اقتصاد ملی، بحران آب و ضرورت «بازگشت» *

فلات ایران از دوران باستان دچار مشکل کم‌آبی بوده، و ساکنان این سرزمین تلاش کرده‌اند ازیک‌سو با ابداعاتی از نوع کندن قنات و از سوی دیگر با استفاده بهینه از منابع آبی، با این دشواری کنار بیایند. ساخت سدهای متعدد برای مهار و ذخیره‌سازی آب‌های سطحی در دهه ۴۰ خورشیدی را می‌توان حرکتی مثبت و اصولی برای مدیریت آب در کشور دانست. بااین‌حال در همان دوره استفاده از چاه‌های عمیق و نیمه‌عمیق به‌تدریج جایگزین شیوه سنتی قنات شد، به‌گونه‌ای که در فاصله سال‌های ۴۰ تا ۵۵ درحدود ۵۰هزار حلقه چاه به بهره‌برداری رسید.

در مطالعات آمایش سرزمین در اوایل دهه ۵۰ به این نکته مهم تأکید شده که با توجه به کمبود آب، باید دولت برنامه جامعی برای انتقال مراکز صنعتی و جمعیتی به سواحل جنوب کشور تدوین و اجرا کند. اما این توصیه کارشناسانه هم در دوره پیش از انقلاب و هم بعد از آن مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفت.

همچنین در گزارش سیاست‌های توسعه و تکامل جمهوری اسلامی که تدوین آن در دوران دولت موقت آغاز شده و در اردیبهشت سال ۵۹ به‌عنوان نخستین سند برنامه‌ریزی و توسعه بعد از انقلاب منتشر شد، به محدودیت‌های منابع آبی اشاره شده، و تلاش برای اصلاح الگوی مصرف اعم از مصرف خانگی و کشاورزی و صنعتی، تصفیه و بازیافت آب و نیز گسترش صنعت شیرین‌سازی آب موردتوجه قرار گرفته‌است.

بااین‌حال با بررسی کارنامه چند دهه گذشته می‌توان نتیجه‌گیری کرد که توجه درخوری به این توصیه‌های کارشناسانه نشده‌است. در فاصله سال‌های ۵۵ تا ۶۰ و در شرایطی که آثار منفی گسترش بهره‌برداری از چاه‌های عمیق درحال ظهور بود، تعداد چاه‌های عمیق بیش از دوبرابر شد. همچنین در دهه ۷۰ افراط در اجرای برنامه‌های سدسازی و انتقال بین‌منطقه‌ای آب‌های سطحی دشواری‌هایی را برای کشور ایجاد کرد. به‌ویژه رفتار پرخطر دولت نهم که به‌صورت تشویق کشاورزان برای کندن چاه‌های بدون مجوز ظاهر شد، دشواری‌ها را چندبرابر کرد.

محدودیت منابع آبی و توصیه‌های اهل فن به ضرورت بازنگری در شیوه‌های بهره‌برداری ایجاب می‌کرد از همان اواخر دهه ۵۰ برنامه جامعی برای مدیریت منابع آب تدوین شود. با تدوین چنین برنامه‌ای راه طی‌شده در حوزه آب نسبت به وضع موجود می‌توانست تفاوت‌های جدی به شرح زیر داشته‌باشد:

۱ – از استقرار صنایع پرمصرف در بخش مرکزی کشور خودداری کرده، و این صنایع را به سواحل جنوبی منتقل می‌کردیم.

۲ – با تأکید بر توسعه مناطق محروم از مهاجرت بی‌رویه و تمرکز جمعیت در دو استان تهران و البرز جلوگیری می‌کردیم.

۳ – با سرمایه‌گذاری عظیم فعالیت‌های کشاورزی را در مسیر نوسازی و استفاده از دستآوردهای فنآوری نوین هدایت می‌کردیم و با انتخاب محصولات مناسب با شرایط کم‌آبی کشور و اصلاح شیوه آبیاری از هدررفت آب در مقیاس وسیع جلوگیری می‌کردیم.

۴ – با جایگزینی شبکه فرسوده انتقال آب شهری که بخش مهمی از آب تصفیه‌شده را هدر می‌دهد، از این هدررفت خسارتبار جلوگیری می‌کردیم.

۵ – با اولویت دادن به اجرای طرح‌های تصفیه پساب‌های شهری ضمن بازیافت آب، از آلودگی زیست‌محیطی جلوگیری می‌کردیم.

۶ – تلاش گسترده‌ای برای انتقال فنآوری در صنعت آب‌‌شیرین‌کن به‌کار برده و به مراکز علمی و پژوهشی کشور کمک می‌کردیم که به مرز دانش روز در این حوزه نزدیک شوند، و با ساخت مراکز عظیم آب شیرین‌کن با فنآوری بومی قیمت تمام‌شده آب شیرین را کاهش می‌دادیم.

به بیان دیگر اگر مسؤولان ما واقعاً دشواری‌های موجود در حوزه آب را باور کرده، و تذکرات خیرخواهانه کارشناسان اهل فن را جدّی می‌گرفتند، باید مسیری بسیار متفاوت را برای توسعه کشور برمی‌گزیدند و با انتخاب پروژه‌هایی مرتبط با آن‌چه گفته‌شد، به مدیریت بحران آب اقدام می‌کردند. اجرای چنین پروژه‌هایی با صرف بخش اندکی از منابع درآمدی و ظرفیت‌های کشور شدنی بود. اما گویی انبوه دغدغه‌ها و مسائلی که ذهن مسؤولان را اشغال کرده‌بود، هرگز به آنان اجازه نداد که در مورد مبحث حیاتی و سرنوشت‌ساز «آب» درست بیندیشند.

اینک که بعد از سال‌ها طیّ مسیر نادرست و نسنجیده، بحران آب چهره شوم خود را نشان می‌دهد، دولتمردان و مقامات متنفذ تلاش می‌کنند با تشویق مردم به انتخاب الگوی «درست» مصرف آب، فشار محدودیت عرضه آب را به سطح قابل‌کنترل برسانند. گاه از نادرست و نامناسب بودن شیوه استحمام شهروندان گله می‌کنند و گاه کولر آبی را به‌عنوان مقصر بزرگ معرفی کرده، و با تن‌پوش ویژه متهمان  به‌عنوان مخل آرامش جامعه به محکمه‌اش می‌کشانند. اما چنین تلاش‌هایی فقط برای کوتاه‌مدت و روزهای سخت بحران مناسبت دارد، و تا زمانی که برای اصلاح مسیر توسعه و بازنگری در برنامه‌های بلندمدت اقدام نکنیم، همه‌ساله در گرمای تابستان با محدودیت عرضه آب و در سرمای زمستان با محدودیت عرضه گاز روبه‌رو خواهیم‌بود.

اینک زمان بازگشت است؛ بازگشت از مسیر نادرست و نامناسب و انتخاب خردمندانه مسیر تخصیص منابع مالی و اولویت دادن به حل و مهار دشواری‌های اصلی که آینده ملت ایران و زیست عزتمدارانه او را تهدید می‌کند. بازگردیم، به مسأله کمبود منابع آبی و دشواری‌های دردناکی که کم‌آبی می‌تواند به فرزندانمان تحمیل کند، بیندیشیم، و به توسعه دانش مدیریت آب و توسعه صنایع مرتبط با آب توجه ویژه داشته‌باشیم و سهم واقعی «آب» را از کل منابع مالی عمومی کشور تمام و کمال بپردازیم، تا آیندگان کمتر زبان به سرزنشمان بگشایند.

————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۶ – ۶ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و آثار مخرب بانکداری ظالمانه *

متن زیر چکیده سخنرانی من در مؤسسه دین و اقتصاد در تاریخ سیزدهم شهریورماه است:

تصویب قانون بانکداری بدون ربا در شهریورماه ۱۳۶۲ موقعیتی ایجاد کرده که ناظران و تحلیل‌گران همه‌ساله شهریورماه را زمانی مناسب برای ارزیابی عملکرد شبکه بانکی کشور و بررسی نقاط قوت و ضعف آن تلقی کنند.

با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ یک جنبش عدالت‌خواهی در کشور شکل گرفت که مصمم بود مناسبات ظالمانه را در تمام عرصه‌های اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی شناسایی کرده، و از زندگی ملت ایران حذف کند. در قانون اساسی که در تابستان ۱۳۵۸ و به فاصله چندماه از پیروزی انقلاب تدوین و تصویب شد، توجه خاصی به نفی ظلم و کنار گذاشتن مناسبات ظالمانه از تمام عرصه‌های اجتماعی به‌ویژه حوزه اقتصادی و مالی شده‌است.

نهضت خانه‌سازی برای اقشار محروم که از همان فروردین ۵۸ آغاز شد، نیز جلوه‌ای از این سکه رایج آن دوران یعنی عدالت‌خواهی بود. زیرا محرومیت از داشتن مسکن متناسب با شأن یکی از مصادیق بارز وجود مناسبات ظالمانه تلقی می‌شد. گفتنی است در همان سال‌های جنگ تحمیلی که کشور درگیر یک جنگ تمام‌عیار با دشمن متجاوز بود، و از سوی دیگر زخم‌های ناشی از درگیری در جنگ داخلی و ناآرامی‌های سال‌های نخست هنوز التیام نیافته‌بود، این ایده برای گروهی از برنامه‌ریزان مطرح شد که مدلی ریاضی برای تخصیص منابع بودجه‌ای بین استان‌های کشور که به سه گروه محروم، نیمه‌محروم و برخوردار طبقه‌بندی‌ می‌شدند، تهیه شود و با استفاده از آن شاخص‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همه مناطق کشور در یک فاصله زمانی معقول به هم نزدیک شوند.

مبحث بانکداری بدون ربا در چنین فضایی موردتوجه سیاستمداران و دولتمردان قرار گرفت. در قرآن کریم ربا به‌عنوان نمونه‌ای از مناسبات ظالمانه معرفی شده، و در آیه ۲۷۹ سوره بقره دوگانگی بین دو مفهوم ربا و خودداری از ظلم مطرح شده‌است. ازاین‌رو می‌توان تصویب قانونی با عنوان قانون بانکداری بدون ربا را تلاشی متأثر از اندیشه ظلم‌ستیزی و همان جنبش عمومی عدالت‌خواهی دانست که تلاش داشت پدیده زشت ظلم را در یک حوزه مهم از اقتصاد ملی حذف کند.

عبارت مناسبات ربوی را در رویکرد جامع‌نگرانه می‌توان اسم رمز مجموعه‌ای از مناسبات اقتصادی و مالی دانست که معیار عدالت را نادیده گرفته، و موقعیت برتر برای گروهی از جامعه ایجاد می‌کنند و بدین‌ترتیب به اختلاف طبقاتی دامن می‌زنند. هرچند در قانون بانکداری بدون ربا مناسبات ربوی فقط در حوزه فعالیت شبکه بانکی موردتوجه قرار گرفته‌بود، بااین‌حال تصویب این قانون می‌توانست سرآغاز شناسایی کلیه مناسبات ربوی و تصویب قوانین کارآمد برای حذف این مناسبات باشد.

اینک با گذشت بیش از چهار دهه از آن ایام، می‌توان این پرسش بنیادین را مطرح کرد که عملکرد شبکه بانکی کشور تا چه میزان در مسیر عدالت و دوری از مظاهر ظلم پیش رفته، و به بیان دیگر آیا در کارنامه آن مظاهری از رفتار ظالمانه مشاهده می‌شود یا نه.

برای پاسخ دادن به این سؤال ابتدا باید موارد رفتار ظالمانه شبکه بانکی را شناسایی کرده، و سپس با مراجعه به عالم واقع مصداق‌هایی را برای هر مورد جستجو کرد.

رفتار ظالمانه به سبک بانک

اقداماتی که می‌تواند شبکه بانکی را در معرض اتهام رفتار ظالمانه قرار بدهد، در چهار سرفصل زیر قابل دسته‌بندی است:

۱ – قیمت‌گذاری همراه با اجحاف

یک بنگاه اقتصادی با محاسبه قیمت تمام‌شده محصولش و لحاظ کردن سود معقول محصول را قیمت‌گذاری کرده و به بازار عرضه می‌کند. بااین‌حال ممکن است برخی بنگاه‌ها با هدف کسب سود بیشتر، قیمت بالایی را برای محصول خود مطالبه کنند که تناسبی با کیفیت یا کمیت محصول ندارد، و اجحاف در حق مشتریان محسوب می شود. پیشینیان ما انجام چنین رفتاری از سوی بازرگانان و کاسبان را گندم‌نمایی و جوفروشی نام نهاده‌بودند.

بانک هم مانند هر بنگاه اقتصادی دیگر ممکن است در قیمت‌گذاری خدمات خود نسبت به مشتریان اجحاف کند و با اقداماتی از نوع گرانفروشی، کم‌فروشی و یا فریب و اغوای مشتریان با تبلیغات غیرواقعی سود خود را افزایش بدهد. ازاین‌رو این‌گونه اقدامات مصداق ظلم به مشتریان است.

۲ – سوء استفاده از ناچاری مشتریان

در دنیای بی‌رحم کسب‌وکار گاه برخی بازیگران فرصت‌طلب و طماع با استفاده یا بهتر است بگوئیم سوءاستفاده از شرایط خاصی که برای مشتری پیش آمده، تلاش می‌کنند بیشترین سود را به چنگ بیاورند. البته این که هر معامله‌گری تلاش کند سهم بیشتری از منافع معامله را نصیب خود سازد، مایه شگفتی نیست. اما ازیک‌سو قاعده انصاف به‌عنوان یک ارزش اخلاقی حکم می‌کند که او به حد معقولی از سود متعارف بسنده کند، و از سوی دیگر آموزه‌های دینی ما استفاده از اضطرار مشتری برای کسب سود بیشتر را منع کرده‌است. عبارت «بیع مضطرین» چنین وضعیتی را ترسیم می‌کند. تحمیل شرایط به مشتری با سوء استفاده از وضعیتی که برای او پیش آمده، رفتاری ظالمانه است. زیرا او به دلیل ناچاری، باوجود نارضایتی از قیمت پیشنهادی به معامله تن درخواهدداد. گفتنی است حتی ممکن است بازیگران طماع خود در ایجاد شرایط خاص برای مشتری و رساندن او به مرحله ناچاری دست داشته‌باشند، چنین رفتاری طبعاً بیرحمانه‌تر و ظالمانه‌تر است.

۳ – همراهی با سازوکارهای ظالمانه

ممکن است یک بنگاه اقتصادی در فعالیت جاری خود انگیزه‌ای غیر از خدمت‌رسانی و کسب سود متعارف نداشته، و به‌عبارتی هدف برقراری مناسبات ظالمانه را دنبال نکند. اما صرف حضور در این میدان به‌گونه‌ای کمک به مناسبات ظالمانه تلقی شود. در حوزه خدمات بانکی بارزترین مثال، کمک به بقا و حتی تشدید جریان تورمی است. تورم سازوکاری برای انتقال درآمد و ثروت از اقشار کم‌درآمد به اقشار مرفه جامعه است، و ازاین‌رو ظالمانه تلقی می‌شود. حال اگر بانک با اقدامات خود به تشدید جریان تورمی و افزایش شاخص عمومی قیمت‌ها کمک کرده‌باشد، حتی اگر این کمک سودی بالاتر از سطح سود متعارف نصیب بانک نکند، مرتکب اقدامی ظالمانه شده‌است.

۴ – محروم کردن جامعه از یک حق مسلم

بانک همچون سایر بنگاه‌های اقتصادی می‌تواند برای رسیدن به سود بالاتر برنامه‌ریزی کند و در چارچوب قوانین این هدف را دنبال کند. از این نظر تفاوتی بین بانک و سایر بنگاه‌ها نیست. اما درعین‌حال بانک تکلیف خاصی برای همراهی با اهداف کلان توسعه کشور دارد، و به بیان دیگر هر تشکیلات مالی که مجوز فعالیت به‌عنوان بانک را از بانک مرکزی به نیابت از جامعه دریافت می‌کند، به‌گونه‌ای متعهد می‌شود که در کنار فعالیت برای کسب سود، در خدمت اهداف توسعه کشور باشد و با تجهیز منابع مالی و ارائه خدمات به فعالان اقتصادی به تحقق این اهداف کمک کند.

حال اگر بانک فعالیت‌های جاری خود را به‌گونه‌ای ساماندهی کند که با محقق کردن اهداف سودآوری خود، کمک چندانی به جریان توسعه کشور و گسترش ظرفیت‌های تولیدی نکند، دراصل مرتکب خطای ترک فعل و حتی فراتر از آن، محروم کردن جامعه از یک ظرفیت مهم و تأثیرگذار شده‌است، که مصداق بارز ظلم است. زیرا چه‌بسا مؤسسات دیگری که متقاضی مجوز فعالیت بانکی بوده، و آماده ارائه خدمات به برنامه توسعه کشور بودند، اما به دلیل محدودیت تعدادی صدور مجوز از شروع فعالیت بازمانده‌اند.

نگاهی نقادانه به کارنامه شبکه بانکی

با بررسی چند مورد خاص از عملکرد شبکه بانکی و تطبیق آن‌ها با سرفصل‌های چهارگانه برشمرده در بالا می‌توان گامی در مسیر پاسخ به سؤال اصلی برداشت:

۱ – یکی از ابتدایی‌ترین موارد فعالیت بانک‌ها نگهداری سپرده‌های نقدی مردم و ارائه خدماتی از نوع دریافت و پرداخت وجوه یا انتقال وجوه به سفارش مشتریان است. ارائه این خدمات برای بانک متضمن صرف هزینه است. اما درمقابل بانک از رسوب نقدینگی مشتریان در حساب خود سود می‌برد، زیرا بخش مهمی از منابع نقدی بانک از محل همین سپرده‌ها تأمین می‌شود. در شرایط رقابتی بانک‌ها برای جلب نظر مشتریان ممکن است نه‌تنها برای ارائه خدماتی از نوع دریافت و پرداخت و حوالجات وجهی از مشتری مطالبه نکنند، بلکه حتی انگیزه خواهندداشت بخشی از منافع نگهداری سپرده‌های مردمی را به مشتریان برگردانند.

با فراهم شدن مقدمات لازم برای گسترش بانکداری الکترونیک شرایط جدیدی در میدان عرضه خدمات بانکی ایجاد شد که هم منافعی برای مشتریان دربر داشت که نیازمند صرف وقت و معطلی در شعب بانک نبودند، و هم به شبکه بانکی برای کاهش هزینه‌های جاری خود سود می‌رساند، زیرا نیاز به تعداد چشمگیر نیروی انسانی به‌عنوان تحویلدار و متصدی خدمات بانکی از بین می‌رفت، و علاوه‌براین به نفع دولت هم بود. زیرا با جابه‌جایی الکترونیکی پول، از فرسودگی سریع اسکناس‌های موجود که مدام باید دست به دست گشته و شمارش می‌شدند، جلوگیری می‌شد و دولت ناگزیر از چاپ اسکناس جدید به منظور تعویض اسکناس‌های فرسوده نبود. بدین‌ترتیب سرمایه‌گذاری بانک برای تکمیل زیرساخت ارائه خدمات الکترونیک یک اقدام با توجیه اقتصادی قوی بود.

بااین‌حال شبکه بانکی رندانه تلاش کرد تا هزینه تکمیل زیرساخت را به مشتریان خود تحمیل بکند. بهانه این بود که مشتریان از این نعمت بزرگ منتفع می‌شوند، پس باید هزینه ساخت و نگهداری آن را بپردازند. این توقع درحالی مطرح می‌شد که دولت و شبکه بانکی به‌عنوان دو ذینفع دیگر از تقبل سهمی در تأمین این هزینه معاف محسوب می‌شدند. نکته قابل‌تأمل این است که بانک ازیک‌سو همچون دوران قبل از راه‌اندازی بانکداری الکترونیک از رسوب نقدینگی در حساب مشتریان بی‌شمار خود بهره‌مند است، و از سوی دیگر به مدد فنآوری نوین نیازمند راه‌اندازی شعب متعدد و استخدام نیروی انسانی زیاد برای ارائه خدمات حضوری نیست. به بیان دقیق‌تر بانک تلاش می‌کند با استفاده از موقعیت انحصاری خود، هزینه‌ها را تمام و کمال به مشتری تحمیل کرده، و درآمدها را تمام و کمال برای خود بردارد!

گفتنی است چندی پیش شبکه بانکی به این فکر افتاد که علاوه‌بر هزینه نقل و انتقال پول، در مقابل ارائه خدمت پرداخت وجه از طریق عابربانک نیز از مشتریان پول بگیرد! گویا کسب درآمد از بابت نقل و انتقال پول کفاف هزینه‌های سربه‌فلک‌کشیده بانک را نمی‌کند، و باید منابع دیگر نیز شناسایی شوند.

همچنین گفتنی است بانک در این میان اعتنایی به وضعیت بنیه مالی مشتری خود ندارد، و به چیزی جز کسب درآمد بیشتر نمی‌اندیشد. شاهد این مدعا این است که هزینه نقل و انتقال پول برای رقم‌های کلان به‌طور متوسط کم‌هزینه‌تر از رقم‌های اندک تعیین شده‌است. توجیه بانک این است که انتقال‌ مبالغ اندک به دفعات زیاد، ترافیک بیشتری را به شبکه تحمیل می‌کند. به بیان دیگر بانک کاری به قدرت خرید و توان مالی مشتری ندارد، مهم کسب درآمد است.

با توجه به آن‌چه گفته‌شد، صورت مسأله را به شرح زیر می‌توان خلاصه کرد:

الف – دشواری‌های نگهداری پول نقد شهروندان را مجبور می‌کند که پول‌هایشان را در حساب‌های بانکی نگهداری کنند.

ب – شهروندان با سپردن پول خود به بانک منابع نقدی عظیمی برای بانک ایجاد می‌کنند. بانک می‌تواند با دادن تسهیلات یا مشارکت در پروژه‌های سرمایه‌گذاری سود گزافی کسب کند.

پ – شهروندان برای دریافت پول یا واریز پول به حساب خود یا حساب دیگران به شعب بانک مراجعه می‌کنند، و بانک می‌بایست این خدمات را به مشتریان ارائه کند.

ت – در گذشته‌ای نه‌چندان دور بانک‌ها بخش مهمی از این خدمات را بدون دریافت کارمزد از مشتریان انجام می‌دادند، زیرا صرف نگهداری وجوه مشتریان به صورت سپرده٬‌های بانکی برای بانک منافع فراوان داشت.

ث – امروزه بانک‌ها با استفاده از امکانات بانکداری الکترونیک خدمات دریافت و پرداخت و انتقال وجه را با هزینه به‌مراتب کمتر نسبت به گذشته انجام می‌دهند، و درنتیجه از محل نگهداری سپرده‌های مشتریان سود بیشتری نصیب بانک می‌شود.

ج – بااین‌حال بانک‌ها به جای ارائه خدمات رایگان به مشتریان همچون گذشته، اینک توقع دارند برای کوچکترین خدمات حتی در سطح اعلام موجودی حساب، از مشتری کارمزد دریافت بکنند. این کار ازیک‌سو مصداق اجحاف در حق مشتریان است، از سوی دیگر نوعی سوء استفاده از ناچاری مشتریان تلقی می‌شود، زیرا مشتری اگر نخواهد شرایط بانک را بپذیرد، باید از شعبه خود پول نقد تحویل گرفته و با دشواری به شعبه مقصد حمل کند. البته بانک‌ها اینک تلاش می‌کنند علاوه بر دریافت کارمزد برای نقل و انتقال وجه، برای تحویل پول مشتریان به خودشان نیز کارمزد مطالبه کنند، چون مشتری ناگزیر از قبول شرایط آنان است! 

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، رفتار بانک در این حوزه به تمام معنی ویژ‌گی‌های یک رفتار ظالمانه را دارد.

۲ – اقتصاد کشورمان در طول بیش از پنج دهه اخیر گرفتار تورم دورقمی است. تزریق بیرویه نقدینگی به اقتصاد در اوایل دهه ۵۰ و سپس تلاش دولت‌های وقت به تأمین کسری بودجه از طریق استقراض از سیستم بانکی، تورم را در اقتصاد ما ماندگار کرد. از سوی دیگر وقوع جنگ تحمیلی و سپس اعمال تحریم‌های ظالمانه عواملی بودند که قدرت تخریبی تورم را به بالاترین سطح رساندند.

از جنبه نظری یکی از مشهودترین آثار تورم، گسترش ابعاد فقر است. زیرا از قدرت خرید درآمد اندک اقشار کم‌درآمد کاسته و آنان را وادار می‌کند  به‌تدریج مصرف خود را کاهش داده، و درآمد اندکشان را فقط به ضروری‌ترین اقلام مصرفی تخصیص بدهند. از سوی دیگر تشدید جریان تورمی موجب افزایش قیمت دارایی‌هایی خواهدشد که در تملک اقشار مرفه جامعه است. به بیان دیگر دهک‌های پایین درآمدی فقیرتر و دهک‌های بالا ثروتمندتر خواهندشد. ازاین‌رو می‌توان گفت جریان تورمی یکی از سازوکارهایی است که موجب انتقال درآمد و ثروت از اقشار کم‌درآمد به طبقات مرفه می‌شود.

در دهه‌های گذشته شبکه بانکی نقش بسیار قابل‌تأملی در کنار جریان تورم دورقمی داشته، و به بهترین نحو به این انتقال درآمد و ثروت از فقرا به اغنیا کمک رسانده‌است.

یکی از مقدماتی‌ترین اشکال فعالیت بانک‌ها در اقتصاد کشور گردآوری منابع نقدی شهروندان در قالب حساب‌های سپرده است. بانک با این کار مدیریت یک نقدینگی عظیم را در اختیار می‌گیرد که می‌تواند و باید منبعی برای تأمین مالی بنگاه‌های بزرگ و کوچک برای به حرکت درآوردن چرخ‌های تولید و تجارت باشد. بااین‌حال در اقتصاد ما این منبع عظیم به شکل دیگری به کار گرفته‌شد.

در دهه ۷۰ بازار املاک و مستغلات شرایط مطلوبی را برای سرمایه‌گذاری به صاحبان نقدینگی عرضه کرده‌بود. افزایش فعالیت‌های ساخت‌وساز در سال‌های بعد از جنگ تحمیلی موجب شد بازار املاک با رونق نسبی روبه‌رو شود. بدین‌ترتیب سودآوری رضایت‌بخش سرمایه‌گذاری در املاک، قدرتمندان فرصت‌طلب را به این فکر انداخت که با استفاده از نفوذ خود تسهیلات بانکی دریافت کرده، و اقدام به خرید املاک بکنند. بعد از مدتی بانک‌ها خود نیز به‌عنوان یک مشتری قدرتمند وارد بازار املاک شدند. آن‌ها به درستی می‌اندیشیدند که وقتی این به‌اصطلاح مشتریان خاص با پول مردم املاک می‌خرند و سود گزاف نصیبشان می‌شود، چرا خود آن‌ها که این منابع را در اختیار دارند، چنین نکنند؟ بدین‌ترتیب هجوم بی‌رویه نقدینگی به بازار املاک آغاز شد، و با افزایش قیمت‌ها درنتیجه این هجوم، استقبال از این شیوه سرمایه‌گذاری عمومیت یافت. این هجوم را می‌توان با هجوم جویندگان طلا در قرن نوزدهم به مناطق شمالی قاره جدید مقایسه کرد.

با افزایش نجومی قیمت املاک، تورم وارد دور جدید حیات خود شد. درواقع اگر در ابتدای مسیر تورمی، افزایش شاخص قیمت کالاها و خدمات مصرفی در سطح کلان کمک به رشد قیمت املاک می‌کرد، در دور دوم رشد قیمت املاک و مستغلات به موتور تورم تبدیل شد. زیرا با افزایش قیمت املاک و به تبع آن افزایش قیمت مسکن و واحدهای تجاری و اداری، قیمت تمام‌شده کلیه کالاها و خدمات رشد می‌کردند. ازاین‌رو می‌توان این ادعا را پذیرفت که شبکه بانکی با تسهیل ورود جریان نقدینگی به بازار املاک و مستغلات به تورم دامن زده، و درنتیجه به فقیرتر شدن اقشار کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط کشور کمک کرده‌است. اما نکته دردناک ماجرا این است که این کمک به تورم یا به عبارتی تند و تیز کردن آتش تورم با منابع نقدی همین اقشار کم‌درآمد اتفاق افتاده‌است. یعنی بانک نقدینگی این گروه‌ را جمع کرده، و علیه خودشان به کار گرفته‌است.

نکته قابل‌تأمل دیگر عملکرد شبکه بانکی در حوزه دادن تسهیلات خرید مسکن است. اولاً در شرایطی که در برخی کشورها از جمله امریکا و کانادا، سهم بخش مسکن از کل تسهیلات بانکی در دامنه ۲۰ تا ۲۵درصد است، این شاخص در کشور ما به زحمت از مرز ۶درصد عبور کرده‌است. ثانیاً در کشور ما تسهیلات خرید مسکن لزوماً در اختیار متقاضیان نیازمند مسکن قرار نگرفته‌است. گفتنی است اینک در شهر تهران بیش از ۱.۶میلیون خانوار مستأجر در واحدهای مسکونی استیجاری زندگی می‌کنند که با بررسی‌های اولیه می‌توان نشان داد که بخش نه‌چندان کوچکی از این واحدهای مسکونی دراصل با کمک وام مسکن خریداری شده‌اند. به بیان دیگر در سایه ضعف شیوه‌های نظارتی، بانک‌ها وام مسکن را نه به نیازمندان واقعی بلکه به افرادی که قصد سرمایه‌گذاری در حوزه املاک داشتند، واگذار کرده، و با این کار تقاضای سفته‌بازانه را در بازار مسکن رونق داده‌اند. بانک‌ها با چنین عملکردی هرچند به ظاهر تکلیف خود را در میدان اعطای تسهیلات به بخش مسکن انجام داده‌اند، اما نه‌تنها کمکی به خانه‌دار شدن نیازمندان واقعی مسکن نکرده‌اند، بلکه با تقویت تقاضای سفته‌بازانه زمان انتظار آنان برای خانه‌دار شدن را طولانی‌تر کرده‌اند.

بدین‌ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که هرچند بانک‌ها مسبب شروع جریان تورمی نبوده‌اند، اما با عملکرد نامناسب خود عامل تشدید جریان تورم شده، و به فرایند فقیرتر شدن مردم یا انتقال ثروت و درآمد از اقشار فقیر به گروه ثروتمند کمک کرده‌اند، که مصداق بارز رفتار ظالمانه است.

همچنین فساد اداری را می‌توان به‌عنوان یک سازوکار ظالمانه دیگر موردتوجه قرار داد که به هزینه اقشار کم‌درآمد جامعه برای گروهی اندک موقعیت ممتاز و رفاه افسانه‌ای ایجاد می‌کند. زیرا شبکه فساد در گام اول همان بخش از منابع مالی عمومی را غارت می‌کند که بنا بود صرف عرضه خدمات رفاهی در سطح جامعه شود. ازآنجا‌که در بسیاری از پرونده‌های بزرگ فساد برخی مسؤولان بانکی حضور جدّی داشته‌اند، و این حضور دراصل نتیجه اهمال شبکه بانکی در امر فسادزدایی و مقابله به تخلفات بوده، می‌توان ادعا کرد که شبکه بانکی به‌شکل غیرمستقیم در کنار سازوکار ظالمانه فساد قرار گرفته و به تقویت آن کمک کرده‌است.

۳ – همانگونه که اشاره شد، بانک‌ها در مقابل فرصت ارزشمند ثروت‌اندوزی و کسب سود که جامعه با اعطای مجوز فعالیت برایشان ایجاد می‌کند، ملزم هستند که در خدمت اهداف توسعه کشور باشند، و به‌ویژه از بنیان تولید ملی حمایت کنند. حال این سؤال پیش می‌آید که شبکه بانکی تا چه میزان در تقویت بنیان تولید ملی مؤثر بوده‌است.

در سال‌های گذشته مدام اخبار تعطیلی بنگاه‌های تولیدی کوچک و بزرگ در رسانه‌ها منتشر شده‌است. تعطیلی بنگاه‌ها در شرایطی که اقتصاد کشور دچار رکود است و تحریم‌های ظالمانه دشواری‌های فراوانی برای اقتصاد ملی ایجاد کرده، امری طبیعی است. اما با مروری گذرا بر پرونده این تعطیلی‌ها می‌توان ادعا کرد که بانک‌ها نیز در این میان عملکرد قابل‌دفاعی نداشته‌اند. چندی پیش رئیس قوه قضائیه در یک سفر استانی با پرونده‌ای روبه‌رو شد که یک تولیدکننده به دلیل ناتوانی از بازپرداخت اقساط تسهیلات دریافتی خود سال‌هاست که در زندان به سر می‌برد. در این پرونده علاوه‌بر این که واحد تولیدی موردنظر تعطیل و متلاشی شده، فرد کارآفرین هم با وجود پرداخت مبالغ هنگفت به بانک، هنوز گرفتار بود. در چنین پرونده‌ای درایت به‌موقع مسؤولان می‌توانست از چنین ظلمی به اقتصاد کشور و خانواده آن فرد کارآفرین جلوگیری کند. اما درواقع شبکه بانکی هرقدر هم در بازپس‌گیری تسهیلات رانتی اهدایی به افراد متنفذ ناموفق باشد، در گرفتن و بستن و زندانی کردن کارآفرینان بدون پارتی با اقتدار کامل عمل می‌کند. نتیجه چنین شیوه‌ای این است که بنگاه‌های تولیدی یکی پس از دیگری با بروز دشواری‌هایی که با درایت و همراهی مدیران بانک قابل‌حل است، تعطیل شده، و بانک برای بازپس‌گیری مطالبات خود سراغ وثیقه‌های آنان می‌رود، درحالی‌که معمولاً تلاشی برای حل مشکلات بخش تولید نمی‌شود.

این درحالی است که برخلاف کشورمان، اینک بسیاری از کشورها تجربه دادن اعتبارات خرد برای مهار فقر و حمایت از کسب‌وکارهای کوچک را آغاز کرده‌اند. تجربه‌ای که متأثر از کارنامه درخشان بانک گرامین بنگلادش است، که البته ادعایی هم برای حذف مناسبات ربوی ندارد. بانک گرامین در سال ۱۹۸۳ توسط دکتر محمد یونس اقتصاددان و فعال مدنی تأسیس شد. برنامه این بانک دادن وام‌های خرد به فقیرترین اعضای جامعه بود که به دلیل نداشتن وثیقه یا ضامن معتبر امکان دریافت وام از شبکه بانکی را نداشتند. این وام‌ها به‌صورت ضمانت گروهی به افراد داده‌می‌شد. فعالیت بانک گرامین نقش مهمی در بهبود سطح زندگی مشتریان بانک داشته، و اینک با بیش از ۲۵۰۰ شعبه به فعالیت خود در میدان تأمین اعتبارات خرد برای فقرا کار می‌کند. نکته قابل‌توجه این است که بانک هرچند از مشتریان خود وثیقه مطالبه نمی‌کند، مشکلی در مرحله وصول مطالبات خود ندارد، و اینک میزان دارایی‌های آن از مرز ۲میلیارد دلار گذشته‌است. به بیان دیگر بانک نه‌تنها با برنامه تأمین اعتبار خرد برای فقرا یک هدف اجتماعی و انسانی ارزشمند را دنبال کرده، بلکه همزمان سودآوری قابل‌توجهی هم داشته، و روزبه‌روز بر قدرت مالی آن افزوده‌شده‌است. فعالیت موفق بانک گرامین و آثار مثبت آن در حوزه فقرزدایی موجب شد بنیان‌گذار آن دکتر محمد یونس در سال ۲۰۰۶ جایزه صلح نوبل را دریافت کند.

موفقیت بانک گرامین مبحث اعتبارات خرد را به یک سرفصل پژوهشی مهم مبدل کرد و بانک جهانی با الهام از این تجربه مدل «وام‌دهی به سبک گرامین» را مطرح کرد. همچنین امروزه در بیش ار ۶۰ کشور فعالیت‌هایی با استفاده از دستآوردهای بانک گرامین آغاز شده‌است.

تجربه قابل‌تأمل دیگر تجربه بانک پالماس برزیل است. این بانک در سال ۱۹۹۸ تأسیس شده و فعالیت آن به‌صورت ارائه خدمات بانکی و تسهیلات به ساکنان مناطق فقیرنشین و کمک به رونق اقتصادی منطقه و افزایش درآمد ساکنان منطقه است.

تجربه اعتبارات خرد در کشورهای دیگر هم موردتوجه قرار گرفته و تلاش شده از قابلیت آن در مسیر فقرزدایی و ایجاد اشتغال مولد استفاده شود. اما متأسفانه شبکه بانکی در کشور ما نه‌تنها فرسنگ‌ها از چنین فضایی دور است، بلکه طرح‌های از نوع وام‌های زودبازده را نیز به‌گونه‌ای به مرحله اجرا درمی‌آورد که کاملاً از آثار مثبت تهی باشد.

جمع‌بندی

شبکه بانکی کشورمان هرچند از نظر شیوه ارائه خدمات عملکرد مثبتی داشته و با گسترش زیرساخت‌های لازم برای بانکداری الکترونیک توانسته رضایت نسبی مشتریان را از نظر سرعت عمل و کاهش میزان اتلاف وقت جلب کند، اما از جنبه کارآمدی و پایین آوردن قیمت تمام‌شده محصولات خود، بسیار ضعیف عمل کرده، و درنتیجه برای جبران زیان جاری خود، ناگزیر از دست بردن در جیب مردم شده‌است. علاوه‌براین در این کار خود جیب فقیرترین افراد جامعه را هدف قرار داده‌است.

از سوی دیگر عملکرد خود را به‌گونه‌ای سازمان داده که با کمترین اثر مثبت در حوزه تحقق اهداف توسعه کشور، بیشترین آثار منفی را در جریان گسترش فقر در کشور داشته‌باشد.

نظام بانکی یک کشور را با عنایت به عملکردش و تأثیری که بر وضعیت فقر در جامعه می‌گذارد، می‌توان شایسته قرار گرفتن در یکی از سه گروه زیر دانست: بانکداری فقرستیز، بانکداری فقرگستر و بانکداری بی‌اعتنا به فقر. متأسفانه بانکداری در کشورما نه تنها فقرستیز نبوده، بلکه حتی بی‌اعتنا به فقر هم نبوده، و باید بدون تعارف آن را در گروه بانکداری فقرگستر جای بدهیم.

با عنایت به آن‌چه ذکر ‌شد، ظالمانه خواندن شیوه بانکداری در کشورمان را نمی‌توان ادعایی گزاف و بی‌پایه تلقی کرد. بانکداری ظالمانه در اقتصاد امروز ایران بی‌تردید یکی از عوامل اصلی گسترش فقر و درهم شکستن بنیان تولید ملی است. 

——————————

* – این سخنرانی در نشست هفتگی مؤسسه دین و اقتصاد در تاریخ ۱۳ ۶ – ۱۴۰۴ ارائه شده، و چکیده آن در سایت جماران به آدرس زیر منتشر شده‌است:

بانکداری در ایران؛ از عدالت‌خواهی انقلابی تا فقرآفرینی سیستماتیک

دولت، مردم و رویکرد ارزی *

متن زیر حاصل مصاحبه‌ام با سایت جماران درمورد سیاست‌های ارزی در دوره پساجنگ است:

ذاکری ،کارشناس اقتصادی: دولت این پیام را به مردم بدهد که بنا نیست با جهش نرخ ارز کسری بودجه خود را جبران کند/اصلاحات اقتصادی بدون پاکسازی شبکه فساد، به بی‌ عدالتی بیشتر منجر می‌‌شود

ناصر ذاکری، کارشناس اقتصادی، با اشاره به شرایط ویژه کشور پس از جنگ ۱۲‌روزه و با بیان این‌که الگوی حکمرانی در چنین موقعیتی باید متناسب با وضعیت جنگی باشد و بی‌احتیاطی در سیاست‌گذاری می‌تواند نارضایتی‌های اجتماعی را تشدید کند، تأکید کرد که بدون مهار شبکه قدرتمند فساد، هر اصلاح اقتصادی به بی‌عدالتی بیشتر منجر خواهدشد و هشدار داد پیام‌های دولت درباره ارز ذهنیت مردم را به این سمت سوق داده که دولت رقیب اقتصادی آن‌ها است نه حامی‌شان.

وی به نوسانات نرخ ارز در بازار پرداخت و گفت:  دولت باید به صراحت اعلام کند که به‌دنبال جبران کسری بودجه از طریق افزایش نرخ ارز نیست و اولویت را بر حفظ آرامش و اعتماد عمومی بگذارد.

 شرایط خاصی که کشور در آن قرار گرفته‌است، الگوی حکمرانی ویژه‌ای نسبت به شرایط غیرجنگی نیاز دارد، تصریح کرد: وقتی در شرایط بسیار ویژه و خاص جنگی قرار داریم، یعنی موقعیتی که دشمن می‌خواهد از هر فرصت برای ضربه ‌زدن به کشور استفاده کند و نارضایتی‌‌های عمومی را گسترش دهد و آرزو دارد که مردم گلایه‌مندتر شوند و وحدت ملی و انسجامی که در کشور وجود دارد تحت تأثیر قرار گیرد، نمی‌‌توانیم به‌راحتی و آزادانه درباره سیاست‌‌های مختلف، مانند این‌که کدام سیاست به نفع است و کدام مناسب، صحبت کنیم. شرایط کشور بسیار خطیر است و یک جنگ دشوار و استثنایی و ترکیبی رخ داد که در تاریخ معاصر ما سابقه نداشته‌است. درست است که این جنگ ۱۲ روز طول کشید، اما در واقع جنگی تمام عیار بود. هنوز مشخص نیست فاز دوم جنگ چه زمانی آغاز می‌شود و چه اتفاقاتی رخ خواهدداد. هنوز هم از این نظر در موقعیت بسیار خاصی هستیم.

در این میان، دشمن از همان ابتدا برنامه‌‌ریزی کرده‌است که با دامن ‌زدن به نارضایتی‌‌های عمومی، شرایطی ایجاد کند که مردم مشکل‌دار و معترض شوند و ناآرامی‌‌های اجتماعی گسترش یابد. بنابراین، باید با احتیاط و حساسیت بیشتری حرکت و این مسأله را مهار کنیم، نه این‌که بدون دغدغه و آزادانه انتخاب سیاست کنیم.

متأسفانه اقتصاد ما به‌گونه‌‌ای طراحی شده‌است که شبکه‌ای گسترده از رانت‌خواران و فساد ریشه‌دار و قدرتمند در کشور وجود دارد. در هر سیاستی که اجرا شود، این شبکه‌‌ها به سرعت به آن را بدل ز‌ده و آن را به ابزاری برای ثروت‌اندوزی و افزایش منافع خود تبدیل می‌‌کنند. اگر بخواهیم سیاست تک‌نرخی اجرا کنیم، آن‌ها روش‌‌هایی پیدا می‌‌کنند تا بیشترین منافع را کسب کنند و در سیاست چندنرخی هم همین اتفاق می‌‌افتد. بسیاری از مقامات، قدرت شبکه فساد را به هیچ می‌‌گیرند و تصور درستی از آن ندارند. درحالی‌که قدرت شبکه فساد در جامعه ما حتی از قدرت دشمنان خارجی نیز بیشتر است. بنابراین، اولویت اول ما باید مهار این شبکه باشد. پیش از هر بحثی درباره تک‌نرخی کردن ارز یا حمایت از اقشار کم‌درآمد، باید شبکه قدرتمند فساد مهار شود تا منابع حمایتی به جای این‌که هدر رود، به دست اقشار محروم برسد.

وقتی صحبت از فساد قدرتمند و سازمان‌یافته در کشور می‌شود، این مسأله را کسی قبول نمی‌کند و می‌گویند فساد طبیعی است و تا این حد قابل‌تحمل است، درحالی‌که واقعاً فساد در ایران قابل‌تحمل نیست. باید مسؤولان با روش‌های علمی به مهار و مقابله با فساد فکر کنند. شبکه فساد هم در نظام تصمیم‌گیری و هم در نظام تصمیم‌سازی رسوخ کرده و در بهترین موقعیت‌ها هم توانسته‌اند شرایطی فراهم کنند و با بازی با احساسات سیاستگذاران و مقامات منافع خود را پیش ببرند و تصمیمات خود را به سیستم حکومتی دیکته کنند. این مسأله در همه حوزه‌ها وجود دارد. اگر فکری برای آن نشود؛ بحش بزرگی از منابعی که برای معیشت مردم و افشار کم‌درآمد درنظر گرفته‌می‌شود، به هدر می‌رود.

گروه محدودی از جامعه ما در زمان جنگ دچار مشکل شدند، خانوارهایی عزادار و ساختمان‌هایی تخریب شدند. تصوراین بود که چون حجم خرابی‌ها چندان گسترده نیست، می‌توانیم این آرامش را در دل مردم ایجاد کنیم و اجازه ندهیم مردم ناراحت شوند. اما هنوز منابع بودجه‌ای کافی اختصاص پیدا نکرده و مردم بلاتکلیف هستند. خانوارهایی که آواره شدند و بعضی در هتل‌ها مستقر شدند، به آن‌ها گفته‌شده که باید خودشان هزینه‌هایشان را بپردازند. این نشان می‌دهد ما منابع کافی برای این کار کنار نگذاشته‌ایم. یعنی ما هنوز درنیافته‌ایم که باید به‌جای اختصاص منابع بودجه‌ای به بعضی نهادهایی که بازدهی ندارند، این اقدامات را انجام دهیم. باید با اصلاح روش بودجه‌ریزی، این منابعی را که بازدهی در سطح کشور ندارد، مهار کنیم و به مسیری هدایت کنیم که بتواند رضایت مردم را فراهم کند و آن وحدت ملی که نمودی از آن را در جریان جنگ ۱۲‌روزه شاهد بودیم، تقویت کنیم.

ذاکری، درباره وضعیت بخش خصوصی و نقشی که می‌تواند در کنار دولت برای رفع مشکلات کشور ایفا کند گفت: واقعیت این است که بخش خصوصی ما تحت فشار بوده و سیاست‌‌های دولت اجازه نداده‌‌اند بخش خصوصی در حد توانایی واقعی خود رشد کند و نقش‌آفرینی مؤثر داشته‌باشد. اتاق بازرگانی باید به‌عنوان پارلمان بخش خصوصی، اقتدار داشته‌باشد و منافع بخش خصوصی واقعی و ملی را دنبال کند، نه مجموعه‌‌هایی که تنها به نام بخش خصوصی عمل می‌کنند، اما درواقع شبه‌‌خصوصی یا خصولتی هستند. سیاست‌‌های دولت باید به‌گونه‌‌ای باشد که بخش خصوصی توانمند شود و از طریق اصلاح نظام مالیاتی و سیاست‌های بازتوزیع درآمد، حمایت لازم از اقشار محروم انجام شود.

در برخی موقعیت‌ها، دولت تلاش کرده است که با واگذاری فعالیت‌ها به مردم، سرعت انجام امور افزایش یابد. برای مثال، وقتی صحبت از اختصاص منابع به بازسازی‌ها می‌‌شود، می‌گوییم کشور ما امکانات قابل‌توجهی در حوزه فعالیت‌‌های خیریه دارد. مردم ما علاقه بسیار زیادی به فعالیت‌‌های خیریه، عام‌‌المنفعه و اهداف اجتماعی دارند، اما متأسفانه این تمایل به درستی هدایت نمی‌‌شود. یعنی دولت و نهادهای حاکمیتی تلاش مناسبی برای هدایت این منابع عظیم موجود در جامعه، که مردم علاقه‌مند هستند در فعالیت‌‌های انسان‌‌دوستانه و اهداف اجتماعی ارزشمند مشارکت کنند، به کار نمی‌برند تا از این نیرو به شکل مؤثر استفاده شود.

 این کارشناس اقتصادی خاطرنشان کرد: حتی در بازسازی خسارت‌ها و خرابی‌هایی که در جریان جنگ ۱۲‌روزه ایجاد شد، سرعت عمل لازم رعایت نشد. اگر این خرابی‌ها سریع‌تر ترمیم می‌شد، چهره شهر از وضعیت جنگ خارج می‌‌شد. حتی اگر دولت منابع کافی در کوتاه‌مدت نداشت، می‌توانست به مردم و خیرین متکی باشد، اما متأسفانه این تلاش به صورت سازماندهی‌شده انجام نگرفت. مردم در زمان جنگ ۸‌ساله تمایل داشتند که در میدان حاضر شوند و هر کاری که می‌توانستند انجام دهند، حتی در حد یک قوطی کنسرو کمک کنند و کارها پیش برود. در اوایل جنگ، مسؤولان متوجه شدند که به دلیل نبود هدایت، توزیع کمک‌ها نابرابر شده‌بود، در برخی مناطق امکانات زیادی جمع‌آوری شده‌بود و در برخی دیگر کمبود وجود داشت. این نیازمند سازماندهی و تشکیلاتی بود که تصمیم بگیرد چه منابعی به کجا تخصیص یابد و مردم خود اقدام نکنند. اکنون نیز در حوزه خیریه، که ظرفیت بسیار بالایی در کشور دارد، نیازمند این هدایت هستیم تا کمک مردم به صورت مؤثر و سریع مشکلات را حل کند. بسیاری از مشکلاتی که دولت اگر بخواهد به تنهایی حل کند ممکن است سال‌ها طول بکشد، با همکاری مردم در عرض چند ماه قابل‌حل است. این موضوع با مسأله فعال شدن و تقویت بخش خصوصی متفاوت است، اگرچه هر دو به نوعی با واگذاری مسؤولیت‌ها به مردم و ظرفیت‌های غیر دولتی مرتبط هستند.

همچنین نگرانی که معمولاً درباره حداکثرسازی سود توسط بخش خصوصی مطرح می‌شود، در شرایط جنگی به شکل متفاوتی قابل‌بررسی است. اساساً یک بنگاه اقتصادی هدفش کسب منافع خود است و این انتظار غیرواقعی نیست. حتی در مورد مسؤولیت اجتماعی شرکت‌ها، انگیزه‌ها معمولاً ترکیبی از منافع شخصی و سود تبلیغاتی نیز هست؛ برای مثال، شرکتی که در منطقه محرومی درمانگاه یا مدرسه‌ای احداث می‌کند، علاوه‌بر روحیه انسان‌‌دوستی، به دنبال تبلیغ و کسب اعتبار است.

وی با بیان این‌که وظیفه دولت این است که میان اهداف اجتماعی و اهداف فردی هم‌راستایی ایجاد کند و فعالان اقتصادی را در مسیری هدایت کند که فعالیت‌هایشان هم منافع فردی و هم منافع اجتماعی را تامین کند، تأکید کرد: دولت باید نظارت کند که آیا سیاست‌گذاری‌هایی که داشته، توانسته به تحقق اهداف منجر شود یا این‌که تنها توزیع رانت را تشدید کرده‌است. دولت به جای این‌که خود را در مجموعه‌های خصولتی درگیر کند، در سیاستگذاری متمرکز شود تا در عین تحقق منافع بخش خصوصی، اهداف اجتماعی هم محقق شود.

باید مسیر تعامل با جهان متناسب با ظرفیت‌های کشور، بازنگری و اصلاح شود. این موضوع بحث مهم امنیتی و سیاست خارجی است و مسؤولان مربوطه باید روش مناسب تعامل را انتخاب کنند تا دشواری‌ها کاهش یابد و ثبات اقتصادی بهتر حفظ شود. ما سهم مهمی در ذخایر شناخته‌شده نفت و گاز جهان داریم، کشورهایی که در این زمینه امکانات کمتری دارند، سهمشان در این بازار بیشتر است. سال ۱۹۹۰ میلادی را اگر با سال گذشته میلادی مقایسه کنیم، سهم و وزن اقتصادی سه کشور ایران، عربستان و ترکیه، از آن زمان تاکنون وزن اقتصاد ترکیه حدود ۸٫۷۵‌برابر شده، عربستان ۱۰٫۵‌برابر و اقتصاد ما فقط ۳٫۵‌برابر شده‌است. درحالی‌که ظرفیت ما برای رشد اقتصادی بیشتر از آن‌ها بوده‌است. عربستان فقط نفت داشته، و ما اقتصادی بسیار متنوع و توانمند داریم، ترکیه هم از منابع نفت و گاز بهره‌ای ندارد. اما اقتصاد پویا و فعال با بخش خصوصی توانمندی دارد. اگر مسیر مناسبی در سیاست‌گذاری اقتصادی و تعامل مثبت با جهان دنبال می‌کردیم، باید اقتصاد ما ۱۲‌برابر می‌‌شد. اگر چنین اتفاقی می‌‌افتاد، اکنون ما اقتصاد پانزدهم دنیا با وضعیت اشتغال و رفاه و منابع عمومی بالایی بودیم. اما ما مسیری رفتیم که اقتصاد ما به دلیل آن گرفتار شده، باید برای رفع این تنش‌ها سیاست‌گذاری کرد. تصور کنیم این تنش‌ها می‌تواند ۲ تا ۵ سال طول بکشد، اما بالاخره تمام می‌شود. ما باید مسیر تعامل را در سیاست خارجی بازنگری کنیم. این اولین قدم است. تا زمانی که انتخاب مطلوبی با رعایت مسائل امنیت ملی و منافع ملی انجام شود، باید آرامش در جامعه حفظ و ایجاد شود.

دولت این پیام را به مردم بدهد که بنا نیست با افزایش نرخ ارز کسری بودجه خود را جبران کند

دولت باید در سیاست‌های ارزی خود ثبات ایجاد کند و این پیام را به مردم و فعالین اقتصادی بدهد که بنا نیست دولت از طریق چنین فعالیتی کسری بودجه خود را جبران کند. تصور بسیاری از فعالان اقتصادی اکنون این است که دولت به دنبال این است که قیمت ارز افزایش یابد تا بتواند به عنوان عرضه‌کننده انحصاری ارز، منابع مالی بیشتری تأمین کند. این پیام نامناسبی به جامعه است. در این‌جا باید دولت اولویتش این باشد که به مردم و فعالین اقتصادی این پیام را بدهد که من به دنبال تأمین منابع از این طریق نیستم و می‌خواهم آرامش در جامعه حفظ شود. متأسفانه در طول سال‌های گذشته سیاست‌گذاری‌ها و عملکرد سیاستگذاران باعث شده که مردم و فعالان اقتصادی این احساس را داشته‌باشند که دولت تاجری است که چندان موفق نیست، دنبال تأمین منابع مالی است، آن‌هم از هر طریقی که ممکن باشد، و موفق هم عمل نمی‌کند. متأسفانه ما این ذهنیت را ایجاد کرده‌ایم که دولت رقیب شماست و نهادی است که می‌‌خواهد تا جایی که  ممکن است، دست در جیب شما ببرد تا از این طریق پول به دست بیاورد، درحالی‌که باید این تصویر ایجاد شود که دولت نهادی است که دنبال تجارت و پول‌درآوردن نیست و دنبال اداره کشور و مدیریت بهینه آن است.

———————

* – این مصاحبه در آدرس زیر در سایت جماران در دسترس است:

ذاکری،کارشناس اقتصادی: دولت این پیام را به مردم بدهد که بنا نیست با جهش نرخ ارز کسری بودجه خود را جبران کند

درمان بیماری کسری بودجه؛ ضروری و شدنی *

وزیر اقتصاد در نشست اخیر شورای گفتگوی دولت و بخش خصوصی با اشاره به این‌که انتشار هشتصد همت اوراق بدهی در بودجه سال جاری پیش‌بینی شده‌است، گفت شوک‌های وارده به اقتصاد نیاز دولت به انتشار اوراق برای تأمین منابع مالی را بیشتر از این رقم کرده‌است. وی همچنین گفت دولت به فکر کاهش برخی هزینه‌ها است، هرچند این اقدام هزینه سیاسی برای دولت درپی خواهدداشت. (۱) در این رابطه نکات زیر قابل‌تأمل هستند:

۱ – اگر نیاز دولت به انتشار اوراق بدهی را در همان سطح معین‌شده در بودجه محدود کرده، و به شوک‌هایی که وزیر اقتصاد از آن‌ها سخن می‌گوید، توجه نکنیم، سهم هر شهروند از این میزان قریب به ۱۰میلیون تومان می‌شود! همین نکته عظمت رقم نیاز مالی دولت را نشان می‌دهد. چنین حجمی از نیاز مالی هزینه‌های نجومی را به سال‌های بعد منتقل می‌کند. این بدان‌معنی است که برای درمان این بیماری مزمن زمان زیادی نداریم و باید هرچه سریعتر اقدامات درمانی آغاز شود.

۲ – سال‌هاست که اقتصاد ما گرفتار آثار و تبعات نامطلوب کسری بودجه است، و دولت‌ها همه‌ساله با تمهیداتی از نوع استقراض از بانک مرکزی، فروش دارایی‌های بین‌نسلی، کاستن از کیفیت و حتی کمیت خدمات رفاهی ارائه‌شده به مردم و درنهایت دست بردن در جیب مردم بخشی از این کسری را تأمین کرده‌اند. این تمهیدات هرچند مشکل کمبود منابع مالی دولت را حل نکرده، اما موجبات تشدید تورم و سرعت گرفتن رشد قیمت‌ها و درنهایت گسترش فقر را فراهم کرده‌است. به بیان دیگر کسری بودجه یکی از مهم‌ترین عوامل روشن نگهداشتن موتور تورم دورقمی در کشور است. ازاین‌رو دولت ملزم است در درجه اول راهی برای نجات از گرداب کسری بودجه بیابد، و در درجه دوم، این راه باید کمترین هزینه و آثار منفی را نصیب اقتصاد ملی بکند.

۳ – بی‌تردید قدم اول برای اصلاح وضع موجود، اصلاح ساختار بودجه است. در این رابطه دو سؤال کلیدی باید پاسخ داده‌شود: آیا همه درآمدهایی که ماهیت عمومی دارند، به خزانه دولت واریز می‌شود؟ و آیا همه اقلام هزینه که به بودجه دولت تحمیل می‌شوند، واقعاً مرتبط با اداره امور کشور است؟ درواقع شیوه مدیریت امور کشورمان به‌گونه‌ای است که ازیک‌سو همه درآمدهای عمومی در اختیار دولت نیست، و از سوی دیگر با مصوبات پی‌درپی مجلس هزینه‌هایی به دولت تحمیل می‌شود که تأثیری در اداره امور کشور ندارد. طبعاً نتیجه این روند چیزی جز گسترش کسری بودجه نیست.

۴ – در دهه‌های گذشته همه دولتمردان از فربهی بدنه دولت و آثار منفی آن بر بودجه نالیده، اما اقدامی قابل‌اعتنا برای رفع این دشواری صورت نداده‌اند. حتی در برخی مقاطع اقداماتی پوپولیستی با هدف تأثیرگذاشتن بر آرای انتخاباتی گروه‌هایی از مردم انجام شده، و هزینه‌های گزافی را به بودجه عمومی تحمیل کرده‌است. استخدام‌های فله‌ای با اولویت دادن به سلیقه سیاسی افراد در سال‌های گذشته را می‌توان مصداق بارز این اقدامات دانست. اینک گفته‌می‌شود درحدود ۹۰درصد بودجه دولت فقط صرف پرداخت حقوق و مزایای کارکنان می‌شود. آیا این امر مصداق تبدیل شدن دولت به کارفرمای بزرگ نیست که اصل ۴۳ قانون اساسی آن را ممنوع می‌کند؟

۵ – دولت به‌عنوان فروشنده اوراق بدهی که بخش اعظم آن‌ها در قالب تکلیف به بانک‌ها واگذار می‌شود، دراصل بزرگترین رقیب بخش خصوصی در جذب منابع مالی و تسهیلات بانکی کشور است. زیرا همان منابعی که باید در قالب تسهیلات بانکی در اختیار بنگاه‌های تولیدی قرار بگیرد، یا به بورس اوراق بهادار تزریق شده، و اقتصاد ملی را رونق ببخشد، از این چرخه خارج شده، و در اختیار دولت قرار می‌گیرد تا هزینه کند و تازه آثار مثبت این هزینه‌ هم ناپیدا باشد!

۶ – وزیر محترم از صرفه‌جویی و ضرورت کاستن از هزینه‌های دولت سخن می‌گوید، و این‌که این اقدام هزینه سیاسی برای دولت دارد. اصل مآل‌اندیشی ایجاب می‌کند که دولت این صرفه‌جویی‌ها را به‌گونه‌ای انجام بدهد که کمترین هزینه سیاسی را به دنبال دارد. درواقع این اصل جزو معدود اصولی است که در دهه‌های گذشته به‌خوبی موردتوجه دولتمردان بوده، و با دقت اجرا شده‌است! دولت برای صرفه‌جویی و کاستن از هزینه‌ها، سرفصل‌هایی را از هزینه‌ها حذف کرده که ذینفعانش تریبونی برای دفاع از منافع خود نداشته‌اند، و بدین‌ترتیب کمترین هزینه را به دولت تحمیل کرده‌اند. درمقابل گروه‌های قدرتمند برخوردار از عطایای دولت هرگز فشاری را از محل صرفه‌جویی دولتی تحمل نکرده‌اند. بارزترین مصداق این امر، برخورد دوگانه با بودجه سازمان‌ها و دستگاه‌های عمومی است. رشد بودجه سالانه این نهادها به‌خوبی نشان‌دهنده قدرت تأثیرگذاری آن‌ها در تصمیمات دولت است.

در پایان باید گفت درمان سریع بیماری کسری بودجه بسیار ضروری است، اما این درمان زمانی ممکن خواهدشد که دولت حاضر به برداشتن دو گام ضروری در همان ابتدای راه باشد: گام اول تجمیع همه درآمدهای عمومی در خزانه دولت و حذف سرفصل‌های غیرضرور و نامرتبط از هزینه‌ها است. پرداخت ارقام بزرگ به مؤسسات ریز و درشت مدعی فعالیت فرهنگی که البته اثربخشی چندانی هم ندارند، ازاین‌جمله است. در گام دوم دولت در میدان صرفه‌جویی و کاستن از هزینه‌ها باید به‌جای مآل‌اندیشی مرسوم و توجه به هزینه سیاسی تحمیلی، به آثار این اقدامات بر بهبود وضع معیشت مردم و کاستن از ابعاد فقر توجه بکند، حتی اگر ذینفعان این سیاست تریبونی برای بیان نظراتشان و قدرتی برای دفاع از منافعشان نداشته‌باشند، و به بیان دیگر نتوانند هزینه سیاسی متوجه دولت بکنند. همان‌گونه که رئیس دولت چهاردهم بارها قریب به این مضمون گفته‌است که دولت او باید صدای بی‌صدایان باشد. حال اگر دولت حاضر به برداشتن این دو گام مهم باشد، می‌توان در مورد گام‌های بعدی سخن گفت.

————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۹ – ۶ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

وزیر اقتصاد: اصلاحیه قانون بودجه ۱۴۰۴ به مجلس می‌رود

مزیت‌سوزی همچنان ادامه دارد *

ثروت‌های زیرزمینی، منابع طبیعی و موقعیت مطلوب جغرافیایی یک سرزمین دارایی‌هایی هستند که ساکنان آن در اختیار دارند و می‌توانند آن‌ها را در مسیر دستیابی به توسعه و رونق اقتصادی به‌کار گیرند. این دارایی‌ها را می‌توان به یک پاس گل در زمین فوتبال تشبیه کرد که باید با موقعیت‌شناسی بازیکن مهاجم تیم تبدیل به گل شود.

بی‌مناسبت نیست کارنامه کشورها در جریان دستیابی به توسعه را مجموعه‌ای از پاس گل تلقی کنیم که بعضی به گلی ارزشمند تبدیل شده و بعضی دیگر هدر رفته‌اند. به‌عنوان یک نمونه ملموس برای ملت ما، وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در کنار مسائل انسانی، اجتماعی و سیاسی، یک فرصت ارزشمند برای ثروت‌اندوزی برای ترکیه ایجاد کرد که با استفاده از موقعیت همسایگی با دو کشور در حال جنگ از تجارت با این دو بیشترین سود را نصیب خود بکند. بی‌تردید موقعیت مطلوب اقتصاد ترکیه در دهه‌های آینده مرهون استفاده فرصت‌طلبانه از این «پاس گل» بوده‌است.

همچنین بی‌اعتنایی بلندمدت ایران به اهمیت استفاده از موقعیت سرزمینی برای ارائه خدمات به پروازهای شرق آسیا به اروپا و بالعکس، پاس گل ارزشمندی بود که به کشورهای ساحل جنوبی خلیج فارس داده‌شد، و کشور امارات با هوشمندی تمام از این فرصت استفاده کرده، و یکی از پرترافیک‌ترین فرودگاه‌های جهان را راه‌اندازی کرد.

اهمیت استفاده از فرصت‌ها برای دستیابی به توسعه و بالا بردن رتبه کشور در بین اقتصادهای بزرگ دنیا به‌حدی بالا است که می‌توان آن را به‌عنوان شاخصی برای ارزیابی کارنامه دولت‌ها به کار برد. به‌راستی کارنامه ما در این میانه چگونه است و آیا توانسته‌ایم پاس گل‌ها را شناسایی کرده و از آن‌ها بهره بگیریم؟ آخرین پاس گلی که تبدیل به یک گل درخشان و ماندگار کرده‌ایم، کدام است؟

موقعیت جغرافیایی ویژه کشورمان بر سر مسیر ارتباط شرق و غرب که در هزاره‌های پیشین به‌عنوان ایستگاهی از راه ابریشم شناخته‌شده‌بود، امکان بزرگی برای کسب درآمد از طریق تأمین مسیر ارتباطی برای جریان کالا و انرژی در منطقه مهمی از جهان در اختیارمان گذاشته‌است. در دهه ۷۰ مسؤولان وقت کشورمان تلاش کردند با ایجاد زیرساخت‌ها نقش پررنگ‌تری برای کشورمان در این میانه فراهم بکنند. ایجاد ارتباط ریلی بین کشورهای منطقه با محوریت ایران و نیز ارائه طرح‌هایی برای انتقال گاز در منطقه و همکاری با کشورهای همسایه برای صدور نفت و گاز شروع شد. اما با حاکم شدن جریان تندرو و اولویت یافتن هرچه بیشتر سیاست بر اقتصاد، کلیه این ایده‌های ارزشمند فراموش شدند، و اینک جز هزینه‌هایی تلف شده و بی‌فایده چیزی از آن‌ها نمانده‌است.

در دوران دولت نهم وزیر وقت نفت قرارداد سواپ با ترکمنستان را به‌صورت یکجانبه لغو کرد، و اگر این کشور اینک به اجرای خطوط لوله گاز از مسیرهایی غیر از ایران تأکید دارد، بی‌تردید حاصل این لغو به‌اصطلاح مقتدرانه است. زیرا چنین اقدامی فقط کشورمان را به‌عنوان یک شریک بسیار غیرقابل‌اطمینان و بی‌اعتنا به منافع مشترک با همسایگان معرفی کرد.

علاوه‌براین تعلل در اجرای پروژه فرودگاه بین‌المللی امام خمینی که می‌توانست نقش مهمی در مدیریت پروازهای بین شرق آسیا و اروپا ایفا کند، موجب شد فرودگاه دوبی نقش بسیار مهمی در این میانه عهده‌دار شود، درنهایت با تکمیل زیرساخت لازم برای این فرودگاه، فرصت ارزشمند ایران برای توسعه خدمات فرودگاهی از بین رفت.

در حوزه ذخایر معدنی هم کشورمان با دراختیار داشتن بخش مهمی از ذخایر گاز دنیا، سهم قابل‌اعتنایی در بازار جهانی گاز ندارد. تحریم نفت ایران هم بر دشواری‌های موجود افزوده، و درنتیجه سایر تولیدکنندگان جایگزین کشورمان شده‌اند. سایر ذخایر معدنی کشورمان نیز وضعیت مشابهی دارند، و محدودیت‌های ایجادشده بر سر مسیر تعامل با اقتصاد جهان موجب شده، امکان استفاده مطلوب از این دارایی‌ها را نداشته‌باشیم.

درواقع بی‌اعتنایی بلندمدت ما به تعامل سازنده با اقتصاد جهان و گسترش مناسبات اقتصادی و مشارکت‌های راهبردی به‌ویژه با کشورهای همسایه شرایطی را ایجاد کرده که همسایگان ما با اجرای پروژه‌های بزرگ در حوزه حمل و نقل و نیز خطوط لوله انتقال گاز به طور کلی روی همکاری و همراهی با ما حساب نکنند. ترکمنستان با خط لوله گاز احداثی خود در فکر تسخیر بازار گاز شبه‌قاره هند است. قطر با افزایش برداشت خود از ذخایر نفت و گاز مشترک با ایران به ثروت‌اندوزی تاریخی دست زده، و بر وزن اقتصاد خود به میزان چشمگیری افزوده‌است. عراق با تلاش برای تکمیل ابرپروژه بندر فاو دنبال ایجاد مسیر ارتباطی مستحکم کشورهای منطقه با اروپا است. ترکیه مصمم است از طریق گذرگاه زنگزور بازار آسیای میانه را از آن خود بکند.

نتیجه این که ارتباط ریلی و جاده‌ای شرق آسیا و آسیای میانه با اروپا با دور زدن ایران از شمال کشورمان درحال برقراری است. ارتباط هوایی نیز با دور زدن ایران از مسیر ساحل جنوبی خلیج فارس برقرار شده‌است. مسیر انتقال انرژی هم باز با دور زدن ایران از طریق همسایگان شرقی در حال تکمیل است. ایجاد گذرگاه زنگزور جدیدترین اقدام در این میدان است، و نکته قابل‌تأمل این که هنوز مسؤولان و سخنوران ما تحلیل واحدی از این اتفاق ندارند: اولی می‌گوید این گذرگاه مشکلی برای ایران ایجاد نمی‌کند، دومی می‌گوید برای جلوگیری از اجرای آن به زور متوسل می‌شویم، و سومی طبق معمول بستن تنگه هرمز را پیشنهاد می‌کند.

مشابه این وضعیت را در همه حوزه‌های اقتصاد کشور می‌توان تصویر کرد که مرور آن‌ها جز افزودن بر تألمات نگارنده و خواننده نتیجه‌ای ندارد. آیا به‌راستی بنا نداریم با استفاده از خرد خردمندان ایران‌دوست، هرچه زودتر جلو این ضررهای خانمان‌برانداز را بگیریم؟

—————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره بکشنبه ۲۶ – ۵ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

اقتصادیات فرزندآوری و گزارش یک بی‌تدبیری بزرگ *

درصد جمعیت زیر بیست سال کشور در چند دهه اخیر با سرعتی بسیار نگران‌کننده کاهش یافته، و از ۴۶درصد در سال ۱۳۶۵ به کمتر از ۳۱درصد در سال ۱۳۹۵، و اینک به سطح ۲۲.۸درصد رسیده‌است. این بدان‌معنی است که تمایل جامعه ایرانی به فرزندآوری کاهش فوق‌العاده‌ای یافته‌است. اما این همه ماجرا نیست. به بیان دیگر این امر فقط نتیجه تصمیم زوج‌های ایرانی به خودداری از بچه‌دار شدن و کوچک نگه‌داشتن ابعاد خانوار نبوده، بلکه در کنار آن با کاهش شدید تمایل به ازدواج و تشکیل خانواده هم روبه‌رو بوده‌ایم. بالاترین رقم ازدواج در ایران در سال ۱۳۸۹ و برابر با ۸۹۱۶۲۷ مورد بوده و بعد از این سال روند کاهشی خود را آغاز کرده و ظرف ۱۴ سال تا سال ۱۴۰۳ نزدیک به ۴۷درصد کاهش داشته‌، و اینک جامعه با رشد سریع جمعیت مجرد بالای چهل سال روبه‌رو است.

در چنین شرایطی انتظار می‌رود متولیان امر با استفاده از ظرفیت و توانایی مراکز علمی و پژوهشی کشور مطالعات گسترده‌ای برای شناسایی عوامل واقعی بروز این پدیده نگران‌کننده انجام داده، و برای مهار این عوامل و جلوگیری از تأثیر مخرب آن‌ها تدبیری بیندیشند. اما با مرور مختصر رویکرد رسمی می‌توان دریافت که تدبیری در کار نبوده‌است. ویژگی‌های بارز این رویکرد رسمی را به شرح زیر می‌توان برشمرد:

۱ – در این رویکرد به سرعت تغییرات شاخص‌های جمعیتی و دشواری‌هایی که این تغییرات ایجاد می‌کنند و خواهندکرد، توجهی نمی‌شود. تغییر سریع شاخص‌های جمعیتی و ناهمگونی بین آن‌ها با شاخص‌های فرهنگی و اجتماعی می‌تواند سلامت روانی جامعه را تحت تأثیر قرار بدهد، زیرا رفتار شهروندان در این حوزه به آنان تحمیل شده، و حاصل یک انتخاب طبیعی و سالم نیست. حال اگر رفتار شهروندان تغییر کرده، و تمایل به فرزندآوری با سرعتی نجومی افزایش بیابد، رویکرد رسمی به علل این تغییر رفتار و آثار آن در سلامت روانی جامعه اعتنایی ندارد، مهم افزایش زادوولد است.

۲ – کاهش سهم جمعیت جوان ازیک‌سو با کاهش تمایل به ازدواج و از سوی دیگر با کاهش تمایل به فرزندآوری زوج‌ها ارتباط دارد. اما رویکرد رسمی کاری به این واقعیت ندارد، و بدین‌ترتیب دشواری موجود به کاهش تمایل به فرزندآوری فروکاسته‌می‌شود. همین‌که زوج‌ها متقاعد بشوند که فرزند بیشتری بیاورند، برای پاک کردن صورت مسأله کافی است. به بیان دیگر اگر گروهی کثیر از جوان‌های جامعه در اثر سیاست‌های مسؤولان دلاور به ناچار قید تشکیل خانواده را می‌زنند و با گذشت زمان سلامت روحی‌شان دچار مخاطره می‌شود، مشکل خودشان است و به مسؤولان ربطی ندارد! فقط کافی است زوج‌ها جور این گروه را بکشند و فرزندان بیشتری به دنیا بیاورند.

۳ – این‌که افزایش تعداد فرزندان فشار زیادی به اقتصاد ضعیف خانوار وارد کرده، و ابعاد فقر را در جامعه گسترده‌تر خواهدکرد، از نظر رویکرد رسمی اهمیت ندارد. شرایطی را در نظر بگیرید که یک خانوار چهارنفره در آپارتمان استیجاری ۵۰متری زندگی می‌کنند، و مسؤولان دلاور به آنان امر می‌کنند که ابعاد خانوار را به هفت نفر برسانند. سختی‌های زندگی و شکسته‌شدن حریم شخصی والدین و فرزندان در این فضای کوچک و تبعات فرهنگی و روانی سنگین آن برای آینده خانواده اهمیتی ندارد.

۴ – رویکرد رسمی به اهلیت زوج برای تربیت فرزند کوچکترین اعتنایی ندارد. این نکته که برخی زوج‌ها به لحاظ فرهنگی و تربیتی صلاحیت تربیت فرزند را ندارند، یک امر کاملاً طبیعی است و اصلاً جای تعجب ندارد. درحال‌حاضر سالانه بیش از ۵۰۰۰ کودک بدسرپرست تحویل سازمان بهزیستی می‌شوند. البته باید توجه داشت این عدد واقعیت جامعه را نشان نمی‌دهد. زیرا در جامعه امروز ایران با عنایت به شرایط خاص فرهنگی و باورهای شهروندان بسیاری از موارد بدسرپرستی گزارش نمی‌شود. طبعاً چنین خانواده‌هایی صلاحیت تربیت فرزند را ندارند، چه رسد به این‌که از تبلیغات فرزندآوری تأثیر بپذیرند.

۵ – رویکرد رسمی آن‌چنان خود را گرفتار عددسازی کرده، که حتی سلامت نوزاد و فقدان معلولیت هم برایش مهم نیست. مهم افزایش زادوولد است، حتی اگر نوزاد معلول باشد. به‌همین دلیل اجرای طرح‌هایی از نوع غربالگری و بررسی احتمال معلولیت جنین را برنمی‌تابد. این‌که خانوارهایی در نتیجه حاکمیت چنین نگرشی دارای فرزند و حتی فرزندان معلول شوند، و دشواری‌های فراوان روحی و جسمی را برای سال‌های طولانی تحمل کنند، از دید مدافعان رویکرد رسمی اهمیت ندارد.

۶ – رویکرد رسمی توجهی به پیچیدگی صورت مسأله ندارد، و ازاین‌رو ساده‌ترین و به‌اصطلاح دم‌دستی‌ترین راه‌حل‌ها را برمی‌گزیند. بیمه رایگان فرزندان سوم و چهارم و تأمین هزینه بستری و زایمان، یا دادن تسهیلات ارزان‌قیمت و … که همه از نوع مشوق‌های مادّی هستند، از جمله این راه‌حل‌های دم‌دستی هستند. حتی شاید علاقه برخی مسؤولان دولت‌های گذشته به تسهیل مهاجرت اتباع افغانستانی را نیز بتوان ذیل این سرفصل موردتوجه قرار داد.

حال با کنار هم گذاردن این نکات می‌توان به عمق بی‌تدبیری در برخورد با دشواری مورداشاره دست یافت. انتخاب کم‌هزینه‌ترین و آسان‌ترین راه‌حل‌ها بدون‌توجه به آثار و تبعات اجتناب‌ناپذیر آن‌ها فقط از عهده مدیران و مسؤولانی برمی‌آید که درنتیجه کنار گذاردن قاعده خردمندانه شایسته‌سالاری از نردبان ترقی مناصب بالا رفته و سکان اجرایی کشور را در دست می‌گیرند.

سیاست‌گذاری برای جوان‌سازی جمعیت آن‌هم بدون اعتنا به ضرورت رونق اقتصادی، اصلاح شیوه توزیع درآمد و تسهیل ازدواج به‌عنوان بزرگترین و رایج‌ترین قرارداد حقوقی بین شهروندان را به‌هیچ‌روی نمی‌توان خردمندانه تلقی کرد. در فرصتی دیگر به این سرفصل مهم خواهم‌پرداخت.

—————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۹ – ۵ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

پرونده اتباع و ضرورت واکاوی یک بی‌تدبیری تاریخی *

مهاجرت اتباع افغانستان به کشورمان سابقه طولانی دارد، و در طول چند دهه اخیر یکی از پرونده‌های مهم کشورمان بوده‌است. افزایش سریع جمعیت اتباع در چند سال اخیر و سپس تلاش گسترده دولت در ماه‌های جاری برای بازگرداندن بخشی از این جمعیت به سرزمین خودشان، خود بهترین و گویاترین نشانه است که بی‌تدبیری بزرگی اتفاق افتاده‌است. اما با قدری تأمل می‌توان دریافت ابعاد بی‌تدبیری بسیار بزرگتر از این است. در این رابطه توجه به نکات زیر ضرورت دارد:

۱ – معمولاً با شروع جریان مهاجرت پناهجویان، اولین موضوعاتی که ذهن مسؤولان کشور میزبان را درگیر می‌کند، فراهم کردن مکان مناسب برای استقرار پناهجویان، برآورد ظرفیت پذیرش، بررسی زمان احتمالی بازگشت پناهجویان و شروع مذاکره با نهادهای بین‌المللی برای دریافت کمک است. اما چنین موضوعاتی ظاهراً هیچگاه به ذهن مسؤولان ما خطور نکرده‌است. بدین‌ترتیب مهاجران مستقیم از مرز وارد کشور شده، و به شهرهای مختلف منتقل شده و اسکان یافته‌اند.

۲ – معمولاً کشور مقصد مهاجرت با امتیازدهی به متقاضیان مهاجرت تلاش می‌کند افراد متخصص و نخبه یا واجدان شرایط خاص را جذب بکند. اما در رابطه با مهاجرت اتباع هرگز چنین بررسی‌هایی صورت نگرفته، و هیچ‌گونه گزینشی اعمال نشده‌است. حتی هیچ کنترلی در حوزه سلامت، سابقه واکسیناسیون و … نیز در کار نبوده‌است.

۳ – اولین اثر حضور مهاجرین در بازار کار کشور مقصد مشاهده می‌شود. ازاین‌رو کشور مقصد تلاش می‌کند با بررسی دقیق وضعیت بازار کار، برنامه مهاجرت را به‌گونه‌ای تنظیم کند که حضور مهاجران کمترین اثر منفی و بیشترین اثر مثبت را بر اقتصاد ملی داشته‌باشد. چنین بررسی‌ها و مطالعاتی در کشور ما امری بی‌سابقه بوده‌است. در دهه‌های گذشته توجه مسؤولان معطوف به این امر بود که حضور نیروی کار ارزان به پایین بودن قیمت تمام‌شده کالا و خدمات کمک کرده، و درنتیجه از شدت تورم می‌کاهد. اما چنین اظهارنظرهایی هرگز به مطالعات کارشناسی که به صورت همزمان به مهار رشد قیمت تمام‌شده، و افزایش تقاضای مصرفی به‌ویژه در بازار مسکن استیجاری توجه کرده، و خالص اثر حضور مهاجران را ارزیابی کند، متکی نبوده‌است.

۴ – حضور مهاجران حتی اگر با برنامه منسجمی از سوی کشور میزبان همراه باشد، بازهم معمولاً همراه با افزایش جرم و ناامنی است و می‌تواند دشواری‌هایی برای کشور میزبان ایجاد کند. به‌ویژه در کشوری که درگیر برخی تنش‌ها و منازعات سیاسی-امنیتی است، این مبحث اهمیت بیشتری می‌یابد. بااین‌حال به نظر می‌رسد، متولیان امر در مورد مهاجرت اتباع به‌طور کامل مستقل از این امر مهم تصمیمات کلان خود را گرفته، و اعتنایی به این مقوله نداشته‌اند. کمترین کار در این زمینه اعمال نظارت بر جریان ورود اتباع، جلوگیری از ورودهای غیرمجاز و برخورد سختگیرانه با هرگونه رفتار مجرمانه از طرف جمعیت مهاجر بوده، که حتی از این کمترین کارها هم دریغ شده‌است.

۵ – در مورد پرونده مهاجرت اتباع هرگز سندی به‌عنوان سیاست‌های کلی یا مشابه آن تدوین نشده، و هر دولتی براساس ذهنیات و سلیقه خود با این موضوع روبه‌رو شده‌است. طرح ایجاد سازمان ملی مهاجرت شاید تنها اقدام در مسیر تدوین برنامه و مشخص کردن سیاست‌های کلی مرتبط با پرونده باشد؛ اما این اقدام هم درگیر سیاسی‌کاری‌های خاص خود شد، و حتی نگرانی‌هایی را دامن زد. زیرا به نظر می‌رسید دولت وقت بیشتر از این که دنبال قانونمند کردن و برخورد سنجیده با پرونده اتباع باشد، به فکر تسهیل جریان مهاجرت است. مایه شگفتی است که برای پرونده‌ای با عمری بیش از نیم قرن که با جابه‌جایی و اسکان و اشتغال جمعیتی بیش از ده‌درصد جمعیت کل کشور مرتبط است، کسی به فکر تدوین سندی از نوع سیاست‌های کلی و راهبرد نباشد!

۶ – پذیرش اتباع کشور همسایه به‌ویژه اگر در مقیاس وسیع صورت بگیرد، در همان قدم اول نیازمند جلب رضایت صاحبان اصلی کشور است. اول باید از مردم سؤال شود آیا حاضرند آب و نان اندک خود را با میهمانان شریک شوند؟ اما در طول چند دهه گذشته هیچگاه از مردم در این مورد بسیار مهم نظرخواهی ‌نشده‌است. مردم ایران به‌ویژه در سال‌های اخیر که با بی‌تدبیری دولت گذشته، جمعیت مهاجر با نرخی نجومی افزایش یافت، هزینه‌های این حضور را درک کردند. آنان به وضوح دیدند بخش مهم یارانه‌ای که دولتمردان مدام به رخ مردم می‌کشند و منت بر سرشان می‌گذارند، نصیب جمعیت مهاجر می‌شود، و حتی در برخی مناطق ناگزیر می‌شوند فرزندانشان را به مدارس غیردولتی بفرستند، زیرا مدارس دولتی با پذیرش کودکان مهاجرین دیگر جایی برای فرزندان آنان ندارند.

افزایش جمعیت اتباع در طول چند سال گذشته به‌تدریج نارضایتی شدیدی را در بین شهروندان گسترش داد، به‌گونه‌ای که برخی منتقدان با روحیه طنزپردازی خاص ایرانی که در دوران اوج دشواری‌ها ظاهر می‌شود، این اقدام دولتمردان را «تغییر ملت توسط دولت» نام نهادند. بااین‌حال نشانی از اعتنای دولتمردان به نظر مردم مشاهده نشد. گویی سخنان همان سخنور معروف که روزی گفت: «مردم چه‌کاره‌اند که به کسی حق بدهند؟ مگر خودشان حق دارند؟» کار خود را کرده و تأثیر خود را گذاشته‌بود.

بدین‌ترتیب افزایش جمعیت مهاجر از طریق گسترش نارضایتی مردم توانست ضربه بزرگی به همبستگی ملی در کشورمان بزند و آن را تضعیف کند. زیرا با بی‌توجهی حاکمان به نظر مردم، این باور نادرست در بین شهروندان رواج یافت که آنان سهمی از این آب و خاک ندارند، و بخشی از ملت محسوب نمی‌شوند.  

۷ – در یک سیستم حکمرانی خردمندانه دولت‌ها تلاش می‌کنند با صرف هزینه در قالب فعالیت‌های فرهنگی تصویری مطلوب از کشور خود در ذهن ملت‌های منطقه به‌ویژه نسل جوان خلق کنند. این تصویر مطلوب در سال‌های آینده به‌صورت مراودات فرهنگی سازنده نوعی سرمایه معنوی را برای کشور ایجاد می‌کند. اما در پرونده اتباع، باوجود این که کشور ما هزینه هنگفتی را متحمل شده، اقدام ناگزیر دولت برای جمع‌آوری و بازگرداندن اتباع غیرمجاز نوعی نارضایتی هرچند به‌ناحق را در بین این جمعیت که سالیانی میهمان ملت ایران بودند، ایجاد کرد. به بیان دیگر اقدام نسنجیده و نابخردانه سال‌های گذشته موجب شد هم هزینه کنیم و هم همسایگان گلایه‌مند شوند.

حال با کنار هم گذاردن مواردی که برشمرده‌شدند، می‌توان پذیرفت که بی‌تدبیری بزرگی در پرونده اتباع اتفاق افتاده‌، که دولت‌های گذشته هرکدام در آن سهمی دارند، هرچند سهم عمده را باید از آن دولت سیزدهم دانست که اجازه داد سیل مهاجرت روانه شود. مردم ایران به‌عنوان صاحبان واقعی این سرزمین حق دارند که رسیدگی بی‌طرفانه و کارشناسانه به این پرونده بزرگ ملی و مشخص شدن سهم هریک از خاطیان در این خطای بزرگ را از مسؤولان بخواهند، و بی‌تردید دولتمردانی که در شکل‌گیری این خطای بزرگ سهم دارند، باید متناسب با سهمشان پاسخگوی ملت مظلوم ایران باشند.

—————————-

* – این  یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۲ – ۵ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

آبیاری قطره‌ای برای دومیلیارد نفر! *

کاهش ذخیره آب سدها و هشدارهای پیاپی مسؤولان و کارشناسان که اهمیت رعایت اصول صرفه‌جویی را مطرح می‌کنند، توجه همگان را به پرونده آب و شیوه‌های مدیریت منابع آبی کشور جلب کرده‌است. در همین راستا سخنان معاون اسبق وزارت جهاد کشاورزی دولت سیزدهم در اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۲ در مورد وضعیت منابع آب کشور بار دیگر به لطف فضای مجازی به صدر اخبار بازگشته‌است. وی با یک محاسبه ساده اعلام کرده‌بود که منابع آب کشور توان تأمین آب شرب دومیلیارد نفر را دارد. (۱) محور کلی سخنان وی این بود که کشورمان از نظر منابع طبیعی بسیار غنی است و مشکل فقط به شیوه‌های مدیریت برمی‌گردد.

در سال‌های گذشته برخی سخنوران از ضرورت افزایش جمعیت و حتی رساندن ابعاد خانوار از ۴ نفر به ۱۴ نفر سخن گفته و محدودیت منابع آبی کشور و پایین بودن ظرفیت جمعیت‌پذیری را دروغ و بی‌اساس دانسته‌اند. سخنان این مقام دولت سیزدهم نیز همسو با سخنان مزبور موردتوجه کاربران فضای مجازی قرار گرفت.

اصل محاسبه معاون اسبق چندان محل مناقشه نیست. او به روشنی گفته که در محاسبه فقط آب مصرفی خانوار را مورد توجه قرار داده، و فرض کرده کل آب کشور فقط به خانوارها داده شود. به بیان دیگر او فقط یک عدد را بر عددی دیگر تقسیم کرده و نتیجه را اعلام کرده‌است. اما این محاسبه درست براساس فرضی بسیار نادرست انجام گرفته‌است. زیرا حتی در عالم خیال و در شهرهای افسانه‌ای هم نمی‌توان موردی را یافت که آن جامعه خیالی برای آب مصرفی جز مصرف خانوارها نداشته‌باشد. به بیان دیگر حتی در جوامع خیالی در داستان‌های پریان نیز شهروندان نیازمند داشتن شغل و درآمد هستند، و کارآفرینان برای ایجاد و عرضه فرصت‌های شغلی نیازمند مصرف آب چه در حوزه صنعت، چه در حوزه کشاورزی و حتی خدمات هستند. به‌گونه‌ای که امروزه سهم بخش صنعت از کل آب مصرفی کشورها را می‌توان به‌عنوان شاخصی برای رشد بخش صنعت موردتوجه قرار داد.

با عنایت به آن‌چه گفته شد، ظرفیت جمعیت‌پذیری کشور را نمی‌توان صرفاً با تقسیم میزان در دسترس آب به متوسط مصرف سرانه خانوارها محاسبه کرد، و باید مصرف آب در واحدهای تولیدی که بناست ازیک‌سو اشتغال پایدار برای جمعیت ایجاد کنند، و از سوی دیگر کالاها و خدمات موردنیاز جمعیت را تولید و عرضه کنند، و علاوه‌برآن حداقل آب موردنیاز برای حفظ منابع طبیعی و محیط زیست را نیز محاسبه کرد. اگر چنین مطالعه‌ای در کشورمان انجام بگیرد، متوجه خواهیم شد که با چه میزان کسری در منابع آب روبه‌رو هستیم.

محاسبه معاون اسبق هرچند از نظر دانش چهار عمل اصلی درست و مبرا از عیب و نقص است، اما تا حدی مشابه این محاسبه است که مثلاً بگوییم با عنایت به میزان آب در دسترس و تعداد خودروهای سواری کشور، اگر تمامی این میزان آب را به شستشوی خودروها با مسرفانه‌ترین شیوه اختصاص بدهیم، می‌توانیم هر خودرو را روزانه ۳۰بار بشوییم! چنین محاسبه‌ای از نظر دانش چهار عمل اصلی ایرادی ندارد، اما درعین‌حال ارزشی هم ندارد. جز این که نوعی بدآموزی در پی دارد و با دادن اطلاعات درست ولی ناقص به مخاطبان آنان را به انتخابی نادرست وامی‌دارد.

براساس مطالعات آمایش سرزمین که در اوایل دهه ۱۳۵۰ انجام گرفت، با عنایت به محدودیت منابع آب می‌بایست دولت برنامه‌ای منسجم برای انتقال صنایع آب‌بر و حتی کانون‌های تمرکز جمعیت به سواحل جنوبی کشور و ظرفیت‌سازی برای صنعت شیرین‌کردن آب دریا انجام می‌داد. اما این اصل مهم هم در سال‌های قبل از انقلاب و هم در سال‌های پس از آن فراموش شد. در سال‌های بعد از جنگ، افراط ناموجه در اجرای پروژه‌ها سدسازی دشواری‌های بزرگی را برای کشور ایجاد کرد که یک نمونه آن مرگ تدریجی دریاچه ارومیه در نتیجه احداث ده‌ها سد و ندادن حقآبه طبیعی دریاچه است. علاوه‌براین افراط در اجرای پروژه‌های انتقال آب از استان الف به استان ب نیز مشکلاتی را برای هر دو منطقه ایجاد کرده، و نارضایتی مردم را درپی‌داشته‌است.

به بیان دقیق‌تر مدیریت منابع آبی کشور در طول چند دهه گذشته بسیار ضعیف و نابخردانه انجام گرفته، و دشواری‌های امروز بیشتر از این که نتیجه بخت و اقبال یا نفرین دشمنان باشد، دستآورد مدیریت فامیلی و باجناق‌سالاری (در مقابل شایسته‌سالاری) بوده‌است. چنین مدیریتی بیشتر از این که براساس تحلیل‌های علمی و کارشناسی تصمیم بگیرد، از مجموعه اطلاعاتی تغذیه می‌شود که حتی اگر بنیان درستی داشته‌باشند، همانند تجزیه و تحلیل معاون اسبق عاری از فایده و گمراه‌کننده هستند. با تأمل در سخنان ایشان و سایر مسؤولان دولت وقت می‌توان‌دریافت نکته اصلی مورد عنایت او و همفکرانش بیشتر از این‌که اصلاح شیوه مدیریت منابع آب باشد، ارائه این پیام به مخاطبان است که کشور نیازی به تعامل با جهان خارج یا حل دشواری‌های موجود ندارد. جناب معاون اسبق در این رابطه گفته‌است: «۱۱ اقلیم از ۱۳ اقلیم جهان در ایران وجود دارد، به همین دلیل اگر دور تا دور کشور را دیوار هم بکشند و با جای دیگری ارتباط نداشته‌باشیم، باز هم می‌توانیم امور کشور را پیش ببریم.»

به نظر می‌رسد اگر دولت سیزدهم فرصتی می‌یافت تا با استفاده از تجربیات امثال ایشان برنامه خود را محقق سازد، چند سال بعد مسؤولان وقت ادعا می‌کردند با استفاده از شیوه‌های آبیاری قطره‌ای می‌توان آب موردنیاز ده‌میلیارد نفر را تأمین کرد، و بنابراین هیچ نیازی به تغییر شیوه سیاستگذاری، اصلاح روش حکمرانی یا اصلاح مسیر تعامل با دنیای خارج نداریم!

————————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۵ – ۵ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

برای ۲ میلیارد نفر هم می‌توانیم آب تأمین کنیم

فساد تهدیدی برای همبستگی ملی *

متن زیر چکیده سخنرانی من در نشست هفتگی مؤسسه دین و اقتصاد با عنوان «رمز گشایی از چگونگی حفظ همبستگی اجتماعی و انسجام ملی: در اولویت مبارزه قاطع با فساد» است که در تاریخ ۲۶تیرماه گذشته برگزار شد:

آیا گسترش فساد در جامعه می‌تواند به همبستگی ملی آسیب برساند؟ آیا با تلاش برای مهار فساد و پیشگیری مجدّانه از آن می‌توان روحیه همبستگی ملی را در جامعه تقویت کرد؟ اساساً فساد با چه سازوکاری بر همبستگی ملی تأثیر می‌گذارد؟ برای درک بهتر صورت مسأله نخست باید نگاهی به مفهوم همبستگی ملی داشته‌باشیم:

الف – تعریف همبستگی ملی

از نظر دورکیم همبستگی اجتماعی موجب می‌شود که افراد یک جامعه خود را جزیی از یک کل بزرگتر بدانند. با این دید اگر ابعاد این کل بزرگتر منطبق با تعریف یک ملت باشد، از مفهوم همبستگی ملی سخن به میان می‌آید. وجود روحیه همبستگی ملی موجب می‌شود افراد یک ملت در تصمیمات و انتخاب‌های خود به چیزی فراتر از منافع فردی بیندیشند و منافع و مصالح اجتماعی را هم در نظر داشته‌باشند.

این وضعیت را می‌توان با مبحث «درونی کردن آثار بیرونی یا جانبی» در دانش اقتصاد مشابه دانست. رفتار و تصمیمات بازیگران میدان اقتصاد خواه مصرف‌کننده باشند و خواه تولیدکننده، علاوه‌بر این‌که هزینه‌ها و منافعی را نصیب آنان می‌کند، آثاری هم بر اقتصاد جامعه برجای می‌گذارد. مصرف‌کننده با توجه به مصالح شخصی یکی از دو کالای داخلی یا خارجی را با توجه به قیمت و کیفیت انتخاب می‌کند، اما این انتخاب در وضعیت رونق یا رکود صنعت داخلی تأثیرگذار است. تولیدکننده هم با درنظر گرفتن مصالح بنگاه خود به تولید کالای خاص می‌پردازد، اما با این کار اشتغال ایجاد کرده، و به مهار بحران بیکاری کمک می‌کند، همچنین فعالیت تولیدکننده ممکن است منجر به آلودکی محیط ‌زیست بشود که البته هزینه آن به جامعه و نه بنگاه تحمیل می‌شود.

ممکن است نه تولیدکننده و نه مصرف‌کننده به آثار مثبت و منفی فعالیتشان بر جامعه توجهی نکرده، و فقط به فکر منافع خودشان باشند. در چنین شرایطی دولت با اقداماتی از نوع دریافت عوارض گمرکی، مالیات یا اعطای تسهیلات ارزان‌قیمت اشتغال تلاش می‌کند آنان را در مسیر توجه به مصالح اجتماعی هدایت کند. به بیان دیگر دولت باید بخشی از منابع مالی و نیروی انسانی خود را به این هدف اختصاص بدهد.

در جامعه‌ای که روحیه همبستگی بالا است، افراد جامعه در هر سمتی که باشند، تمایل دارند که مصالح اجتماعی را در نظر گرفته، و در انتخاب‌هایشان فقط به منافع فردی توجه نکنند. در چنین حالتی دولت ناگزیر از تخصیص منابع کلان برای تغییر الگوی رفتاری جامعه نیست. بدین‌ترتیب جامعه‌ای که از روحیه همبستگی بالای اعضا برخوردار است، آمادگی بیشتری برای حرکت شتابان در مسیر اصلاح و سازندگی و توسعه همه‌جانبه دارد.

ازاین‌رو همبستگی ملی یک دارایی بزرگ برای جامعه است و تسهیل‌کننده مسیر توسعه همه‌جانبه کشور. اما مانند هر دارایی دیگر باید برای آن هزینه کرد تا کیفیتش تقویت شود. این دارایی بزرگ را می‌توان به رودخانه‌ای خروشان تشبیه کرد که آبش مایه آبادانی است. اما برای حفظ آن، باید با صرف هزینه گزاف مانع ورود پساب‌های شهری، صنعتی و حتی کشاورزی شد تا آلوده نشود. همچنین برای صیانت بلندمدت از رودخانه باید برنامه خردمندانه‌ای را برای آبخیزداری تدوین نمود. بدین‌ترتیب یکی از وظایف مهم هر دولت و حکومتی تلاش برای تقویت و تحکیم همبستگی ملی است تا این دارایی بزرگ در بزنگاه‌های تاریخی به کار بیاید.

ب – عوامل مؤثر بر همبستگی ملی

همبستگی ملی را با توجه به عوامل مؤثر و شکل‌دهنده در سه لایه به شرح زیر می‌توان موردتوجه قرار داد:

لایه درونی متأثر از زبان، تاریخ، فرهنگ، مذهب، اسطوره‌ها و نمادهای فرهنگی است، و تغییرات آن در دوره بلندمدت اتفاق می‌افتد.

لایه میانی متأثر از عواملی چون آموزش، اختلاف طبقاتی، مشارکت سیاسی، آزادی بیان و رسانه‌ها است، که در بازه زمانی میان‌مدت می‌توانند آن را دچار تغییرات کنند. به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود این عوامل همگی متأثر از شیوه حکمرانی و مدیریت کلان جامعه است. شیوه حکمرانی می‌تواند اقشار جامعه را به این باور برساند که همه آنان از حقوق و امتیازات مساوی برخوردار هستند، یا این‌که با اعمال انواع تبعیضات ناروا چه در حوزه اقتصادی و چه در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی موجب بروز گسست اجتماعی و تشدید دوپارگی جامعه بشود. همچنین آموزش با انتقال پیام‌های عمیق فرهنگی و تاریخی به نسل جوان می‌تواند احساس همبستگی ملی را در آنان ایجاد کند.

لایه بیرونی متأثر از اتفاقات و رویدادهایی چون برگزاری مسابقات ورزشی، وقوع سوانح طبیعی مانند سیل و زلزله، انتشار آثار فرهنگی مانند کتاب، شعر و سرود، یا شکل‌گیری تهدید از نوع حمله نظامی دشمنان به صورت رفتار هیجانی خود را نشان می‌دهد. این عوامل در کوتاه‌مدت می‌توانند روحیه همبستگی ملی را تحت تأثیر قرار بدهند و به همین دلیل از عنوان رفتار هیجانی برای تعریف آن استفاده می‌کنیم.

در جامعه امروز ایران لایه درونی همبستگی ملی بسیار قدرتمند است، زیرا زبان و تاریخ کشورمان بسیار غنی و فرهنگمان بسیار پرتوان است. اما لایه میانی به دلیل شیوه نادرست حکمرانی بسیار آسیب دیده، و طبعاً با گذشت زمان این آسیب لایه درونی را نیز متأثر خواهدساخت. گسترش فقر و شکل‌گیری اختلاف طبقاتی حیرت‌انگیز که نتیجه سیاست‌های اقتصادی نادرست است، بی‌اعتنایی به افکار عمومی، محدود کردن جریان اطلاع‌رسانی رسانه‌ها، تبدیل رسانه ملی به تریبون یک جریان تندرو سیاسی، و محدود کردن حق انتخاب شهروندان در انتخابات موجب کاهش شدید مشارکت سیاسی شده‌است. نرخ مشارکت در دو انتخابات اخیر به طرز بسیار نگران‌کننده‌ای کاهش یافت. همه این‌ها به معنی دوپارگی و گسست اجتماعی است که همچون آفتی خطرناک همبستگی ملی را تخریب می‌کند.

از سوی دیگر سیستم آموزش رسمی کشور به‌گونه‌ای سامان یافته که تصویری مجعول و دستکاری‌شده از تاریخ کشورمان را به نسل جوان ارائه می‌دهد. درنتیجه اطلاعات تاریخی نسل جوان ما در مورد شخصیتی مثل جومونگ قهرمان افسانه‌ای کشور کره بیش از قهرمانان واقعی تاریخ کشور خودمان است. این شیوه برخورد با تاریخ را باید بدون تعارف «تاریخ‌کشی» نام نهاد. البته نوع برخورد مسؤولان با آثار تاریخی و فرهنگی کشورمان نیز گاه چندان متفاوت با این شیوه نابخردانه نیست.

لایه بیرونی در حوزه همبستگی که متأثر از دو لایه درونی و میانی است، به دلیل قدرت بالای لایه درونی هنوز از آثار مخرب شیوه حکمرانی که لایه میانی را به شدت تخریب کرده، مصون مانده‌است. اما این امر نباید ما را دچار گمراهی بکند، زیرا دیر یا زود تخریب لایه میانی اگر به فکر چاره نباشیم، کار خود را خواهدکرد. رفتاری که در روزهای بعد از مسابقه معروف فوتبال ایران و استرالیا در سال ۱۳۷۷ که به دنبال آن تیم ملی ایران جواز صعود به جام جهانی را گرفت، یکی از موارد رفتار هیجانی است که تصویری از همبستگی ملی را به نمایش گذاشت. آن روزها دعواهای زیادی در کلانتری‌ها یا دادسراها با خوشرویی طرفین دعوا خاتمه یافت و شاکیان و متشاکیان شادمان از این پیروزی به خانه‌هایشان برگشتند. مشابه این رفتار را در مواجهه با سوانح طبیعی از جمله زلزله استان کرمانشاه در سال ۱۳۹۶ یا زلزله خوی در سال ۱۴۰۱ مشاهده کردیم.

در ایام جنگ ۱۲روزه که دشمن صهیونیست به ما تحمیل کرد، جلوه‌هایی بسیار زیبا از همبستگی ملی را شاهد بودیم، و مردمی که از نابسامانی‌ها و برخی بی‌تدبیری‌ها رنجیده‌اند، درجه بالای درک سیاسی و همبستگی خود را نشان دادند.

بی‌تردید اگر در طول چند دهه گذشته لایه میانی همبستگی ملی با قصور و تقصیر مسؤولان تخریب نمی‌شد، در چنین روزهایی زیبایی‌هایی به‌مراتب چشم‌نوازتر و حیرت‌انگیزتر را مشاهده می‌کردیم.

پ – فساد به‌عنوان تهدیدی برای همبستگی ملی

فساد محصول شیوه ناکارآمد و نامطلوب حکمرانی است. دولت با به‌کارگیری سیاست‌های نسنجیده موجبات گسترش فساد را فراهم می‌کند. شیوع فساد در جامعه به‌ویژه وقتی که فراگیر شود، ازیک‌سو اختلاف طبقاتی را تشدید کرده، فقر را گسترش می‌دهد، از سوی دیگر بی‌اعتمادی مردم به حاکمیت را افزایش می‌دهد و این باور را در جامعه رایج می‌کند که شهروندان در مقابل قانون یکسان نیستند و افراد متنفذ و قدرتمند می‌توانند با استفاده از نفوذ خود امتیازات مادی فراوان برای خود کسب کنند و نهادهای حکومتی هم چشم خود را بسته و بی‌اعتنایی آنان به قانون را نادیده می‌گیرند.

تشدید نابرابری و ترویج باور به بی‌عدالتی منجر به دوپارگی جامعه و گسست اجتماعی می‌شود. به همین دلیل می‌توان گفت فساد تهدیدی برای همبستگی ملی است، زیرا گروه بزرگی از اعضای جامعه را به سمت این باور هدایت می‌کند که بازنده هستند و سهمی از درآمد و رفاه ایجادشده در جامعه یا فرصت‌های ثروت‌اندوزی و بهبود موقعیت اجتماعی ندارند.

ت – کارنامه ایران در میدان مبارزه با فساد

مبارزه با فساد از اوایل دهه ۱۹۹۰ در بسیاری از کشورها وارد دور جدیدی شده و شدت گرفته‌است. طبعاً انتظار می‌رفت همزمان با این موج فسادستیزی جهانی، دولتمردان کشور ما نیز تحرکاتی را در این میدان آغاز کنند. از سوی دیگر صدور فرمان رهبری در حوزه فسادستیزی در اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۰ که به فرمان هشت ماده‌ای معروف شد، می‌توانست انگیزه مضاعفی برای دولتمردان کشورمان ایجاد بکند که برنامه مبارزه با فساد را جدی بگیرند و از قافله جهانی عقب نمانند.

با نگاهی به کارنامه جریان فسادستیزی در کشورمان طی سه دهه اخیر می‌توان ویژگی‌های مهم این جریان را به شرح زیر شناسایی کرده و برشمرد:

۱ – در طول این سه دهه مبارزه با فساد پیشرفت‌هایی داشته‌است. نهادهای نظارتی توانمندتر شده‌اند. رسانه‌ها فعال‌تر شده، و توجه افکار عمومی را به این موضوع به‌خوبی جلب کرده‌اند. سازمان‌های مردم‌نهاد وارد میدان شده و فعالیت خود را آغاز کرده‌اند، و قوانین مرتبط با فسادستیزی یکی پس از دیگری به تصویب رسیده‌اند. بااین‌حال این حرکت روبه‌جلو با کندی بسیار صورت گرفته‌است، به‌گونه‌ای که بدون اغراق می‌توان ادعا کرد مجموعه تحرکات در این حوزه از اردیبهشت ۱۳۸۰ تا حالا یعنی بیش از ۲۴ سال، درصورت وجود اراده سیاسی برای فسادستیزی، فقط ظرف سه سال اول قابل‌انجام بود و دوره‌ای تا این حد طولانی نیاز نداشت.

گفتنی است قانون حمایت از گزارشگران فساد و قانون شفافیت قوای سه‌گانه به عنوان دو قانون موردنیاز در جریان مبارزه با فساد به ترتیب در آذرماه ۱۴۰۲ و خردادماه ۱۴۰۳ به تصویب مجلس رسیده‌اند. و لایحه بسیار مهم مدیریت تعارض منافع که تدوین آن در سال ۱۳۹۶ شروع شده، و با تأخیری طولانی در سال ۱۳۹۹ به مجلس تقدیم شده، و از همان اول مورد بی‌مهری قرار گرفته، و هنوز تکلیف آن روشن نشده‌است. نتیجه این‌که اینک به جرأت می‌توان گفت کشورمان در نبود قانونی سنجیده و کارآمد، تبدیل به بهشت تعارض منافع شده‌است.

با این‌حال در پرونده عضویت در کنوانسیون بین‌المللی مبارزه با فساد، که اینک ۱۸۶ کشور عضو آن هستند، ایران جزو ۳۰ کشور نخست بوده، و می‌توان‌گفت این عضویت با کمترین تأخیر انجام گرفته‌است. و البته گفتنی است که تلاشی برای استفاده از ظرفیت آن نکرده‌ایم؛ به‌گونه‌ای که هنوز بسیاری از مسؤولان کشور درک درستی از کنوانسیون و الزامات و مزایای پیوستن به آن ندارند.

۲ – برنامه فسادستیزی در ایران بدون اعتنا به تجربه جهانی پیش می‌رود. مسؤولان و متولیان امر همچون بسیاری از حوزه‌های دیگر اینجا نیز خود را بی‌نیاز از توجه به تجربیات سایر کشورها و درس گرفتن از موفقیت یا شکست‌های آن‌ها می‌دانند. در حوزه توسعه حتی حاضر به پذیرش تعاریف مرسوم و جاافتاده جهانی هم نیستیم و چنین می‌پنداریم که دیگران درک درستی از توسعه و الزامات آن ندارند، و درنتیجه راه خطا می‌روند، و بنابراین مرور تجربیات و دستآوردهای آن‌ها نمی‌تواند برایمان مفید باشد. در چنین فضایی به‌راحتی و بدون لکنت از کنار گذاشتن علوم انسانی و ضرورت اختراع مجدد چرخ سخن می‌گوییم.

طبعاً وقتی مبحث مبارزه با فساد در کشور مطرح شده، و سیاست‌گذاری برای آن موضوعیت می‌یابد، انتظار داریم دولتمردان مطالعاتی را برای بررسی تجربه و دستآورد سایر کشورها آغاز کنند، و با استفاده از این تجارب جهانی مسیر حرکت و برنامه‌های آینده را مشخص سازند. اما در برنامه فسادستیزی کشورمان ردپای استفاده از این تجارب را نمی‌بینیم. موارد و مصادیق این بی‌اعتنایی در ادامه بحث عنوان می‌شود.

۳ – معضل فساد که در ادبیات توسعه اقتصادی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی یک معضل مختص کشورهای جهان سوم و مانعی بر سر راه توسعه این جوامع مطرح می‌شد، از اواسط دهه ۱۹۸۰ مورد توجه خاص پژوهشگران قرار گرفته و به‌عنوان یک دشواری بر سر راه اقتصاد جهانی شناخته‌شد. به بیان دیگر این بیماری دیگر فقط سلامت کشورهای درحال‌توسعه را تهدید نمی‌کرد، بلکه درصورت بی‌توجهی می‌توانست رشد و شکوفایی اقتصاد جهانی را هم دچار آثار منفی خود سازد. بدین‌ترتیب توجه سازمان‌های جهانی و مراکز علمی و پژوهشی جهان به سیاست‌های مبارزه با فساد و به‌ویژه ابداع شاخص‌هایی برای سنجش موفقیت کشورها در جریان مبارزه با فساد جلب شد.   

شاخص ادراک فساد C.P.I. توسط سازمان شفافیت بین‌الملل ابداع شده و اکنون بیش از سی سال است که همه‌ساله گزارش ارزیابی سالانه آن برای ۱۸۰ کشور منتشر می‌شود. در این ارزیابی‌های سالانه که کشورها براساس وضعیت خود امتیازی بین صفر تا صد می‌گیرند، کشور ما در بهترین وضعیت در سال    ۲۰۱۷ توانست ۳۰ امتیاز بگیرد ، اما در سال‌های اخیر با تنزل موقعیت با کسب ۲۴ امتیاز و رتبه ۱۵۱ بین ۱۸۰ کشور قرار گرفته‌است. درحالی‌که کشورهای منطقه خلیج فارس موقعیت بسیار بهتری نسبت به ما دارند و کشور امارات در آستانه ۷۰ امتیازی شدن است، و رتبه ۲۳ در بین کشورها را از نظر دوری از فساد به خود اختصاص داده‌است.

ارزیابی‌های سالانه سازمان شفافیت بین‌الملل به‌جای این که مسؤولان محترم را متوجه ابعاد مشکل بکند، آنان را واداشته که چنین ارزیابی‌هایی را زیر سؤال ببرند، و برای ابداع شیوه بومی ارزیابی تلاش کنند. ادعای آنان این است که ارزیابی سازمان مذکور شرایط خاص کشورها و اختلافات فرهنگی جوامع را در نظر نگرفته، و درنتیجه واقعیت‌ها را نشان نمی‌دهد. اما نکته‌ای که آنان از توجه بدان غفلت می‌ورزند، این است که ارزیابی‌های جهانی حتی اگر ایراداتی هم داشته‌باشند، معمولاً بسیار موردتوجه تحلیل‌گران و ناظران قرار می‌گیرند و شرکای بالفعل و بالقوه اقتصادها با توجه به همین ارزیابی‌ها در مورد ادامه همکاری با هر کشوری تصمیم می‌گیرند. ازاین‌رو در شرایطی که کشوری براساس این ارزیابی‌ها به‌عنوان کشوری گرفتار درجه بالای فساد شناسایی بشود، حتی اگر در ارزیابی‌های داخلی و براساس شاخص‌های بومی وضعیت مطلوبی داشته‌باشد، نمی‌تواند توجه سرمایه‌گذاران و شرکای خارجی را جلب بکند.

بی‌اعتنایی به ارزیابی‌های بین‌المللی به‌ویژه در مبحث F.A.T.F. به اوج خود رسیده‌است، و مسؤولان از امکان به‌کارگیری F.A.T.F. داخلی صحبت می‌کنند. امکانی که به باور این‌جانب به‌عنوان یک کارشناس در حد یک شوخی است. زیرا چنین کاری حتی اگر با سخت‌گیری‌هایی به‌مراتب بیشتر انجام بگیرد، بازهم نخواهدتوانست اعتماد شرکای تجاری ما را جلب بکند، و مادامی که کشوری در لیست سیاه F.A.T.F. باشد، حتی اگر سیستم کنترل داخلی بسیار قوی هم داشته‌باشد، بازهم نمی‌تواند از مزایای خارج شدن از لیست سیاه استفاده بکند. به بیان دیگر مسؤولانی که به جای تلاش برای بهبود موقعیت کشورمان در ارزیابی‌های جهانی، به طراحی و به‌کارگیری شاخص‌های داخلی دل می‌بندند، از اهمیت شاخص‌های جهانی و تأثیر آن‌ها بر قضاوت شرکای تجاری در سطح اقتصاد جهانی غافل هستند.

۴ – فسادستیزی در ایران یک جریان دولت‌محور است. دولت با تأسیس نهادهای لازم و تلاش برای تدوین و تصویب قوانین و نیز بازنگری در شیوه‌های نظارت، تلاش بر مهار جریان فساد دارد. بااین‌حال نگاهی گذرا به تجربیات جهانی و کارنامه کشورهای موفق که در صدر فهرست اقتصادهای عاری از فساد قرار دارند، نشان می‌دهد که این کشورها به‌جای شیوه دولت‌محوری، شیوه جامعه‌محوری را برگزیده و دنبال کرده‌اند.

این‌که دولت و حاکمیت برای مبارزه با فساد تلاش بکنند، امری ارزشمند و شایسته قدردانی است، اما باید توجه داشت در میدان مبارزه با فساد دولت بخشی از مشکل است و نه بخشی از راه‌حل. زیرا فساد نتیجه شیوه حکمرانی و انتخاب سیاست‌ها و تدابیر ناکارآمد از طرف دولت است. فسادستیزی دولت‌محور هرچند می‌تواند موفقیت‌هایی نصیب کشور بکند، اما درنهایت متوقف شده و نمی‌تواند توفیقی بالاتر از حد متوسط کسب کند. زیرا خود دولت به‌عنوان یک نهاد گرفتار فساد نمی‌تواند با خودش مبارزه کند.

دقیقاً به همین دلیل تجربیات جهانی به این نکته مهم اشاره دارند که مبارزه با فساد باید با رویکرد جامعه‌محوری سازمان یافته و شکل بگیرد. در رویکرد جامعه‌محوری نهادهای مردمی و رسانه‌های مستقل بار اصلی مبارزه را بر دوش کشیده و با فعالیت نظام‌یافته خود نهادهای دولتی را ملزم به رعایت اصول شفافیت و خودداری از تولید و توزیع رانت می‌کنند.

مبارزه با فساد در کشور ما دیر یا زود باید این قاعده مهم بازی را پذیرفته و با درس گرفتن از تجربیات جهانی بر ریل جامعه‌محوری و به رسمیت شناختن نقش بنیادین سازمان‌های مردم‌نهاد و رسانه‌های مستقل قرار گیرد.

۵ – فسادستیزی در ایران را می‌توان با تعبیر «فسادستیزی پشت درهای بسته» توصیف کرد. در این شیوه برخورد با رانت‌خواران و شبکه فساد که اموال عمومی را به تاراج می‌برند، حتی اگر شدید و بی‌امان هم باشد، اطلاعات چندانی از این مقابله و جلب متخلفان در اختیار مردم و افکار عمومی قرار نمی‌گیرد. این نوع مقابله با فساد دراصل فرع بر ویژگی دولت‌محوری است. بدین‌معنی که مسؤولان برنامه مقابله با فساد ممکن است به ضرورت اطلاع‌رسانی در مورد پرونده‌های فساد باور نداشته، و حتی انتشار اطلاعات مربوط به این پرونده‌ها را موجب اخلال در رسیدگی به پرونده‌ها یا هتک حرمت اشخاصی که هنوز محکوم نشده‌اند، و یا کمک به ترویج شایعات و اخبار نادرست تلقی بکنند.

بی‌اعتنایی و بی‌اعتمادی به رسانه‌ها هرچند ممکن است کمک اندکی به حفظ سلامت روانی جامعه بکند که با انتشار اخبار مرتبط با فساد و ارقام نجومی درهم می‌ریزد، اما در عوض اعتماد عمومی را به‌تدریج تخریب کرده، رابطه حکومت و شهروندان را به‌شدت تضعیف می‌کند. زیرا به این شبهه و شایعه دامن می‌زند که برنامه مبارزه با فساد یک مبارزه محدود با مفسدانی است که درجه خودی بودن و نزدیک بودنشان به کانون قدرت پایین است، و سیستم با مفسدان خودی کاری ندارد. در چنین شرایطی مبارزه با فساد هر اندازه هم که جدّی و بی‌امان و فراگیر باشد، از همان ابتدا خود را در معرض بی‌اعتمادی و بدگمانی افکار عمومی قرار داده‌است.

با مرور تجربه جهانی می‌توان‌دریافت که شیوه فسادستیزی پشت درهای بسته شانسی برای مهار فساد و ترمیم فضای اعتماد عمومی در جامعه ندارد.

۶ – آنچه از مفهوم فساد سیاسی (Political corruption) برداشت می‌شود، استفاده از مقام و موقعیت سیاسی برای کسب منافع مادی شخصی است. حتی مداخله در عزل و نصب‌ها و تلاش برای فراهم ساختن موقعیت شغلی مرغوب برای نزدیکان هم مصداقی از فساد سیاسی است. اما در کشور ما شکل بسیار قابل‌تأملی از مناسبات فسادآلوده را می‌توان مشاهده کرد که لزوماً با هدف کسب منافع مادی حداقل در کوتاه‌مدت به کار گرفته‌نمی‌شود. بررسی و واکاوی یک مورد خاص که اخیراً شاهد آن بوده‌ایم، به درک بهتر صورت مسأله کمک می‌کند:

چندروز پیش گروهی از اقتصاددانان و اساتید دانشگاه در یک بیانیه خطاب به ریاست‌جمهوری و مردم ایران خواستار اصلاحاتی در به تعبیر خودشان «پارادایم حاکم بر نظام حکمرانی کشور» شدند. ۱۸۰ نفر از اقتصاددانان و پژوهشگران به‌عنوان امضاکنندگان بیانیه به مردم معرفی شدند. به دنبال انتشار این بیانیه با فاصله زمانی اندکی بیانیه‌ای با بیان تند و آمیخته با خشونت در پاسخ این ۱۸۰نفر منتشر شد، که مسؤولان کشور را به برخورد با امضاکنندگان امر می‌کرد. این بیانیه به امضای نزدیک به ۱۰۰۰۰نفر از اساتید دانشگاه‌های کشور رسیده‌بود!

آنچه که مایه شگفتی بود، این بود که چگونه نامه‌ای در یک فرصت زمانی بسیار کوتاه تهیه شده، و به تشکل‌های همفکر ارسال و با نظر جمعی اصلاح شده و به امضای جمع می‌رسد، آن‌هم یک جمع ۱۰۰۰۰نفره؟! دراصل چنین فرایندی در یک نظام سالم دانشگاهی یک دوره زمانی یکی دو ماهه لازم دارد، و عملاً نمی‌توان با چنین شتابزدگی از یک جمع فرهیخته دانشگاهی امضا جمع کرد. مگر این که از ابتدا پذیرفته‌شدن افراد در چنین موقعیت‌های شغلی فقط با توجه به چنین مسائلی اتفاق بیفتد. یعنی یک جریان سیاسی با استفاده از قدرت خود، افرادی را در موقعیتی قرار می‌دهد که هر زمان لازم شد و با اراده آن جریان سیاسی طومارهای خاصی با سرعت امضا شده و منتشر بشوند!

توجه به این نکته واقعیتی تلخ را فاش می‌کند و آن این‌که چرا نخبه‌ترین جوان‌های کشور یا ناگزیر از مهاجرت می‌شوند و یا در مشاغلی نامتناسب با دانش و معلوماتشان فعالیت می‌کنند، و افرادی با توان علمی پایین‌تر بر کرسی استادی دانشگاه‌ها آن‌هم در مقیاس انبوه تکیه می‌زنند. درواقع به نظر می‌رسد خسارتی که کشورمان از بابت رواج چنین مناسبات مفسدانه متحمل شده، سنگین‌تر و سهمگین‌تر از دم کردن چای دبش بوده‌است.

۷ – وقتی اخباری در مورد رفتار مفسدانه و رانت‌جویانه برخی مسؤولان یا وابستگانشان منتشر می‌شود، انتظار برحق افکار عمومی این است که این پرونده با دقت تمام مورد رسیدگی قرار گرفته، و گزارشی کامل و صریح از صحت و سقم اخبار منتشرشده ارائه شود. بااین‌حال بخش اندکی از پرونده‌ها در کشورمان چنین سرنوشتی پیدا می‌کنند. به بیان دیگر مسؤولان ترجیح می‌دهند یک پرونده فساد حتی اگر با دقت زیاد و بدون کمترین اغماضی رسیدگی شده‌باشد، گزارشی روشن در مورد آن منتشر نشود، و به‌اصطلاح به اطلا‌ع‌رسانی قطره‌چکانی بسنده شود، یا با سکوت آن‌هم سکوت طولانی در مورد پرونده مقدمات فراموشی و حذف آن از حافظه جمعی شهروندان فراهم گردد. چنین رفتاری با هر انگیزه‌ای که صورت بگیرد، تأثیری بسیار ویرانگر بر رابطه شهروندان و حکومت می‌گذارد، و فضای اعتماد عمومی را تخریب می‌کند.  

ث – فسادستیزی و همبستگی ملی

با کنار هم چیدن هفت ویژگی‌ از جریان فسادستیزی کشور که در بالا برشمرده‌شد، می‌توان تصویری گویا و روشن از وضع موجود ارائه کرد:

کارنامه فسادستیزی کشور کارنامه درخشانی نیست، و یکی از مهم‌ترین علل پدیدآمدن این وضعیت، بی‌اعتنایی به تجربیات جهانی و دانش مبارزه با فساد و بسنده کردن به ابتکارات فاقد پشتوانه علمی برخی مسؤولان است. اما نکته بسیار مهم‌تر بی‌اعتنایی به ضرورت اقناع افکار عمومی و ترویج این باور بین شهروندان است که مبارزه با فساد مبارزه‌ای جدّی و واقعی است.

در چنین شرایطی شبکه فساد توانسته با یارگیری و تقویت پیاده‌نظام خود، جایگاهش را در نظام تصمیم‌سازی و حتی تصمیم‌گیری مستحکم سازد، و این امر با دوپاره کردن جامعه، ضربه‌ای سهمگین بر پیکر همبستگی ملی وارد آورده و لایه میانی آن را گرفتار آسیب جدّی کرده‌است. زیرا با گسترش فساد ازیک‌سو فقر در جامعه ابعادی نجومی یافته، و از سوی دیگر رفتار نسنجیده مسؤولان و بی‌اعتنایی آنان به ضرورت اقناع افکار عمومی، موجب شده هر روز جمع بیشتری از شهروندان شایعه مصونیت خودی‌ها و نادیده گرفتن پرونده‌های فساد آنان را باور کرده، و به ارکان حکومت بدبین گردند.

چاره کار هدایت جریان فسادستیزی به ریل جامعه‌محوری، حمایت از نهادهای مردمی و رسانه‌های مستقل، و تلاش برای بازسازی فضای اعتماد عمومی از طریق مقابله بی‌امان با مفسدان به‌ویژه مفسدانی است که افکار عمومی به درستی یا به اشتباه آنان را با صفت «خودی» بازمی‌شناسد. بازگشایی پرونده‌های باز و حتی نیمه‌باز و ارائه گزارشی روشن در مورد رسیدگی‌های انجام‌شده و استرداد اموال به‌غارت‌رفته نیز یک ضرورت انکارناپذیر است.

کارنامه ضعیف در میدان فسادستیزی و بی‌اعتنایی به قدرت افکار عمومی اثر تخریبی بزرگی بر همبستگی ملی گذاشته‌است. موج مهاجرت نخبگان و حتی نیروی انسانی نیمه‌متخصص نتیجه همین تضعیف روحیه همبستگی ملی است. بازنگری در برنامه فسادستیزی و تدوین برنامه منسجم برای ارتقای رتبه ایران در رتبه‌بندی‌های بین‌المللی می‌تواند این زخم را درمان کرده، و همبستگی ملی را تقویت کند. 

——————————————–

* – گزارش این نشست در سایت جماران در آدرس زیر منتشر شده‌است:

نقدی بی‌پرده بر روند مبارزه با فساد

در حاشیه رونمایی از سامانه حمایت از گزارشگران فساد *

هفته گذشته سامانه ملی حمایت از گزارشگران فساد توسط سازمان بازرسی کل کشور رونمایی شد. بی‌تردید این اقدام را باید به فال نیک گرفته، و آن را سرآغاز وقوع اتفاقات مثبت در حوزه فسادستیزی تلقی کنیم. بااین‌حال نباید از نقد و بررسی آن و تلاش برای اصلاح روند آینده غفلت ورزید. در این یادداشت نکاتی را برای روشن شدن ابعاد موضوع مطرح می‌کنم:

۱ – ماده ۳ قانون حمایت از گزارشگران فساد که در آذرماه ۱۴۰۲ به تصویب رسیده‌است، سازمان بازرسی کل کشور را ملزم کرده که حداکثر ظرف شش‌ماه از زمان اجرایی شدن قانون، سامانه را راه‌اندازی کند، اما رونمایی سامانه با حدود یک سال تأخیر انجام گرفته‌است. انتظار می‌رود متولیان امر توجیه قانع‌کننده‌ای برای این تأخیر داشته‌باشند. زیرا نهادهای دولتی و حکومتی که شهروندان را به اجرای بدون تنازل قانون امر می‌کنند، و گاه برای کوچکترین تأخیر جریمه در نظر می‌گیرند، نباید خود در نادیده گرفتن الزامات قانونی پیشگام شوند.

۲ – با صدور فرمان هشت ماده‌ای رهبری در اردیبهشت ۱۳۸۰ انتظار می‌رفت در اولین فرصت سیاست‌های کلی مبارزه با فساد با کمک مراکز علمی و پژوهشی کشور تدوین شود. اگر چنین مطالعاتی آغاز می‌شد، اهل فن به مسؤولان در مورد ضرورت حمایت از گزارشگران فساد تذکر می‌دادند، زیرا همه‌جای دنیا گزارشگران فساد در معرض تهدید شبکه‌های فساد هستند. دراین‌صورت قانون حمایت از گزارشگران احتمالاً در سال ۱۳۸۲ تدوین می‌شد، اما اینک با تأخیری بیست‌ساله در این میدان روبه‌رو هستیم. این تأخیر بزرگ همراه با تأخیر مورداشاره در بند یک، هر ناظر خوش‌بینی را هم به این باور می‌رساند که متولیان امر دغدغه‌های بسیار مهمتری نسبت به امر کم‌اهمیت مبارزه با فساد دارند.

۳ – قانون حمایت از گزارشگران فساد در شرایطی با دو دهه تأخیر تدوین و تصویب شد که از ایرادات و ضعف‌های جدی برخوردار است که کارآمدی آن را بسیار کاهش می‌دهد. (۱) ممکن است گفته‌شود کاستی‌های هر متن قانونی در میدان عمل کشف شده، و درنتیجه قانون مورد حک و اصلاح قرار می‌گیرد و کارآمدتر می‌شود. اما ایرادات این قانون از همان ابتدا مشخص بود، و تدوین‌کنندگان قانون

می‌توانستند با استفاده از راهنمایی و مشورت سمن‌های فعال در عرصه فسادستیزی این ایرادات را برطرف سازند.

به‌عنوان نمونه نه‌تنها قانون رسالت و نقشی برعهده رسانه‌ها نمی‌گذارد، بلکه حتی به‌طور غیرمستقیم آن‌ها را از پرداختن به مباحث فساد منع می‌کند، درحالی‌که با نگاهی گذرا به کارنامه کشورهای موفق در میدان فسادستیزی می‌توان دریافت که رسانه‌ها نقش مهمی در کشف و مهار فساد دارند. به موجب قانون گزارشگران فساد فقط می‌توانند اطلاعات خود را در سامانه بارگذاری کنند و نباید آن را در اختیار رسانه‌ها بگذارند. ماده ۱۵ قانون تأکید می‌کند که: «در هر صورت گزارشگر مجاز به افشاء یا انتشار مفاد گزارش خود نیست.»

همچنین قانون به گزارشگر این حق را می‌دهد که اگر بار اول گزارش او رد شد، برای بار دوم درخواست رسیدگی بکند و اگر این بار هم رد شد، باید دست از پیگیری پرونده بردارد. بی‌تردید نهادهای رسیدگی‌کننده دقت لازم را در بررسی خود اعمال خواهندکرد، اما محدود کردن گزارشگر به این که فقط به سامانه گزارش بدهد، و اگر رسیدگی نشد، به‌اصطلاح بی‌خیال شده و موضوع را فراموش کند، اصلاً توجیهی ندارد، و نتیجه‌ای جز گسترش بی‌اعتمادی و ترویج این باور نادرست ندارد که تخلف خودی‌ها حقشان است و به کسی مربوط نیست.

در چنین فضای بسته‌ای بدخواهان کشور می‌توانند ادعا کنند که هزاران گزارش فساد از مسؤولان به سامانه ارائه شده، اما نهادهای رسیدگی‌کننده به آن‌ها رسیدگی نمی‌کنند! درحالی‌که اگر گزارشات فساد در رسانه‌ها منتشر بشود، طبعاً هم نهادهای ناظر و هم افکار عمومی به آن رسیدگی می‌کنند، و هم طرف مقابل فرصت دفاع از خود پیدا می‌کند، و از همه مهم‌تر، فرصت دامن زدن به جنگ روانی و تخریب فضای اعتماد عمومی به بدخواهان داده‌نمی‌شود.

نکته بسیار پرمعنی دیگر این است که قانون جز ذکر عبارت اشخاص حقوقی خصوصی در ماده ۱، هیچ اشاره‌ای به سازمان‌های مردم‌نهاد فسادستیز نمی‌کند و گویی از دید تدوین‌کنندگان قانون چنین نهادهایی وجود ندارند یا نباید وجود داشته‌باشند. البته گفتنی است ماده ۶۶ قانون آیین دادرسی کیفری موقعیتی هرچند ضعیف را برای سمن‌ها برای اعلام جرم که طبعاً شامل موارد فساد نیز می‌شود، به رسمیت شناخته‌است.

مروری بر تجربیات جهانی و کارنامه کشورهای موفق در حوزه فسادستیزی نشان می‌دهد که سمن‌ها جایگاهی مستحکم و تعیین‌کننده در میدان مبارزه با فساد دارند. مبارزه با فساد را نمی‌توان و نباید در نهادهای دولتی و حکومتی خلاصه کرد، زیرا دولت خود بخشی از صورت مسأله است نه راه‌حل. حذف سمن‌ها از این میدان فقط یک ارفاق تعیین‌کننده به نفع شبکه فساد است که از شر این نهادهای مردمی مزاحم خلاص شود.

به‌طوری که ملاحظه می‌شود، هرچند باید رونمایی از سامانه گزارشگری فساد را به فال نیک گرفت، اما باید توجه داشت هنوز مسؤولان امر در درک درست صورت مسأله و ترسیم مسیر درست مبارزه با فساد گرفتار مشکلات شناختی هستند. راه‌حل استفاده از ذخیره دانایی جامعه و ظرفیت نهادهای علمی و پژوهشی و نیز تلاش برای برخورداری از تجربه و مشورت سازمان‌های مردم‌نهاد فسادستیز و در کنار آن حمایت از ورود رسانه‌ها به پرونده‌های فساد و تلاش برای گسترش شفافیت مؤثر و اطلاع‌رسانی بیطرفانه به جامعه است. به بیان دقیق‌تر مبارزه با فساد جز با همراهی آگاهانه مردم که دستآورد حضور رسانه‌های مستقل و حضور توانمند نهادهای مردمی است، شانس موفقیت ندارد.

————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۲ – ۴ – ۱۴۰۴ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مطالعه یادداشت زیر را پیشنهاد می‌کنم:

حمایت از گزارشگران فساد با دو دهه تأخیر

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.