بحران مسکن و سیاست‌گذاری‌های ناکارآمد *

بیست‌ویکم فروردین امسال مصادف با چهل‌وچهارمین سالگرد صدور پیام مهم بنیانگذار انقلاب اسلامی با موضوع “خانه‌سازی برای مستضعفان” است. متأسفانه عوامل متعددی از جمله ناآرامی‌ها و آشوب‌های سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی ازیک‌سو اجازه ندادند برنامه خانه‌سازی مورداشاره در آن پیام به‌نحو مطلوب و مؤثر اجرا شود، و از سوی دیگر توانستند موجب بی‌توجهی تحلیل‌گران و ناظران به اهمیت این سند تاریخی بشوند، سندی که تحلیل محتوای آن می‌توانست و می‌تواند به شناخت منصفانه‌ای از آرمان‌ها و ارزش‌های موردتوافق انقلابیون و نگاه آنان به ساختار اداری کشور و نقش و جایگاه مردم و نهادهای مردمی در نظام حکومتی نوین به‌دست بدهد.

تحلیل محتوای این سند مهمّ هرچند بحثی ارزشمند است، اما موضوع بحث امروز ما نیست، و اینجا فقط درمورد کارنامه سیاست‌های بخش مسکن، تحلیل علل ناکارآمدی سیاست‌ها و بررسی عوامل مؤثر در شکل‌گیری بحران سکونت در ایران امروز به بحث می‌پردازیم.

آیا “بحران سکونت” واقعیت دارد؟

برای درک بهتر ابعاد معضل مسکن در کشور توجه به چند واقعیت زیر لازم است:

۱ – نزدیک به ۴۰درصد جمعیت کشور مستأجر هستند. با عنایت به افزایش بیرویه اجاره‌بهای مسکن در سال‌های اخیر، آنان بخش مهمی از درآمد ماهانه خود را به مالکان واحدهای مسکونی استیجاری می‌پردازند.  همین امر باعث شده بسیاری از این خانوارها امید خود را به تملّک مسکن حتی در آینده‌ای دور از دست بدهند. زیرا با پرداخت اجاره‌بهای سنگین امکان پس‌انداز برای خرید مسکن را از دست داده‌اند.

۲ – نزدیک به ۴۰درصد جمعیت کشور گرفتار بدمسکنی هستند. آنان خواه مستأجر باشند و خواه مالک، در اماکنی زندگی می‌کنند که از کیفیت مناسب هم از نظر امکانات رفاهی و هم از نظر ایمنی در مقابل حوادث طبیعی مانند زلزله برخوردار نیستند.

۳ – ساکنان شهرهای بزرگ حتی اگر مستأجر نباشند، و یا ناگزیر از سکونت در واحدهای مسکونی فاقد کیفیت نباشند، گرفتاری‌های سکونت در شهرهای بزرگ اعم از آلودگی هوا و ترافیک سنگین شهری را که روزانه چند ساعت از عمرشان را از آنان می‌گیرد، تحمّل می‌کنند.

با درنظر گرفتن مواردی از این قبیل نمی‌توان این ادّعا را حمل بر گزافه‌گویی کرد که شرایط سکونت در ایران امروز بیش از دوسوم جمعیت کشور را گرفتار آثار منفی و نامطلوب خود کرده‌است. بدین‌ترتیب استفاده از عبارت “بحران سکونت” به جای “معضل مسکن” که همتراز با سایر معضلات و گرفتاری‌های جاری است، تصویر واقع‌بینانه‌تری از شرایط امروز جامعه ارائه می‌کند.

چرا پرداختن به مبحث مسکن مهم است؟

معمولاً از مسکن به‌عنوان یکی از اساسی‌ترین نیازهای بشر صحبت می‌شود. اصل ۳۱ قانون اساسی هم به همین دلیل و ضمن تأکید بر این‌که همه شهروندان حق دارند از مسکن موردنیاز خود برخوردار باشند، دولت را ملزم کرده تا مقدمات برخورداری از این “حق مسلم” را برای همگان فراهم آورد. اما به نظر می‌رسد چنین تعبیری در مورد مسکن تمام واقعیت را بیان نمی‌کند. امروزه و به‌دنبال تحولات سریع و شگرفی که در زندگی اجتماعی انسان‌ها رخ داده، مسکن دیگر یک نیاز اساسی و همتراز با سایر نیازهای او نیست، بلکه فراتر از آن، حق برخورداری از مسکن را می‌توان با حق حیات او مقایسه کرد. زیرا بدون برخورداری از مسکن گویی به‌یکباره از فرد سلب هویت شده، و کلیه حقوق اجتماعی و کرامت انسانی او نادیده گرفته‌می‌شود. ازاین‌رو باید به‌جای همتراز دانستن مسکن با دو نیاز اساسی خوراک و پوشاک، باید آن را همسنگ آب و هوا دانست. باعنایت به این نکته وقتی از بحران سکونت در کشور سخن می‌گوییم، باید بدانیم منظور آن‌چنان بحرانی است که سلامت و بقای جامعه را تهدید می‌کند، همان‌گونه که در نبود آب یا هوا حیات انسان‌ها تهدید می‌شود.

نگاهی به روند شکل‌گیری بحران

در سال‌های پایانی دوران قاجار و نیز در دوران پهلوی اول جامعه ایران گرفتار فقر گسترده بود. هرچند اطلاعات آماری قابل‌توجّهی از وضعیت سکونت شهروندان در آن ایام در دسترس نیست، بااین‌حال می‌توان این فرض را پذیرفت که طبعاً شرایط سکونت نیز متناسب با ابعاد فقر با دشواری‌های خود همراه بود. بااین‌حال سهم نه‌چندان بالای جمعیت شهری و سکونت بخش اعظم جمعیت در سکونتگاه‌های سنتی روستایی موجب می‌شد بحران سکونت در شهرها چندان جلب توجه نکند و به‌عنوان یک معضل حادّ اجتماعی مطرح نباشد. اما در دهه‌های بعد و با گسترش پدیده مهاجرت، تراکم جمعیت در شهرهای بزرگ افزایش یافته، و به‌تدریج مقدّمات دیده‌شدن دشواری مسکن فراهم آمد. برای تجسّم بهتر این مسأله کافی است به این واقعیت توجه کنیم که جمعیت تهران در فاصله سال‌های ۱۳۱۸ تا ۱۳۳۵ با نرخ اعجاب‌آور ۶٫۳درصد افزایش یافته‌است.

بااین‌حال در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ و پایان عمر رژیم سابق، دولت‌های وقت توجه چندانی به مقوله مسکن نداشتند. برای درک بهتر این مسأله کافی است بگوییم در برنامه‌های عمرانی اول تا سوم در فاصله سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۶ توجهی به مبحث مسکن نشده، و تنها در برنامه چهارم که از سال ۱۳۴۷ آغاز می‌شود، به ساخت خانه‌های سازمانی در شهرهای مختلف برای کارمندان دولت اشاره می‌شود.

در پنج سال برنامه چهارم که می‌توان آن را موفق‌ترین برنامه توسعه کشور در دوران قبل از انقلاب دانست، شاخص‌های مسکن به طرز قابل‌تأملی نزول داشتند. به‌عنوان نمونه در همین دوره تراکم خانوار در واحد مسکونی شهری از ۱٫۵۴ به ۱٫۶ و تعداد واحد مسکونی شهری به‌ازای هر هزار نفر از ۱۲۸ به ۱۱۷ می‌رسد. بدین‌ترتیب تراکم افراد در هر واحد مسکونی از ۷٫۸ به ۸٫۵ نفر رسید. براساس گزارش سال ۱۳۴۶ سازمان برنامه و بودجه، ۴۰درصد خانوارهای شهری در یک اتاق و ۳۰ درصد در دو اتاق زندگی می‌کردند. طبعاً برنامه چهارم با وجود موفقیت نسبی خود نتوانست اثر مثبت و محسوسی روی این وضع بگذارد. با تشدید جریان مهاجرت و افزایش تقاضا درعین محدودیت عرضه، در سال ۱۳۵۵ اجاره‌بها در تهران ۱۷٫۳درصد رشد کرد.

هرچند مهاجرت مهمّ‌ترین عامل شکل‌گیری معضل مسکن در دهه‌های ۲۰  به بعد بوده، اما از یک عامل مهمّ دیگر نیز نباید غافل بود. در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و به‌دنبال تشدید تقاضا برای مسکن در تهران، گروهی از کلان‌سرمایه‌داران به “سرمایه‌گذاری” در امر مسکن ترغیب شدند. خرید اراضی حومه شهر و استفاده از نفوذ وابستگان دربار برای تغییر کاربری این اراضی به مسکونی و سپس قطعه‌بندی آن، تبدیل به یک فعالیت پرسود برای این گروه گردید. طبعاً منافع این کلان‌سرمایه‌داران متنفّذ و وابسته به کانون قدرت در گرو این بود که ازیک‌سو جریان مهاجرت به شهرهای بزرگ همچنان تداوم بیابد، و از سوی دیگر دولت برنامه جدّی برای کمرنگ ساختن دشواری مسکن و کاستن از ابعاد آن نداشته‌باشد.

تشدید دشواری مسکن و گسترش آن در سطح کشور و افزایش اجاره‌بهای مسکن که بر معیشت اقشار کم‌درآمد شهری سایه ‌انداخته‌بود، عاقبت توجه مسؤولان ارشد رژیم سابق را به خود جلب کرد، و در قالب اقدامی دیرهنگام، شاه سابق در سال ۱۳۵۶ و در ماه‌های پایانی دولت هویدا، “مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول” را به‌عنوان اصل هجدم انقلاب سفید اعلام کرد. درواقع غارتگری کلا‌ن‌سرمایه‌دارهای وابسته به دربار که با تجارت اراضی به‌ویژه در اطراف شهرهای بزرگ به ثروت‌های افسانه‌ای دست می‌یافتند، شرایطی را پدید آورد که با افزایش قیمت مسکن در تهران مقدمات گسترش نارضایتی مردم فراهم شود. شاه با اعلام اصل هجدهم درواقع مصمم بود در قامت ناجی اقشار کم‌درآمد وارد میدان شده، و با محدود کردن تجارت زمین، گامی در مسیر کاستن از آلام این گروه بردارد. اما درواقع اعلام این اصل یک نمایش سیاسی بیش نبود. زیرا نه دستگاه‌های دولتی گامی برای اجرای آن برداشتند، و نه شخص شاه گزارشی از اجرا و پیشرفت این اصل از متولّیان امر درخواست کرد.

ناکارآمدی دولت در اوایل دهه ۵۰، تشدید دشواری‌های اقتصادی و گسترش فقر شهری به‌ویژه وضعیت نامطلوب سکونت در شهرها شرایطی را فراهم ساخت که نارضایتی‌ها در سطح جامعه آشکار بشود. بدین‌ترتیب در مهرماه ۱۳۵۶ جامعه آماده پذیرش پیام نهضت اسلامی و همراهی با آن بود. بدین‌ترتیب می‌توان ادعا کرد دشواری‌های پیش‌آمده در عرصه سکونت به‌ویژه در شهرهای بزرگ کمک بزرگی به جریان انقلاب اسلامی کرده، و موجب شد عامه مردم با سرعتی باورنکردنی به این جریان پیوسته و با آن همراه شوند.

انقلابیون وضعیت نامطلوب سکونت در کشور به‌ویژه شهرهای بزرگ را دستآورد بی‌اعتنایی حکومت وقت به اصل عدالت و ضرورت رفع فقر می‌دانستند، و حلبی‌آبادها و گودهایی را که به سکونتگاه مهاجرین در حاشیه کلانشهر تهران تبدیل شده‌بودند، بدترین مظهر این نابرابری آزاردهنده معرفی می‌کردند. دقیقاً به همین دلیل رفع معضل مسکن و تأمین خانه برای همه شهروندان به‌عنوان یکی از مهم‌ترین آرمان‌ها و برنامه‌های حکومت انقلابی مطرح شد. پیام بنیانگذار جمهوری اسلامی در ۲۱ فروردین ۱۳۵۸، گنجاندن اصل ۳۱ در قانون اساسی و تأکید بر برخورداری از مسکن به‌عنوان حق مسلم شهروندان و اقداماتی از نوع واگذاری زمین به خانوارهای فاقد مسکن همه و همه در راستای محقّق ساختن این آرمان بود.

در سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی تلاش مسؤولان علاوه بر گسترش اقدامات عمرانی در روستاها و مناطق محروم، صرف راه‌اندازی تعاونی‌های مسکن و واگذاری زمین برای ساخت مسکن شد. بدین‌ترتیب، درصد جمعیت مستأجر کشور از ۱۷درصد در سال ۱۳۵۵ به  12درصد در سال ۱۳۶۲ رسید. این تغییر مثبت و مطلوب در شرایطی اتفاق افتاده که ازیک‌سو کشور گرفتار بحران سیاسی، جنگ داخلی و جنگ با دشمن بعثی است، و از سوی دیگر با مهاجرت خانوارها از مناطق جنگی غرب و جنوب غربی‌ کشور به سایر شهرها، تقاضا برای املاک استیجاری با افزایش جدّی روبه‌رو بوده‌است.

بااین‌وجود در سال‌های بعد از جنگ، تغییری آشکار در جهتگیری سیاست‌های اقتصادی به‌ویژه در فصل مسکن اتفاق افتاد. با افزایش سریع نقدینگی در سال‌های پایانی دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، جریان تورمی سرعت گرفت، و در شرایطی که دولتمردان برنامه‌ای برای جذب نقدینگی مازاد و هدایت آن در مسیر فعالیت‌های مولّد نداشتند، بخش بزرگی از این نقدینگی وارد بازار املاک و مستغلات شد.

در اواسط دهه ۶۰ استاد عالی‌نسب مشاور اقتصادی دولت به دولتمردان توصیه می‌کرد که “اجازه ندهید نقدینگی به بازار مسکن تنه بزند”. استدلال او این بود که با ورود نقدینگی مازاد به این بازار مهم دردسرهای جدّی در میدان اقتصاد شروع شده، و معیشت مردم تهدید خواهدشد. متأسفانه این نصیحت مشفقانه موردتوجه قرار نگرفت و دولتمردان وقت حتی با جاری شدن سیلاب نقدینگی به بازار مسکن هم که اصلاً قابل‌قیاس با “تنه زدن” نبود، به صرافت مداخله و پیشگیری نیفتادند. تلقّی عمومی تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران در آن ایام این بود که با افزایش حجم سرمایه‌گذاری در بخش ساختمان و مسکن و سرعت گرفتن فعالیت‌های ساخت‌وساز، اقتصاد کشور دوران رونق را آغاز می‌کند، و با افزایش فرصت‌های شغلی وضعیت برای دهک‌های پایین درآمدی مطلوبتر خواهدشد. بدین‌ترتیب فقط کافی بود سقف وام مسکن متناسب با افزایش قیمت مسکن افزایش بیابد.

بااین‌حال گذشت زمان نشان داد که نه افزایش سرمایه‌گذاری در بخش مسکن و ساختمان می‌تواند رونق پایدار در اقتصاد ملّی ایجاد کند، و نه سیاست منفعلانه افزایش سقف وام مسکن راه‌حلّ کارآمدی برای این مشکل است. گفتنی است تدبیر افزایش سقف وام مسکن متناسب با افزایش قیمت مسکن هرچند با هدف کمک به نیازمندان و متقاضیان مسکن به مرحله اجرا درآمده‌است، اما همواره به‌جای حمایت از متقاضیان واقعی به کمک دلّالان مسکن شتافته، و با افزایش اندک قدرت خرید خریداران، دلّالان و سفته‌بازان را از چنگال رکود نجات داده، و امکان “تبدیل به احسن” دارایی‌ها را برایشان فراهم ساخته‌است.

گسترش چشمگیر فعالیت‌های ساخت‌وساز هرچند رونقی برای اقتصاد ملی به ارمغان نیاورد، اما فرصتی بسیار تاریخی برای ثروت‌اندوزی برای آن گروه از فعّالان اقتصادی که امکان برخورداری از تسهیلات نجومی بانک‌ها را داشتند، ایجاد کرد. این امر به‌تدریج بانک‌ها را هم تشویق کرد که همراه با دریافت‌کنندگان تسهیلات نجومی رانتی، خود نیز به‌طور مستقیم وارد بازار املاک و مستغلات بشوند. بدین‌ترتیب منابع عظیم نقدینگی شبکه بانکی کشور وارد بازار ساختمان شد که نتیجه قهری آن افزایش جهشی قیمت مستغلات و مسکن بود.

افزایش قیمت مسکن رقابت نابرابر بین متقاضیان واقعی مسکن و دلّالان را دامن زد، و موجبات افزایش سریع جمعیت مستأجر را فراهم آورد. زیرا متقاضیان واقعی مسکن هرگز نمی‌توانستند بر تقاضای سفته‌بازانه قدرتمند غلبه کنند. بدین‌ترتیب جمعیت مستأجر کشور که در سال ۱۳۶۲ تا سطح ۱۲درصد پایین آمده‌بود، بار دیگر رو به افزایش گذارده، و در سال ۱۳۹۰ به ۲۶٫۶درصد و در سال ۱۳۹۵ به ۳۰٫۷درصد رسید و اینک از رقم نگران‌کننده ۴۰درصد سخن به میان آمده‌است.

امروزه در شهر تهران بیش از ۱٫۶میلیون واحد مسکونی به خانوارهای فاقد مسکن اجاره داده‌شده‌، که ارزش روز آن‌ها معادل ۵۰درصد ارزش بورس اوراق بهادار کشور است. به بیان دیگر نقدینگی که باید با همّت مدیران ارشد اقتصاد کشور به‌سمت سرمایه‌گذاری مولّد در بورس یا صنایع کشور هدایت می‌شد، در سایه بی‌توجهی آنان راه خود را به سمت بی‌دردسرترین و پرسودترین شیوه سرمایه‌گذاری یعنی سرمایه‌گذاری در املاک و مستغلات کج کرده‌است. درنتیجه ازیک‌سو بنگاه‌های تولیدی و بخش مولّد اقتصاد کشور موفّق به جذب سرمایه و نقدینگی لازم نشده‌است. از سوی دیگر افزایش قیمت املاک و مستغلات و در نتیجه آن افزایش هزینه تولید عرصه را برای هرگونه فعالیت تولیدی و سالم تنگ کرده، و علاوه‌برآن با افزودن بر قیمت مسکن، فشار مرگباری را به خانوارهای کم‌درآمد وارد ساخته‌است. گفتنی است اینک خانوارهای مستأجر تهرانی ماهانه بیش از ۸هزار میلیاردتومان به‌عنوان اجاره‌بها به مالکان خانه‌های استیجاری تهران می‌پردازند، و طبعاً برای تأمین این مبلغ هنگفت ناگزیر از صرفه‌جویی و صرف‌نظر کردن از بسیاری از نیازهای ضروری خود هستند. همچنین با عنایت به این واقعیت که ۵۰درصد تهرانی‌ها مالک و ۵۰‌درصد دیگر مستأجر هستند، و با کنار گذاشتن گروهی اندک از پردرآمدترین اقشار جامعه، و با حذف درآمد ناشی از اجاره مسکن، متوسط درآمد مالک‌ها تقریباً ۱٫۶‌برابر درآمد مستأجرها است، درحالی‌که با احتساب درآمد ناشی از اجاره مسکن، این نسبت به ۵٫۵‌برابر می‌رسد. این امر به معنی “وزیدن طوفان فقر از پنجره شکسته مسکن” است.

هجوم گسترده نقدینگی به بازار مسکن و افزایش نجومی قیمت مسکن و اجاره‌بهای ماهانه به‌نحو بارزی جامعه امروز ایران را به دو گروه ارباب و رعیت تقسیم کرده، و مناسبات ارباب و رعیتی را یک‌بار دیگر با گذشت ۶۰سال از انجام اصلاحات ارضی در ابتدای دهه ۱۳۴۰ به عرصه جامعه بازگردانده‌است.

نگاهی نقادانه به عملکرد گذشته

با عنایت به تکلیفی که اصل ۳۱ قانون اساسی برعهده دولت گذاشته، اگر ناآرامی‌ها و شرایط جنگی کشور به دولت‌های وقت اجازه می‌داد که از همان ابتدا به فکر انجام تکلیف خود باشند، دولتمردان باید مجموعه‌ای از اقدامات را انجام می‌دادند که آن‌ها را می‌توان ذیل سه سرفصل خلاصه کرد:

۱ – افزایش دستمزدها

متقاضیان واقعی مسکن با پس‌انداز کردن بخشی از درآمد ماهانه خود در طول زمان منابع مالی لازم را برای خرید مسکن موردنیاز خود فراهم می‌کنند. ازاین‌رو دولت می‌تواند با کمک به جریان افزایش دستمزدها، مسیر خانه‌دار شدن این گروه را هموارتر سازد. در این حوزه دولت باید دو اقدام مهم انجام بدهد:

۱ – ۱ – کمک به شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری

کارگران و حقوق‌بگیران با کمک اتحادیه‌های کارگری و از طریق سازوکار چانه‌زنی دسته‌جمعی می‌توانند دستمزد خود را بالا ببرند. بدون امکان چانه‌زنی دسته‌جمعی، کارفرمایان که در شرایط طبیعی متحدتر و متشکل‌تر از کارگران هستند، می‌توانند شرایط خود را به جامعه کارگری تحمیل کرده، و دستمزد را در سطح پایین تعیین کنند.

در سال‌های نخست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دولت از راه‌اندازی تشکل‌های کارگری در قالب شوراهای اسلامی کارگران حمایت کرد، و همچنین تشکیلات خانه کارگر به‌عنوان نماینده کارگران تقویت شد. اما در سال‌های بعد دولت‌ها در میدان حمایت از چانه‌زنی دسته‌جمعی کارگران احساس مسؤولیت نکرده، و حتی گاه فعالیت چنین تشکل‌هایی را تاب نیاوردند. یکی از دلایل این بی‌توجهی این است که دولت خود یکی از بزرگترین کارفرمایان و تقاضاکنندگان در بازار کار است و افزایش دستمزد در همان قدم اول دولت را گرفتار کسری بودجه خواهدکرد.

نتیجه این بی‌توجهی را می‌توان در این واقعیت نمایان دید که در فاصله سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۴۰۱ و در شرایطی که شاخص عمومی قیمت کالاها و خدمات نزدیک به ۴۲۰۰برابر شده‌است، سطح حداقل دستمزد کارگران فقط ۱۵۰۰برابر شده‌است. البته باید توجه داشت حتی این قیاس هم نمی‌تواند کاهش عظیم قدرت خرید درآمد حقوق‌بگیران را نشان بدهد زیرا در طول دوره موردمطالعه متوسط دستمزد دریافتی حقوق‌بگیران در مقایسه با سطح حداقل دستمزد تغییرات کمتری داشته‌است.

دستآورد بی‌توجهی به ضرورت تشکیل اتحادیه‌های کارگری و حمایت همه‌جانبه دولتی از آن‌ها، کاهش چشمگیر قدرت پس‌انداز حقوق‌بگیران و خروج آنان از بازار مسکن است. به بیان دقیق‌تر در سایه بی‌توجهی دولت‌ها به ضرورت حمایت از جریان چانه‌زنی دسته‌جمعی ارتباط بین دستمزد و امکان خرید مسکن قطع شده‌است.

۱ – ۲ – افزایش بهره‌وری نیروی کار

افزایش سطح دستمزد از طریق چانه‌زنی دسته‌جمعی همواره برد محدودی دارد، زیرا با رسیدن دستمزد به سطح بحرانی، ممکن است بسیاری از کارفرمایان ادامه فعالیت بنگاه خود را مقرون‌ به ‌صرفه تلقی نکنند. در مقابل افزایش بهره‌وری نیروی کار می‌تواند به‌عنوان موتور محرکه اصلی دستمزد، موجبات افزایش تدریجی و مداوم دستمزد را فراهم بیاورد.

بهره‌وری نیروی کار در کشور ما در طول چندین دهه گذشته رشد بسیار اندکی داشته‌است. برای درک بهتر مسأله کافی است به واقعیت زیر توجه کنیم: جمعیت فعال کشور در فاصله سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۴۰۰ تقریباً ۵برابر شده، درحالی‌که در همین دوره تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت ۱۰برابر شده‌است. به بیان دیگر میزان تولید به‌ازای هر یک نفر از جمعیت فعال سالانه درحدود یک‌درصد افزایش یافته و در طول ۶۵ سال فقط دوبرابر شده‌است. البته باید به این نکته هم توجه بکنیم که حتی همین افزایش ناچیز هم در سایه افزایش بهره‌برداری از منابع طبیعی و ثروت‌های تجدیدناپذیر کشور اتفاق افتاده‌است. دقیقاً به همین دلیل است که در فاصله سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۱ در شرایطی که اقتصاد کرده‌ جنوبی ۱۱برابر شده، اقتصاد ایران با کمک درآمدهای نفتی فقط ۳٫۱برابر شده‌است.

در طول دوره مورداشاره دولت‌ها برنامه خردمندانه‌ای برای افزودن بر بهره‌وری نیروی کار نداشته‌اند. درست است که در این فاصله سطح آموزش نیروی انسانی کشور افزایش فوق‌العاده‌ای داشته‌، اما این برای افزایش بهره‌وری کافی نیست.

به بیان خلاصه دولت نه در مسیر تقویت امکان چانه‌زنی دسته‌جمعی و نه در مسیر افزایش بهره‌وری کمکی به جریان افزایش دستمزد نکرده‌است. درسایه این “ترک فعل” بنیه مالی حقوق‌بگیران برای پس‌انداز و خرید مسکن کاهش یافته و حتی از بین رفته‌است.

۲ – ایجاد امکان خرید اقساطی مسکن

هرچند افزایش دستمزد خواه براثر چانه‌زنی دسته‌جمعی و خواه ناشی از افزایش بهره‌وری توان مالی متقاضیان مسکن را افزایش می‌دهد، اما برای تسهیل دسترسی آنان به مسکن کافی نیست. خرید اقساطی مسکن این فرصت را برای نیازمندان مسکن ایجاد می‌کند که به‌جای خرید با اتکا به پس‌انداز و درآمد گذشته‌شان، به اعتبار درآمدهای آینده مسکن موردنیاز خود را بخرند. بدین‌ترتیب آنان به‌جای پرداخت اجاره ماهانه که می‌تواند بخش مهمی از درآمد آنان را ببلعد، اقساط وام مسکن خود را پرداخت کرده، و بعد از اتمام دوره مالک مسکن خواهندشد.

حضور پررنگ بانک‌ها در این میانه می‌تواند موقعیت مناسبی را برای خانه‌دار شدن متقاضیان واقعی مسکن فراهم آورد. متقاضیان مسکن می‌توانند با مراجعه به بانک و معرفی واحد مسکونی که قصد خریدش را دارند، از بانک تقاضای همکاری کنند. بانک هم با عنایت به وضعیت درآمدی متقاضی و قدرت پرداخت اقساط او تقاضایش را بررسی و تعیین تکلیف می‌کند.

نسبت مانده تسهیلات مسکن به کل تسهیلاتی که بانک در اختیار مشتریانش گذاشته، شاخصی بسیار مهم است که نقش بانک در اجرای برنامه ملی خانه‌دار شدن مردم را نشان می‌دهد. در امریکا این شاخص در حدود ۲۵درصد است، درحالی‌که در ایران به‌تازگی این عدد به ۷درصد رسیده‌است. این بدان‌معنی است که بانک در کشور ما نقشی بسیار کم‌رنگ در بخش مسکن دارد. اما این تمام ماجرا نیست. زیرا بخشی از همین اندک تسهیلات پرداختی به متقاضیان خرید مسکن در کشورمان در سالیان گذشته عملاً نصیب کسانی شده که جزو نیازمندان واقعی مسکن نبوده‌اند و فقط می‌خواستند با خرید یک واحد مسکونی آن را اجاره بدهند. این بدان‌معنی است که بخشی از ۷درصد مانده تسهیلات به‌جای تقویت بنیه مالی متقاضیان واقعی مسکن، دقیقاً در خلاف جهت عمل کرده، و به کمک تقاضای سفته‌بازانه رفته‌است.

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، در طول سالیان گذشته دولت عملاً متقاضیان مسکن را تنها و بی‌پناه رها کرده، زیرا نتوانسته شبکه بانکی را وادار به خدمت به برنامه خانه‌دار شدن شهروندان بکند، و حتی نتوانسته مانع تأثیر منفی تسهیلات مسکن در این میانه بشود. بااین‌حال تأثیر منفی فعالیت شبکه بانکی که منتهی به تضعیف قدرت خرید متقاضیان واقعی مسکن شده، در این مورد (اعطای وام مسکن به سفته‌بازان) خلاصه نمی‌شود و در ادامه به آن خواهیم‌پرداخت.

درنتیجه این “ترک فعل” دولتمردان، متقاضیان واقعی مسکن ازیک‌سو مجبور شده‌اند برای خرید مسکن فقط به پس‌انداز خود از محل درآمدهای گذشته، متّکی باشند، و از سوی دیگر مجبور شده‌اند در طول دوره انتظار برای خرید مسکن به‌جای پرداخت اقساط وام مسکن، اجاره‌بهای ماهانه به مالکان واحدهای مسکونی استیجاری بپردازند، و از همه دردناکتر این‌که در بازار مسکن ناگزیر از رقابت نابرابر با دلّالان و سفته‌بازانی شدند که از حمایت کامل شبکه بانکی برخوردار بودند.

۳ – جلوگیری از رشد بیرویه قیمت مسکن

موفقیت دولت در میدان افزایش دستمزد و نیز در امر به خدمت گرفتن شبکه بانکی برای همراهی با برنامه خانه‌دار شدن شهروندان حتی اگر با موفقیت اجرا شده، و دستآورد رضایت‌بخشی هم داشته‌باشد، تمام آنچه که باید انجام گیرد، نیست. زیرا همزمان با این توفیقات ممکن است عوامل دیگری موجب افزایش بیرویه قیمت مسکن شده، و بازهم دسترسی متقاضیان به مسکن موردنیازشان را دشوار سازند. رشد تقاضای سفته‌بازانه و افزایش هزینه‌های تولید دو عامل مهم افزایش قیمت مسکن هستند. ازاین‌رو دولت باید برنامه سنجیده‌ای برای مقابله با این دو عامل تدوین و اجرا کند:

۳ – ۱ – مهار تقاضای سفته‌بازانه

با افزایش بیرویه نقدینگی در طول چنددهه گذشته، و در شرایطی که اقتصاد ملی دچار رکود بوده و فرصت‌های جاذبی برای سرمایه‌گذاری مولّد به صاحبان نقدینگی ارائه نمی‌شد، بخش مهمی از این نقدینگی سرگردان وارد بازار املاک و مستغلات شده، و این بازار را دچار تلاطم کرد. اما تلاطم بزرگ در شرایطی اتفاق افتاد که برخی مشتریان “خاص” بانک‌ها که دسترسی به تسهیلات کلان داشتند، با استفاده از این منابع مالی کلان وارد بازار شده و تسهیلات دریافتی را با ولعی چشمگیر صرف خرید املاک و مستغلات کردند. در قدم بعد، بانک‌ها با مشاهده عملکرد این مشتریان، خود مجذوب این بازار به‌اصطلاح پربازده شده، و بخش مهمی از منابع خود را صرف خرید املاک کردند. برای درک بهتر ابعاد این هجمه به بازار املاک و مستغلات توجه به این واقعیت ضروری است:

در سال ۱۳۹۱ و در شرایطی که بانک‌ها از سوی بانک مرکزی ملزم به فروش املاک مازاد خود شده‌بودند، یکی از بانک‌های خصوصی کشور فقط در یک مرحله از مزایده‌های املاک مازاد، فهرستی از املاک را به بازار عرضه کرد که قیمت پایه کارشناسی آن‌ها بیش از ۵برابر سرمایه ثبتی بانک در آن ایام بود! به بیان دیگر بانک مزبور تقریباً تمام منابع نقدی گردآوری شده از طریق سپرده‌گذاری را صرف خرید املاک کرده‌بود.

ورود گسترده منابع بانکی به بازار املاک و مستغلات چه در قالب تسهیلات رانتی به مشتریان “خاص” و چه به‌صورت مستقیم، موجب شد افزایش مستمر قیمت املاک و مستغلات به‌عنوان ویژگی بارز این بازار مطرح شده، و جاذبه فراوان برای صاحبان نقدینگی ایجاد کند. درنتیجه بخش عمده منابع نقدی کشور به جای حرکت به سمت تولید و سازندگی و تجارت سالم، راه خود را به سمت بازار مسکن در پیش گرفت، راهی که شبکه بانکی با جدیّت فراوان آن را هموار کرده‌بود.

افزایش قیمت املاک و مستغلات در سالیان اخیر بزرگترین لطمه را به اقتصاد ملی زده، زیرا سود سهل و آسان این تجارت مخرّب انگیزه هر نوع فعالیت سالم اقتصادی را از کارآفرینان و فعالان اقتصادی گرفته‌است. علاوه‌براین با افزایش قیمت تمام‌شده کالاها و خدمات متأثر از افزایش قیمت املاک، جریان تورمی سرعت گرفته و مزیت‌های صادراتی کشور نیز تخریب شده‌است. در بازار مسکن نیز دست نیازمندان واقعی مسکن از خواسته برحقشان کوتاه و کوتاه‌تر شده‌است.

برای درک بهتر شرایط در بازار مسکن فقط کافی است به این واقعیت توجه کنیم که اینک ارزش روز ۱٫۶ میلیون واحد املاک مسکونی که در شهر تهران در قالب قراردادهای اجاره به خانوارهای مستأجر واگذار شده، معادل ۵۰درصد ارزش روز کلیه دارایی‌های بورسی کشور است! به بیان دیگر صاحبان نقدینگی به جای سرمایه‌گذاری در بورس و رونق بخشیدن به بخش مولد اقتصاد کشور، ترجیح داده‌اند منابع نقدی خود را در این بازار کم‌خطر و پربازده “سرمایه‌گذاری” کنند. همین واقعیت به تنهایی ابعاد سرگیجه‌آور تقاضای سفته‌بازانه در بازار مسکن را نشان می‌دهد.

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، حتی اگر دولت در دو میدان افزایش دستمزد و ایجاد امکان خرید اقساطی مسکن با موفقیت تمام عمل کند، صرف بی‌توجهی به لزوم مهار تقاضای سفته‌بازانه می‌تواند به‌تنهایی مانع دسترسی آسان نیازمندان واقعی مسکن به خواسته‌شان شود. بنابراین دولت می‌بایست با جدیّت و قاطعیت تمام مقدمات اخراج تقاضای سفته‌بازانه از بازار املاک و مستغلات را فراهم سازد.

۳ – ۲ – مهار روند افزایشی هزینه تولید مسکن

هزینه تولید مسکن را ذیل سرفصل‌هایی نظیر قیمت زمین شهری، دستمزد عوامل انسانی، قیمت مصالح ساختمانی و حقوق متعلقه عمومی و عوارض شهرداری می‌توان طبقه‌بندی کرد.

۳ – ۲ – ۱ – تقاضای سفته‌بازانه می‌تواند موجب افزایش سریع و بیرویه قیمت زمین شهری گردد که شرح آن گذشت. دولت باید با تلاش برای تصویب قوانین و اعمال تمهیدات لازم مانع افزایش قیمت زمین بشود. در سال‌های گذشته بی‌عملی دولت‌ها در این میانه موجبات رشد سریع قیمت زمین شهری را فراهم ساخت. به‌عنوان نمونه در شرایطی که در اواسط دهه ۷۰ مشارکت سنتی بین مالکان زمین و سازندگان در قالب توافق ۵۰-۵۰ انجام می‌گرفت، در اواخر دهه ۸۰ این رقم در برخی مناطق تهران حتی به سهم ۷۰درصد برای مالک زمین و درصد۳۰ برای سازنده تغییر کرد.

طرح مسکن مهر با وجود ایرادات و نواقص اساسی که داشت، بر این باور درست متکی بود که باید سهم زمین در هزینه ساخت مسکن به شدّت کاهش بیابد. اما دولت وقت روشی نامعقول را برای تحقق این هدف معقول برگزید و به‌جای تلاش برای حذف حباب قیمت مسکن شهری از طریق اخراج تقاضای سفته‌بازانه از بازار، شیوه “انبوه‌سازی در بیابان” را برگزید که البته نمی‌توانست و نتوانست تأثیری جدّی بر وضعیت بحران مسکن بگذارد. بدین‌ترتیب امروز با گذشت بیش از ۱۵سال از آغاز طرح مسکن مهر هنوز هم اخراج تقاضای سفته‌بازانه از بازار مسکن و زمین شهری همچون وضعیت سال ۱۳۵۶ (اعلام اصل ۱۸ انقلاب سفید) همچنان چاره‌کار و درمانی اجتناب‌ناپذیر برای مشکل است.

۳ – ۲ – ۲ – دستمزد عوامل انسانی در صنعت تولید مسکن از طریق گسترش ضابطه‌مندی و نظارت و نیز از طریق بهبود شیوه مدیریت و حرکت در مسیر تولید صنعتی می‌تواند در مسیری تغییر یابد که در کنار حفظ منافع نیروی کار، هزینه تولید ساختمان هم جهشی ناموجّه نداشته‌باشد.

۳ – ۲ – ۳ – دولت باید برنامه‌ای جامع برای حمایت از صنعت مصالح ساختمانی تدوین و اجرا کند. هدف این برنامه رفع تنگناهای فنّی، مالی و تأمین مواد اولیه این صنعت خواهدبود، به‌گونه‌ای که در کنار تضمین عرضه مداوم مصالح و تضمین کیفیت آن، افزایش قیمت مصالح ساختمانی موجبات افزایش نامعقول قیمت مسکن را فراهم نسازد.

۳ – ۲ – ۴ – مدیریت شهری برای تأمین هزینه‌های اداره شهر ناگزیر از دریافت وجه بابت صدور مجوز احداث ساختمان است، و طبعاً هرقدر هزینه‌های جاری این تشکیلات افزایش یابد، ناگزیر سهم درآمدهایی از نوع فروش تراکم در مجموعه درآمدهای مدیریت شهری نیز باید افزایش بیابد. اصلاح ساختار مالی مدیریت شهری و کاستن از هزینه‌های غیرضروری و نامربوط با امور مدیریت شهر می‌تواند اتکای مدیریت شهری به درآمد ناشی از فروش تراکم را کاهش دهد. بدین‌ترتیب مدیریت شهری کمتر به فکر افزودن بر قیمت تراکم خواهدافتاد.

به‌گفته یکی از مسؤولان سابق شهرداری تهران، در یک دوره زمانی کوتاه تعداد نیروی انسانی شهرداری تهران از ۲۶۰۰۰ نفر به عدد شگفت‌انگیز ۶۵۰۰۰ نفر افزایش می‌یابد، درحالی‌که در این دوره وظایف جدیدی برای شهرداری تعریف نشده‌است که این همه نیروی اضافی لازم داشته‌باشد. بررسی و تحلیل فقط همین یک واقعیت کافی است که بتوان نتیجه گرفت شیوه امروزی اداره کلانشهرها در کشورمان به‌گونه‌ای است که هزینه‌های گزاف و غیرضروری را به شهروندان تحمیل کرده، و شهرداری‌ها را ناگزیر از اندیشیدن به شیوه‌های “خاص” افزایش درآمد از جمله بالا بردن قیمت تراکم می‌کند که طبعاً به افزایش قیمت مسکن منتهی خواهدشد.

جمع‌بندی

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، در هیچ‌یک از حوزه‌های سه‌گانه عملکرد دولت‌ها در طول چند دهه گذشته به‌گونه‌ای نبوده که تأثیر چشمگیری بر افزایش توان خرید نیازمندان واقعی مسکن گذاشته و دسترسی آنان به مسکن موردنیازشان را آسانتر بکند. بدین‌ترتیب نباید از افزایش نجومی زمان انتظار برای خرید مسکن از دامنه ۲۰ و ۳۰ سال به بیش از یک قرن در شرایط فعلی شگفت‌زده شویم.

بحران مسکن بحرانی خانمان‌برانداز است و تدوام آن می‌تواند با تعمیق مناسبات ارباب و رعیتی جدید در کشور، ازیک‌سو با گسترده‌تر کردن فقر و فلاکت دستیابی جامعه امروز ایران به توسعه را با دشواری‌های عطیم روبه‌رو کند. از سوی دیگر دوقطبی شدن جامعه و تشدید فشار معیشتی بر بخش بزرگی از جامعه، می‌تواند آتش نابسامانی‌ها و اعتراضات اجتماعی را شعله‌ور سازد.

در چنین فضایی ایران‌دوستان و دلسوزان کشور اعم از مدیران و مسؤولان و کارشناسان اهل فن باید با جدیت وارد میدان شده، و متولیان امر را امر به معروفی فراموش‌شده در حوزه مسکن (بازگشت به ارزش‌های قانون‌اساسی و اهمیت دادن به نیاز اساسی شهروندان به مسکن) بکنند. همچنین آنان باید بر این نکته پای بفشارند که مقابله با بحران مسکن با صرف صدور توصیه‌های اخلاقی و بیان آرزوهای بزرگ و شعارهای پوپولیستی شدنی نیست، و باید با پذیرش اصول علمی مقابله که مقدماتی از آن در این گزارش بیان شد، به جنگ بی‌امان با این بحران شتافت.

—————————–

* – این مطلب چکیده سخنرانی من در مؤسسه دین و اقتصاد به‌تاریخ ۲۴ – ۱ – ۱۴۰۲ است.

بحران سکونت؛ از جراحت تا درمان *

امروزه بخش بزرگی از جمعیت کشور به اشکال مختلف طعم تلخ دشواری‌های مرتبط با مسکن و شرایط سکونت را حس می‌کنند. براساس آمار غیررسمی نزدیک به ۵۰درصد جمعیت شهر تهران در خانه‌های استیجاری سکونت دارند. این رقم در کل کشور در آستانه رسیدن به رقم خوفناک ۴۰درصد است. علاوه‌براین درحدود ۴۰درصد از جمعیت کشور گرفتار دشواری بدمسکنی هستند و در ساختمان‌هایی اعم از ملکی یا استیجاری اقامت دارند که یا امکانات رفاهی مناسبی ندارد، و یا درمقابل بلایای طبیعی مانند زلزله از امنیت کافی برخوردار نیست. علاوه‌براین ساکنان شهرهای بزرگ نیز گرفتار دشواری‌های رفت‌وآمد و ازدحام شهری هستند. طبعاً وقتی گروه کثیری از شهروندان با دشواری‌های مرتبط با سکونت سروکله بزنند، نمی‌توان وضع موجود را با عبارت “معضل مسکن” توصیف کرد، و باید با صراحت از وجود بحران سکونت سخن گفت.

بحران سکونت در جامعه ما که ناشی از تداوم سیاست‌های کلان‌اقتصادی ناکارآمد و بی‌عملی متولیان امر در قریب به هفتادسال گذشته‌است، سه جراحت عمیق در کالبد اقتصاد ملی برجای گذاشته‌ که درمان آن‌ها همتی بزرگ برای جلب همراهی مردم و برخورداری از حمایت همه‌جانبه آنان را طلب می‌کند:

۱ – بحران سکونت بنیان معیشت خانوارهای کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط را تخریب کرده‌است. با گسترش اجاره‌نشینی و حتی سرایت آن به روستاها، عملاً جمعیت کشور به دو گروه متمایز مالک و مستأجر تقسیم شده‌اند که مناسبات اقتصادی و اجتماعی بین‌ آن‌ها یادآور مناسبات دوران ارباب و رعیتی در دهه‌ ۱۳۳۰ است. ۵۰درصد جمعیت ساکن شهر تهران ناگزیر از پرداخت اجاره ماهانه در حدود ۸٫۰۰۰ میلیارد تومان هستند! به بیان دیگر آنان باید با صرفه‌جویی و به‌اصطلاح مدارای نجیبانه از کلیه نیازهای مادّی زندگی خود صرف نظر کنند تا بتوانند اجاره ماهانه خود را به‌موقع پرداخت کنند. طبعاً پرداخت چنین رقم عظیمی، لطمه بزرگی به معیشت خانوارها زده و می‌زند.

۲ – بحران سکونت بنیان اقتصاد ملی را به شدت تخریب کرده‌است. برای درک بهتر این نکته کافی است به این واقعیت توجه کنیم که ارزش واحدهای مسکونی استیجاری شهر تهران تقریباً معادل نصف ارزش بورس اوراق بهادار تهران است! البته این در شرایطی است که فقط بخشی از دارایی بورسی کشور و نه همه آن متعلق به اشخاص حقیقی و بخش خصوصی است. به بیان دیگر رونق تجارت املاک و بی‌عملی مسؤولان در این میدان وضعیتی را پدید آورده که صاحبان نقدینگی به جای سرمایه‌گذاری در بورس و کمک به رونق اقتصاد کشور، به خرید املاک و مستغلات و تنگ کردن عرصه بر اقشار کم‌درآمد و کاستن از شأن آنان تا حد مبدّل شدنشان به “رعیت” اقدام کرده‌اند. درواقع دولت ازیک‌سو با افزایش حجم نقدینگی مقدمات شکل‌گیری تورم دورقمی را فراهم آورده، و از سوی دیگر با ترک فعل (هدایت نقدینگی مازاد به سمت تولید و تجارت مولّد) اجازه رشد بیرویه را به تقاضای سفته‌بازانه داده‌است.

۳ – بحران سکونت لطمه سهمگینی به محیط زیست کشورمان وارد کرده‌است. گفتنی است جمعیت شهر تهران در فاصله سال‌های ۱۳۱۸ تا ۱۳۳۵ با نرخ اعجاب‌آور ۶٫۳درصد افزایش یافته‌است. این رشد سریع در سال‌های بعد نیز ادامه یافته و درنتیجه تهران با انبوهی جمعیت روبه‌رو شد که دستآورد آن تخریب کلیه زمین‌های حاصلخیز اطراف شهر و تبدیل آن‌ها به سکونتگاه بود. همین اتفاق در کل کشور تکرار شده، و با ازدحام جمعیت در بخش کوچکی از سرزمین ایران، ازیک‌سو بهترین زمین‌های زراعی از دسترس خارج شدند، و از سوی دیگر با تزریق شیرابه زباله و فاضلاب شهری به مخازن آب‌های زیرزمینی بخش مهمی از ذخایر آبی در معرض آلودگی و تباهی قرار گرفت.

مطالعات طرح آمایش سرزمین در ابتدای دهه ۱۳۵۰ به دولت پیشنهاد می‌کرد که با توجه به محدودیت‌های آبی کشور، مقدمات مهاجرت گسترده و اسکان جمعیت در سواحل جنوبی را فراهم بیاورد، پیشنهادی که هیچگاه توجه متولیان امر را جلب نکرد. در دهه‌های اخیر توجه فراوانی به این امر شده و برنامه آبادانی سواحل جنوبی در دستور کار گنجانده‌شده، اما این میزان از توجه هنوز کافی نیست.

اینک اقتصاد ملی از آثار این سه جراحت بزرگ در رنج است، و برای درمان این سه جراحت و التیام درد ناشی از آن‌ها، کشور نیازمند تدبیری بزرگ است. طرح‌های شتابزده و عامّه‌پسند مانند افزایش سقف وام مسکن چاره کار نیست و جز پیچیده‌تر کردن شرایط نتیجه‌ای ندارد. دولت باید با مراجعه به اهل فن و استفاده از ذخیره دانایی کشور برنامه جامعی در سه سطح کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت برای رویارویی با این بحران بزرگ تهیه کند.

مدیریت بازار مسکن استیجاری و جلوگیری از افزایش بیرویه اجاره‌بهای مسکن اولین قدم در مسیر اجرای این برنامه‌است، و البته ناگفته پیداست که ابلاغ مصوبات بدون ضمانت اجرا همچون چهار سال گذشته کمکی به مهار مشکل نخواهدکرد. در یادداشت‌های بعدی بحث را ادامه خواهم‌داد.

——————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۰ – ۱ – ۱۴۰۲ به چاپ رسیده‌است.

آغازی دیگر برای دوران همکاری‌های سازنده منطقه‌ای *

امروزه یکی از مهم‌ترین محورهای اختلاف بین جریان‌های سیاسی رقیب در کشور، اختلاف در مورد نحوه تعامل با جهان و چگونگی اثرپذیری اقتصاد ملی از این تعامل است. در یک‌سوی این میدان سیاسیونی موضع گرفته‌اند که جدّی‌ترین وظیفه دولت و دولتمردان را تأمین رفاه و ارتقای کیفیت زندگی شهروندان می‌دانند، و ازاین‌رو به تعامل مثبت با جهان به‌عنوان یک ضرورت انکارناپذیر برای تحقق هدف توسعه اقتصادی می‌اندیشند. اما جریان سیاسی رقیب در سوی دیگر میدان چندان معتقد به ضرورت تعامل مثبت با جهان نیست و ادعا می‌کند حتی بدون آن نیز می‌توان هدف رشد اقتصادی و ارتقای کیفیت زندگی را محقق ساخت.

در آذرماه سال ۹۴ سعید جلیلی یکی از مدافعان سرسخت دیدگاه دوم اعلام کرد کشورمان بدون تعامل مثبت با جهان و پذیرفتن الزامات برجام می‌تواند ۲۰۰میلیارد دلار درآمد صادراتی کسب بکند. پس چه ضرورتی دارد که هزینه تعامل مثبت را به‌صورت پذیرش شروط محدودکننده بپردازیم؟ مشابه همین ادعا را در سخنان و نوشته‌های بسیاری از فعالان سیاسی همسو با دیدگاه دوم می‌توان‌یافت.

ماجرای حمله به سفارت عربستان در دی‌ماه همان‌سال یکی از وقایع مهمی بود که ازیک‌سو تأثیر زیادی بر مناسبات خارجی کشورمان گذاشت و از سوی دیگر به جروبحث‌های فراوانی میان حامیان فکری دو دیدگاه رقیب دامن زد. در همان ایام مسؤولان دولت یازدهم به تقبیح این ماجرا پرداخته و آن را اتفاقی مشکوک با هدف تخریب فضای سیاست خارجی کشور معرفی کردند. در مقابل روزنامه کیهان با تیتری ویژه به حمایت از این تهاجم پرداخت و آن را عامل پاک شدن دامان کشورمان از ننگ رابطه با عربستان دانست. اما همان‌گونه که انتظار می‌رفت، این ماجرا بهانه کافی برای ترویج اندیشه باطل ایران‌هراسی به دست دشمنان کشور داد.

هرچند بدون این اتفاق مشکوک هم روند تحولات در میدان سیاست خارجی در مسیر نادیده گرفتن اندیشه تعامل مثبت با جهان بود، اما بی‌تردید این واقعه توانست به‌تنهایی اثری عمیق از خود برجای گذاشته و تصویری منفی از کشورمان در افکار عمومی جهان ایجاد کند. بدین‌ترتیب با گذشت هفت سال از آن واقعه ارزش واقعی پول ملی کشورمان در مقابل دلار بیش از ۱۳برابر کاهش یافت و لطمه سنگینی به اقتصاد ملی و به‌ویژه معیشت خانوارهای کم‌درآمد و طبقه متوسط وارد آمد.

اما اینک انتشار خبر توافق ایران و عربستان با وساطت چین خبری خوشحال‌کننده است. صرف‌نظر از سؤالات و ابهاماتی که در مورد ماجرای حمله و حمایت برخی سیاسیون و رسانه‌ها از آن و عدم برخورد جدی با مسببان آن و همچنین مسیر رسیدن این توافق مهم به مرحله نهایی مطرح ‌است، این توافق می‌تواند سرآغاز عصری جدید در مناسبات منطقه‌ای کشورمان باشد.

اصلاح مسیر تعامل با کشورهای منطقه نقطه شروع مناسبی برای ترسیم مسیر تعامل با جهان است. دشواری‌های اقتصادی که در طول سالیان گذشته در میدان اقتصاد برای کشورمان پدید آمد، به‌تدریج جمع بیشتری از سیاسیون و دولتمردان واقع‌بین را به این باور رهنمون می‌شود که برخلاف ادعای برخی نظریه‌پردازان گرفتار توهم، باید بازنگری جدّی در نگاه خود به سیاست خارجی داشته‌باشند.

گسترش همکاری بین کشورهای منطقه علاوه‌بر آثار عمیق فرهنگی و سیاسی خود، می‌تواند مقدمات شکوفایی و رشد اقتصادی را برای منطقه به ارمغان بیاورد، زیرا اقتصادهای منطقه از جهات متعدد مکمل هم هستند و می‌توانند مزیت‌ها و فرصت‌های فراوانی را برای همدیگر خلق کنند.

بااین‌حال باید دانست دشمنان ایران که در سالیان گذشته با ترویج کابوس ایران‌هراسی منافع فراوانی به جیب زده، و پروژه یارگیری سیاسی‌-نظامی خود را با موفقیت پیش برده‌اند، آرام نخواهندنشست و با استفاده از اهرم‌های فشار خارجی و ایادی داخلی خود برای تخریب مجدد روابط ایران با کشورهای منطقه تلاش خواهندکرد. همان‌گونه که چین به‌عنوان یکی از بزرگترین مشتریان نفت خلیج فارس که به تنهایی ۱۴درصد نفت جهان را مصرف می‌کند، هرگز به گسترش تنش در این منطقه حساس و تحمیل بحران به بازار نفت رضایت نمی‌دهد، و از هر ابزاری برای بازگرداندن آرامش به منطقه استفاده می‌کند، سایر بازیگران بزرگ جهانی نیز اهداف و برنامه‌های خود را در منطقه دنبال می‌کنند و خواهندکرد.

ازاین‌رو لازم است دولتمردان و کلیه فعالان سیاسی با هر سلیقه سیاسی عزم خود را جزم کنند تا فرصتی برای میدانداری به عناصر مشکوکی که مأموریت تخریب روابط ایران را با کشورهای منطقه عهده‌دار شده‌اند، داده‌نشود. برای جروبحث درباب این که بالا رفتن از دیوار سفارت عربستان تا چه میزان ضرورت داشت، یا چرا نباید با عاملان این حادثه مشکوک برخورد جدّی قانونمدارانه صورت می‌گرفت، یا این‌که چه میزان از خسارت اقتصادی تحمیل‌شده به کشورمان در طول سالیان گذشته متأثر از میدان دادن به عناصر مشکوک (یا در بهترین حالت متوهّم) است، فرصت زیاد است، و اینک زمان دفاع سرسختانه از منافع ملی و نه منازعات بی‌فایده سیاسی است.

—————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۸ – ۱۲ – ۱۴۰۱ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و بحران سکونت *

امروزه دشواری مسکن در اکثر کشورهای جهان کم و بیش وجود دارد و حتی در کشورهای ثروتمند هم درصدی از خانوارهای کم‌درآمد و فقیر از سکونتگاه مناسب برخوردار نیستند. ازاین‌رو بسیاری از دولت‌ها تلاش می‌کنند با تدوین و اجرای برنامه‌هایی از رشد ابعاد این دشواری جلوگیری کنند. نا‌موفق بودن دولت‌ها در این میدان مهمّ می‌تواند شرایطی را فراهم بیاورد که دشواری با درگیر کردن درصد بزرگی از افراد جامعه به یک بحران تبدیل شود. به بیان دیگر درصورتی‌که گروه بزرگی از شهروندان کشور دشواری مسکن را احساس کرده، و به‌نحوی گرفتار آثار منفی و آزاردهنده آن شده‌باشند، دیگر باید از “بحران سکونت” سخن گفت.

به باور نگارنده دشواری مسکن در طول سالیان اخیر به‌حدّی رشد کرده، و فراگیر شده که اینک جامعه امروز ایران به معنای واقعی با بحران سکونت روبه‌رو است. برای درک بهتر صورت مسأله کافی است به گزاره‌های زیر توجه کنیم:

۱ – با در نظر گرفتن حداقل دستمزد مصوب سالانه، دوره انتظار برای خرید یک واحد مسکن ۵۰مترمربعی در شهر تهران از ۲۹ سال در ۱۳۶۵ به ۴۶ سال در ۱۳۸۵ و ۱۱۱ سال در ۱۴۰۱ رسیده‌است. به بیان دقیق‌تر رابطه دستمزد و خرید مسکن سال‌هاست که گسسته شده، و عملاً پس‌انداز بخشی از دستمزد ماهانه با هدف خرید مسکن معنی و مفهوم خود را از دست داده‌است.

۲ – در سال ۱۳۵۵ جمعیت مستأجر کشور بالغ بر ۱۷درصد بود. این نسبت در سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی کاهش جدّی یافته و به ۱۲درصد رسید، اما در سال‌های بعد از جنگ مجدداً روبه افزایش گذاشت. به‌طوری‌که در سال ۱۳۹۰ به ۲۶٫۶درصد و در سال ۱۳۹۵ به ۳۰٫۷درصد رسید و اینک از رقم نگران‌کننده ۴۰درصد سخن به میان آمده‌است. نکته نگران‌کننده دیگر این است که اجاره‌نشینی حتی در روستا‌ها هم رونق گرفته‌است.

۳ – در سال ۸۴ سهم مسکن در سبد هزینه خانوارهای شهری کشور ۲۸درصد بود، که در سال ۹۰ به ۳۳درصد و در سال ۹۹ به ۴۳درصد رسید، و اینک در دامنه ۶۰ تا ۷۰درصد برآورد می‌شود. درحالی‌که این رقم برای کشور امریکا ۱۹درصد، اتحادیه اروپا ۲۳٫۹درصد، چین ۲۴٫۴درصد، ژاپن ۲۵درصد، کره جنوبی ۱۷درصد، و ترکیه ۱۵درصد است. برآورد این شاخص برای کل جهان در دامنه ۲۰ الی ۲۲درصد است.

۴ – از سال ۱۳۸۱ تاکنون متوسط قیمت مسکن در شهر تهران در حدود ۱۸۰برابر شده‌است. افزایش بی‌رویه قیمت املاک و مستغلات در مقایسه با بقیه اشکال دارایی‌ها و درآمد خانوارها علاوه‌بر درهم شکستن بنیان معیشت خانوارهای کم‌درآمد، شرایطی را فراهم کرده که حتی اقشار طبقه متوسط هم نگران نحوه تأمین هزینه تعمیرات ادواری خانه مسکونی خود باشند. بدین‌ترتیب حتی خانوارهای غیرمستأجر هم نگران وضعیت سکونتگاه خود و هزینه‌های احتمالی آن هستند.

۵ – مستقل از شیوه مالکیت و مشکلاتی که از محل افزایش سهم جمعیت مستأجر پدید آمده، درصد قابل‌توجهی از واحدهای مسکونی موجود از کیفیت قابل‌قبولی برخوردار نیستند؛ زیرا یا با استفاده از مصالح غیراستاندارد ساخته‌شده‌اند، یا ملاحظات فنی لازم در ساختشان رعایت نشده، یا عمر مفیدشان به پایان رسیده، و یا در بهترین شرایط فاقد امکانات و تسهیلات لازم برای تأمین رفاه و جمعیت خاطر ساکنان خود هستند. براساس برآوردهای خوش‌بینانه درحدود ۴۰درصد از جمعیت کشور از عوارض پدیده بدمسکنی رنج می‌برند. البته اگر الزام خانوارها به سکونت در واحدهای مسکونی کوچک‌مقیاس را نیز مصداق بدمسکنی تلقی کنیم، بی‌تردید به رقم بالاتری در مورد شیوع این عارضه خواهیم‌رسید.

۶ – سال‌هاست که دشواری رفت‌وآمد در شهرهای بزرگ ذهن شهروندان و مسؤولان را مشغول کرده‌است. رشد بیرویه فضا‌های شهری، افزایش تراکم جمعیت در کلان‌شهرها و بی‌اعتنایی مدیریت شهری به برنامه‌ریزی بلندمدت موجب تشدید دشواری ترافیک شده‌است. الگوی نامناسب معماری شهری و بی‌اعتنایی بلندمدت به دشواری‌های تحمیل‌شده به شهروندان در حوزه ترافیک شهری شرایطی را فراهم آورده که شهروندان ناگزیر از پرداخت هزینه سنگین به‌صورت تلف شدن اوقات گرانبها، از دست دادن سلامتی به خاطر آلودگی هوا، فشار عصبی و … شده‌اند.

۷ – سهم جمعیت روستایی کشور از ۵۳ درصد در سال ۱۳۵۵ به ۲۶درصد در شرایط فعلی رسیده‌است. کاهش جدّی جمعیت روستایی نتیجه سیاست‌های ناکارآمد توسعه منطقه‌ای بوده که موج مهاجرت به شهرها به‌ویژه شهرهای بزرگ را پدید آورده‌است.

کنار هم گذاردن موارد فوق می‌تواند هر تحلیل‌گر بیطرفی را قانع کند که درصد بزرگی از جمعیت کشور با دشواری‌هایی در امر سکونت خود درگیر هستند. امّا ناباوری متولیان امر به وجود “بحران سکونت” موجب شده که دولت‌ها در سالیان گذشته به‌جای اندیشیدن به رویکرد درمانی بنیادین، به سیاست‌های کوتاه‌مدت و ناکارآمد برای مقابله با این بحران روی آورده، و درنتیجه هرگز موفق به مهار آن نشده‌اند. ازاین‌رو پذیرش این واقعیت که در حوزه مسکن نه با یک دشواری بلکه با بحران گسترده روبه‌رو هستیم، گام نخست در مسیر مقابله اصولی با آن است.

————————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۱ – ۱۲ – ۱۴۰۱ به چاپ رسیده‌است.

شعری برای مولود شعبان

طلوع خورشید شعبان

چه بویست این؟ چه بویست این؟
مگر آن یار می‌آید؟
مگر آن یار گلرخسار می‌آید؟
مگر آن یار گلرخسار از گلزار می‌آید؟

چه نور است این؟ چه نور است این؟
تو گویی بعد از این هجران بس غمبار
برای شادکامی‌ها و دست‌افشانی احرار
رفیق ماه‌طلعت از پس دیوار
یا آن یوسف کنعانی از بازار می‌آید

چه برق است این؟ چه برق است این؟
همی دانم به فضل و لطف رحمانی
پس از آن تلخکامی‌های پنهانی
پس از این روزهای سخت و آن شب‌های ظلمانی
مه من از برای پرتوافشانی
نگین خاتم مُلک سلیمانی
برای خلع آن عفریت بدکردار می‌آید

چه لطف است این؟ چه لطف است این؟
که مهدی شاه دین
در روزگار سخت بی‌دینی
هم از بهر نجات دین
ز دست دینمداران دروغین
دین‌فروشان طمعکار و بسی مکّار می‌آید

چه شور است این؟ چه شور است این؟
سعادتمند شد ناصر
هم‌اینک یوسف زهرا (س)
امین عارفِ عادل
طبیب عاشقِ واصل
حکیم مؤمنِ کامل
کریم عالمِ عامل
امیر مهربان و بردبار و غمگسار و مونس و غمخوار می‌آید

اقتصاد ملی پارتی ندارد *

هفته گذشته و به‌دنبال حضور نمایندگان دولت در جلسه غیرعلنی مجلس برای بررسی شرایط خاص بازار ارز، مدیرمسؤول محترم روزنامه کیهان در یادداشتی با عنوان “اتاق جنگ اقتصادی ما کجاست؟” (۱) به این موضوع پرداخته، و این سؤال بسیار درست را مطرح کرد که چرا ایران ما درحالی‌که در برخی رشته‌های مهم علم و صنعت رتبه بسیار بالایی دارد، اینچنین گرفتار مشکلات ارزی است و دولت نمی‌تواند وضعیت بازار ارز را مدیریت کند؟ در این نوشتار با کنار گذاردن سایر مباحث یادداشت ایشان که البته بررسی آن‌ها از حوصله این متن خارج است، فقط به این سؤال بنیادین می‌پردازم.

ابتدا توجه آقای شریعتمداری را به این نکته جلب می‌کنم که امروزه بسیاری از جوان‌های فرهیخته کشور که از بهترین دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شده‌اند، به دلیل شرایط خاص بازار کار ناگزیر از قبول شغل‌هایی در رده‌های بسیار پایین نسبت به توانایی و دانششان هستند، یکی در کوهستان‌های غرب کشور کولبری می‌کند و آن‌دیگر در متروی تهران دستفروشی می‌کند و سومی در کلانشهری دیگر مشغول مسافرکشی است. درمقابل نورچشمی‌های مقامات با رتبه‌های تحصیلی بسیار پایین‌تر در بهترین و “مرغوبترین” سمت‌ها مستقر شده‌اند.

این سؤال که چرا یک جوان فرهیخته با کمالات مثال‌زدنی و شایستگی چشمگیر نمی‌تواند توجه مسؤولان و مدیران دستگاه‌های دولتی را جلب کرده، و موقعیت شغلی متناسب با استعدادش کسب کند، جواب ساده‌ای دارد: او فاقد پارتی است! درحالی‌که جوان‌های نورچشمی مقامات از این نظر کم و کسری ندارند. آقای شریعتمداری اگر با این نظر موافقت ندارد، فقط کافی است یکی از دوستان و همفکران متنفذ خود را مثال بزند که فرزند جوانش بیکار و خانه‌نشین بوده، و مثل فرزندان دانش‌آموخته برخی شهروندان درجه دو به‌اصطلاح آیینه دق والدین خود شده‌است.

از نظر نگارنده شرایط امروز کشورمان قابل‌قیاس با شرایط همان جوان نخبه‌ای است که در عین شایستگی ناگزیر درگیر فعالیت‌هایی در سطح کولبری شده‌است. کشوری که با وجود ثروت سرشار، و دستیابی به رتبه بالا در برخی شاخه‌های حساس علوم، گرفتار دشواری اقتصادی است و فعالان اقتصادی کشور به‌ناچار محصولات ارزشمند داخلی را به کشورهای همسایه می‌برند تا با استفاده از عنوان آن کشور موفق به صدور و فروش محصول در بازار جهانی بشوند. به بیان دقیق‌تر اقتصاد ملی نیز مانند آن جوان مظلوم پارتی ندارد!

البته منظور از پارتی در این‌جا قدرت‌های بزرگ جهانی خواه غرب و خواه شرق نیستند. منظور قوانین و مقررات و توافق‌نامه‌های بین‌المللی است که می‌توانند با اقتدار تمام نقش حمایت از اقتصاد ایران را در بازار جهانی ایفا کنند. به‌عنوان نمونه همراهی کشورمان با FATF می‌توانست ارتباط شبکه بانکی ایران را با جهان خارج تسهیل کرده، و باری بزرگ از دوش صادرکنندگان بردارد. اما اتفاقاً نگاه منفی همفکران آقای شریعتمداری کشورمان را از حمایت این پارتی قدرتمند محروم کرده‌است.

آقای شریعتمداری به‌درستی می‌گوید ایران دومین کشور تولیدکننده دریچه قلب و دومین کشور در درمان تالاسمی با شیوه پیوند مغز استخوان است. اما باید بدانیم که کسب درآمد از طریق این‌گونه دانش‌های ارزشمند و کم‌نظیر نیازمند اصلاح مسیر تعامل با جهان خارج است، و بدون این اقدام اصلاحی، ما نیز مانند آن جوان فرهیخته و نخبه بیکار باید با گروه کولبران اقتصاد جهانی همراه بشویم، هرچند که با کمال تأسف این گروه فعلاً عضوی غیر از ما ندارد. بدون گشودن راه تعامل سازنده با جهان و استفاده از “پارتی قوانین و مقررات بین‌المللی”، ده‌ها مورد از چنین دارایی‌های ارزشمند و فخرآفرین قدرت ایجاد درآمدی ناچیز را برای ایران امروز ندارند. همان‌گونه که جوان نخبه داستان ما هم در نبود پارتی، باید مدارک تحصیلی ارزشمند خود را از دیوار اتاقش برداشته و در پستو پنهان کند، تا هرروز با دیدن آن‌ها داغ دلش تازه نشود.

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، آقای شریعتمداری با بیان جایگاه رفیع ایران در علم و فن امروز و اقرار به وجود دشواری‌ها در مهار نرخ ارز، ناخواسته متعرّض واقعیتی شده که بیشتر خود ایشان و همفکرانشان را زیر سؤال می‌برد که چرا با هدایت قطار سیاست خارجی کشور در مسیر تندروی، امکان استفاده اقتصاد مظلوممان را از پارتی قوانین و مقررات بین‌المللی گرفته و آن را به “کولبر اقتصاد جهانی” مبدّل کرده‌اند؟ چرا با اصرار به انتخاب گزینه‌هایی چون “بستن تنگه هرمز” و “انتقال بسته‌های اسکناس با قایق موتوری” همواره تلاش دارند انزوای خودخواسته ایران را پررنگ‌تر و مخاطره‌آفرین‌تر کنند؟ چرا فرصت برخورداری از آثار برجام را به کشورمان ندادند تا مردم نفس راحتی از دست تورم دورقمی بکشند؟ تورمی که در آن ایام تک‌رقمی شد و با کمک همفکران تندرو ایشان و “هل دادن” کشور در مسیر تندروی دوباره به سطح دورقمی بازگشت.

بقیه مطلب را به زمانی موکول می‌کنم که حامیان فکری تندروان دلایل خود را برای رد اتهام مشارکت در جرم “کولبر کردن اقتصاد ایران” مطرح کنند.

———————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۴ – ۱۲ – ۱۴۰۱ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

اتاق جنگ اقتصادی ما کجاست؟! (یادداشت روز)

اقتصاد ملی از مزیّت‌سازی تا مزیّت‌سوزی *

امروزه دستیابی به بالاترین نرخ رشد اقتصادی به‌عنوان یک هدف ارزشمند ملی برای بسیاری از کشورها به‌ویژه کشورهای درحال‌توسعه مطرح شده‌است. نرخ بالای رشد اقتصادی ازیک‌سو متضمّن افزایش درآمد و رفاه عمومی برای شهروندان است، و از سوی دیگر می‌تواند موفقیّت بیشتر در سال‌های آینده را تضمین کند. در سایه دستیابی به نرخ بالای رشد، کشور می‌تواند توجّه شرکای اقتصادی بالقوّه را جلب کرده، و در میدان جذب سرمایه‌گذاری خارجی با تثبیت موقعیّت خود در عرصه تجارت جهانی، رقبای منطقه‌ای خود را پشت سر بگذارد. زیرا بالا بودن نرخ رشد اقتصادی این علامت را به فعّالان اقتصادی در سطح منطقه و جهان می‌دهد که دولت حاکم بر این کشور قدر فرصت‌های رشد را می‌داند و برای بهره‌برداری از هر فرصتی حتّی کوچک برنامه‌ریزی می‌کند، و بنابراین از هرگونه حمایتی برای جلب نظر فعّالان اقتصادی دریغ نخواهدکرد.

دستیابی به نرخ بالای رشد اقتصادی همواره در گرو استفاده بهینه از فرصت‌ها و مزیّت‌ها است. به بیان دیگر اگر کشوری هدف تحقّق رشد سریع اقتصادی را دنبال می‌کند، باید از هر فرصتی برای افزایش درآمد و گسترش بازارهای خارجی استفاده کند، با شناخت توانایی‌های خود و کشف مزیّت‌ها به فکر بهره‌برداری از این مزیّت‌ها باشد، و برنامه سنجیده‌ای برای بهبود جایگاه خود در زنجیره جهانی ارزش داشته‌باشد. همچنین این کشور می‌تواند علاوه بر شناخت مزیّت‌ها، به فکر خلق مزیّت‌های جدید و مستحکم‌تر ساختن جایگاه خود در زنجیره جهانی ارزش باشد، به‌گونه‌ای که شرکای تجاری بالفعل و بالقوّه همراهی و تعامل با آن‌ را گامی در مسیر حفظ و تحکیم منافع اقتصادی خود بدانند، و رقبای منطقه‌ای و غیرمنطقه‌ای را برای همکاری بلندمدّت بر این کشور ترجیح ندهند.

دیوید ریکاردو اقتصاددان برجسته انگلیسی در اوایل قرن نوزدهم با ارائه تعریفی نوین از نظریه مزیّت نسبی موجبات گسترش درک سیاستگذاران و تصمیم‌گیران را فراهم آورد، و آموزه‌های او به رشد اقتصادی کشورهای توسعه‌یافته امروزی مدد رساند.

مروری بر کارنامه برخی کشورها که در طول پنج دهه گذشته رشد اقتصادی سریع را تجربه کرده‌اند، نشان می‌دهد که هنر استفاده از مزیّت‌ها و پررنگ‌کردن مزیّت‌های موجود حرف آخر را می‌زند. سنگاپور در شرایطی حرکت در مسیر رشد را آغاز کرد که نه از منابع و ثروت‌های زیرزمینی بهره‌ای داشت و نه در کانون توجّه سرمایه‌گذاران بین‌المللی بود. بااین‌حال مسؤولان این جزیره تلاش کردند تنها مزیّت موجود سرزمینشان یعنی قرار گرفتن بر کناره گذرگاه دریایی ملکه را که شاهد ترافیک گسترده شرق و غرب بود، به یک برگ برنده تاریخی تبدیل کرده، و با ایجاد موقعیّت مطلوب برای سرمایه‌گذاری، سرمایه‌های جهانی را جذب خود کنند. سیاست خردمندانه مدیران ارشد سنگاپور در طول چند دهه توانست این جزیره فقیر را به سرزمینی آباد و ثروتمند تبدیل کند.

مشابه همین اتّفاق در چند کشور دیگر منطقه شرق آسیا افتاده و یا در حال اتّفاق افتادن است. مالزی، ویتنام و تایلند نیز با استفاده از تجربه سنگاپور حرکت خود را در مسیر “استفاده بهینه از مزیّت‌ها” و “خلق مزیّت‌های جدید” آغاز کرده، و موفقیّت بزرگی کسب کرده‌اند. در ساحل جنوبی خلیج فارس نیز کشور تازه‌تأسیس امارات از فرصت قرار گرفتن در مسیر ارتباطی شرق آسیا به غرب اروپا و نیز بی‌اعتنایی همسایه شمالی‌اش به این مزیّت بزرگ چه در دوران قبل از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن، به بهترین نحو استفاده کرده، و با ایجاد زیرساخت بسیار توانمند، انحصار ارائه خدمات به پروازهای انبوه این مسیر پرتردّد را به خود اختصاص داده‌است. این انحصار فرصت بسیار ارزشمندی برای رشد و توسعه و جلب توجّه سرمایه‌های خارجی در اختیار این کشور قرار داد، به‌نحوی که اینک گردش مالی سالانه منطقه آزاد جبل‌علی از مرز ۱۰۰میلیارد دلار عبور کرده‌است. علاوه‌براین، این کشور از فرصت قرار گرفتن بندر فجیره در موقعیّت مطلوب جغرافیایی و ارائه خدمات بانکرینگ به کشتی‌های عبوری منطقه نیز غافل نمانده و امتیاز بهره‌برداری از این فرصت را نیز نصیب خود ساخته‌است.

با مروری بر کارنامه اقتصادی کشورمان در طول چند دهه گذشته درمی‌یابیم که نه‌تنها قدمی در مسیر خلق مزیّت‌های جدید برداشته‌نشده، بلکه توجّه چندانی هم به ضرورت استفاده از مزیّت‌های سرزمینی نشده‌است. برای درک بهتر مسأله و برآورد ابعاد خسارت ناشی از این بی‌توجّهی کافی است در آمار و ارقام زیر تأمّل کنیم: در فاصله سال ۱۹۸۰ میلادی تاکنون اقتصاد ترکیه ۱۲برابر، امارات متّحده عربی ۹٫۵برابر، قطر ۲۳برابر، عمان ۱۴٫۷برابر، مالزی ۱۵برابر، ویتنام ۲۷برابر، و تایلند ۱۱٫۳برابر شده‌اند، اما اقتصاد ایران فقط ۳٫۸برابر شده‌است. البته این رشد هم در سایه برداشت از منابع طبیعی اتّفاق افتاده و ربطی به افزایش کارآمدی و ارتقای کیفی فعالیّت‌های تولیدی ندارد.

بی‌تردید این ناکامی در میدان رشد بلندمدت اقتصادی در سایه نادیده گرفتن مزیّت‌ها و غنیمت نشمردن فرصت‌های ارزشمند محقّق شده‌است. بی‌مناسبت نیست به چند مورد از این نادیده گرفتن‌ها توجّه بکنیم:

۱ – کشور ما ظرفیّت و قابلیّت بسیار بالایی در میدان گردشگری خواه گردشگری فرهنگی و خواه گردشگری طبیعی دارد. اما این قابلیّت هیچگاه به طور جدّی موردتوجّه قرار نگرفته و برای توسعه زیرساخت‌های موردنیاز و افزایش درآمد ناشی از گردشگری برنامه‌ریزی نشده‌است. در طول ۳۰ سال گذشته صنعت جهانی گردشگری در حدود ۲۵ هزار میلیارد دلار درآمد داشته‌است. این رقم بین کشورهای مختلف تقسیم شده و هر کشوری متناسب با توان و مدیریّت خود، سهمی از آن را به‌خود اختصاص داده‌است. مثلاً سهم فرانسه ۵/۴ درصد و اسپانیا ۴ درصد از کلّ این درآمد بوده‌است. حتّی ترکیه و کشورهای عربی هم درآمد مناسبی داشته‌اند. امّا درآمد گردشگری ایران بسیار ناچیز بوده و اصلاً تناسبی با جاذبه‌های فرهنگی و طبیعی کشورمان ندارد. اگر متولّیان اقتصاد ملّی دغدغه استفاده بهینه از این ظرفیت را داشتند، با سرمایه‌گذاری برای ایجاد زیرساخت‌های مناسب و با رفع موانع اداری، امکان برخورداری ایران از این سفره عظیم جهانی را فراهم می‌کردند. از‌آنجاکه طبعاً بخش مهمّی از درآمد بخش گردشگری با هدف کسب درآمد بیشتر سرمایه‌گذاری می‌شد، با یک حساب سرانگشتی می‌توان ادّعا کرد، رونق این صنعت در سطحی که متناسب با قابلیّت‌های کشور باشد، می‌توانست با ایجاد یک گردش مالی عظیم در اقتصاد ملّی، ثروتی چندصد میلیارددلاری به صورت مجموعه سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در این صنعت نصیب کشورمان بکند.

۲ – رشد سریع اقتصادی در شرق آسیا این منطقه را به یک قطب اقتصادی بزرگ مبدّل ساخته‌است. مراودات تجاری شرق آسیا با اروپا به صورت ترانزیت حجم عظیم کالا و مسافر، فرصتی بزرگ برای کسب درآمد در اختیار سرزمین‌های جاده ابریشم قرار می‌دهد. ایران به دلیل موقعیّت بسیار استثنایی خود از این فرصت تاریخی بهره‌مند بود که جایگاه خود را در این تجارت عظیم تثبیت کرده، و با تسهیل ارتباط بین این دو قطب اقتصادی درآمدی سرشار را نصیب خود بکند. فقط به‌عنوان یک نمونه ایران می‌توانست با فراهم آوردن زیرساخت مناسب به ارائه خدمات به پروازهای بین دو قطب بپردازد. اما با کمال تأسف و با بی‌اعتنایی ایران به این مزیّت، این فرصت تاریخی در اختیار ساحل جنوبی خلیج فارس قرار گرفت. اینک فرودگاه بین‌المللی دبی عنوان “پررفت‌وآمدترین فرودگاه جهان بر پایهٔ جابه‌جایی مسافران بین‌المللی” را به خود اختصاص داده‌است.

در حوزه حمل و نقل ریلی کشورمان می‌توانست با فراهم آوردن مقدّمات لازم خدمات ترانزیتی پردرآمدی ارائه کند. اما پاره‌ای ملاحظات سیاسی موجب شد توجّهی به این قابلیّت نشود. درنتیجه چندی پیش ترکیه با استفاده از مسیر جایگزین در کشورهای آسیای میانه توانست اولین قطار را به سمت چین روانه کند و طبعاً این به معنای کمرنگ شدن مزیّت جغرافیایی ایران است. از سوی دیگر کشورهای ساحل جنوبی خلیج فارس نیز به فکر راه‌اندازی خط ریلی فجیره-حیفا افتاده‌اند که بی‌تردید تأثیر قابل‌تأمّلی در کم‌اعتبار شدن مزیّت‌های سرزمینی‌مان خواهدداشت.

۳ – انتقال نفت و گاز تولیدی کشور ترکمنستان به بازارهای جهانی فرصت ارزشمندی برای ایران است. بااین‌حال هرگز تلاش جدّی برای قبضه کردن این بازار از سوی ایران انجام نگرفته‌است. بدین‌ترتیب اینک ترکمنستان به فکر انتقال گاز خود از مسیر دریای خزر و قفقاز به ترکیه و اروپا است. این کشور درحال حاضر بخشی از گاز موردنیاز چین را از طریق خط لوله آسیای میانه تأمین می‌کند و به فکر گسترش حضور گازی خود در بازار بزرگ چین است. همکاری نزدیک ایران با ترکمنستان می‌توانست منافع بلندمدّت هردو کشور را تأمین کرده، و این کشور را از اجرای پروژه احداث خط لوله از بستر دریای خزر بی‌نیاز سازد. اما بی‌عملی طرف ایرانی و دخالت برخی عوامل سیاسی موجب شد تا این کشور با جدّیت دنبال مسیر دیگری برای انتقال محصول خود به بازارهای هدف باشد. تکمیل چنین پروژه‌هایی مزیّت سرزمینی ایران را بیش از پیش کم‌رنگ و قابل‌اغماض خواهدساخت. گفتنی است دولت نهم با بهانه‌ای عجیب قرارداد سواپ نفتی با ترکمنستان را یک‌جانبه لغو کرد تا به این کشور نشان بدهد که ایران شریک قابل‌اعتمادی نیست.

۴ – ایران به‌عنوان یکی از بزرگترین دارندگان ذخایر نفت و گاز شناخته‌شده جهان می‌بایست برای تضمین منافع بلندمدّت خود تحوّل بازار بزرگ انرژی در جهان را رصد کرده، و متناسب با آن سیاست‌های بلندمدّت خود را تدوین نماید به‌گونه‌ای که بتواند همواره جایگاه مستحکمی در این بازار داشته‌باشد. به‌ویژه در بازار جهانی گاز کشورمان نیازمند طرّاحی دیپلماسی گازی است. کشوری که بخش مهمّی‌ از ذخایر گاز جهان را در اختیار دارد، نمی‌تواند سیاست‌ خارجی خود را بدون توجّه به مسائل این بازار و عملکرد و برنامه‌های رقبا طراحی و تدوین کند. بی‌اعتنایی به این اصل مهم در شرایط فعلی این نتیجه را به‌بار آورده که طرح راهبردی انتقال گاز به شبه‌قارّه هند بعد از سال‌ها مطالعه و مذاکره بی‌نتیجه مانده و گاز ترکمنستان جایگزین آن بشود. از سوی دیگر بی‌عملی ایران در میدان صدور گاز به اروپا باعث شده خریداران بزرگ گاز طبیعی چندان تمایلی به مشارکت بلندمدّت با ایران نداشته‌باشند. تدوام چنین سیاست‌هایی موجب خواهدشد ایران باوجود تملک بخش مهمّی از ذخایر گاز جهان، نقش اندکی در تأمین گاز موردنیاز مشتریان بزرگ داشته‌باشد، و گاز را از سر ناچاری همچنان در دل زمین محبوس نگهدارد.

۵ – بخشی از ذخایر نفت و گاز کشورمان در میدان‌های مرزی مشترک با همسایگان قرار دارد و طبعاً باید برداشت از این میدان‌ها در اولویت باشد. از این نظر می‌توان این ذخایر را بخش فرّار منابع تلقّی کرد که درصورت تأخیر در برداشت، از بین می‌رود. بااین‌حال برخی ملاحظات سیاسی موجب شده سهم اندکی از این ذخایر نصیبمان بشود. به‌عنوان نمونه در میدان گازی مشترک با قطر تأخیر و تعلّل ما شرایط بسیار مطلوبی را نصیب شریکمان کرده که بی‌دردسر به برداشت گسترده از این ذخایر بپردازد. درواقع میدان‌های مشترک را می‌توان نوعی از “مزیّت” دانست که باید در زمان مناسب و بدون فوت وقت از آن استفاده شود، و تأخیر جدّی ما باعث کمرنگ شدن این مزیّت شده‌است.

۶ – سرمایه انسانی مهمترین بخش دارایی هر جامعه‌ای است. ازاین‌رو برخورداری یک کشور از نیروی جوان و دانش‌آموخته را می‌توان یک مزیّت و فرصت برای دستیابی به توسعه دانست، که نحوه استفاده از آن آینده توسعه کشور را مشخص می‌سازد. در طول چند دهه گذشته مهاجرت نیروی جوان و متخصص کشور به خارج همواره جریان داشته، و در سال‌های اخیر شتاب بیشتری گرفته‌است. این بدان‌معنی است که در سایه بی‌توجهی متولیان امر به این “مزیّت”، کشورمان فرصت استفاده از آن را از دست داده، و نیروی نخبه و فرهیخته خود را به سادگی در اختیار جوامع دیگر قرار می‌دهد تا به جریان توسعه آن جوامع کمک کنند. به بیان دقیق‌تر مهاجرت نخبگان یکی از مصادیق بارز “مزیّت‌سوزی” است، و درمقابل کشورهایی که مقصد این‌گونه مهاجرت‌ها هستند، با فراهم آوردن مشوق‌های لازم برای نخبگان سایر جوامع به‌ویژه ایران، اقدام به “مزیّت‌سازی” می‌کنند.

موارد فراوان دیگری را نیز می‌توان به این فهرست افزود که به همین مقدار بسنده می‌کنیم. همه این موارد و موارد مشابه نشان از این دارند که نظام‌ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در جامعه ما هنوز به اهمّیت مزیّت‌ها و ضرورت استفاده درست از آن‌ها پی نبرده، و طبعاً با مرحله اندیشیدن به “مزیّت‌سازی” فاصله‌ای چشمگیر دارد.

امّا به‌راستی چرا مزیّت‌های کشورمان که می‌توان از آن‌ها به‌عنوان یک سرمایه ارزشمند در مسیر توسعه همه‌جانبه استفاده کرد، تا بدین‌حدّ مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند؟ به بیان دیگر، چرا صاحب‌منصبان و سخنوران متنفّذ که جایگاه ویژه‌ای در نظام تصمیم‌گیری کشور دارند، توجّهی به ضرورت حفظ و تقویت مزیّت‌های کشورمان ندارند، و در بیشتر موارد به‌جای مزیّت‌سازی مرتکب مزیّت‌سوزی می‌شوند؟ به باور نگارنده پاسخ را در سه سرفصل اصلی زیر می‌توان خلاصه کرد:

۱ – جهل نسبت به مزیّت‌ها

ممکن است متولّیان امر و صاحب‌منصبان درک درستی از مزیّت‌های کشور نداشته‌باشند. درواقع در یک نظام اداری که با معیارهای شایسته‌سالاری سر سازش نداشته، و حاضر به پذیرش قواعد و اصول آن نیست، بر صدر نشستن و قدر دیدن کسانی که صلاحیّت علمی کافی برای احراز مسؤولیّت‌های مهمّ ندارند، امری طبیعی است. ناگفته پیداست اگر فلان مقام مسؤول ارزش یک مزیّت را نداند، و ارزیابی درستی از آثار و تبعات بی‌توجّهی به آن نداشته باشد، لزوماً حفظ و تقویت این مزیّت را جزو اولویّت‌های خود طبقه‌بندی نخواهدکرد.

تصوّر کنید یک مدیر عالیرتبه اطّلاعی از وضعیت بازار جهانی گاز و شدّت رقابتی که در آن جاری است، ندارد. او طبعاً درکی از آثار اجرای یک پروژه عظیم احداث خط لوله گاز در کشور رقیب بر اقتصاد ما نخواهدداشت. او نمی‌تواند این حقیقت را درک کند که با این پروژه کشور رقیب برای خود یک مزیّت بزرگ ساخته و مزیّت طبیعی سرزمینی ما را کمرنگ و بی‌اعتبار می‌سازد. شاید تصوّر او از بازار جهانی گاز در این سطح است که مشتری‌های ما با زنبیل و چرخ دستی خرید در خط مرزی صف کشیده‌اند تا گاز ما را بخرند! و جایگزین گاز عرضه‌شده توسط کشوری بکنند که خط لوله لازم را آماده کرده، و سال‌ها برای فراهم آوردن زمینه سیاسی و اقتصادی همکاری با خریداران وقت صرف کرده‌است.

۲ – بی‌مهری به منافع ملّی

یکی از اوّلین ویژگی‌های دولت توسعه‌گرا مقدّم دانستن منافع ملّی در افق بلندمدّت بر سایر اهداف است. بی‌اعتنایی به ضرورت حفظ و تقویت مزیّت‌های اقتصادی کشور شاید فقط ناشی از جهل نسبت به آن نبوده، بلکه ناشی از مقدّم دانستن اهداف دیگر بر هدف ارزشمند توسعه و حفظ منافع ملّی بلندمدّت باشد. ممکن است یک حزب یا جناح سیاسی برای غلبه بر رقیب خود و دستیابی بر اریکه قدرت حتی منافع ملی را هم نادیده بگیرد. به‌عنوان نمونه این جریان سیاسی تلاش می‌کند با به تعویق انداختن یک تفاهم بزرگ حزب حاکم را در برنامه‌هایش با شکست روبه‌رو ساخته و در انتخابات بعدی با دردسر کمتر جای آن را بگیرد. حال اگر این رفتار سیاسی هزینه گزافی به کشور تحمیل می‌کند، اشکالی ندارد! یا ممکن است برای فلان جریان سیاسی محقّق شدن یک هدف معین در سطح سیاست جهانی ارزشمندتر از توسعه ملّی باشد. همانگونه که چندسال پیش یکی از سخنوران وضعیت بین حفظ یک استان کشور را با حفظ یک حکومت در فلان کشور منطقه مقایسه کرد و هدف دوّم را به اوّلی ترجیح داد. در چنین شرایطی، حتّی اگر سیاسیّون درک درستی از مزیّت‌های سرزمینی کشور داشته‌باشند، لزوماً به فکر حفظ و تقویت آن‌ها نخواهندبود.

متأسفانه فضای رقابت سیاسی در کشورمان به‌حدّی گرفتار نابسامانی و بی‌اخلاقی نظام‌یافته است که “منافع ملّی” در این میانه به “مظلوم بزرگ” مبدّل شده‌است. تأخیر در برنامه برداشت از میادین گازی مشترک با قطر، تأخیر در نهایی کردن توافق هسته‌ای و استفاده از ظرفیّت اقتصادی آن برای رفع دشواری‌های معیشتی شهروندان، و تأخیر در تکمیل زنجیره زیرساخت‌های لازم برای صدور گاز به بازارهای هدف به‌ویژه اروپا همه و همه متأثر از این نگاه نادرست به سیاست و اقتصاد است.

۳ – تسخیرشدگی توسط افکار متوهمانه

ارزیابی نادرست از توانایی‌های خود و طرف مقابل می‌تواند به انتخاب رویکردی بیانجامد که ممکن است نتایجی فاجعه‌آمیز داشته‌باشد. توصیه شیخ سعدی در گلستان که به یک ضرب‌المثل رایج تبدیل شده‌است، اشاره به همین معنی دارد:

دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

اگر ذهن یک مدیر و صاحب‌منصب با افکار متوهّمانه تسخیر شود، حتی در صورت برخورداری از دانش مکفی به مزیّت‌ها و حتی درصورت مقدّم دانستن منافع ملّی بر هر هدف دیگری، باز هم گرفتار انتخاب رویکرد غلط خواهدشد.

اظهارنظرهای برخی از سخنوران و سیاسیّون متنفّذ کشورمان به‌خوبی نشان می‌دهد که متأسفانه ذهن آنان گرفتار همین تفکرات متوهّمانه است. وقتی فلان مقام دولت دهم می‌گوید تحریم نفت ایران غیرممکن است، زیرا قیمت نفت برای غربی‌ها به دویست دلار خواهدرسید و آن‌ها متلاشی خواهندشد، یا یک مقام دیگر همان دولت می‌گوید تحریم بانک مرکزی غیرممکن است زیرا دنیا به امریکا خواهدخندید، یا فلان نامزد انتخابات ریاست جمهوری می‌گوید برای افزایش صادرات کشورمان تا سطح دویست میلیارد دلار نیازی به توافق هسته‌ای نداریم، یا نامزد دیگر می‌گوید سربازان فلان کشور را گروگان گرفته و ده میلیارد دلار غرامت خواهیم‌خواست، همه این گزاره‌ها نشان از تسخیر ذهن گویندگان توسط افکار متوهّمانه است که با نادیده گرفتن توصیه مشفقانه شیخ اجل، دشمن را به‌اصطلاح ریز می‌بینند.

گفتنی است آقای سعید جلیلی در تابستان سال ۱۳۹۷ و به‌دنبال بازدید از پالایشگاه ستاره خلیج فارس، از امکان توسعه ظرفیت پالایشگاهی و استفاده از این سیاست برای مقابله با حربه تحریم دشمنان سخن گفته‌است. به نظر ایشان با راه‌اندازی ده طرح مشابه و تبدیل نفت و گاز به فرآورده‌های دیگر نه‌تنها نگران تحریم و قطع صادرات نفت خام خود نخواهیم‌بود، بلکه باید نفت کشورهای همسایه را هم بخریم. وی همچنین این فراز از سخنرانی خود را در صفحه منسوب به خود در فضای مجازی منعکس کرده‌است. آقای جلیلی این طرح را جلوگیری از خروج حتّی یک قطره نفت از تنگه هرمز البته بدون توسّل به روش‌های نظامی می‌داند. امّا به این سؤالات جواب نمی‌دهد که سرمایه و فنآوری این ده مجتمع عظیم چگونه تأمین خواهدشد؟ آیا رقبای منطقه‌ای ما دست روی دست خواهندگذاشت و بدون ملاحظات سیاسی تمام محصول نفت و گاز خود را به ما واگذار خواهندکرد؟ آیا مشتریان جهانی محصولات پتروشیمی زنبیل در دست منتظر خرید محصولات ما هستند و تحریممان نخواهندکرد؟

ده‌ها مثال دیگر از سخنان فاقد منطق این سخنوران می‌توان ردیف کرد که در تک‌تک جملاتشان ردّپای این تسخیرشدگی توسّط افکار متوهّمانه مشهود است.

درواقع جریان خسارت‌باز مزیّت‌سوزی در کشور ما متأسّفانه حاصل همراهی ویرانگر هرسه عامل فوق به صورت همزمان است؛ سه عاملی که بودن فقط یکی از آن‌ها برای درهم شکستن کمر اقتصاد ملّی و پنچر کردن چرخ توسعه اقتصادی کشور کفایت می‌کند.

اما به عنوان نکته پایانی بی‌مناسبت نیست که به برنامه مولّدسازی دارایی‌های دولت که در روزهای اخیر سروصدا به‌پا کرده، اشاره کنیم: تلاش دولت برای تدوین و اجرای برنامه مولّدسازی دارایی‌های خود درواقع اقدامی از نوع مزیّت‌سازی است. یعنی دولت تلاش می‌کند اموال و مستغلّاتی را که در اختیار دارد، به‌گونه‌ای مدیریّت کند که هرکدام از این اموال منبع درآمد و عامل تولید ثروت باشند و بدین‌ترتیب قدرت مالی دولت افزایش بیابد. البته بررسی این برنامه و آثار و تبعات اقتصادی آن فرصتی بیشتر می‌طلبد. اما نکته‌ای که در همین نگاه اول به این پرونده جلب‌توجّه می‌کند، این است که در شرایطی که دولت به فکر افزایش ارزش دارایی‌های خود و به‌عبارتی مزیّت‌سازی برای خود افتاده، چرا هنوز مزیّت‌های ارزشمند کشور گرفتار بی‌مهری هستند؟ آیا تلاش برای حفظ و تقویت مزیّت‌های کشور و به بیان دیگر مولّدسازی دارایی‌های توسعه‌ای کشور دارای اولویّت بیشتری نسبت به تلاش برای مولّدسازی دارایی‌های دولتی نیست؟ دولتی که با اجرای این برنامه درواقع مدّعی می‌شود که قدر داشته‌های خود را می‌داند و می‌خواهد از این داشته‌ها به بهترین نحو بهره ببرد، چرا به دارایی‌های بسیار ارزشمندتر کشور به همین میزان توجّه نمی‌کند؟

——————————-

* این یادداشت در ماهنامه آینده‌نگر شماره ۱۲۷ بهمن‌ماه ۱۴۰۱ صفحات ۵۶ تا ۵۸ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی، ذخایر گاز طبیعی و دیپلماسی گازی *

ایران به‌عنوان دومین کشور دارنده ذخایر گاز طبیعی جهان، به تنهایی بیش از ۱۷درصد ذخایر شناخته‌شده را به خود اختصاص داده‌است. بااین‌حال سهم کشورمان در تجارت جهانی گاز بسیار اندک است. امروزه یکی از بزرگترین دغدغه‌های کشورهای دارنده ذخایر گاز همچون بسیاری از ثروت‌های تجدیدناپذیر دیگر، تبدیل این دارایی ارزشمند زیرزمینی به یک دارایی مولّد در روی زمین است. به بیان دیگر باید با استخراج و عرضه این محصول در بازار جهانی منابع ارزی لازم را برای اجرای طرح‌های بزرگ توسعه فراهم آورد. ازاین‌رو فرایند استخراج و عرضه چنین ثروت‌هایی را می‌توان یکی از نمودهای بارز “مولّدسازی دارایی‌های جامعه” دانست. زیرا چنین ثروتی تا زمانی که در جایگاه طبیعی خود در لایه‌های پایینی زمین نگهداری می‌شود، قابلیت ایجاد شغل و افزایش درآمد را ندارد.

ناگفته پیداست که حضور در بازارهای جهانی و در اختیار گرفتن سهمی از بازار کشورهای مختلف، نیازمند فراهم آوردن مقدمات و تمهیداتی است. به‌ویژه در مورد تجارت گاز طبیعی که سرمایه‌گذاری هنگفتی در قالب تکمیل خطوط لوله و تجهیزات پشتیبانی لازم دارد، کشور هدف تمایل به همراهی و همکاری با عرضه‌کننده‌ای خواهدداشت که به آینده مشارکت بلندمدت با آن اطمینان پیدا کند.

ممکن است گفته‌شود قناعت به سهم اندک در بازار و محدود ساختن میزان برداشت، گامی در مسیر حفظ منافع نسل‌های آینده‌است. اما این توجیه درستی نیست. زیرا بی‌اعتنایی به ضرورت افزایش سهم در بازار، فرصت مولّدسازی یک دارایی ارزشمند را از نسل حاضر و نسل‌های آینده می‌گیرد و اجازه کسب سود و ثروت‌اندوزی با استفاده از این دارایی را به آنان نمی‌دهد. دقیقاً به همین دلیل است که سایر کشورهایی که ذخایر بزرگ گاز طبیعی را در اختیار دارند، هدف کسب سهم بیشتر از بازار و تبدیل دارایی ارزشمند غیرمولّد در زیر زمین را به یک دارایی مولّد در روی زمین با چنگ و دندان دنبال می‌کنند.

در طول چند سال گذشته اتفاقات قابل‌ملاحظه‌ای در بازار تجارت جهانی گاز افتاده‌است. قطر سومین دارنده دخایر بزرگ گاز جایگاه خود را به‌عنوان عرضه‌کننده قابل‌اعتماد و شریک بلندمدت در بازار تثبیت کرده‌است. همین امر باعث شده این کشور با کمک شرکت‌های بزرگ و دارندگان فنآوری‌های روز در عرصه استخراج و فرآوری حتی قابلیت برداشت بیشتر از سهم خود از ذخایر مشترک مرزی را پیدا کند. طرح احداث خط لوله صلح که با هدف انتقال گاز ایران به شبه‌قاره هند طراحی شده‌بود، با کارشکنی دشمنان ایران متوقف مانده و به تاریخ پیوست. درمقابل خط لوله تاپی که بناست گاز ترکمنستان را به هند و پاکستان برساند، توانسته منافع مشترکی بین سه کشور و گروه طالبان تعریف کرده و آنان را بر سر میز مذاکره بنشاند. گفتنی است عربستان هم با هدف ایجاد محدودیت برای صنعت گاز ایران در این پروژه سرمایه‌گذاری می‌کند. در شرایطی که اروپا به تداوم تأمین گاز موردنیاز خود از روسیه اطمینان نداشت، ترکمنستان با ذخایری در حدود یک‌سوم ذخایر ایران، از فرصت استفاده کرده، و با اجرای خط لوله انتقال گاز از بستر دریای خزر هدف گرفتن سهمی بزرگتر از تجارت جهانی گاز را دنبال می‌کند. این کشور برای انتقال گاز خود حتی حاضر به همراهی با ایران و استفاده از خاک این کشور نشد.

نتیجه همه این اتفاقات از دست رفتن فرصت حضور ایران بر سر سفره تجارت جهانی گاز است. طبعاً در شرایطی که مشتریان بزرگ گاز، کالای موردنیاز خود را از یک شریک مطمئن و با استفاده از خطوط لوله مستقر و زیرساخت‌های آماده دریافت می‌کنند، تمایلی به مشارکت با ایران که زیرساخت آماده‌ای برای انتقال گاز ندارد، نخواهندداشت. علاوه‌براین اقدامات غیرکارشناسانه برخی دولتمردان ازجمله کنار گذاشتن توافق سواپ نفتی با ترکمنستان در دولت نهم تصویری غیرقابل‌پیش‌بینی از کشورمان در نظر مشتریان بزرگ گاز ساخته‌است. درواقع نگاه خاص کشورمان به سیاست جهانی موجب شده بیشتر شرکای اقتصادی و تجاری بالقوه کشورمان چندان به آینده مشارکت و تجارت با ما خوش‌بین نباشند، و فرصت‌های تجارت سودآور از دستمان برود.

کشوری که یکی از بزرگترین ذخایر گاز را دارد، باید یکی از مهم‌ترین اولویت‌هایش حضور مقتدرانه در بازار جهانی گاز و استفاده از این دارایی برای توسعه باشد، یعنی باید تلاش کند مشتریان بزرگ این کالا را متوجه خود ساخته و به‌عنوان شریکی قابل‌اعتماد همکاری اقتصادی را با آنان آغاز کرده، و به جایگاه مناسب خود در بازار جهانی گاز برسد. ظاهراً در شرایط فعلی ضرورت دخالت دادن منافع ملی در تدوین اصول سیاست خارجی موردتوجه متولیان امر نیست. علاوه‌براین در شرایطی که دولتمردان برنامه مولدسازی دارایی‌های دولت را دنبال می‌کنند، متأسفانه به فکر مولّدسازی دارایی ارزشمندی به نام ذخایرگازی کشورمان نیستند. درنتیجه درصورت تداوم شیوه ناکارآمد فعلی، ایران باید برای “مولدسازی” ذخایر گاز خود منتظر اتمام ذخایر ترکمنستان در طول پنج دهه آینده بماند.

—————————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۷ – ۱۲ – ۱۴۰۱ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملّی و خسارت‌های تداوم تحریم *

آقای روحانی چندروز پیش در نشستی با همکاران خود در دولت‌های یازدهم و دوازدهم گفته‌اند تحریم‌ها در اسفند ۹۹ با احیای برجام قابل‌‎رفع بود، اما مصوبه مجلس مانع شد. اشاره روحانی به قانون اقدام راهبردی است که در آذرماه ۱۳۹۹ ابلاغ شد، و عملاً امکان پیگیری مذاکرات منتهی به توافق را از دولت وقت گرفت. این گفته ایشان بسیار مهم و قابل‌تأمل است. زیرا اگر این ادعا درست باشد، باید آثار منفی این مصوبه در اقتصاد ملی و معیشت خانوارها سنجیده‌شده، و با دستآوردها و آثار مثبت آن مقایسه شود، و طبعاً باید مدافعان این روش مواجهه با پرونده مذاکرات هسته‌ای پاسخگوی “اقدام” خاص خود باشند.

با خروج امریکا از برجام و تشدید تحریم‌ها بر علیه ایران، نرخ تورم که در فاصله سال‌های ۹۲ تا ۹۶ از ۳۴٫۷درصد به ۸٫۳درصد رسیده‌بود، بار دیگر دورقمی شده و در سال ۹۸ از سطح ۴۰درصد گذشت. اگر ادعای روحانی درست باشد، با حصول توافق در اسفند ۹۹ امکان داشت که بار تورم تحمیلی ناشی از تحریم از دوش اقشار کم‌درآمد جامعه برداشته‌شود. اما با از دست رفتن فرصت توافق در دولت دوازدهم، دو سال دیگر تورم سهمگین بر ملت ایران تحمیل شده‌است. برای رسیدن به درکی درست از این بار گران تورمی کافی است به این حقیقت تلخ توجه کنیم که تورم دوسال گذشته یعنی از اسفند ۱۳۹۹ تا اسفند ۱۴۰۱ همسنگ تورم ۶٫۵ سال اول دوران جنگ تحمیلی (از شهریور ۵۹ تا اسفند ۶۵) ‌است! بدین‌ترتیب تورم دوسال اخیر سهم قابل‌توجهی در گسترش ابعاد فقر و هل دادن خانوارها به زیر خط فقر دارد. البته این مورد تنها خسارت ناشی از تأخیر در توافق نبوده، و باید به فرصت ازدست‌رفته بازسازی صنایع، محدود شدن امکان صدور نفت، حذف ایران از محورهای مواصلاتی و ارتباطی شرق و غرب و … نیز اشاره نمود.

خروج امریکا از برجام در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ، دولت امریکا را در یک انزوای سیاسی گرفتار کرد، و این دولت نتوانست اجماعی برعلیه ایران ایجاد کند. در مردادماه ۱۳۹۹ امریکا در اجلاس شورای امنیت با کسب تنها یک رأی موافق کشور دومینیکن شکست بزرگی را متحمل شده‌بود، و به همین دلیل دولت بایدن تمایل داشت موقعیت امریکا را در بین متحدانش تقویت کرده و کاخ سفید را از انزوای ترامپی خارج کند. مذاکرات و رایزنی طرف ایرانی با ۱+۴ همچنان ادامه داشت، و مقدمات برای ثبت یک پیروزی دیگر برای ایران در اسفند ۹۹ فراهم بود. زیرا بازگشت امریکا به برجام نشان می‌داد که تحریم یکجانبه این کشور کارساز نبوده، و نتوانسته مقاومت طرف ایرانی را بشکند.

در چنین شرایطی که لازم بود دولت ایران سیاست صبر و انتظار را همچنان ادامه داده، و آماده چیدن میوه شیرین پیروزی باشد، تصویب قانون اقدام راهبردی دولت را در موقعیت خطیری قرار داد. طرف ایرانی تا آن روز با وجود عهدشکنی امریکا به تعهدات خود در قالب برجام متعهد مانده، و به همین دلیل توانسته‌بود اروپایی‌ها را از پیروی تمام و کمال امریکا بازدارد، اما انجام تکالیفی که قانون اقدام راهبردی بر دوش دولت می‌گذاشت، بار دیگر اروپایی‌ها را با امریکا همراه می‌کرد. دولت تلاش کرد راه را برای رسیدن به توافق هموار کند، اما مجلسی‌ها بر خواسته خود اصرار داشتند. بدین‌ترتیب بار دیگر مقدمات وحدت بین اروپایی‌ها با امریکا فراهم شده، و به‌نوعی اجماع علیه ایران شکل گرفت؛ اجماعی که امروز آثار منفی و خسارتبار آن را در اقتصاد ملی مشاهده می‌کنیم. درواقع این اجماع جدید برعلیه ایران را باید نتیجه کار تندروهای وطنی که از همان ابتدا مخالف هرنوع مذاکره و تعامل با جهان خارج بودند، دانست. گفتنی است حتی اگر ادعای آقای روحانی قابل‌قبول نباشد، بازهم این سؤال به قوت خود باقی خواهدبود که چرا کشورمان در شرایطی قرار گرفته که در طول دوسال اخیر معادل ۶٫۵سال از دوران جنگ تحمیلی فشار تورمی را تحمل کرده‌است، و برای برداشتن این بار از دوش ملت چه باید کرد؟

انتشار سخنان روحانی جریان تندرو را در موقعیتی خاص قرار داده که باید پاسخگوی اقدام خود باشند. آنان باید به دو سؤال بسیار مهم زیر پاسخ منفی و البته مستند بدهند:

۱ – آیا در اسفند ۹۹ احیای برجام با فرض عدم تصویب قانون اقدام راهبردی ممکن بود؟

۲ – آیا با احیای برجام نرخ تورم همان‌طور که در دوران دولت یازدهم تک‌رقمی شد، بازهم با سرعت کاهش می‌یافت؟

البته ناگفته پیداست که پاسخ شفاف و کارشناسی و به‌دور از هیاهو به این دو پرسش کاری بسیار دشوار است. نقد شتابزده‌ای که روزنامه کیهان چند ساعت بعد از انتشار سخنان روحانی منتشر کرد، هرچند حاصل‌جمع همه نظرات تندروها است، اما فاقد پاسخ مستدلّ به پرسش‌های کلیدی فوق بوده، و بررسی آن از حوصله این یادداشت خارج است.

————————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۳۰ – ۱۱ – ۱۴۰۱ به چاپ رسیده‌است.

رسانه ملی و یک برنامه پرحاشیه دیگر *

چند روز پیش مهمان برنامه تلویزیونی هفت ضمن اظهارنظر در مورد برخی رفتارها و گفتارهای هنرمندان کشورمان عباراتی را بر زبان آورد که واکنش‌های تندی از طرف برخی فعالان صنعت سینما به دنبال داشت. نظرات و دیدگاه‌های مثبت و منفی در این مورد در رسانه‌ها منتشر شد و حتی کار تا بدین‌حد بالا گرفت که رئیس رسانه ملی هم ناگزیر از پرداختن به این مطلب شده، و درقالب اظهارنظری کوتاه به دفاع از دست‌اندرکاران و مهمان برنامه پرداخت.

شاید از دید بعضی ناظران کل این پرونده و مجادلات لفظی چندان مهم نباشند و خوشتر آن باشد که بعد از مدتی به فراموشی سپرده‌شود، و جادوی گذشت زمان کدورت‌ها را رفع کند. اما تجربه نشان داده‌است که چنین پرونده‌هایی فراموش نمی‌شوند. شاید یکی از علت‌های این فراموش نشدن این باشد که “مهمان”هایی از جریان فکری خاص دست‌بردار نیستند و چند روز دیگر و در برنامه‌ای دیگر باز هم چنین رفتاری را در پیش خواهندگرفت. ازاین رو به باور نگارنده، این پرونده اهمیت خاص خود را دارد و بی‌مناسبت نیست جنبه‌های مختلف آن واکاوی شود، با این امید که جامعه ایران امروز از گزند رفتارهای نسنجیده و احساسی در امان بماند.

در مورد پرونده “سخنان پرحاشیه” مهمان برنامه تلویزیونی هفت موارد زیر قابل‌تأمل هستند:

۱ – مهمان برنامه می‌توانست با انتخاب تعابیری دیگر نظرش را مطرح کند و موجب ناراحتی کسی نشود. دراین‌صورت او احتمالاً چنین می‌گفت: “هنرمندان ما وقتی سنشان بالا می‌رود، با پیشنهادات کاری کمتری روبه‌رو می‌شوند، زیرا جوان‌ترها جایشان را می‌گیرند. آن‌ها هم ناراحت شده و به صف معترضان می‌پیوندند!”. به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود، مستقل از درست یا نادرست بودن این شکل استدلال، او برای بیان نظرش ناگزیر از انتخاب کلماتی نامناسب نبود. ممکن است گفته‌شود در فضایی احساسی و به دنبال برخورد خاص “آن‌طرفی‌ها” او هم عنان اختیار از کف داده، و در انتخاب کلماتش دقت نکرده‌است، همان‌گونه که رئیس صداوسیما با چنین توجیهی از او دفاع کرد، اما چنین توجیه و عذری پذیرفتنی نیست. یک کارشناس فرهنگی و یک هنرمند طبعاً باید از این ویژگی‌ برخوردار باشد که در انتخاب کلام و نوع برخوردش آداب خاصی را رعایت کند و هر کلامی را که به ذهنش خطور کرد، بر زبان نیاورد.

۲ – استدلال مهمان برنامه بسیار نادرست و بی‌منطق است. او برای بیان این گزاره، اول باید ثابت کند هنرمندان مسن‌تر معترض هستند و هنرمندان جوان اعتراضی ندارند. سپس او باید ثابت کند اعتراض هنرمندان مسن‌تر دلیل دیگری غیر از ناراحتی از وضعیت بازار کار ندارد. از این کارشناس باید پرسید با استناد به چه شواهدی این ادعای نامعقول را مطرح می‌کند. اگر ادعای مهمان برنامه حقیقت داشته‌باشد، ممکن است دلایلی دیگر غیر از نارضایتی از شرایط بازار کار برایش مطرح شود. به‌عنوان نمونه ممکن است گفته‌شود هنرمندان مسنّ متعلق به نسلی هستند با تجربیات اجتماعی و تاریخی خاص، و هنرمندان جوان چنین تجربه‌ای ندارند، درنتیجه گروه اول معترض هستند، و گروه دوم انگیزه‌ای برای اعتراض ندارند. یا ممکن است گفته‌شود گروه دوم بنا به دلایلی علاقه‌ای به دردسر درست کردن برای خود و از دست دادن فرصت فعالیت آن‌هم در ابتدای جوانی ندارند.

باید از مهمان برنامه پرسید با فرض درست بودن ادعایش، چرا از بین توجیهات مختلفی که می‌توان برایش مطرح کرد، توجیهی خاص را که با سلیقه سیاسی خودش سازگار است، انتخاب کرده. آیا استدلال‌های او در مورد سایر باورهایش هم از این نوع است؟

۳ – با فرض این که مهمان برنامه کلمات و تعابیر خاص را در آن برنامه به‌صورت فی‌البداهه انتخاب کرده‌است، می‌توان ادعا کرد این انتخاب نشان از یک پس‌زمینه فکری زن‌ستیزانه دارد. فردی که در گفتار فی‌البداهه از تعبیر “یائسه بودن” به‌عنوان نوعی تحقیر و استخفاف استفاده می‌کند، نمی‌تواند ادعا کند که زن را جنس دوم و دارای شأنی پایین‌تر از مرد نمی‌داند. گفتنی است یکی دیگر از کارشناسان فرهنگی که اتفاقاً ذائقه سیاسی بسیار نزدیک به مهمان برنامه دارد، چند سال پیش در نوشته‌ای در روزنامه مشهورش فرد موردانتقادش را با عنوان “پیرزن” نواخت! از دید او این عبارت لابد فحش محسوب می‌شد!

۴ – رئیس صدا و سیما در واکنش به حاشیه‌های برنامه موردنظر، با این توجیه که توهین‌های معترضان در ماه‌های گذشته شرایطی ایجاد کرده که افرادی نظیر مهمان برنامه هفت نیز برآشفته شده و عنان اختیار از کف بدهند، و کلامی نامناسب بر زبانشان جاری شود. این درست است که اصحاب خرد رفتار توهین‌آمیز را نمی‌پذیرند و از جانب هرکسی باشد، مردود می‌شمارند، زیرا می‌دانند این رفتارهای توهین‌آمیز طرف دیگر را هم به توهین متقابل تشویق یا مجبور می‌کند. اما آیا از نظر رئیس محترم صدا و سیما فقط مهمان برنامه و همفکران او مجاز هستند با این توجیه که طرف مقابل توهین کرده، زبان به توهین بگشایند؟ آیا ایشان حاضر است همیشه و همه‌جا شروع‌کنندگان رفتار توهین آمیز و هتاکانه را محکوم کرده، و حق برخورد متقابل را برای طرف دیگر به رسمیت بشناسد؟

۵ – مهمان برنامه بعداً در مقام توجیه رفتار خود برخوردش را توهین‌آمیز نمی‌داند، و می‌گوید فقط از یک اصطلاح پزشکی استفاده کرده‌است. طبعاً این استدلال ایشان هم مشابه استدلال جاسازی‌شده در سخنان پرحاشیه اولیه‌اش پذیرفتنی نیست. درواقع برای تشخیص این مطلب که استفاده از فلان کلمه یا فلان عبارت توهین تلقی می‌شود یا نه، باید به عرف جامعه و برداشتی که افکار عمومی از آن کلمه و عبارت دارند، مراجعه کرد. به بیان دیگر کسی نمی‌تواند بگوید چون از نظر من استفاده از فلان عبارت توهین‌آمیز نیست، پس طرف مقابل حق رنجیده‌خاطر شدن ندارد. 

۶ – جامعه امروز ایران توجه ویژه‌ای به سیاست دارد، ازاین‌رو طبعاً با دیدگاه‌های سیاسی مختلفی در جامعه روبه‌رو هستیم. یکی از دلایل تعدد قابل‌توجه احزاب و گروه‌های سیاسی در کشور نیز همین امر است. حال باید پرسید آیا همه صاحبان سلیقه‌های سیاسی رقیب از فرصت برابر برای استفاده از تریبون رسانه ملی برخوردار هستند؟ مهمان محترم برنامه هفت حتماً توجه دارد که جزو معدود افرادی است که امکان استفاده از این تریبون برایش فراهم است. در چنین شرایطی حضور ایشان در یک برنامه و سخن گفتن در مورد برخی مسائل مهم را می‌توان به محاکمه غیابی رویکردهای سیاسی رقیب تشبیه کرد. انصاف حکم می‌کند اگر یک کارشناس در چنین نشست یکطرفه‌ای شرکت کرده، و زبان به سخن گفتن بگشاید، حداقل باید بیشتر از حد معمول حق غایبان را رعایت کند و عباراتش را با رعایت اصول و آداب انتخاب کند.

۷ – متأسفانه فضای رقابت سیاسی در کشورمان به‌گونه‌ای است که در بسیار موارد منافع ملی و اهداف بلندمدت اجتماعی مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد. از سوی دیگر برخی سخنوران و صاحب‌منصبان متنفذ چندان باوری به ضرورت گسترش گفتگو در جامعه ندارند. بدین‌ترتیب محدود شدن مجال گفتگو در بین اقشار جامعه فاصله بین گرایشات سیاسی موجود در جامعه را بیشتر کرده، و آن را مبدل به نوعی آفت ساخته که وحدت ملی را تهدید می‌کند. در چنین فضایی عقلانیت حکم می‌کند که رسانه‌های عمومی از نشر و بازنشر برخی گفتارها که می‌تواند فاصله بین سلیقه‌های سیاسی را بیشتر کرده، و به وحدت ملی آسیب برساند، خودداری کنند. درواقع رسانه‌ها و به‌ویژه رسانه ملی باید منادی وحدت بوده و تلاش کنند صاحبان سلیقه‌های سیاسی رقیب را به تحمل همدیگر و مهربانی بیشتر تشویق کنند.

حال باید از متولیان امر پرسید در شرایط امروز جامعه و درحالی‌که ایران امروز بیش از هر دوره دیگری نیازمند گسترش و تقویت مبانی وحدت ملی است، انتخاب چنین شیوه‌ای برای گفتگو مخرب وحدت نیست؟

اما در پایان نگارنده فقط برای ارضای حسّ کنجکاوی خود مایل است بداند مهمان برنامه هفت و مدافعان او به‌ویژه رئیس محترم رسانه ملی آزادی و اختیاری را که آیه ۶۰ سوره مبارکه نور به بانوان سالمند داده، به رسمیّت می‌شناسند یا نه؟

———————————

* – این یادداشت در سایت دیدارنیور منتشر شده‌است.

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.