اقتصاد ملی و آفت نواشرافیگری صاحب‌منصبان *

چندروزی است که اخبار مربوط به انتشار فیلم مراسم عروسی فرزند علی شمخانی دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی در فضای مجازی بر صدر اخبار نشسته و بسیاری از سخنوران و اصحاب رسانه را به اظهارنظر وادار کرده‌است. در بسیاری از این اظهارنظرها مباحثی از نوع منبع اولیه خبر، اهداف دشمنان از انتشاز این‌گونه اخبار، حفظ حریم خصوصی، رعایت حجاب، هزینه هنگفت مراسم، و ناهماهنگی رفتار صاحب‌منصبان و ادعاهایشان موردتوجه قرار گرفته‌بود. هرچند هریک از این سرفصل‌ها به‌تنهایی ارزش تحلیل دارند، اما در این یادداشت با بیان چند نکته زیر فقط از زاویه‌ای محدود به این پرونده توجه خواهدشد:

۱ – سال‌هاست که اقتصاد کشورمان تحت فشار تحریم‌های ظالمانه با دشواری‌های متعدد روبه‌رو شده، و به‌ویژه در سال‌های اخیر فقر گسترش سریعتری یافته‌است. یکی از بارزترین آثار گسترش فقر را می‌توان در کاهش شدید تقاضا برای برگزاری مراسم عروسی در تالارها در سطح کشور دید.

در چنین فضایی ناگهان خبر می‌رسد که برای عروسی دختر فلان صاحب‌منصب مراسمی بسیار پرهزینه در یکی از مجلل‌ترین هتل‌های کشور برگزار شده‌است. کاری که فقط در حد توان قشر مولتی‌میلیاردر جامعه است. حال چگونه می‌توان از افکار عمومی جامعه انتظار داشت که هیأت حاکمه کشور را متهم به همسویی با مرفهین بی‌درد نکند. هرچند بسیاری از مقامات کشورمان فرسنگ‌ها از فضای رانت‌خواری و مصرف‌گرایی دور هستند، اما همین یک مورد تأثیر منفی بزرگی بر قضاوت افکار عمومی می‌گذارد.

۲ – تأمین هزینه گزاف یک مراسم باشکوه با حقوق کارمندی حتی اگر فرد بالاترین حقوق را در سیستم دولتی بگیرد، ممکن نیست. صاحب‌منصب موردنظر ما از ارثیه خانوادگی گزافی برخوردار نبوده، و در دوران خدمتی خود برخلاف بسیاری از حقوق‌بگیران کشور از شغل دوم محروم بوده‌، و تمام وقت و زندگی خود را صرف خدمت به کشور و نظام کرده‌است. پس پرسشی که باید پاسخ آن را به افکار عمومی داد، نحوه تأمین هزینه این مراسم و به عبارتی همان پرسش قانونی و شرعی «از کجا آورده‌ای؟» است. نکات متعددی در این حوزه مطرح هستند، که باید تا دریافت پاسخ شفاف از پدر محترم عروس صبر کنیم.

۳ – این انتظار به‌جایی است که وقتی یک صاحب‌منصب اقدامی نادرست یا شبهه‌ناک انجام می‌دهد، از او توضیح خواسته‌شود یا تذاکرتی به او داده‌شود. اما در طول دو سال گذشته کوچکترین خبری در مورد این تذکر یا پرسش و پاسخ مطرح نشده‌است. به‌راستی آیا این اتفاق ارزش بررسی و توضیح و تذکر را نداشته، و یا مردم محرم آن نبوده‌اند؟

۴ – برخی اظهارنظرکنندگان به این نکته توجه کرده‌اند که خبر این ماجرا نخستین‌بار توسط حساب‌های کاربری اسرائیلی منتشر شده‌، و ازاین‌رو به‌درستی آن را توطئه‌ای از جانب دشمنان ایران دانسته‌اند. بااین‌حال باید این اقدام دشمن را مصداق «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد» دانست. زیرا بی‌تردید واکاوی این پرونده و درمان کژی‌های احتمالی بهترین شیوه برای تقویت وحدت ملی است.

۵ – اما نکته قابل‌تأمل در این میان، سخنان رئیس شورای اطلاع‌رسانی دولت است که انتشار چنین محتواهای اعتمادسوز را در فضای مجازی بخشی از دستورکار همیشگی دشمنان دانسته، و می‌گوید: «هدف اصلی این جنگ رسانه‌ای، ایجاد بی‌اعتمادی و ناامیدی در جامعه است، نه نقد یا اصلاح رفتار افراد».

سخنان ایشان هرچند درست و منطقی است، اما ایشان اصلاً به این موضوع نمی‌پردازد که آیا لازم است کسی یا کسانی رفتار خود را اصلاح کنند. این ادعای درستی است دشمن طالب اصلاح امور ما نیست! اما به‌راستی کدام نهاد در کشور چنین وظیفه‌ای را برعهده دارد؟ و آیا در راستای انجام این وظیفه خطیر کوچکترین تذکری به فرد مورداشاره داده‌شده، یا توضیحی از او خواسته‌شده‌است؟ همچنین اگر این وظیفه به‌موقع انجام می‌شد، آیا بهانه‌ای برای دشمن بدخواه باقی می‌ماند که بتواند اعتمادسوزی بکند؟

۶ – امام خمینی که در زمستان ۱۳۵۸ و به دنبال عارضه قلبی از قم به تهران منتقل شدند، بعد از بهبودی در اولین فرصت ممکن به این نکته اشاره کردند که ای‌کاش در آینده‌ای نزدیک امکاناتی که برای درمان ایشان به کار گرفته‌شد، برای همه مردم ایران فراهم شود. حال باید از صاحب‌منصبانی که بدون توجه به دشواری‌های زندگی عموم مردم، مراسم پرهزینه و شاهانه برای نوگل‌های خود می‌گیرند، پرسید که آیا به چنین آرزویی می‌اندیشند که ای‌کاش بقیه مردم هم بتوانند مراسمی حتی با یک‌دهم هزینه مراسم آنان برگزار کنند؟!!

اما در پایان لازم می‌دانم به نامه تاریخی امام علی(ع) به جناب عثمان‌بن‌حنیف اشاره کنم. این اشاره به‌ویژه از آن جهت بسیار مهم است که رئیس محترم دولت به نهج‌البلاغه‌خوانی شهره بوده، و حافظ این کتاب شریف است: امام بزرگوار این یار وفادار و صالح خود را فقط به خاطر پذیرفتن دعوت یکی از پولدارهای وقت به صرف شام و نه برگزاری مراسم پرهزینه در مجلل‌ترین هتل کشور به‌شدت مورد نکوهش قرار داد که بر سر سفره‌ای حاضر شده که فقرا امکان حضور نداشته‌اند. آیا رئیس محترم دولت با همان ادبیات امام همام تذکری به برگزارکننده این مراسم لاکچری داده یا خواهندداد که: درد تو همین بس که با شکم سیر بخوابی و گرداگرد تو گرسنگان در آرزوی لقمه‌ای به سر برند؟

ظهور و رواج نواشرافیگری در بین گروهی هرچند معدود از صاحب‌منصبان خسارت بزرگی را به کشور وارد آورده‌است: ازیک‌سو حربه تبلیغی دشمنان علیه نظام را تیز کرده، از سوی‌دیگر با نمایش عریان اختلاف طبقاتی بنیان وحدت ملی را تخریب کرده، و علاوه‌براین با تبلیغ مصرف‌گرایی افراطی و مانور تجمل قطار اقتصاد ملی را به مسیری پرخطر و زیانبار هدایت کرده‌است.

——————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۴ – ۸ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

بازهم از کرسنت خواهیم‌گفت و خواهیم‌نوشت *

پرونده کرسنت نزدیک به دو دهه ذهن ناظران و تحلیل‌گران اقتصادی و سیاسی کشور را درگیر کرده، و با همت رسانه‌ها به‌تدریج در حال رسیدن به جایگاه واقعی خود به‌عنوان یک پرونده ملی است. خلاصه ماجرا این است که مسؤولان اجرایی وقت قراردادی برای فروش یک دارایی امضا کرده‌اند، اما به‌هر دلیلی به آن‌ها اجازه اجرای قرارداد داده‌نشده‌است. درنتیجه ازیک‌سو اصل آن دارایی ضایع شده، و چیزی گیر صاحبان واقعی دارایی نیامده‌است، و از سوی دیگر به دلیل اجرا نکردن تعهدات مجبور شده‌ایم خسارت هنگفتی به طرف قرارداد بپردازیم. البته لطمه‌ای که به اعتبار کشورمان وارد آمده، بحث دیگری است.

اما نکته ‌تأمل‌برانگیز در این میان این است که هیچ مقام مسؤولی احساس مسؤولیت نمی‌کند که جمع‌بندی نهایی در باره این پرونده ملی به صاحبان دارایی ارائه بدهد که چه کسی یا چه کسانی در این بین مقصر بوده‌اند. مشخص شدن مقصر پرونده از این نظر مهم است که می‌تواند بر روی رفتار انتخاباتی شهروندان تأثیر عمیقی بگذارد.

در چنین شرایطی این پرونده تبدیل به یک موضوع مناقشه بین جریان‌ها و چهره‌های سیاسی شده‌است. آن مقام اجرایی سابق طرف مقابل را دعوت به مناظره می‌کند تا با رو کردن اسناد و مدارک، فرصتی برای مردم و افکار عمومی ایجاد بشود که مقصر پرونده را بشناسند. اما طرف مقابل فقط شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید جای متهم در دادگاه است نه بر سر میز مناظره! (۱) در پاسخ دعوت رئیس‌جمهوری اسبق هم باز با بی‌اعتنایی به او می‌گوید که باید با یک بچه محصل مناظره کند! (۲) لابد منظورش همان دانش‌آموزی است که در زیرزمین خانه‌شان در یک قابلمه با روکش تفلون آسیب‌دیده‌ انرژی هسته‌ای بار گذاشته‌بود! (۳)

سکوت مقامات مسؤول در مورد این پرونده دراصل یک حق مسلم شهروندان را به روشنی ضایع کرده‌است: حقِ دانستن. شهروندان به‌عنوان صاحبان واقعی کشور حق دارند بدانند در مورد پرونده مهمی مانند قرارداد کرسنت مسؤولان اجرایی و ناظر تا چه میزان در حفظ حقوق و منافع آنان کوشا بوده‌اند. کدام طرف دغدغه‌اش حفظ منافع ملی بوده، و کدام طرف فقط به منافع جناحی خود می‌اندیشیده‌است. آنان حق دارند ارزیابی درستی از عملکرد جریان‌های سیاسی مطرح کشور داشته‌باشند.

تصور کنید در یک شرکت بورسی مدیران وقت معاملات مشکوکی کرده، و منافع سهامداران را به خطر انداخته‌اند، به‌گونه‌ای که ارزش سهام شرکت به‌شدت کاهش یافته‌است. حال آیا سهامداران حق دارند بدانند این دسته گل را کدام مدیر به آب داده‌است؟ آیا آنان حق دارند با بررسی کارنامه مدیران برای آینده شرکت و شیوه مدیریت دارایی‌شان تصمیم خردمندانه‌ای بگیرند؟ طبعاً هرگونه تلاش برای مخدوش کردن اطلاعات سهامداران و جلوگیری از انتشار واقعیت‌ها در این شرکت بورسی با هر انگیزه‌ای صورت بگیرد، رفتاری مجرمانه است، زیرا امکان واکنش سنجیده را از صاحبان دارایی سلب کرده، و موجبات متضرر شدن بیشتر آنان را فراهم می‌‌سازد، زیرا ممکن است ندانسته همان مدیران خاطی و کارنابلد را به‌اصطلاح با سلام و صلوات به کار بگمارند.

حال باید پرسید چگونه است که برخی مسؤولان به شهروندان جامعه در حد یک سهامدار جزء شرکت بورسی حقِ دانستن قائل نیستند.

ممکن است گفته‌شود پرونده در جریان است، برخی افراد محاکمه شده‌اند، احکامی صادر شده، و احکام دیگری هم در راه است؛ و با تکمیل شدن بررسی پرونده همه خاطیان محکوم خواهندشد. اما این کافی نیست. پرونده کرسنت را نمی‌توان و نباید یک پرونده معمولی تلقی کرد. اگر میزان خسارت مالی وارده به کشور را شاخص اهمیت چنین پرونده‌‌ای تلقی کنیم، شاید این قضاوت درستی باشد که اهمیت پرونده را از اهمیت بعضی پرونده‌های اختلاس با ارقام نجومی کمتر بدانیم. اما باید توجه داشت پرونده کرسنت بیشتر از این‌که یک پرونده مالی و اتلاف منابع عمومی باشد، یک پرونده سیاسی و مدیریتی است. درواقع یک شیوه خاص تصمیم‌گیری و توزیع قدرت بین نهادهای حکومتی و دولتی و اختلاف بین مسؤولان و صاحب‌منصبان موجب وارد شدن چنین خسارتی شده‌است. با عنایت به این نکته مهم بررسی بیطرفانه پرونده می‌تواند با آسیب‌شناسی نظام مدیریتی و اجرایی کشور به روند اصلاح امور کمک کند.

اهمیت پرونده کرسنت ایجاب می‌کند بررسی آن با نظارت افکار عمومی انجام بگیرد. طبعاً تشکیل دادگاه و بررسی پشت درهای بسته و محرمانه ماندن جزئیات نمی‌تواند افکار عمومی را قانع بکند. شاید وقت آن رسیده‌است که کارگروهی از کارشناسان بی‌طرف، خبره، مطلع و درعین حال مورداعتماد مردم تشکیل شود. این کارگروه با برگزاری مناظره و تشکیل جلسات بررسی با حضور اصحاب رسانه پرونده را پیش چشمان صاحبان حق بررسی کرده، و سهم هر فرد یا نهاد را در شکل‌گیری این خطای فاحش مشخص خواهدکرد.

بی‌طرفی و خوشنامی اعضای این کارگروه از این‌ نظر بسیار مهم و تعیین‌کننده است که داوری آنان باید بتواند افکار عمومی را قانع کند، و نتیجه بررسی را به حساب توصیه‌های مصلحت‌اندیشانه فلان فرد یا جریان سیاسی نگذارند.

اما در پایان: به شهادت تاریخ هر زمان که مردم مظلوم اما سرافراز ما با جفای دوستان و دشمنان زیان فاحش تحمل کرده‌، و یارای جبران نداشته‌اند، با زبان فرهنگ به خلق ترانه پرداخته و آن قصه را جاودانه ساخته‌اند. بی‌تردید اگر جفای کرسنت در آن سال‌های پربلا اتفاق می‌افتاد، ترانه‌ای حزن‌آلود سروده‌شده و به یادگار می‌ماند. اما امروز عصر رسانه است. رسانه‌ها پرچمدار مبارزه برای اصلاح امور جامعه هستند. اصحاب رسانه بازهم از پرونده کرسنت خواهند‌گفت و خواهند‌نوشت تا روزی که مسؤولان با «مصلحت‌اندیشی» نابه‌جای خود، مانع شناسایی صاحب‌منصبان خادم و خائن نشوند.

—————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۷ – ۷ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

جلیلی باز هم زیر بار مناظره با بیژن زنگنه نرفت

۲ – مراجعه کنید به:

حمله جدید جلیلی به روحانی با چاشنی مناظره

۳ – اشاره به ادعای آقای احمدی‌نژاد در مورد کشف انرژی هسته‌ای توسط یک دختر ۱۶ساله. مراچعه کنید به:

روایت احمدی‌نژاد از دختر ۱۶ ساله‌ای که انرژی هسته‌ای کشف کرد

استیضاح آن‌هم با جوهر قرمز! *

این‌روزها تلاش گروهی از نمایندگان برای استیضاح چندتن از وزرا موردتوجه محافل سیاسی و رسانه‌ای قرار گرفته‌است؛ و در این میان جمع‌آوری امضا برای استیضاح وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی با رنگ قرمز و این‌که امضاکنندگان این رنگ را به‌عنوان نماد خون انتخاب کرده‌اند، قابل‌تأمل است. (۱)

از نظر قانونی استیضاح ابزاری کنترلی برای نمایندگان مردم است که از طریق آن می‌توانند کارنامه وزیرانی را که نتوانسته‌اند رضایت مردم را جلب کنند، مورد سؤال و بررسی قرار می‌دهند. وجود این ابزار موجب می‌شود هیچ صاحب‌منصبی جرأت نادیده گرفتن مردم و خواسته‌های آنان را به خود ندهد. بدین‌ترتیب وزیرانی که اولویت اول آنان خدمت خالصانه به مردم نباشد، یا درعین برخورداری از صداقت و شوق به خدمت، کفایت اجرایی و کاربلدی لازم را نداشته‌باشند، از میدان کنار می‌روند.

اما با مرور کارنامه مجلس در سه دهه گذشته، نشان می‌دهد که کارکرد این ابزار کنترلی چیزی غیر از حرکت بدنه اجرایی کشور در مسیر جلب نظر مردم است. بهترین شاهد این مدعا اقدام چندماه پیش مجلس برای استیضاح وزیر اقتصاد است. شاه‌بیت انتقادات نمایندگان افزایش بیرویه نرخ ارز بود، و این بدان‌معنی بود که با حذف همتی این افزایش مهار خواهدشد. اما گذشت زمان نشان داد که این استیضاح هیچ اثر مثبتی عاید جامعه نکرد. (۲)

از سوی دیگر تلاش برخی نمایندگان تندرو برای احضارهای پرتعداد وزرا به مجلس نیز امر قابل‌تأملی است. به‌عنوان یک نمونه جالب توجه وزیر آموزش و پرورش بعد از پاسخگویی به سؤال یکی از نمایندگان و قانع شدن مشروط او، در بازگشت از مجلس به دفتر کارش خبردار می شود که همان نماینده با سؤالی دیگر او را دوباره به مجلس فراخوانده‌است! (۳) مشابه همین رفتار را مجلس با دولت اول آقای روحانی کرد. در اسفندماه ۱۳۹۴ اعلام شد دولت هر هفته به‌طور متوسط با ۲۵ سؤال و ۸۰ تذکر نمایندگان روبه‌رو است و وزرا باید بیشترین وقت خود را صرف رفت‌وآمد به مجلس بکنند و فرصتی برای تمرکز در حوزه مأموریت خود نداشته‌باشند. (۴)

اما پرونده استیضاح وزیر تعاون، کار و رفاه از منظری دیگر بسیار قابل‌تأمل است: پیگیری‌کنندگان هم‌قسم شده‌اند که کار را تا انتها ادامه بدهند، و مجازاتی برای متخلفان تعیین کرده‌اند، که بسیار شگفت‌انگیز است: «نامش را اعلام خواهیم‌کرد!». البته از فردی در سطح نماینده مجلس انتظار می‌رود با دوراندیشی و توجه به کلیه ابعاد پرونده، امضای خود را پای متن قرار بدهد و به سرعت و با کوچکترین تغییر در شرایط تجدید نظر نکند، بااین‌حال در مبحث استیضاح اگر استفاده از این ابزار کنترلی در فضایی کاملاً کارشناسی و دور از شائبه سیاسی اتفاق بیفتد، همواره این امکان وجود دارد که برخی نمایندگان که نمره وزیر از دید آنان فاصله اندکی با حداقل موردنیاز دارد، نظرشان را با عنایت به قول مساعد وزیر برای اصلاح امور تغییر بدهند. پس این سؤال مطرح می‌شود که چرا اعلام اسامی این افراد آن‌چنان اهمیت می‌یابد که به‌عنوان نوعی تنبیه مطرح می‌شود؟!

در پاسخ باید گفت متأسفانه در سالیان اخیر حاشیه‌های فراوانی در مورد استیضاح‌ها مطرح شده‌است؛ فلان وزیر ادعا کرده طرف مقابل از او خواسته‌ای در سطح صدور حکم انتصاب برای فلان نورچشمی داشته، یا آن دیگری ادعا کرده، فلان سازمان با پرداخت مبالغی هنگفت مانع اجرای تحقیق و تفحص شده، یا … . در یک مورد وزیری برکنار شده و ادعا کرد خواسته نماینده پرچمدار استیضاح واگذاری سمت مدیرعاملی یکی از شرکت‌ها به برادرخانمش بود، البته بعد از برکناری وزیر، برادرخانم آن فرد به سمت مذکور رسید و بعدها با اتهام اختلاس کلان روبه‌رو شد! (۵)

تأکید پرچمداران استیضاح میدری بر اعلام اسامی منصرف‌شوندگان را می‌توان نوعی اعتراف ضمنی به شیوع این باور در سطح افکار عمومی جامعه دانست که نمایندگان با هدف اعمال فشار به وزرا و دریافت امتیازات از حربه استیضاح استفاده می‌کنند، و طبعاً در چنین موقعیتی وقتی اعلام شود که فلان نماینده از استیضاح صرف نظر کرده، در معرض اتهام سوء استفاده از قدرت قرار خواهدگرفت.

آیا به‌راستی تضعیف موقعیت خانه ملت و تخریب ابزار کنترلی ارزشمند و قانونی استیضاح و فروکاستن آن به ابزاری برای کسب امتیازات شخصی یا حزبی، که البته هردوی آن‌ها مصداق بارز فساد تلقی می‌شوند، یک خطای بزرگ و نابخشودنی نیست؟ و آیا چگونه می‌توان ضمن جلوگیری از چنین سوء استفاده‌هایی، این ابزار را به جایگاه اصلی آن برگرداند؟

پاسخ روشن است: مجلس باید خانه ملت و نه خانه احزاب آن‌هم از نوع خودی باشد. نمایندگانی که به مجلس راه می‌یابند، باید از سد انتخاباتی بگذرند که با مشارکت بیش از ۷۰درصد مردم برگزار می‌شود، و کسانی که فقط رأی چهار درصد مردم را در اختیار دارند، اجازه مصادره این تریبون مقدس را برای پیش بردن برنامه حزب متبوع خود نداشته‌باشند.

فقط مجلسی می‌تواند با استفاده از ابزار کنترلی استیضاح به اصلاح امور کمک کند، که به‌عنوان عصاره فضائل ملت با یک انتخابات پرشور مردمی تشکیل بشود، و اعضایش خود را به تمام معنی سخنگوی مردم و صدای بی‌صدایان بدانند، و با رفتار و گفتار خود اعتماد مردم را به نهاد مجلس و بنیان حکومت بازسازی کنند. در نبود چنین مجلسی استیضاح تا سطح ابزاری برای «حال‌گیری» و متقاعد کردن مردم به این‌که با رأی‌شان نمی‌توانند تغییری در سرنوشت خود و کشور ایجاد کنند، تبدیل خواهدشد.

اما طنز تلخ ماجرای استیضاح وزیر تعاون، کار و رفاه استفاده از جوهر قرمز به‌جای خون است! که اوج بی‌سلیقگی را می‌رساند، بهتر بود حداقل از خون تقلبی استفاده می‌کردند، تا سوژه قوی‌تری برای طنز خلق کنند!!

—————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۰ – ۷ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

۲۵ نماینده استیضاح میدری را با استامپ قرمز (رنگ خون) امضا کردند

۲ – مراجعه کنید به:

استیضاح همتی خارج کردن عامل افزایش نرخ ارز از دولت است

یادتان می‌آید می‌گفتند اگر همتی را استیضاح کنیم، دلار ارزان می‌شود؟!

۳ – مراجعه کنید به:

سؤال پشت سؤال از وزیر آموزش و پرورش

۴ – مطالعه یادداشت زیر را پیشنهاد می‌کنم:

یک دولت و این‌همه سؤال

۵ – مراجعه کنید به:

ماجرای اختلاس ۸۰۰ میلیارد تومانی و حکم ۱۷ سال زندان برادر زن رئیس سابق کمیسیون اقتصادی مجلس چیست؟

یک تصویب دیرهنگام و چند پرسش به‌هنگام *

تصویب دیرهنگام پیوستن به معاهده C.F.T. در روزهای اخیر به بحثی جدی در مورد پرونده F.A.T.F.  و آثار آن بر اقتصاد کشور دامن زده‌است. در بهمن ۱۳۸۶ و در شرایطی که پرونده کشورمان در دبیرخانه F.A.T.F. در دست بررسی بوده، و احتمال قرار گرفتن ایران در لیست سیاه به طور جدّی مطرح شده‌بود، قانون مبارزه با پولشویی در مجلس و شورای نگهبان تصویب شد. اما این تصویب نتوانست مانع قرار گرفتن کشور در لیست سیاه بشود. توجیه دبیرخانه این بود که قانون مزبور حداقل‌های موردنیاز را تأمین نکرده‌است. رفتن به لیست سیاه دشواری‌های متعددی برای اقتصاد ملی ایجاد کرد، و به‌تدریج به مانعی جدّی بر سر راه حضور مقتدرانه کشورمان در بازارهای جهانی تبدیل شد، هرچند تنها مانع موجود نبود.

در سال‌های ‌گذشته و در شرایطی‌که فرصت‌های ارزشمندی برای جلب مشارکت و جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی با هدف ایجاد رونق و شکوفایی در اقتصاد ملی برای کشورمان وجود داشت، قرار گرفتن کشورمان در لیست سیاه F.A.T.F. به‌عنوان یک مانع جدّی بر سر راه خودنمایی می‌کرد. هرقدر کارشناسان ایران‌دوست تلاش می‌کردند تا مسؤولان بالاتر به مضرات این امر توجه کنند و اجازه ندهند که خسارات بر اقتصاد ملی افزایش یابد، دم گرمشان بر آهن سرد مخالفان اثری نمی‌کرد.

حتی زمانی‌که بعد از تصویب برجام سیل نمایندگان شرکت‌های بزرگ و کوچک به تهران سرازیر شد، و لیست سیاهی بودن ما ارزیابی آنان را تحت تأثیر قرار داده، و ما را در موقعیتی قرار می‌داد که باید امتیاز بیشتری به شرکای خارجی بدهیم، بازهم رضایت مسؤولان و مقامات متنفذ جلب نشد که مانع تصویب عضویت ایران در معاهده جهانی مبارزه با پولشویی نشوند.

این اصرار سرسختانه و خودداری از ورود به هرگونه بحث و مناظره شفاف درباره این موضوع، برخی ناظران را به این باور رساند که مخالفان پیوستن ایران به این معاهده فقط یک هدف دارند، و آن جلوگیری از ثبت هرگونه پیروزی به نام دولت دوازدهم است، تا موقعیت حزب محبوب آنان در انتخابات آینده ریاست جمهوری که بنا بود در خرداد ۱۴۰۰ برگزار شود، بهبود یابد و شانس انتخاب نامزدشان افزایش پیدا کند. طبعاً اگر دولت دوازدهم در جذب سرمایه‌گذاری خارجی موفق می‌شد، رونقی نسبی در اقتصاد کشور ایجاد شده، و با بهبود شاخص‌های کلان اقتصادی، دولت در جلب رضایت مردم موفق‌می‌شد، و این‌همه به معنی افزایش شانس نامزدهای همسو با دولت در انتخابات بود، امری که برای طرف مقابل قابل‌تحمل نبود. ازاین‌رو ناموفق جلوه دادن دولت وقت از دید آنان آنچنان ارزشمند جلوه می‌کرد که حتی وارد کردن خسارتی بزرگ به کشور و به تعویق انداختن رشد اقتصادی برای چندین‌سال، بهای اندکی برای این هدف والا محسوب می‌شد.

نگارنده داوری درمورد درستی یا نادرستی این ادعا را به تاریخ می‌سپارد که داوری بی‌رحم و سختگیر است، و دیر یا زود در مورد کارنامه همه طرف‌های درگیر نظر خواهدداد. اما به‌عنوان یک کارشناس در حوزه اقتصاد و فراتر از آن به‌عنوان یک فرد از اعضای این جامعه حق خود می‌داند که از متولیان امر و کلیه صاحب‌منصبانی که در طول نزدیک به دو دهه گذشته در مخالفت با پیوستن به معاهده جهانی مبارزه با پولشویی رأی داده‌اند، پاسخی دقیق به چند پرسش مهم را مطالبه کند:

۱ – مخالفان با ۱۸سال جلوگیری از عضویت چه خطری را از پیش روی کشور برداشته، و چه امتیازی برای ملت مظلوم ایران فراهم آورده‌اند؟ به بیان دیگر اینک که کارگر ایرانی با حقوق یک روز کار شرافتمندانه‌اش به سختی می‌تواند فقط سیصد گرم گوشت تهیه کند، در صورت پیوستن به‌موقع و قبول خطرات مرگبار آن، چه زندگی دردناک‌تری در انتظار او بود؟! 

۲ – مقامات و مسؤولانی که رأی و نظرشان در قبول یا رد این عضویت مؤثر بود، از چه میزان دانش فنی و تخصصی در حوزه تجارت جهانی و اثر آن بر توسعه اقتصاد ملی و نیز کارکرد معاهداتی چون معاهده جهانی مبارزه با پولشویی آشنا بوده‌اند و آیا صلاحیت فنی اظهارنظر در مورد این مبحث بسیار مهم را داشته‌اند؟

۳ – برآورد کمّی این مسؤولان محترم از حجم آثار مثبت و منفی پیوستن به معاهده چقدر بود و در طول این ۱۸سال چه تغییری کرده، که این عزیزان نظرشان را تغییر داده‌اند؟

۴ – آیا اهمیت این پرونده ایجاب نمی‌کند که جمعی کارشناس اهل‌فن و دلسوز کشور مأمور شوند تا خسارت احتمالی واردشده به کشور از محل تأخیر در این تصمیم‌گیری را با هدف اصلاح ایرادات احتمالی نظام تصمیم‌گیری و همچنین پاسخگو کردن مسؤولان این خسارت برآورد کنند؟ شاید نتیجه این بررسی برخلاف انتظار نگارنده منجر به تبرئه این مسؤولان شود و آنان سیاوش‌وار از آتش این بررسی ملی بگذرند، و عیار خدمتگزاری و صلاحیتشان تعیین و تصدیق شود. به بیان دیگر باید خود این مسؤولان محترم هم از این بررسی که البته باید به جمع کارشناسان بیطرف و مورداعتماد مردم محول شود، استقبال کنند.

در پایان پرسشی از همه مخالفان تصویب معاهده که این روزها برای بازگرداندن آب رفته به جوی دست به قلم شده‌اند، دارم: اگر کاترین شکدم هنوز لو نرفته‌بود، آیا در مورد مصوبه اخیر مجمع تشخیص مصلحت نظام نظری متفاوت با آن‌چه آنان این‌روزها می‌نویسند، ارائه می‌کرد؟!

————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۳ – ۷ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

به حل مشکلات داخلی کشور اولویت بدهیم *

متن زیر حاصل مصاحبه کوتاهم با روزنامه توسعه ایرانی در مورد سخنان دبیر شورای عالی امنیت ملی درباره بازسازی خرابی‌های جنگ در لبنان است:

بازسازی لبنان با مشکلات و فقر موجود برای مردم توجیه‌پذیر نیست

یک کارشناس اقتصاد مسکن در گفت‌وگو با «توسعه ایرانی»، در ارزیابی خود از اظهارات لاریجانی درباره پیگیری ایران برای بازسازی خانه‌های تخریب‌شده لبنان، اظهار کرد: اکنون دیگر منابعی برای هزینه در این پروژه‌ها نداریم. اگر این اظهارات در قالب همدردی یا اعلام همراهی‌ باشد، شاید از لحاظ سیاسی توجیه‌پذیر باشد. زیرا در همدردی با خسارتی که در لبنان وارد شده‌است، تمام کشورهای اسلامی تکلیف و تعهد به همراهی دارند.

او با اشاره به مثل «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است»، تصریح کرد: اکنون مشکلات بسیاری در کشور داریم و متأسفانه کاستی‌های کشور، برای مجموعه نظام تصمیم‌گیری به مثابه چشم اسفندیار شده‌است و در همین راستا، دشمن تبلیغات بسیار می‌کند و ادعا دارد که ایران در برخی مناطق حتی یک مدرسه شایسته ندارد، اما می‌خواهد منابع خود را در جای دیگری خرج کند. در داخل کشور بدهی‌ها و تعهدات بسیار بزرگی به مردم خود داریم که ابتدا باید در حل این مسائل بکوشیم و سپس به فکر مسائل دیگران باشیم. در شرایطی که منابع بسیار اندکی داریم، قاعدتاً این نوع سیاست‌گذاری و صرف هزینه‌ها و ایجاد تعهد جدید برای اهداف دیگر، روش درستی نیست.

معروف است که در شب عاشورا اصحاب حضرت امام حسین به خدمت ایشان رسیدند. ایشان مطرح می‌فرمایند که هرکس که حتی یک بدهی به گردن دارد، نباید در اینجا بماند؛ حال سؤال این است که آیا کاری مهمتر و ارزشمندتر از شهادت در خدمت حضرت مولی داریم؟ قطعاً نداریم اما شخص بدهکار نمی‌تواند به این وظیفه عمل کند.

آیا در شرایطی که در منطقه سیستان و بلوچستان بچه‌ها در بیابان و روی زمین درس می‌خوانند و مدرسه ندارند، به مردم بدهکار نیستیم؟ همراهی با مجموعه حزب‌الله و جمعیت آسیب‌دیده لبنان از همراهی با امام حسین که بالاتر نیست درحالی‌که امام هم به ما می‌گویند نباید حق‌الناس به گردن داشته‌باشیم.

نظام، مسؤولین و مقامات ما بدهی عظیمی به مردم، اعم از مرزنشین، مردم روستاها و تمام نقاط کشور دارند؛ گروه عظیمی از مردم گرفتار فقرند و از مسؤولان طلبکارند اما این بدهی را نمی‌پردازیم. اولویت این است که ابتدا مشکلات داخلی کشور را حل کنیم و برای این کار از هر روشی باید منابع به دست آورد تا با این اولویت‌بخشی، تا حدی فقر را کاهش دهیم که قابل‌تحمل باشد. اگر حل مشکلات داخلی اولویت مسؤولین نباشد، نابسامانی‌های فراوان و نارضایتی‌های بسیار ایجاد می‌شود و این اوضاع، همیشه به‌عنوان یک ابزار در دست دشمنان قرار می‌گیرد تا علیه ما سوءاستفاده کنند.

این تحلیلگر اقتصاد توسعه درباره اینکه «آیا در شرایطی که خانه‌دار شدن برای اکثریت جامعه به یک آرزوی دست‌نیافتنی تبدیل شده و وضعیت بازسازی خانه‌های تخریب‌شده ایران در جنگ ۱۲ روزه همچنان مشخص نیست، حتی به کلام آوردن این اظهارات صحیح است؟»، پاسخ داد: قطعاً در این شرایط چنین اظهارنظرهایی صحیح نیست و با همین اظهارنظرها، متاسفأنه اجازه داده‌ایم تا دیوار بی‌اعتمادی بین مردم و دولت، مرتفع شود.

به طور طبیعی مردم احساس می‌کنند که اولویت اول مسئولان، رفع مشکلات داخل کشور نیست. درست است که جامعه و ملت ما از قدیم‌الایام همیشه عاشق عدالت، حامی و دلسوز مظلومان بوده‌اند، اما نکته این است که باید اولویت‌بندی داشته‌باشیم. به‌عبارتی مردم باید باور کنند که اولویت اول برای نظام تصمیم‌گیر هستند و تا زمانی که مسأله  آن‌ها حل نشود، تصمیم‌گیران به فکر خود نیستند چه برسد به فکر اهداف دیگر باشند.

متأسفانه حکومت در مهمترین وظیفه خود که ایجاد و گسترش اعتماد بین مردم و دولت است، قدمی برنمی‌دارد و اقداماتش به شکلی است که انگار به جنگ مردم و خواست آن‌ها می‌رود، درحالی‌که تصور می‌کند اعتماد مردمی همیشه باقی می‌ماند.

این کارشناس حوزه مسکن به اعتماد مردم در سال‌های اول انقلاب اشاره کرد و گفت: متأسفانه در این سال‌ها به جای استفاده درست از اعتماد مردم و یا حداقل حفظ همان اعتماد اولیه، برعکس رفتار شد. ذاکری ادامه داد: اکنون وضعیت به شکلی درآمده‌است که تا مقامی صحبت می‌کند، بخش مهمی از مردم فکر می‌کنند که این مقام مسؤول ترفند جدیدی پیدا کرده‌است تا دست در جیب آن‌ها کند.

او با بیان این‌که باید اعتماد مردم به حکومت بازسازی شود، درباره روش‌های آن توضیح داد: بخشی از این بازسازی، مبارزه با فساد است. مردم وقتی ببینند که آقازاده فلان مقام با کوچکترین ارثیه خانوادگی به بالاترین درجات مالی رسیده‌است به طور طبیعی نمی‌توانند اعتماد کنند. باید با این فسادها مقابله کنیم و با کسانی که با کمترین دارایی میلیاردر شدند و وابسته به این مقامات هستند، برخورد شود. وقتی این برخوردها صورت بگیرد، اعتماد مردم نیز بازسازی می‌شود. همچنین وقتی سیاست‌مداران در صحبت‌های خود نشان دهند که اولویت آن‌ها حل مشکلات داخلی مردم است، مردم نیز به طور طبیعی همراهی و اعتماد می‌کنند.

اما متأسفانه مسؤولان ما به این مسائل توجهی ندارند و ظاهراً فکر می‌کنند که اعتماد مردمی همیشه باقی و کافی است و تنها لازم است با چند سخنرانی و شعار، اعتماد مردم بازگردانده‌شود. اما این بی‌توجهی مانند تخریب تعمدی دیوار اعتماد بین مردم و حکومت با کلنگ است! 

باید با اصلاح فضای موجود، وحدت ملی را حول منافع ملی گسترش دهیم. اگر این اعتماد بازسازی نشود، جامعه ما نیز ضربه‌پذیر می‌شود و وضع به صورتی درمی‌آید که دشمن هم برای حمله به ما طمع کند و بر این دیوار بی‌اعتمادی بین مردم و حکومت حساب کند. تا زمانی که این اتفاق نیافتد، جامعه در حالت بی‌ثباتی و نگرانی از آینده باقی خواهد ماند.

————————–

* – مراجعه کنید به:

بازسازی لبنان با مشکلات و فقر موجود برای مردم توجیه‌پذیر نیست

تحریم‌های بی‌اثر و ضرورت بازگشت به دامن عقلانیت *

علیرضا زاکانی نامزد سابق ریاست‌جمهوری و شهردار فعلی تهران در سخنانی آثار منفی تحریم بر اقتصاد ملی را فقط ۵درصد عنوان کرده، و مدعی شده‌است ۹۵درصد دیگر نتیجه کارنابلدی و سوءمدیریت دولتمردان است. (۱) این ادعا شاید به دلیل این که حتی یک بررسی سطحی در حوزه اقتصاد بی‌پایگی آن را فریاد می‌زند، از دید ناظران بی‌اهمیت بوده، و پرداختن به آن را موجه ندانند. اما از دید نگارنده و با توجه به سیر اظهارنظرهای این‌چنینی در بیش از دو دهه اخیر، ارزش تأمل دارد.

اقتصاد ایران در چند ده‌سال گذشته همواره با جریان فزاینده تحریم‌ روبه‌رو بوده‌، و آثار این تحریم‌ها از دهه ۸۰ به‌طور جدی در حوزه‌های مختلف اقتصاد ظاهر شده‌اند. از همان ابتدای کار دو رویکرد متفاوت در مورد جریان تحریم از سوی سیاسیون و صاحب‌منصبان کشور مطرح شد. گروه اول معتقد بودند تشدید تحریم‌ها بنیان اقتصاد ملی را تهدید می‌کند، و باید تلاش کنیم تا مانع این کار بشویم. آنان کاهش تنش و افزایش تعامل مثبت با جهان را به‌عنوان یک ضرورت توصیه می‌کردند. اما گروه دوم تحریم‌ را سیاستی شکست‌خورده معرفی می‌کردند که نمی‌تواند لطمه‌ای به اقتصاد کشور بزند، و بنابراین ضرورتی ندارد برای کاستن از شدت تحریم کوچکترین امتیازی به طرف مقابل بدهیم.

با قدری مسامحه می‌توان‌گفت برای گروه اول رونق اقتصاد ملی اولویت اول بود، و گروم دوم هدفی دیگری را دارای اولویت می‌دانستند و اگر به آثار اقتصادی تحریم اشاره می‌کردند، فقط برای دفاع از سیاست موردنظرشان و کم‌هزینه نشان دادن آن بود. این گزاره به ویژه با بررسی تغییرات دیدگاه‌های آنان در مورد آثار تحریم اثبات می‌شود. زیرا آنان در ابتدا از بی‌اثر بودن و حتی مفید بودن تحریم سخن می‌گفتند، و در سال‌های بعد با ظاهر شدن آثار مخرب تحریم، تلاش کردند ضعف مدیریت را مقصر جلوه داده، و تحریم را از زیربار اتهام برهانند. اما در عمل و وقتی خود سکان اجرایی کشور را در دست گرفتند، با به‌اصطلاح «اصلاح شیوه مدیریت» نتوانستند ادعای خود را ثابت کنند.

در این رابطه موارد زیر گفتنی است:

۱ – گروه اول در برآورد خسارت‌های تحریم به افزایش قیمت واردات و فرصت‌های ازدست‌رفته کسب درآمد اشاره می‌کنند. شاید این محاسبات تمام ابعاد خسارات تحمیلی را دربر نگیرد، اما به‌هرحال مبتنی بر واقعیات و کمیات است. اما گروم دوم هرگز مبنایی محاسباتی برای ادعاهای خود ارائه نمی‌کنند، که مثلاً با چه محاسباتی به نسبت ۱۰درصد یا ۲۰درصد رسیده‌اند.

۲ – گروه دوم هرگز به این پرسش مهم پاسخی روشن نمی‌دهند که حتی اگر آثار مخرب تحریم را در همان حد ادعایی آنها خلاصه کنیم، در شرایطی که دولتمردان بسیاری از کشورها برای بالا بردن سطح رفاه مردمشان حتی از فرصت‌های یک و دو درصدی هم نمی‌گذرند، ملت ایران این خسارت ۲۰درصدی را در مقابل چه دستآوردی باید تحمل کند و آیا کسب این دستآورد راه دیگری غیر از تحمل سنگینی تحریم نداشت؟

۳ – گروه دوم هرگز به این نکته مهم نپرداخته‌اند که حد مجاز تحمل خسارات تحریم چند درصد است. یعنی اگر سهم تحریم در مشکلات کشور به ۳۰درصد یا بیشتر برسد، آیا آنان تلاش‌هایی از نوع تنش‌زدایی برای رفع تحریم را مجاز خواهنددانست، یا بازهم خواهندگفت این سهم زیاد نیست و فقط ۳۰درصد است؟!

۴ – در رقابت‌های انتخاباتی بهار ۱۴۰۰ گروه دوم با ادعای این که برای حل تمام مشکلات کشور برنامه دارد،(۲) و مشکلات نه ناشی از تحریم بلکه ناشی از بی‌عرضگی و بی‌فکری مسؤولان است با جدیت وارد میدان شد. البته زاکانی که خود یکی از نامزدها بود، عبارت بی‌غیرتی را هم به آن‌ها افزود. (۳) به‌هرتقدیر دولتی که در اختیار گروه دوم بود با این ادعا که در زمانی کوتاه همه مشکلات را حل خواهدکرد، سکان اجرایی کشور را در دست گرفت، اما با برنامه هفت‌هزار صفحه‌ای نتوانست گره از کار مردم بگشاید. این بود که امپراطوری رسانه‌ای حامی گروه دوم دست به کشفی بدیع زد: آواربرداری!

ادعا شد دولت قبلی آن‌قدر کار را خراب کرده، که دولت سیزدهم باید ماه‌ها تلاش بکند تا این آوار خرابی‌ها را از روی اقتصاد ملی بردارد و تازه آن وقت قادر خواهدبود به وعده‌هایش جامه عمل بپوشاند. اما پرسشی که بی‌جواب ماند این بود که آیا مگر در ایام تبلیغات انتخاباتی و دادن وعده حل فوری مشکلات درکی از این مسأله آوار نداشتند، و اصلاً چطور می‌توان بدون شناخت وضعیت اقتصاد کشور و خرابی‌های ادعایی، هفت‌هزار صفحه برنامه تهیه کرد؟

۵ – سخنوران و سیاسیون همسو با گروه دوم در طول سالیان گذشته اظهارنظرهای عجیبی مطرح کرده‌اند که با عالم واقع فاصله نجومی داشته‌اند. اولی ادعا می‌کند کشورمان حتی در شرایط تحریم هم می‌تواند سالانه ۲۰۰میلیارد دلار صادرات غیرنفتی داشته‌باشد. (۴) دومی می‌گوید اگر دولت هیچ کاری با اقتصاد نداشته‌باشد، تورم ۱۵درصد کاهش می‌یابد! (۵) سومی می‌گوید اگر نفت ایران را تحریم کنند، قیمت نفت به بالای ۲۰۰دلار می‌رسد. (۶) و آن دیگری در شرایطی که حتی یک کتابچه در مورد آداب دیپلماسی و مبانی سیاست‌ خارجی تورق نکرده، در مورد مهم‌ترین مسائل کشور برای دستگاه دیپلماسی خط و نشان می‌کشد و آن‌ها را به ترسیدن از «قارقارک»های دشمن متهم می‌کند.

۶ – از همه جالبتر اظهار نظر اخیر علیرضا زاکانی است: او می‌گوید برخلاف نظرش در بهار ۱۴۰۰ اینک معتقد است فقط ۵درصد مشکلات کشور ناشی از تحریم است! مگر در این چهارسال چه تغییری در اقتصاد کشور مشاهده شده، که ایشان از نرخ ۱۵ الی ۲۰درصد کوتاه آمده و به ۵درصد رضایت داده‌است؟!

به باور نگارنده اولین قدم برای اصلاح امور کشور این است که کلیه سخنوران و سیاسیونی که آرزوی پیشرفت و اعتلای ایران را دارند، بدون تعارف از این جریان فکری پرسروصدا و البته کم‌طرفدار که باید آن را جریان «منهای عقلانیت» نام نهاد، برائت جسته، و با خودداری از همراهی گاه و بیگاه به تداوم حضور مقتدرانه آن در سپهر سیاسی کشور خاتمه بخشند.

————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۶ – ۷ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

زاکانی: ۹۵ درصد مسائل هیچ ارتباطی به تحریم ندارد

۲ – مراجعه کنید به:

آیت‌الله رئیسی در بدون تعارف: برای حل مشکلات برنامه دارم

نکته قابل‌تأمل در رابطه با این مصاحبه این است که خبرگزاری وابسته به نهادی عمومی در عین این‌که در ایام تبلیغات انتخاباتی اخبار انتخابات و اظهارنظرهای همه نامزدها را پوشش داده، با هیچکدامشان غیر از مسؤول بالاتر خود مصاحبه اختصاصی نداشته‌است، و شاید انتشار مصاحبه بالا را یکی از مصداق‌های بارز همان پدیده‌ای بدانیم که بعدها «ناترازی» نام گرفت!

۳ – مراجعه کنید به:

نظر زاکانی درباره تحریم‌ها عوض شد

۴ – مراجعه کنید به:

دفاع سعید جلیلی از «بدون ارتباط با غرب و حتی شرایط تحریم»

۵ – مراجعه کنید به:

خاندوزی: دولت بعدی هیچ اقدامی انجام ندهد، تورم ۱۵-۱۰ درصد پایین می‌آید

۶ – مراجعه کنید به:

پیش‌بینی غلط نفتی آقای وزیر و کیهان

همچنین مطالعه یادداشت زیر را هم پیشنهاد می‌کنم:

نفت دویست دلاری؛ رویایی که تعبیر نشد

بازار مشترک اسلامی و قدرت بازدارندگی نرم آن *

منطقه غرب آسیا هرچند به دلیل برخورداری از منابع طبیعی و موقعیت جغرافیایی ممتاز همواره از فرصت و ظرفیت چشمگیر برای توسعه برخوردار بوده، و در دهه‌های اخیر درجاتی از رونق اقتصادی و رشد تولید ناخالص داخلی را تجربه کرده، اما توفیق چندانی در ایجاد یک شبکه به‌هم پیوسته اقتصادهای محلی برای استفاده مناسب از ظرفیت همدیگر در مسیر هم‌افزایی توسعه‌محور نداشته‌است. همکاری‌های کشورهای منطقه یا برای اهداف محدودی همچون کنترل بازار نفت شکل گرفته، و یا در سطح توافق‌های اولیه برای ایجاد مسیرهای ارتباطی و حمل و نقل برای گسترش تجارت با خارج از منطقه بوده که آن‌هم در فضای رقابت‌های منطقه‌ای و نه تلاش برای همکاری و هم‌افزایی صورت گرفته‌است.

بدین‌ترتیب اقتصادهای منطقه، حتی در کشورهایی که در دهه‌های اخیر نرخ بالای رشد اقتصادی را تجربه کرده‌اند، بیشتر از این که از ظرفیت تجارت منطقه‌ای برای تداوم رشد خود بهره‌مند شوند، متکی به ارتباط تجاری با خارج از منطقه هستند. شکل‌گیری چنین فضایی را می‌توان متأثر از سیاست قدرت‌های فرامنطقه‌ای دانست که برقراری مناسبات سالم اقتصادی بین کشورهای منطقه را در تعارض با منافع بلندمدت خود می‌دانند.

ترویج توهم ایران‌هراسی در دهه‌های اخیر با این هدف صورت گرفت که کشورهای منطقه بیشتر از گذشته به سمت غرب بروند و بدین‌ترتیب بازاری گسترده و بی‌دردسر برای آنان فراهم شود. از سوی دیگر موج ایران‌هراسی و خطر موهوم ایران می‌توانست موجبات بی‌اعتنایی آنان به خطر واقعی دشمن اصلی منطقه را فراهم آورد و فرصتی برای رژیم صهیونیستی ایجاد کند که با کمترین مانع و رادع برنامه ایجاد «اسرائیل بزرگ» را دنبال کند. البته رفتارهای تندروانه برخی محافل سیاسی در داخل کشور نیز همسو با مکر دشمنان این موج را بزرگ‌تر و توفنده‌تر می‌ساخت.

تهاجم رژیم صهیونیستی به دوحه در هجدهم شهریورماه هرچند در مقایسه با تحمیل جنگ تمام‌عیار دوازده‌روزه به ایران، اتفاقی بسیار کوچک تلقی می‌شود، اما بی‌تردید از نظر آثاری که در سپهر سیاسی و فرهنگی منطقه برجای گذاشته، دست کمی از آن ندارد، و حتی این ادعا که آثار آن عمیق‌تر است، چندان اغراق‌آمیز به نظر نمی‌رسد. این تهاجم ازیک‌سو نشان از خوی سلطه‌گری و بی‌اعتنایی به قوانین بین‌المللی این رژیم داشت، و از سوی دیگر، مهم‌تر از آن بی‌اعتباری هرگونه تعهدات نیروهای فرامنطقه‌ای برای حمایت از کشورهای منطقه را به رخ کشید، و ثابت کرد حضور چنین قدرت‌هایی هرگز نمی‌تواند برای مردم منطقه امنیت و آرامش به ارمغان بیاورد، زیرا آن‌ها سودایی دیگر در سر دارند.

علاوه‌براین، این تهاجم نشان داد خطر واقعی و تهدید واقعی برای صلح، آرامش و توسعه منطقه نه ایران بلکه رژیم صهیونیستی است؛ تهدیدی با رنگ و بوی اسلام‌ستیزی و مسلمان‌کشی که اینک با رویای ایجاد اسرائیل بزرگ و مسلط بر کل منطقه وارد میدان شده‌است. 

به دنبال تهاجم به دوحه تحرکات دیپلماتیک وسیعی در منطقه شکل گرفته‌است. برگزاری نشست اضطراری سران کشورهای اسلامی را می‌توان نقطه شروعی برای شکل‌گیری سازوکاری جدید در مناسبات کشورهای اسلامی دانست. در این نشست برخی از سران با صراحت از لزوم اقدام علیه اسرائیل به جای استفاده از کلمات، از ضرورت تحریم این رژیم جعلی تا تلاش برای لغو عضویتش در سازمان ملل، از فشار به شورای امنیت برای پاسخگو کردن جنایتکاران جنگی صهیونیست تا برقراری پیمان‌های دفاعی بین کشورهای اسلامی سخن گفتند. اما در این میان سخنان ریاست‌جمهوری کشورمان برجستگی خاصی داشت؛ آنجا که حمله رژیم صهیونیستی به دوحه را اعلان جنگ علیه کرامت جامعه اسلامی دانست و خواهان مرعوب و متفرق نشدن و ساکت ننشستن کشورهای اسلامی و ایجاد نظمی نو مبتنی بر وحدت اسلامی و برادری و برابری انسانی شد.

به باور نگارنده یک نکته نمادین در این حمله انجام آن در هفته وحدت است، به بیان دیگر پیام این حمله در چنین روزهایی، این است که دشمن صهیونیست نگران وحدت جامعه اسلامی نیست، و باور دارد با بذر نفاقی که در این سرزمین‌ها با همت استعمارگران پاشیده‌شده، امکان اقدام قاطع علیه دشمن مشترک وجود ندارد. ازاین‌رو برداشتن گام‌های اصولی در مسیر وحدت، دشمن را متوجه اشتباه راهبردی خود خواهدکرد. 

در اظهارنظرهای سران کشورهای اسلامی توجه ویژه‌ای به بعد نظامی همراهی‌ها شده، و حتی چند روز گذشته از ضرورت شکل‌گیری ناتوی اسلامی هم سخن به میان آمده‌است. هرچند این شکل از همراهی و همکاری از اهمیت بسیار برخوردار است، و البته طرح آن با عنایت به ماهیت نظامی تهدید دشمن، معقول و به‌موقع به نظر می‌رسد، بااین‌حال باید دانست آن نوع همراهی و وحدت در منطقه که حتی بیشتر از هم‌پیمانی نظامی دشمن مشترک را نگران خواهدکرد، شکل‌گیری مجموعه‌ای از توافقات همکاری اقتصادی و اندیشیدن به منافع مشترک و دست برداشتن از رقابت‌های مخرب به‌ویژه در حوزه برداشت از ذخایر زیرزمینی است. همکاری اقتصادی به‌صورت تلاش مجموعه کشورهای منطقه در قالب بازار مشترک اسلامی برای تکمیل ظرفیت‌ها و قابلیت‌های همدیگر و تعریف پروژه‌های مشترک توسعه با رویکرد برد-برد است. این رویکرد می‌تواند قدرت بازدارندگی بالایی برای کشورهای مسلمان منطقه ایجاد کند.

شکل‌گیری این بازار علاوه‌براین‌که می‌تواند تحولی در اقتصاد منطقه ایجاد کند، نقطه شروعی برای همگرایی سیاسی در منطقه خواهدشد. به بیان دیگر همگرایی اقتصادی محرک و مشوق همگرایی سیاسی است، و همگرایی سیاسی در مراتب بالا خودبه‌خود منجر به همگرایی نظامی می‌شود. اما چنین همگرایی بسیار استوارتر و ریشه‌دارتر از پیمان‌های دفاعی است که ممکن است متأثر از برانگیخته‌شدن مقطعی احساسات

در بین ملل اسلامی باشد.

بااین‌حال نباید از نظر دور داشت که شکل‌گیری چنین بازاری در گرو ازبین‌بردن کلیه موانع از جمله لغو تحریم‌های اعمال‌شده برعلیه اعضای بالقوه این بازار، رفع موانعی از نوع قرار گرفتن برخی کشورها از جمله ایران در لیست سیاه و حتی خاکستری F.A.T.F. و نیز اصلاح و بازنگری در برخی سیاست‌ها و شیوه‌های کشورداری است که می‌تواند منافع کشورهای عضو از همراهی با این برنامه را تهدید کند.

—————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۳۰ – ۶ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

سازمان بازرسی و پرونده ناترازی انرژی *

هفته گذشته رئیس سازمان بازرسی کل کشور از ورود این سازمان به پرونده ناترازی انرژی خبر داد و گفت در زمینه ناترازی‌ها کوتاهی‌هایی صورت گرفته که از سوی سازمان مورد رسیدگی قرار خواهدگرفت. (۱) چنین رسیدگی‌هایی را باید به فال نیک گرفته، و سرآغاز یک جریان حساب‌کشی از سازمان‌های دولتی و حکومتی بدانیم. به بیان دقیق‌تر مدیران باید با این واقعیت تلخ روبه‌رو شوند که نشستن بر صندلی ریاست فقط برای اهدای فرصت‌های شغلی مرغوب به نورچشمی‌ها و سیاسیون همفکرشان نیست، و باید روزی نه‌چندان دور در مورد کارنامه خود به مردمی که صاحبان واقعی این سرزمین هستند، پاسخ بدهند. بااین‌حال در این رابطه موارد زیر قابل‌تأمل هستند:

۱ – استفاده از عبارت ناترازی در یک‌سال اخیر باب شده‌است. اما درواقع این کاستی‌ها مربوط به دوره‌ای طولانی‌تر است. ناترازی در ابتدا علامت‌هایی را ارسال می‌کند که فقط مسؤولان و نهادهای ناظر و کارشناسان مجرب توان دریافت و درک آن را دارند، و با گذشت زمان کلیه شهروندان آن‌ها را دریافت می‌کنند. حال سؤال این است که چرا نهادهای نظارتی در همان مراحل اولیه به چنین پرونده‌هایی ورود نمی‌کنند، و منتظر می‌مانند این علامت‌ها به‌حدی از شفافیت برسد که همه شهروندان با تمام وجود آثار این بحران‌ها را لمس کنند، و درنتیجه ورود نهادهای نظارتی به مطالبه‌ای عمومی تبدیل شود؟

۲ – هرچند مشاهده آثار ناترازی‌ها بسیار آسان است، اما درک عوامل شکل‌گیری آن ممکن است کاری دشوار باشد، به‌ویژه این‌که این کاستی‌ها در طول دوران تصدی چندین دولت شکل گرفته‌است. ازاین‌رو ممکن است تیم بررسی‌کننده تحت تأثیر جوسازی رسانه‌ای جریانات سیاسی قرار گرفته و از مسیر درست بررسی و کشف عوامل منحرف بشود. پس در همان گام نخست نهاد ناظر نیازمند تدوین متدولوژی این بررسی برای اطمینان از طی مسیر درست و کارشناسانه است.

۳ – ریاست محترم سازمان می‌گوید برنامه دولت‌های سیزدهم و چهاردهم گرفته‌شده تا بررسی و معلوم شود کوتاهی چگونه اتفاق افتاده‌است. نکته‌ای که در همین مرحله باید موردتوجه قرار گیرد، این است که کاستی‌های موجود در طول دوره‌ای طولانی‌تر شکل گرفته‌اند، و به‌تدریج تبدیل به دشواری‌هایی شده‌اند که زندگی روزمره شهروندان را تهدید می‌کنند. پس صرف بررسی عملکرد مسؤولان در چهار سال اخیر نمی‌تواند تصویری واقعی از چگونگی شکل‌گیری بحران به دست بدهد، و باید دوره زمانی طولانی‌تری مورد بررسی قرار گیرد.

۴ – به نظر می‌رسد سازمان در بررسی خود به عملکرد دولت توجه دارد و ریشه خطا را در این محدوده جستجو می‌کند. اما آیا چنین خطایی فقط در محدوده دولت اتفاق افتاده‌است؟ همه‌ساله دولت برنامه کوتاه‌مدت خود را با عنوان لایحه بودجه به مجلس تقدیم می‌کند، و معمولاً مجلسیان در بررسی لایحه تغییرات چشمگیر در آن ایجاد کرده، و تکالیف متعددی بر دوش دولت می‌گذارند و فهرست اولویت‌های اعلامی دولت را زیرورو می‌کنند. به‌عنوان نمونه یکی از مهم‌ترین علل محدودیت بودجه دولت در برخی حوزه‌ها، همین تکالیف جدید است که برخلاف تمایل دولت در بودجه گنجانده‌می‌شود. ازاین‌رو اگر سازمان تصمیم به بررسی دقیق پرونده ناترازی‌ها دارد، باید علاوه‌بر کارنامه دولت، کارنامه سایر نهادهای درگیر را هم بررسی کند.

۵ – برنامه‌های پنج‌ساله به‌عنوان متون قانونی تکالیفی را برعهده دستگاه‌های دولتی می‌گذارند. ازآنجاکه این برنامه‌ها می‌بایست با درنظر گرفتن احتمال بروز ناترازی‌ها در سال‌های آینده تدوین بشوند، و اجرای دقیق این تکالیف باید مانع شکل‌گیری چنین ناترازی‌هایی شود، بررسی تکالیف برنامه‌های پنجم، ششم و هفتم در حوزه انرژی و کشف علل محقق نشدن اهداف برنامه‌ها و همچنین کشف موارد مغفول در متون برنامه می‌تواند درک بهتر و جامع‌تری از ابعاد قصور و تقصیر احتمالی به دست بدهد.

۶ – در طول چند دهه گذشته برنامه‌های توسعه کشورمان هیچگاه درصد تحقق مطلوبی نداشته‌اند. ازاین‌رو در بررسی کاستی‌های حوزه انرژی باید درصد تحقق اهداف این حوزه با متوسط درصد تحقق اهداف هر برنامه مقایسه شده و براساس آن به داوری در مورد قصور و تقصیرها بپردازیم.

۷ – مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی در گزارش خود در مورد برنامه ششم، مهم‌ترین علت تحقق نیافتن احکام این برنامه را «تخصیص ناکافی اعتبارات پیش‌بینی‌شده» اعلام کرده و البته نیم‌نگاهی هم به دشواری‌های ناشی از تحریم هم داشته‌است. تخصیص ناکافی اعتبارات نشان از بروز دشواری در حوزه بودجه دولت دارد. (۲)

دولت در این حوزه دو گرفتاری عمده دارد: ازیک‌سو بخش مهمی از منابع درآمدی دولت از کنترل این نهاد خارج شده، و از سوی دیگر تکالیف هزینه‌ای متعددی بر عهده آن گذارده‌شده که از منظر دانش حکمرانی مدرن جزو تکالیف دولت محسوب نمی‌شود. علاوه‌براین این تکالیف هزینه‌ای درواقع دیون ممتاز دولت محسوب می‌شوند که باید تمام و کمال به طرف ذینفع پرداخت بشود، و طبعاً معنای چنین رویه‌ای این است که دولت باید در سایر سرفصل‌ها از جمله انرژی بیشترین صرفه‌جویی را اعمال کند.

با عنایت به آنچه گفته‌شد، فروکاستن علل بروز ناترازی به مواردی در سطح خطاهای مدیریتی مانند تأخیر در انجام تعمیرات دوره‌ای، یا عدم تمدید قرارداد خرید و حمل گازوئیل یا تعلل در کلنگ‌زنی فلان پروژه که می‌دانیم در تأمین هزینه‌های آن در سال‌های آتی توفیقی نخواهیم‌داشت، نادیده گرفتن واقعیت‌ها است. اگر واقعاً مصمم به رفع ناترازی‌ها هستیم، در گام اول باید شیوه حکمرانی خود را به‌گونه‌ای اصلاح کنیم که اولاً دولت از منابع درآمدی خود مانند درآمد فروش نفت و گاز محروم نشود، و ثانیاً اولویت اول دولت صرف هزینه برای اصلاح امور جامعه، رفع ناترازی‌ها و ارتقای کیفیت معیشت شهروندان باشد.

——————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۳ – ۶ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

ورود سازمان بازرسی به کوتاهی‌هایی که منجر به ناترازی انرژی شد

۲ – مراجعه کنید به:

ارزیابی عملکرد قانون برنامه ششم توسعه و قانون احکام دائمی برنامه‌های توسعه کشور (ویرایش اول)

اقتصاد ملی، بحران آب و ضرورت «بازگشت» *

فلات ایران از دوران باستان دچار مشکل کم‌آبی بوده، و ساکنان این سرزمین تلاش کرده‌اند ازیک‌سو با ابداعاتی از نوع کندن قنات و از سوی دیگر با استفاده بهینه از منابع آبی، با این دشواری کنار بیایند. ساخت سدهای متعدد برای مهار و ذخیره‌سازی آب‌های سطحی در دهه ۴۰ خورشیدی را می‌توان حرکتی مثبت و اصولی برای مدیریت آب در کشور دانست. بااین‌حال در همان دوره استفاده از چاه‌های عمیق و نیمه‌عمیق به‌تدریج جایگزین شیوه سنتی قنات شد، به‌گونه‌ای که در فاصله سال‌های ۴۰ تا ۵۵ درحدود ۵۰هزار حلقه چاه به بهره‌برداری رسید.

در مطالعات آمایش سرزمین در اوایل دهه ۵۰ به این نکته مهم تأکید شده که با توجه به کمبود آب، باید دولت برنامه جامعی برای انتقال مراکز صنعتی و جمعیتی به سواحل جنوب کشور تدوین و اجرا کند. اما این توصیه کارشناسانه هم در دوره پیش از انقلاب و هم بعد از آن مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفت.

همچنین در گزارش سیاست‌های توسعه و تکامل جمهوری اسلامی که تدوین آن در دوران دولت موقت آغاز شده و در اردیبهشت سال ۵۹ به‌عنوان نخستین سند برنامه‌ریزی و توسعه بعد از انقلاب منتشر شد، به محدودیت‌های منابع آبی اشاره شده، و تلاش برای اصلاح الگوی مصرف اعم از مصرف خانگی و کشاورزی و صنعتی، تصفیه و بازیافت آب و نیز گسترش صنعت شیرین‌سازی آب موردتوجه قرار گرفته‌است.

بااین‌حال با بررسی کارنامه چند دهه گذشته می‌توان نتیجه‌گیری کرد که توجه درخوری به این توصیه‌های کارشناسانه نشده‌است. در فاصله سال‌های ۵۵ تا ۶۰ و در شرایطی که آثار منفی گسترش بهره‌برداری از چاه‌های عمیق درحال ظهور بود، تعداد چاه‌های عمیق بیش از دوبرابر شد. همچنین در دهه ۷۰ افراط در اجرای برنامه‌های سدسازی و انتقال بین‌منطقه‌ای آب‌های سطحی دشواری‌هایی را برای کشور ایجاد کرد. به‌ویژه رفتار پرخطر دولت نهم که به‌صورت تشویق کشاورزان برای کندن چاه‌های بدون مجوز ظاهر شد، دشواری‌ها را چندبرابر کرد.

محدودیت منابع آبی و توصیه‌های اهل فن به ضرورت بازنگری در شیوه‌های بهره‌برداری ایجاب می‌کرد از همان اواخر دهه ۵۰ برنامه جامعی برای مدیریت منابع آب تدوین شود. با تدوین چنین برنامه‌ای راه طی‌شده در حوزه آب نسبت به وضع موجود می‌توانست تفاوت‌های جدی به شرح زیر داشته‌باشد:

۱ – از استقرار صنایع پرمصرف در بخش مرکزی کشور خودداری کرده، و این صنایع را به سواحل جنوبی منتقل می‌کردیم.

۲ – با تأکید بر توسعه مناطق محروم از مهاجرت بی‌رویه و تمرکز جمعیت در دو استان تهران و البرز جلوگیری می‌کردیم.

۳ – با سرمایه‌گذاری عظیم فعالیت‌های کشاورزی را در مسیر نوسازی و استفاده از دستآوردهای فنآوری نوین هدایت می‌کردیم و با انتخاب محصولات مناسب با شرایط کم‌آبی کشور و اصلاح شیوه آبیاری از هدررفت آب در مقیاس وسیع جلوگیری می‌کردیم.

۴ – با جایگزینی شبکه فرسوده انتقال آب شهری که بخش مهمی از آب تصفیه‌شده را هدر می‌دهد، از این هدررفت خسارتبار جلوگیری می‌کردیم.

۵ – با اولویت دادن به اجرای طرح‌های تصفیه پساب‌های شهری ضمن بازیافت آب، از آلودگی زیست‌محیطی جلوگیری می‌کردیم.

۶ – تلاش گسترده‌ای برای انتقال فنآوری در صنعت آب‌‌شیرین‌کن به‌کار برده و به مراکز علمی و پژوهشی کشور کمک می‌کردیم که به مرز دانش روز در این حوزه نزدیک شوند، و با ساخت مراکز عظیم آب شیرین‌کن با فنآوری بومی قیمت تمام‌شده آب شیرین را کاهش می‌دادیم.

به بیان دیگر اگر مسؤولان ما واقعاً دشواری‌های موجود در حوزه آب را باور کرده، و تذکرات خیرخواهانه کارشناسان اهل فن را جدّی می‌گرفتند، باید مسیری بسیار متفاوت را برای توسعه کشور برمی‌گزیدند و با انتخاب پروژه‌هایی مرتبط با آن‌چه گفته‌شد، به مدیریت بحران آب اقدام می‌کردند. اجرای چنین پروژه‌هایی با صرف بخش اندکی از منابع درآمدی و ظرفیت‌های کشور شدنی بود. اما گویی انبوه دغدغه‌ها و مسائلی که ذهن مسؤولان را اشغال کرده‌بود، هرگز به آنان اجازه نداد که در مورد مبحث حیاتی و سرنوشت‌ساز «آب» درست بیندیشند.

اینک که بعد از سال‌ها طیّ مسیر نادرست و نسنجیده، بحران آب چهره شوم خود را نشان می‌دهد، دولتمردان و مقامات متنفذ تلاش می‌کنند با تشویق مردم به انتخاب الگوی «درست» مصرف آب، فشار محدودیت عرضه آب را به سطح قابل‌کنترل برسانند. گاه از نادرست و نامناسب بودن شیوه استحمام شهروندان گله می‌کنند و گاه کولر آبی را به‌عنوان مقصر بزرگ معرفی کرده، و با تن‌پوش ویژه متهمان  به‌عنوان مخل آرامش جامعه به محکمه‌اش می‌کشانند. اما چنین تلاش‌هایی فقط برای کوتاه‌مدت و روزهای سخت بحران مناسبت دارد، و تا زمانی که برای اصلاح مسیر توسعه و بازنگری در برنامه‌های بلندمدت اقدام نکنیم، همه‌ساله در گرمای تابستان با محدودیت عرضه آب و در سرمای زمستان با محدودیت عرضه گاز روبه‌رو خواهیم‌بود.

اینک زمان بازگشت است؛ بازگشت از مسیر نادرست و نامناسب و انتخاب خردمندانه مسیر تخصیص منابع مالی و اولویت دادن به حل و مهار دشواری‌های اصلی که آینده ملت ایران و زیست عزتمدارانه او را تهدید می‌کند. بازگردیم، به مسأله کمبود منابع آبی و دشواری‌های دردناکی که کم‌آبی می‌تواند به فرزندانمان تحمیل کند، بیندیشیم، و به توسعه دانش مدیریت آب و توسعه صنایع مرتبط با آب توجه ویژه داشته‌باشیم و سهم واقعی «آب» را از کل منابع مالی عمومی کشور تمام و کمال بپردازیم، تا آیندگان کمتر زبان به سرزنشمان بگشایند.

————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۶ – ۶ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و آثار مخرب بانکداری ظالمانه *

متن زیر چکیده سخنرانی من در مؤسسه دین و اقتصاد در تاریخ سیزدهم شهریورماه است:

تصویب قانون بانکداری بدون ربا در شهریورماه ۱۳۶۲ موقعیتی ایجاد کرده که ناظران و تحلیل‌گران همه‌ساله شهریورماه را زمانی مناسب برای ارزیابی عملکرد شبکه بانکی کشور و بررسی نقاط قوت و ضعف آن تلقی کنند.

با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ یک جنبش عدالت‌خواهی در کشور شکل گرفت که مصمم بود مناسبات ظالمانه را در تمام عرصه‌های اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی شناسایی کرده، و از زندگی ملت ایران حذف کند. در قانون اساسی که در تابستان ۱۳۵۸ و به فاصله چندماه از پیروزی انقلاب تدوین و تصویب شد، توجه خاصی به نفی ظلم و کنار گذاشتن مناسبات ظالمانه از تمام عرصه‌های اجتماعی به‌ویژه حوزه اقتصادی و مالی شده‌است.

نهضت خانه‌سازی برای اقشار محروم که از همان فروردین ۵۸ آغاز شد، نیز جلوه‌ای از این سکه رایج آن دوران یعنی عدالت‌خواهی بود. زیرا محرومیت از داشتن مسکن متناسب با شأن یکی از مصادیق بارز وجود مناسبات ظالمانه تلقی می‌شد. گفتنی است در همان سال‌های جنگ تحمیلی که کشور درگیر یک جنگ تمام‌عیار با دشمن متجاوز بود، و از سوی دیگر زخم‌های ناشی از درگیری در جنگ داخلی و ناآرامی‌های سال‌های نخست هنوز التیام نیافته‌بود، این ایده برای گروهی از برنامه‌ریزان مطرح شد که مدلی ریاضی برای تخصیص منابع بودجه‌ای بین استان‌های کشور که به سه گروه محروم، نیمه‌محروم و برخوردار طبقه‌بندی‌ می‌شدند، تهیه شود و با استفاده از آن شاخص‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همه مناطق کشور در یک فاصله زمانی معقول به هم نزدیک شوند.

مبحث بانکداری بدون ربا در چنین فضایی موردتوجه سیاستمداران و دولتمردان قرار گرفت. در قرآن کریم ربا به‌عنوان نمونه‌ای از مناسبات ظالمانه معرفی شده، و در آیه ۲۷۹ سوره بقره دوگانگی بین دو مفهوم ربا و خودداری از ظلم مطرح شده‌است. ازاین‌رو می‌توان تصویب قانونی با عنوان قانون بانکداری بدون ربا را تلاشی متأثر از اندیشه ظلم‌ستیزی و همان جنبش عمومی عدالت‌خواهی دانست که تلاش داشت پدیده زشت ظلم را در یک حوزه مهم از اقتصاد ملی حذف کند.

عبارت مناسبات ربوی را در رویکرد جامع‌نگرانه می‌توان اسم رمز مجموعه‌ای از مناسبات اقتصادی و مالی دانست که معیار عدالت را نادیده گرفته، و موقعیت برتر برای گروهی از جامعه ایجاد می‌کنند و بدین‌ترتیب به اختلاف طبقاتی دامن می‌زنند. هرچند در قانون بانکداری بدون ربا مناسبات ربوی فقط در حوزه فعالیت شبکه بانکی موردتوجه قرار گرفته‌بود، بااین‌حال تصویب این قانون می‌توانست سرآغاز شناسایی کلیه مناسبات ربوی و تصویب قوانین کارآمد برای حذف این مناسبات باشد.

اینک با گذشت بیش از چهار دهه از آن ایام، می‌توان این پرسش بنیادین را مطرح کرد که عملکرد شبکه بانکی کشور تا چه میزان در مسیر عدالت و دوری از مظاهر ظلم پیش رفته، و به بیان دیگر آیا در کارنامه آن مظاهری از رفتار ظالمانه مشاهده می‌شود یا نه.

برای پاسخ دادن به این سؤال ابتدا باید موارد رفتار ظالمانه شبکه بانکی را شناسایی کرده، و سپس با مراجعه به عالم واقع مصداق‌هایی را برای هر مورد جستجو کرد.

رفتار ظالمانه به سبک بانک

اقداماتی که می‌تواند شبکه بانکی را در معرض اتهام رفتار ظالمانه قرار بدهد، در چهار سرفصل زیر قابل دسته‌بندی است:

۱ – قیمت‌گذاری همراه با اجحاف

یک بنگاه اقتصادی با محاسبه قیمت تمام‌شده محصولش و لحاظ کردن سود معقول محصول را قیمت‌گذاری کرده و به بازار عرضه می‌کند. بااین‌حال ممکن است برخی بنگاه‌ها با هدف کسب سود بیشتر، قیمت بالایی را برای محصول خود مطالبه کنند که تناسبی با کیفیت یا کمیت محصول ندارد، و اجحاف در حق مشتریان محسوب می شود. پیشینیان ما انجام چنین رفتاری از سوی بازرگانان و کاسبان را گندم‌نمایی و جوفروشی نام نهاده‌بودند.

بانک هم مانند هر بنگاه اقتصادی دیگر ممکن است در قیمت‌گذاری خدمات خود نسبت به مشتریان اجحاف کند و با اقداماتی از نوع گرانفروشی، کم‌فروشی و یا فریب و اغوای مشتریان با تبلیغات غیرواقعی سود خود را افزایش بدهد. ازاین‌رو این‌گونه اقدامات مصداق ظلم به مشتریان است.

۲ – سوء استفاده از ناچاری مشتریان

در دنیای بی‌رحم کسب‌وکار گاه برخی بازیگران فرصت‌طلب و طماع با استفاده یا بهتر است بگوئیم سوءاستفاده از شرایط خاصی که برای مشتری پیش آمده، تلاش می‌کنند بیشترین سود را به چنگ بیاورند. البته این که هر معامله‌گری تلاش کند سهم بیشتری از منافع معامله را نصیب خود سازد، مایه شگفتی نیست. اما ازیک‌سو قاعده انصاف به‌عنوان یک ارزش اخلاقی حکم می‌کند که او به حد معقولی از سود متعارف بسنده کند، و از سوی دیگر آموزه‌های دینی ما استفاده از اضطرار مشتری برای کسب سود بیشتر را منع کرده‌است. عبارت «بیع مضطرین» چنین وضعیتی را ترسیم می‌کند. تحمیل شرایط به مشتری با سوء استفاده از وضعیتی که برای او پیش آمده، رفتاری ظالمانه است. زیرا او به دلیل ناچاری، باوجود نارضایتی از قیمت پیشنهادی به معامله تن درخواهدداد. گفتنی است حتی ممکن است بازیگران طماع خود در ایجاد شرایط خاص برای مشتری و رساندن او به مرحله ناچاری دست داشته‌باشند، چنین رفتاری طبعاً بیرحمانه‌تر و ظالمانه‌تر است.

۳ – همراهی با سازوکارهای ظالمانه

ممکن است یک بنگاه اقتصادی در فعالیت جاری خود انگیزه‌ای غیر از خدمت‌رسانی و کسب سود متعارف نداشته، و به‌عبارتی هدف برقراری مناسبات ظالمانه را دنبال نکند. اما صرف حضور در این میدان به‌گونه‌ای کمک به مناسبات ظالمانه تلقی شود. در حوزه خدمات بانکی بارزترین مثال، کمک به بقا و حتی تشدید جریان تورمی است. تورم سازوکاری برای انتقال درآمد و ثروت از اقشار کم‌درآمد به اقشار مرفه جامعه است، و ازاین‌رو ظالمانه تلقی می‌شود. حال اگر بانک با اقدامات خود به تشدید جریان تورمی و افزایش شاخص عمومی قیمت‌ها کمک کرده‌باشد، حتی اگر این کمک سودی بالاتر از سطح سود متعارف نصیب بانک نکند، مرتکب اقدامی ظالمانه شده‌است.

۴ – محروم کردن جامعه از یک حق مسلم

بانک همچون سایر بنگاه‌های اقتصادی می‌تواند برای رسیدن به سود بالاتر برنامه‌ریزی کند و در چارچوب قوانین این هدف را دنبال کند. از این نظر تفاوتی بین بانک و سایر بنگاه‌ها نیست. اما درعین‌حال بانک تکلیف خاصی برای همراهی با اهداف کلان توسعه کشور دارد، و به بیان دیگر هر تشکیلات مالی که مجوز فعالیت به‌عنوان بانک را از بانک مرکزی به نیابت از جامعه دریافت می‌کند، به‌گونه‌ای متعهد می‌شود که در کنار فعالیت برای کسب سود، در خدمت اهداف توسعه کشور باشد و با تجهیز منابع مالی و ارائه خدمات به فعالان اقتصادی به تحقق این اهداف کمک کند.

حال اگر بانک فعالیت‌های جاری خود را به‌گونه‌ای ساماندهی کند که با محقق کردن اهداف سودآوری خود، کمک چندانی به جریان توسعه کشور و گسترش ظرفیت‌های تولیدی نکند، دراصل مرتکب خطای ترک فعل و حتی فراتر از آن، محروم کردن جامعه از یک ظرفیت مهم و تأثیرگذار شده‌است، که مصداق بارز ظلم است. زیرا چه‌بسا مؤسسات دیگری که متقاضی مجوز فعالیت بانکی بوده، و آماده ارائه خدمات به برنامه توسعه کشور بودند، اما به دلیل محدودیت تعدادی صدور مجوز از شروع فعالیت بازمانده‌اند.

نگاهی نقادانه به کارنامه شبکه بانکی

با بررسی چند مورد خاص از عملکرد شبکه بانکی و تطبیق آن‌ها با سرفصل‌های چهارگانه برشمرده در بالا می‌توان گامی در مسیر پاسخ به سؤال اصلی برداشت:

۱ – یکی از ابتدایی‌ترین موارد فعالیت بانک‌ها نگهداری سپرده‌های نقدی مردم و ارائه خدماتی از نوع دریافت و پرداخت وجوه یا انتقال وجوه به سفارش مشتریان است. ارائه این خدمات برای بانک متضمن صرف هزینه است. اما درمقابل بانک از رسوب نقدینگی مشتریان در حساب خود سود می‌برد، زیرا بخش مهمی از منابع نقدی بانک از محل همین سپرده‌ها تأمین می‌شود. در شرایط رقابتی بانک‌ها برای جلب نظر مشتریان ممکن است نه‌تنها برای ارائه خدماتی از نوع دریافت و پرداخت و حوالجات وجهی از مشتری مطالبه نکنند، بلکه حتی انگیزه خواهندداشت بخشی از منافع نگهداری سپرده‌های مردمی را به مشتریان برگردانند.

با فراهم شدن مقدمات لازم برای گسترش بانکداری الکترونیک شرایط جدیدی در میدان عرضه خدمات بانکی ایجاد شد که هم منافعی برای مشتریان دربر داشت که نیازمند صرف وقت و معطلی در شعب بانک نبودند، و هم به شبکه بانکی برای کاهش هزینه‌های جاری خود سود می‌رساند، زیرا نیاز به تعداد چشمگیر نیروی انسانی به‌عنوان تحویلدار و متصدی خدمات بانکی از بین می‌رفت، و علاوه‌براین به نفع دولت هم بود. زیرا با جابه‌جایی الکترونیکی پول، از فرسودگی سریع اسکناس‌های موجود که مدام باید دست به دست گشته و شمارش می‌شدند، جلوگیری می‌شد و دولت ناگزیر از چاپ اسکناس جدید به منظور تعویض اسکناس‌های فرسوده نبود. بدین‌ترتیب سرمایه‌گذاری بانک برای تکمیل زیرساخت ارائه خدمات الکترونیک یک اقدام با توجیه اقتصادی قوی بود.

بااین‌حال شبکه بانکی رندانه تلاش کرد تا هزینه تکمیل زیرساخت را به مشتریان خود تحمیل بکند. بهانه این بود که مشتریان از این نعمت بزرگ منتفع می‌شوند، پس باید هزینه ساخت و نگهداری آن را بپردازند. این توقع درحالی مطرح می‌شد که دولت و شبکه بانکی به‌عنوان دو ذینفع دیگر از تقبل سهمی در تأمین این هزینه معاف محسوب می‌شدند. نکته قابل‌تأمل این است که بانک ازیک‌سو همچون دوران قبل از راه‌اندازی بانکداری الکترونیک از رسوب نقدینگی در حساب مشتریان بی‌شمار خود بهره‌مند است، و از سوی دیگر به مدد فنآوری نوین نیازمند راه‌اندازی شعب متعدد و استخدام نیروی انسانی زیاد برای ارائه خدمات حضوری نیست. به بیان دقیق‌تر بانک تلاش می‌کند با استفاده از موقعیت انحصاری خود، هزینه‌ها را تمام و کمال به مشتری تحمیل کرده، و درآمدها را تمام و کمال برای خود بردارد!

گفتنی است چندی پیش شبکه بانکی به این فکر افتاد که علاوه‌بر هزینه نقل و انتقال پول، در مقابل ارائه خدمت پرداخت وجه از طریق عابربانک نیز از مشتریان پول بگیرد! گویا کسب درآمد از بابت نقل و انتقال پول کفاف هزینه‌های سربه‌فلک‌کشیده بانک را نمی‌کند، و باید منابع دیگر نیز شناسایی شوند.

همچنین گفتنی است بانک در این میان اعتنایی به وضعیت بنیه مالی مشتری خود ندارد، و به چیزی جز کسب درآمد بیشتر نمی‌اندیشد. شاهد این مدعا این است که هزینه نقل و انتقال پول برای رقم‌های کلان به‌طور متوسط کم‌هزینه‌تر از رقم‌های اندک تعیین شده‌است. توجیه بانک این است که انتقال‌ مبالغ اندک به دفعات زیاد، ترافیک بیشتری را به شبکه تحمیل می‌کند. به بیان دیگر بانک کاری به قدرت خرید و توان مالی مشتری ندارد، مهم کسب درآمد است.

با توجه به آن‌چه گفته‌شد، صورت مسأله را به شرح زیر می‌توان خلاصه کرد:

الف – دشواری‌های نگهداری پول نقد شهروندان را مجبور می‌کند که پول‌هایشان را در حساب‌های بانکی نگهداری کنند.

ب – شهروندان با سپردن پول خود به بانک منابع نقدی عظیمی برای بانک ایجاد می‌کنند. بانک می‌تواند با دادن تسهیلات یا مشارکت در پروژه‌های سرمایه‌گذاری سود گزافی کسب کند.

پ – شهروندان برای دریافت پول یا واریز پول به حساب خود یا حساب دیگران به شعب بانک مراجعه می‌کنند، و بانک می‌بایست این خدمات را به مشتریان ارائه کند.

ت – در گذشته‌ای نه‌چندان دور بانک‌ها بخش مهمی از این خدمات را بدون دریافت کارمزد از مشتریان انجام می‌دادند، زیرا صرف نگهداری وجوه مشتریان به صورت سپرده٬‌های بانکی برای بانک منافع فراوان داشت.

ث – امروزه بانک‌ها با استفاده از امکانات بانکداری الکترونیک خدمات دریافت و پرداخت و انتقال وجه را با هزینه به‌مراتب کمتر نسبت به گذشته انجام می‌دهند، و درنتیجه از محل نگهداری سپرده‌های مشتریان سود بیشتری نصیب بانک می‌شود.

ج – بااین‌حال بانک‌ها به جای ارائه خدمات رایگان به مشتریان همچون گذشته، اینک توقع دارند برای کوچکترین خدمات حتی در سطح اعلام موجودی حساب، از مشتری کارمزد دریافت بکنند. این کار ازیک‌سو مصداق اجحاف در حق مشتریان است، از سوی دیگر نوعی سوء استفاده از ناچاری مشتریان تلقی می‌شود، زیرا مشتری اگر نخواهد شرایط بانک را بپذیرد، باید از شعبه خود پول نقد تحویل گرفته و با دشواری به شعبه مقصد حمل کند. البته بانک‌ها اینک تلاش می‌کنند علاوه بر دریافت کارمزد برای نقل و انتقال وجه، برای تحویل پول مشتریان به خودشان نیز کارمزد مطالبه کنند، چون مشتری ناگزیر از قبول شرایط آنان است! 

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، رفتار بانک در این حوزه به تمام معنی ویژ‌گی‌های یک رفتار ظالمانه را دارد.

۲ – اقتصاد کشورمان در طول بیش از پنج دهه اخیر گرفتار تورم دورقمی است. تزریق بیرویه نقدینگی به اقتصاد در اوایل دهه ۵۰ و سپس تلاش دولت‌های وقت به تأمین کسری بودجه از طریق استقراض از سیستم بانکی، تورم را در اقتصاد ما ماندگار کرد. از سوی دیگر وقوع جنگ تحمیلی و سپس اعمال تحریم‌های ظالمانه عواملی بودند که قدرت تخریبی تورم را به بالاترین سطح رساندند.

از جنبه نظری یکی از مشهودترین آثار تورم، گسترش ابعاد فقر است. زیرا از قدرت خرید درآمد اندک اقشار کم‌درآمد کاسته و آنان را وادار می‌کند  به‌تدریج مصرف خود را کاهش داده، و درآمد اندکشان را فقط به ضروری‌ترین اقلام مصرفی تخصیص بدهند. از سوی دیگر تشدید جریان تورمی موجب افزایش قیمت دارایی‌هایی خواهدشد که در تملک اقشار مرفه جامعه است. به بیان دیگر دهک‌های پایین درآمدی فقیرتر و دهک‌های بالا ثروتمندتر خواهندشد. ازاین‌رو می‌توان گفت جریان تورمی یکی از سازوکارهایی است که موجب انتقال درآمد و ثروت از اقشار کم‌درآمد به طبقات مرفه می‌شود.

در دهه‌های گذشته شبکه بانکی نقش بسیار قابل‌تأملی در کنار جریان تورم دورقمی داشته، و به بهترین نحو به این انتقال درآمد و ثروت از فقرا به اغنیا کمک رسانده‌است.

یکی از مقدماتی‌ترین اشکال فعالیت بانک‌ها در اقتصاد کشور گردآوری منابع نقدی شهروندان در قالب حساب‌های سپرده است. بانک با این کار مدیریت یک نقدینگی عظیم را در اختیار می‌گیرد که می‌تواند و باید منبعی برای تأمین مالی بنگاه‌های بزرگ و کوچک برای به حرکت درآوردن چرخ‌های تولید و تجارت باشد. بااین‌حال در اقتصاد ما این منبع عظیم به شکل دیگری به کار گرفته‌شد.

در دهه ۷۰ بازار املاک و مستغلات شرایط مطلوبی را برای سرمایه‌گذاری به صاحبان نقدینگی عرضه کرده‌بود. افزایش فعالیت‌های ساخت‌وساز در سال‌های بعد از جنگ تحمیلی موجب شد بازار املاک با رونق نسبی روبه‌رو شود. بدین‌ترتیب سودآوری رضایت‌بخش سرمایه‌گذاری در املاک، قدرتمندان فرصت‌طلب را به این فکر انداخت که با استفاده از نفوذ خود تسهیلات بانکی دریافت کرده، و اقدام به خرید املاک بکنند. بعد از مدتی بانک‌ها خود نیز به‌عنوان یک مشتری قدرتمند وارد بازار املاک شدند. آن‌ها به درستی می‌اندیشیدند که وقتی این به‌اصطلاح مشتریان خاص با پول مردم املاک می‌خرند و سود گزاف نصیبشان می‌شود، چرا خود آن‌ها که این منابع را در اختیار دارند، چنین نکنند؟ بدین‌ترتیب هجوم بی‌رویه نقدینگی به بازار املاک آغاز شد، و با افزایش قیمت‌ها درنتیجه این هجوم، استقبال از این شیوه سرمایه‌گذاری عمومیت یافت. این هجوم را می‌توان با هجوم جویندگان طلا در قرن نوزدهم به مناطق شمالی قاره جدید مقایسه کرد.

با افزایش نجومی قیمت املاک، تورم وارد دور جدید حیات خود شد. درواقع اگر در ابتدای مسیر تورمی، افزایش شاخص قیمت کالاها و خدمات مصرفی در سطح کلان کمک به رشد قیمت املاک می‌کرد، در دور دوم رشد قیمت املاک و مستغلات به موتور تورم تبدیل شد. زیرا با افزایش قیمت املاک و به تبع آن افزایش قیمت مسکن و واحدهای تجاری و اداری، قیمت تمام‌شده کلیه کالاها و خدمات رشد می‌کردند. ازاین‌رو می‌توان این ادعا را پذیرفت که شبکه بانکی با تسهیل ورود جریان نقدینگی به بازار املاک و مستغلات به تورم دامن زده، و درنتیجه به فقیرتر شدن اقشار کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط کشور کمک کرده‌است. اما نکته دردناک ماجرا این است که این کمک به تورم یا به عبارتی تند و تیز کردن آتش تورم با منابع نقدی همین اقشار کم‌درآمد اتفاق افتاده‌است. یعنی بانک نقدینگی این گروه‌ را جمع کرده، و علیه خودشان به کار گرفته‌است.

نکته قابل‌تأمل دیگر عملکرد شبکه بانکی در حوزه دادن تسهیلات خرید مسکن است. اولاً در شرایطی که در برخی کشورها از جمله امریکا و کانادا، سهم بخش مسکن از کل تسهیلات بانکی در دامنه ۲۰ تا ۲۵درصد است، این شاخص در کشور ما به زحمت از مرز ۶درصد عبور کرده‌است. ثانیاً در کشور ما تسهیلات خرید مسکن لزوماً در اختیار متقاضیان نیازمند مسکن قرار نگرفته‌است. گفتنی است اینک در شهر تهران بیش از ۱.۶میلیون خانوار مستأجر در واحدهای مسکونی استیجاری زندگی می‌کنند که با بررسی‌های اولیه می‌توان نشان داد که بخش نه‌چندان کوچکی از این واحدهای مسکونی دراصل با کمک وام مسکن خریداری شده‌اند. به بیان دیگر در سایه ضعف شیوه‌های نظارتی، بانک‌ها وام مسکن را نه به نیازمندان واقعی بلکه به افرادی که قصد سرمایه‌گذاری در حوزه املاک داشتند، واگذار کرده، و با این کار تقاضای سفته‌بازانه را در بازار مسکن رونق داده‌اند. بانک‌ها با چنین عملکردی هرچند به ظاهر تکلیف خود را در میدان اعطای تسهیلات به بخش مسکن انجام داده‌اند، اما نه‌تنها کمکی به خانه‌دار شدن نیازمندان واقعی مسکن نکرده‌اند، بلکه با تقویت تقاضای سفته‌بازانه زمان انتظار آنان برای خانه‌دار شدن را طولانی‌تر کرده‌اند.

بدین‌ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که هرچند بانک‌ها مسبب شروع جریان تورمی نبوده‌اند، اما با عملکرد نامناسب خود عامل تشدید جریان تورم شده، و به فرایند فقیرتر شدن مردم یا انتقال ثروت و درآمد از اقشار فقیر به گروه ثروتمند کمک کرده‌اند، که مصداق بارز رفتار ظالمانه است.

همچنین فساد اداری را می‌توان به‌عنوان یک سازوکار ظالمانه دیگر موردتوجه قرار داد که به هزینه اقشار کم‌درآمد جامعه برای گروهی اندک موقعیت ممتاز و رفاه افسانه‌ای ایجاد می‌کند. زیرا شبکه فساد در گام اول همان بخش از منابع مالی عمومی را غارت می‌کند که بنا بود صرف عرضه خدمات رفاهی در سطح جامعه شود. ازآنجا‌که در بسیاری از پرونده‌های بزرگ فساد برخی مسؤولان بانکی حضور جدّی داشته‌اند، و این حضور دراصل نتیجه اهمال شبکه بانکی در امر فسادزدایی و مقابله به تخلفات بوده، می‌توان ادعا کرد که شبکه بانکی به‌شکل غیرمستقیم در کنار سازوکار ظالمانه فساد قرار گرفته و به تقویت آن کمک کرده‌است.

۳ – همانگونه که اشاره شد، بانک‌ها در مقابل فرصت ارزشمند ثروت‌اندوزی و کسب سود که جامعه با اعطای مجوز فعالیت برایشان ایجاد می‌کند، ملزم هستند که در خدمت اهداف توسعه کشور باشند، و به‌ویژه از بنیان تولید ملی حمایت کنند. حال این سؤال پیش می‌آید که شبکه بانکی تا چه میزان در تقویت بنیان تولید ملی مؤثر بوده‌است.

در سال‌های گذشته مدام اخبار تعطیلی بنگاه‌های تولیدی کوچک و بزرگ در رسانه‌ها منتشر شده‌است. تعطیلی بنگاه‌ها در شرایطی که اقتصاد کشور دچار رکود است و تحریم‌های ظالمانه دشواری‌های فراوانی برای اقتصاد ملی ایجاد کرده، امری طبیعی است. اما با مروری گذرا بر پرونده این تعطیلی‌ها می‌توان ادعا کرد که بانک‌ها نیز در این میان عملکرد قابل‌دفاعی نداشته‌اند. چندی پیش رئیس قوه قضائیه در یک سفر استانی با پرونده‌ای روبه‌رو شد که یک تولیدکننده به دلیل ناتوانی از بازپرداخت اقساط تسهیلات دریافتی خود سال‌هاست که در زندان به سر می‌برد. در این پرونده علاوه‌بر این که واحد تولیدی موردنظر تعطیل و متلاشی شده، فرد کارآفرین هم با وجود پرداخت مبالغ هنگفت به بانک، هنوز گرفتار بود. در چنین پرونده‌ای درایت به‌موقع مسؤولان می‌توانست از چنین ظلمی به اقتصاد کشور و خانواده آن فرد کارآفرین جلوگیری کند. اما درواقع شبکه بانکی هرقدر هم در بازپس‌گیری تسهیلات رانتی اهدایی به افراد متنفذ ناموفق باشد، در گرفتن و بستن و زندانی کردن کارآفرینان بدون پارتی با اقتدار کامل عمل می‌کند. نتیجه چنین شیوه‌ای این است که بنگاه‌های تولیدی یکی پس از دیگری با بروز دشواری‌هایی که با درایت و همراهی مدیران بانک قابل‌حل است، تعطیل شده، و بانک برای بازپس‌گیری مطالبات خود سراغ وثیقه‌های آنان می‌رود، درحالی‌که معمولاً تلاشی برای حل مشکلات بخش تولید نمی‌شود.

این درحالی است که برخلاف کشورمان، اینک بسیاری از کشورها تجربه دادن اعتبارات خرد برای مهار فقر و حمایت از کسب‌وکارهای کوچک را آغاز کرده‌اند. تجربه‌ای که متأثر از کارنامه درخشان بانک گرامین بنگلادش است، که البته ادعایی هم برای حذف مناسبات ربوی ندارد. بانک گرامین در سال ۱۹۸۳ توسط دکتر محمد یونس اقتصاددان و فعال مدنی تأسیس شد. برنامه این بانک دادن وام‌های خرد به فقیرترین اعضای جامعه بود که به دلیل نداشتن وثیقه یا ضامن معتبر امکان دریافت وام از شبکه بانکی را نداشتند. این وام‌ها به‌صورت ضمانت گروهی به افراد داده‌می‌شد. فعالیت بانک گرامین نقش مهمی در بهبود سطح زندگی مشتریان بانک داشته، و اینک با بیش از ۲۵۰۰ شعبه به فعالیت خود در میدان تأمین اعتبارات خرد برای فقرا کار می‌کند. نکته قابل‌توجه این است که بانک هرچند از مشتریان خود وثیقه مطالبه نمی‌کند، مشکلی در مرحله وصول مطالبات خود ندارد، و اینک میزان دارایی‌های آن از مرز ۲میلیارد دلار گذشته‌است. به بیان دیگر بانک نه‌تنها با برنامه تأمین اعتبار خرد برای فقرا یک هدف اجتماعی و انسانی ارزشمند را دنبال کرده، بلکه همزمان سودآوری قابل‌توجهی هم داشته، و روزبه‌روز بر قدرت مالی آن افزوده‌شده‌است. فعالیت موفق بانک گرامین و آثار مثبت آن در حوزه فقرزدایی موجب شد بنیان‌گذار آن دکتر محمد یونس در سال ۲۰۰۶ جایزه صلح نوبل را دریافت کند.

موفقیت بانک گرامین مبحث اعتبارات خرد را به یک سرفصل پژوهشی مهم مبدل کرد و بانک جهانی با الهام از این تجربه مدل «وام‌دهی به سبک گرامین» را مطرح کرد. همچنین امروزه در بیش ار ۶۰ کشور فعالیت‌هایی با استفاده از دستآوردهای بانک گرامین آغاز شده‌است.

تجربه قابل‌تأمل دیگر تجربه بانک پالماس برزیل است. این بانک در سال ۱۹۹۸ تأسیس شده و فعالیت آن به‌صورت ارائه خدمات بانکی و تسهیلات به ساکنان مناطق فقیرنشین و کمک به رونق اقتصادی منطقه و افزایش درآمد ساکنان منطقه است.

تجربه اعتبارات خرد در کشورهای دیگر هم موردتوجه قرار گرفته و تلاش شده از قابلیت آن در مسیر فقرزدایی و ایجاد اشتغال مولد استفاده شود. اما متأسفانه شبکه بانکی در کشور ما نه‌تنها فرسنگ‌ها از چنین فضایی دور است، بلکه طرح‌های از نوع وام‌های زودبازده را نیز به‌گونه‌ای به مرحله اجرا درمی‌آورد که کاملاً از آثار مثبت تهی باشد.

جمع‌بندی

شبکه بانکی کشورمان هرچند از نظر شیوه ارائه خدمات عملکرد مثبتی داشته و با گسترش زیرساخت‌های لازم برای بانکداری الکترونیک توانسته رضایت نسبی مشتریان را از نظر سرعت عمل و کاهش میزان اتلاف وقت جلب کند، اما از جنبه کارآمدی و پایین آوردن قیمت تمام‌شده محصولات خود، بسیار ضعیف عمل کرده، و درنتیجه برای جبران زیان جاری خود، ناگزیر از دست بردن در جیب مردم شده‌است. علاوه‌براین در این کار خود جیب فقیرترین افراد جامعه را هدف قرار داده‌است.

از سوی دیگر عملکرد خود را به‌گونه‌ای سازمان داده که با کمترین اثر مثبت در حوزه تحقق اهداف توسعه کشور، بیشترین آثار منفی را در جریان گسترش فقر در کشور داشته‌باشد.

نظام بانکی یک کشور را با عنایت به عملکردش و تأثیری که بر وضعیت فقر در جامعه می‌گذارد، می‌توان شایسته قرار گرفتن در یکی از سه گروه زیر دانست: بانکداری فقرستیز، بانکداری فقرگستر و بانکداری بی‌اعتنا به فقر. متأسفانه بانکداری در کشورما نه تنها فقرستیز نبوده، بلکه حتی بی‌اعتنا به فقر هم نبوده، و باید بدون تعارف آن را در گروه بانکداری فقرگستر جای بدهیم.

با عنایت به آن‌چه ذکر ‌شد، ظالمانه خواندن شیوه بانکداری در کشورمان را نمی‌توان ادعایی گزاف و بی‌پایه تلقی کرد. بانکداری ظالمانه در اقتصاد امروز ایران بی‌تردید یکی از عوامل اصلی گسترش فقر و درهم شکستن بنیان تولید ملی است. 

——————————

* – این سخنرانی در نشست هفتگی مؤسسه دین و اقتصاد در تاریخ ۱۳ ۶ – ۱۴۰۴ ارائه شده، و چکیده آن در سایت جماران به آدرس زیر منتشر شده‌است:

بانکداری در ایران؛ از عدالت‌خواهی انقلابی تا فقرآفرینی سیستماتیک

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.