش چنسی را در خودرو نشانده و به درمانگاه اختصاصی خانواده می‌برد.
چنسی که اینک چنسی گاردنر نامیده‌می‌شود، در چندروز اقامت در خانه مشاور، موردتوجه ویژه مشاور پیر(بنیامین راند) قرار می‌گیرد. همان‌روز رئیس‌جمهور که قصد دارد با یک سخنرانی جواب منتقدان و مخالفانش را بدهد، برای گرفتن کمک فکری از مشاور پیر به خانه او می‌آید و به‌طور اتفاقی با چنسی روبه‌رو می‌شود. او نظر چنسی را درباب رکود اقتصادی و راه‌های مقابله با آن می‌پرسد.
تمام دانسته‌های چنسی در تجربیات باغبانی خلاصه می‌شود. چنسی می‌گوید اگر در زمستان مواظب ریشه‌ها باشیم که در سرما از بین نروند، بهار خوبی خواهیم‌داشت و به دنبالش تابستان خوبی. رئیس‌جمهور از این جمله خیلی خوشش می‌آید: این عبارت برداشتی زیرکانه از نظریه ادوار تجاری (Business Cycle Theory) است. بد نیست گفتگوی رئیس‌جمهور را با چنسی عیناً نقل کنم:
رئیس‌جمهور: آقای گاردنر، آیا شما با بن (مشاور پیر) همعقیده هستید، یا فکر می‌کنید که ما می‌توانیم رشد اقتصادی را از طریق مشوق‌های موقت تحریک کنیم؟
چنسی (بعد از سکوتی طولانی): تا زمانی که ریشه خراب نشده‌اند، همه‌چیز روبه‌راه است، و همه امور در باغ به سروسامان خواهدرسید.
رئیس‌جمهور: در باغ؟
چنسی: بله. در باغ. رشد فصل‌های خودش را دارد. اول بهار می‌آید و بعد تابستان، اما بعد از آن نوبت پاییز و زمستان است. و سپس دوباره بهار و تابستان.
رئیس‌جمهور: بهار و تابستان؟
چنسی: بله.
رئیس‌جمهور: و سپس پاییز و زمستان؟
چنسی: بله.
بنیامین رند: من فکر می‌کنم آنچه که دوست جوان و اندیشمند ما می‌گوید این است که ما ازآمدن اجتناب‌ناپذیر فصل‌های طبیعت استقبال می‌کنیم، اما فصل‌های اقتصاد را درست نمی‌فهمیم.
چنسی: بله! رشد در بهار وجود خواهدداشت!
بنیامین رند: هوم!
چنسی: هوم!
رئیس‌جمهور: هوم! خب، آقای گاردنر، باید اعتراف کنم که این یکی از روح‌بخش‌ترین و خوش‌بینانه‌ترین اظهاراتی است که من در طی یک زمان بسیار بسیار طولانی شنیده‌ام.

چنسی گاردنر(سمت چپ) در کنار رئیس جمهور

چنسی گاردنر(سمت چپ) در کنار رئیس جمهور

چنسی به‌این‌ترتیب مشاور رئیس‌جمهور می‌شود! در صحنه پایانی فیلم، مراسم خاکسپاری مشاور پیر نشان داده‌می‌شود. چند سیاستمدار صاحب‌نفوذ از بی‌عرضگی و ناکارآمدی رئیس‌جمهور صحبت می‌کنند. آن‌ها می‌گویند باید فکر یک سیاستمدار خوش‌فکر و مقتدر به‌عنوان کاندیدای دوره جدید ریاست‌جمهوری بود. منظورشان چنسی گاردنر است.
چنسی گاردنر خیلی اتفاقی پیشرفت کرده، و از موقعیت یک باغبان ساده‌لوح به سطح نامزدی ریاست‌جمهوری می‌رسد.
فیلم در مجموع اثری دیدنی و جالب است. خوش‌شانسی قهرمان فیلم، بازی هنرمندانه پیتر سلرز و دیالوگ‌های جالب فیلم، آن را جذاب‌تر ساخته‌اند. شاید از دید خیلی از بینندگان مفرح بودن فیلم موردتوجه قرار بگیرد، و به‌همین دلیل به آن نمره خوبی بدهند. شاید گروهی دیگر از این جهت که فیلم به‌گونه‌ای نگاهی انتقادی به فضای سیاسی امریکا دارد، آن را فیلمی جالب و دیدنی بدانند. البته هردو گروه محق هستند.
اما آن‌چه که باعث شده، این فیلم خیلی در خاطرم بماند، صحنه خاصی از آن است. چنسی به‌عنوان مشاور رئیس‌جمهور در تلویزیون ظاهر شده‌است. همکاران سابق چنسی که عمدتاً سیاه‌پوست هستند، با تعجب او را تماشا می‌کنند. آن‌ها که چنسی را به عنوان فردی ساده‌لوح و کودن می‌شناختند، حق هم دارند که با شنیدن خبر پیشرفت سریع او آن هم تا این حد، از تعجب شاخ دربیاورند! لوئیز پیرزن خدمتکار که به قول خودش چنسی را از بچگی بزرگ کرده و از زیروبم زندگی او آگاه است، می‌گوید:
– در امریکا برای این که به همه‌چیز برسید، فقط کافی است سفیدپوست باشید!
او سفیدپوست بودن چنسی را راز ترقی حیرت‌انگیزش می‌داند! درواقع چنسی هیچ امتیازی نسبت به دیگر همکاران سابقش ندارد، و حتی به دلیل ساده‌لوحی امتیازش کمتر از آن‌هاست! تنها امتیاز احتمالی او این سفید بودنش است!
امتیاز سفید بودن! نکته همین است.
در نبود یک نظام کارآمد اداری در کشور، سازمان‌ها و بنگاه‌های اقتصادی چه در بخش دولتی و چه خصوصی از کشف استعدادها و ارتقای نیروی انسانی مستعد و به‌بیان کلی‌تر، تربیت نیروی انسانی مستعد با هدف استفاده از آن‌ها در مشاغل رده بالای مدیریتی ناتوان هستند.
در چنین فضایی عزل‌ونصب‌ها و ارتقاها بیشتر از آن که تحت‌تأثیر توانایی‌ها و استعداد افراد باشد، به ارتباط فردی و فامیلی، دوستی و منافع مشترک مربوط می‌شود. در فیلم موردبحث، شانس و تصادف این نقش را بازی می‌کند. البته قبول دارم که این یک حکم کلی نیست و در بسیار موارد نیز، عزل‌ونصب‌ها با رعایت اصول انجام می‌گیرد. بااین‌حال، باید گفت سهم شیوه‌های نادرست در این عزل‌ونصب‌ها بیش از حد قابل‌تحمل است. عدم‌کارایی سازمان‌ها درهردو بخش دولتی و خصوصی تا حد زیادی تحت‌تأثیر این عامل است.
در چنین شرایطی وقتی خبر ارتقای فردی خاص و انتصاب او به فلان سمت را می‌شنوید، ممکن است با حیرت به این موضوع بیندیشید که سروکله ایشان از کجا پیدا شد؟! ایشان چه توانایی‌هایی دارد که تا به حال دیگران از کشف آن عاجز مانده‌بودند؟! نه تحصیلات مرتبط، نه تجربه‌کاری درخشان و نه آثار علمی درخور. نتیجه می‌گیرید که او سفیدپوست است!
صحبت بیشتر درباره این موضوع را به یادداشت‌های بعدی موکول می‌کنم..

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.