رویای مسکن ارزان‌ قابل‌تحقق است *

افزایش غیرمتعارف قیمت مسکن در دهه‌های اخیر داشتن مسکن را برای اقشار کم‌درآمد جامعه به رویایی دست‌نیافتنی تبدیل کرده‌است. دولتمردان نیز در طول این دوره برنامه‌هایی برای کاستن از ابعاد بحران تدوین و اجرا کرده‌اند. اما اجرای این برنامه‌ها هرگز دستآورد رضایت‌بخشی نداشته‌است.

آیا ممکن است قیمت مسکن تا سطحی کاهش بیابد که نیازمندان واقعی توانایی تأمین آن را داشته‌باشند و دوره انتظار برای خانه‌دار شدن که اینک عددی سه رقمی است، بار دیگر به سطحی معقول و همتراز با روند جهانی آن کاهش بیابد؟ پس چرا برنامه‌های مسؤولان کمکی به تحقق آن نکرده‌است؟

در طول سه دهه گذشته هرچند افزایش قیمت مصالح ساختمانی و دستمزدها در روند افزایشی قیمت مسکن مؤثر بوده، اما نقش عمده برعهده عامل قیمت زمین بوده‌است، به‌گونه‌ای که حتی می‌توان اثر عامل اول را نادیده انگاشت. بااین‌حال بخش عمده تلاش‌های دولتمردان در مسیری بوده که هرگز نمی‌توانسته تأثیر منفی بر روند افزایشی قیمت زمین بگذارد. به‌عنوان نمونه افزایش سقف وام مسکن متناسب با افزایش قیمت مسکن، هرچند از جنبه نظری سیاستی موجه است، اما فاقد هرنوع اثر کاهشی بر قیمت زمین است. از سوی دیگر شیوه ناکارآمد توزیع و اعطای تسهیلات همواره شرایطی را فراهم آورده که بخش مهمی از این منابع به جای این‌که به نیازمندان واقعی مسکن تعلق بیابد، در اختیار سفته‌بازان و «سرمایه‌گذاران» بازار مسکن قرار بگیرد، همان‌ها که قصدشان از خرید مسکن نه سکونت در آن بلکه عرضه در بازار مسکن استیجاری است.

سیاست تخصیص زمین به تعاونی‌های مسکن هرچند در دهه ۶۰ کمک زیادی به کاهش جمعیت مستأجر کرد، و طبعاً گامی در مسیر تحقق رویای مسکن ارزان بود، اما در دهه‌های بعد و در شرایطی که مناسبات رانتی به شدت در تمام نظام اداری کشور سایه افکنده‌بود، همچون ابزاری کارآمد در اختیار مدیران متنفذ قرار گرفت، و بخش قابل‌اعتنایی از زمین‌هایی که توسط تعاونی‌های مسکن خریداری شد، عملاً در اختیار افرادی قرار گرفت که جزو نیازمندان واقعی مسکن نبودند، و بنا بود مسکن تملک‌شده را در بازار مسکن استیجاری عرضه کنند.

طرح پرطمطراق مسکن مهر هرچند ایرادات اساسی داشت و خسارت بزرگی به نظام مالی و بانکی کشور وارد کرد، اما براساس یک پیش‌فرض درست شکل گرفته‌بود که کاستن از هزینه تولید مسکن یک ضرورت است. با‌این دولت وقت راهی نادرست را برای این هدف درست برگزید: احداث ساختمان‌های فاقد کیفیت و کم‌هزینه آن‌هم در حاشیه شهرها و دور از مرکز شهر. این شیوه از یک سو متوسط عمر مفید ساختمان‌های کشور را به طرز محسوسی کاهش داد که اثر اصلی آن در طول دو دهه آینده و به صورت خروج گسترده ساختمان‌های مسکونی از مجموعه بناهای قابل‌سکونت خود را نشان خواهدداد، و از سوی دیگر با تحمیل هزینه‌های فراوان به ساکنان از جمله هزینه رفت و آمد، عملاً بر مرغوبیت واحدهای مسکونی مراکز شهر افزود و به بیان دقیق‌تر نتوانست به هدف تحقق رویای مسکن ارزان کمک کند.

تصویب قانون ساماندهی بازار زمین و مسکن که در صورت اجرای بدون تنازل می‌تواند تاحدودی مانع رشد لجام‌گسیخته اجاره‌بهای مسکن بشود، بی‌تردید گامی در مسیر کاهش قیمت مسکن است، زیرا با کاهش درآمد انتظاری موجران، انگیزه سفته‌بازان را برای تداوم حضور در بازار مسکن کاهش می‌دهد. اما قدرت تأثیرگذاری آن بسیار اندک بوده، و نمی‌تواند پاسخگوی نیاز امروز اقتصاد ملی باشد.

با عنایت به آن‌چه گذشت، تنها راه ممکن برای تحقق رویای مسکن ارزان‌قیمت همراه با رعایت مصالح اجتماعی، بازگشت از مسیری است که زمین شهری و مسکن را به کالای تجاری به‌اصطلاح سهل‌البیع تبدیل کرده‌است.

اعمال محدویت بر معاملات چندباره زمین و مسکن، تعیین سقف مجاز تملک واحدهای مسکونی به‌ویژه در شهرهای بزرگ، و مقابله جدی با افزایش درآمد مستغلاتی که در طول چند دهه گذشته خرید واحد مسکونی و عرضه آن در بازار مسکن استیجاری را به‌عنوان جذاب‌ترین گزینه «سرمایه‌گذاری» به صاحبان نقدینگی معرفی کرده‌است، و استفاده سنجیده از ابزار مالیاتی در بازار مهم املاک و مستغلات می‌تواند روند کاهشی قیمت مسکن را در بلندمدت ایجاد کرده، و درنهایت منتهی به تحقق رویای مسکن ارزان‌قیمت شود.

مسکن ارزان‌ رویایی تحقق‌پذیر است، به‌شرطی که دولتمردان مسیر درست دستیابی به آن را انتخاب کرده، و اجازه ندهند مالکان بزرگ و اشخاص حقیقی و حقوقی که حفظ برتری و سروری‌شان در اقتصاد ملی در گرو افزایش قیمت مستغلات است، با نفوذ و مداخله در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری مانع این انتخاب بزرگ و تاریخی بشوند. تحقق رویای مسکن ارزان به نظام بانکی کشور و برخی نهادهای عمومی که بخش اعظم دارایی‌هایشان در قالب املاک و مستغلات است، تکانه بزرگی وارد کرده و هزینه‌هایی را تحمیل خواهدکرد و همین امر برخی دست‌اندرکاران را وادار می‌کند که انتخاب چنین شیوه‌ای را به «مصلحت» ندانند، اما باید توجه داشت این خسارت هزینه‌ اندکی برای بهبود سطح معیشت شهروندان است.

——————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱ – ۷ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

مدیریت رانتی؛ از حقوق‌های نجومی تا وام‌های نجومی *

پرونده وام میلیاردی اعضای هیأت‌مدیره بورس را که چندروز پیش رسانه‌ای شد، در دو حوزه می‌توان نقد و بررسی کرد: اول این که این اقدام تا چه حد مبتنی بر قوانین و مقررات بوده، و چه تخلفات احتمالی در این میان صورت گرفته‌است. دوم این که حتی با فرض رعایت دقیق قوانین، در شرایطی که دریافتی اندک حقوق‌بگیران در هردو بخش دولتی و خصوصی و کاهش سریع قدرت خرید آنان به معضلی بزرگ مبدل شده، و نارضایتی گسترده‌ای را در جامعه دامن زده‌است، اعطای امتیازات ریز و درشت به جامعه مدیران نورچشمی که معمولاً کارنامه بسیار ضعیفی هم دارند، و با وجود ادعاهای بزرگشان گرهی از کار اقتصاد ملی نگشوده‌اند، چه توجیهی دارد و چه نفعی را عاید جامعه می‌سازد؟

این یادداشت صرفاً به حوزه دوم می‌پردازد و نگارنده باور دارد که نهادهای نظارتی توجه لازم را به حوزه اول خواهندداشت.

در سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی، متولیان امر توجه ویژه به کاهش اختلاف طبقاتی و کم کردن فاصله بین دریافتی کارکنان دولت داشتند، که گاهی هم به‌گونه‌ای گرفتار افراط می‌شدند. در سال‌های بعد به‌ویژه در دهه ۷۰ تلاش شد امتیازاتی هرچند اندک برای مدیران و نیروهای متخصص فراهم شود. اما به‌تدریج این روند نیز دچار افراط غیرکارشناسی شد. و بعدها با تضعیف سازمان برنامه به‌عنوان ابزار نظارتی دولت در دوران دولت آقای احمدی‌نژاد، فرصتی تاریخی برای رانت‌جویان فراهم آمد که امتیازات بی‌نظیر و رشک‌برانگیزی را برای خود دست‌وپا کنند، که پرونده حقو‌ق‌های نجومی دستآورد همین جریان تضعیف سازمان برنامه بود.

پیمودن راه افراط در دادن امتیازات به‌ خودی‌ها کار را به‌جایی رساند که اینک به‌روشنی شاهد دوپاره شدن جامعه هستیم: گروهی با برخورداری از این امتیازات به ثروت و مکنت چشمگیر دست یافته‌اند؛ ثروتی که اگر حسابرسی شود، بی‌تردید اقلامی نظیر تملک مستغلات مصادره‌ای با کمترین قیمت، برخورداری از امتیازات آنچنانی، دسترسی به تسهیلات بانکی ارزان‌قیمت رانتی، تصاحب فرصت‌های شغلی «ویژه» و درنهایت همراهی با جریان «دور زدن تحریم‌ها» و استفاده از فرصت‌های تجاری بی‌نظیر مانند فروش محموله‌های نفتی و … در شکل‌گیری آن نقش اصلی را برعهده دارند؛ و گروهی دیگر که دستشان از این امتیازات ریز و درشت کوتاه است: نه پدرشان می‌تواند برود خدمت رئیس‌جمهوری وقت و برایشان امتیاز برداشت از جنگل‌های شمال را مطالبه کند، و نه حتی پارتی قدرتمندی دارند که آن‌ها را در مسیر تصاحب فرصت‌های شغلی بالاتر یاری کند.

در چنین شرایطی مدیران بورس هم لابد با شیوه‌ای کاملاً قانونی وامی برای خود تصویب می‌کنند که با استناد به گزارش ستاد دیه کشور در خردادماه جاری می‌توان از محل آن موجبات آزادی ۱۳۰ نفر زندانی جرائم غیرعمد را فراهم کرد. به بیان دیگر همین قانون اجازه می‌دهد ۱۳۰ خانواده رنج‌کشیده با تداوم حبس سرپرستشان همچنان در عسرت و نگرانی و نابسامانی غوطه‌ور باشند و در مقابل این نورچشمی‌ها به امتیازات ویژه خود برسند.

معمولآً مدافعان وضع موجود می‌گویند این مدیران به دلیل تخصص و دانشی که دارند، فرصت‌های شغلی مطلوبی در انتظارشان است و اگر امتیازات آن‌چنانی نگیرند، ممکن است از دست بروند. درباره این استدلال سه نکته قابل‌ذکر است. اول این‌که حفظ مدیران با کمک امتیازات رانتی بدین‌معنی است که آنان مسؤولیت مدیریتی را نه با عشق بلکه با عقل معاش انتخاب می‌کنند و اگر درآمد بهتری در انتظارشان باشد، عشق خدمت را فراموش خواهندکرد. دوم این‌که این مدیران معمولاً بارها و بارها در پاسخ زیردستانشان که متقاضی دریافتی بیشتری هستند، آنان را با این جملات نواخته‌اند که: «همینه که هست، اگر جای دیگر بیشتر حقوق می‌دهند، بروید». اما زیردستان پارتی قدرتمندی ندارند که مثل اینان تا از پستی عزل بشوند، فوری با کمک یک دوست قدرتمند در منصبی بهتر به «خدمتگزاری» مشغول شوند. سوم این‌که ادعای تخصص این مدیران معمولاً ادعایی بی‌پایه است. بهترین شاهد این مدعا این است که بنگاه‌های اقتصادی تحت مدیریت این دلاوران معمولاً زیانده است و بدون استفاده از رانت‌های پیدا و پنهان اموراتشان نمی‌گذرد.

اما نکته پایانی این‌که مدیران بورس دانسته یا ندانسته بدترین زمان ممکن را برای به جریان انداختن درخواست وام برگزیده‌اند. ازیک‌سو این پرونده دقیقاً یک روز بعد از خاتمه مأموریت عضو ناظر بورس (نماینده مجلس دوازدهم) و در شرایطی که هنوز مجلس سیزدهم ناظر جایگزین معرفی نکرده، و درنتیجه نظارتی بر کار بورس وجود ندارد، به جریان می‌افتد. و همین امر این شائبه را تقویت می‌کند که گویی عمدی در کار بوده‌است. از سوی دیگر در آن ایام به‌دنبال وقوع سانحه سقوط بالگرد رئیس‌حمهوری، کشور درگیر یک شوک بزرگ است، و ذهن همه سیاسیون و مدیران و ایران‌دوستان مشغول بررسی این پرسش مهم است که علت بروز این سانحه و آثار آن چیست، این پهلوان‌ها بدون کوچکترین نگرانی و دلمشغولی در فکر تصویب وام خودشان و بهینه کردن بازدهی آن از طریق سپرده‌گذاری هستند! آفرین بر این‌همه عشق و عطش خدمتگزاری خالصانه.

—————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۵ – ۶ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و نقش مخرب تکفیری‌های سیاسی *

در دهه‌های اخیر جریان تکفیر به یکی از دشواری‌های بزرگ جهان اسلام مبدل شده‌است، و رد پای دشمنان اندیشه اسلامی در گسترش ابعاد این دشواری مشهود است. دو ویژگی تعیین‌کننده جریان تکفیر اولی خود را حق مطلق و هرچه غیرخود را باطل محض تلقی کردن و دومی که مهم‌تر هم هست، اولویت دادن به مبارزه خشونت‌آمیز با سایر فرقه‌های اسلامی و نه دشمنان جهان اسلام است.

رفتاری که برخی سیاسیون و جریان‌های تندرو در فضای سیاسی کشور باب کرده‌اند، منتهی به شکل‌گیری جریانی شده‌است که بدون تعارف باید آن را جریان تکفیر سیاسی (در مقابل جریان تکفیر مذهبی) نامید. این جریان با خودحق‌پنداری افراطی، حتی جریان‌های فکری نزدیک به خود را هم تحمل نمی‌کند، و به بیان دقیق‌تر فقط تا زمانی تحمل می‌کند که در خدمت او باشند و به‌اصطلاح برایش نوشابه باز کنند، و طبعاً با اولین موضع‌گیری متفاوت مورد شدیدترین حملات تبلیغاتی قرار گرفته و «تکفیر» خواهندشد.

نفوذ نسبی این جریان فکری در کانون‌های تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری تاکنون محدودیت‌ها و موانع بزرگی بر سر راه رشد اقتصاد ملی گذاشته و ازاین‌طریق هزینه‌های گزافی به کشور تحمیل کرده‌است. به بیان دقیق‌تر این جریان فکری بعضی از پربازده‌ترین شیوه‌های سیاست‌گذاری برای توسعه کشور را مشمول خودتحریمی ساخته‌، که یکی از بارزترین موارد این اعمال محدودیت در حوزه صنعت گردشگری اتفاق افتاده‌است. سهم ایران از گردش مالی عظیم صنعت گردشگری جهانی با وجود برخورداری از ظرفیت‌ها و قابلیت‌های ارزشمند، بسیار اندک است، زیرا صاحبان این طرز فکر رواج صنعت گردشگری و مراودات آزادانه بین ملت‌ها را «مصلحت» نمی‌دانند.

اما بی‌تردید بزرگترین و خانمان‌براندازترین مورد خسارت در حوزه جذب و استفاده از نیروی انسانی اتفاق افتاده‌است. در شرایطی که بسیاری از کشورهای درحال توسعه به‌ویژه رقبای منطقه‌ای ایران در حال آزمودن شیوه‌های بدیع برای جذب و استخدام نیروی انسانی متخصص سایر جوامع هستند، ایران به‌راحتی مسیر خروج نیروی انسانی متخصص و نخبه را از کشور هموار کرده، و گویی هیچ‌گونه نگرانی از تبعات منفی پدیده فرار مغزها (و اینک فرار نیروی انسانی حتی نیمه‌ماهر) ندارد.

اعمال شیوه‌های سختگیرانه گزینشی در مسیر جذب و به‌کارگیری نیروی انسانی در همه سطوح تخصصی و مدیریتی موجب حذف بسیاری از افراد توانمند و درنتیجه محدود شدن دایره انتخاب جامعه به جمعی از افراد شده که هرچند از نظر سلیقه‌های سیاسی قابل‌تحمل هستند، اما لزوماً توانایی و دانش لازم را برای تصدی امور ندارند. بعضی جملات و نقل‌قول‌هایی که در هفته‌های گذشته و همزمان با بررسی صلاحیت وزاری پیشنهادی دولت چهاردهم در مجلس ردوبدل شده و در رسانه‌ها انعکاس یافت، شاید به‌خوبی بتواند این شیوه نامعقول برخورد با نیروی انسانی را به تصویر بکشد:

به‌عنوان نمونه در بررسی کارنامه فلان وزیر پیشنهادی، نماینده معترض مجلس می‌گوید او فلان رویداد را محکوم نمی‌کند، یا در اشاره به آن از واژه خاص موردنظر ما استفاده نمی‌کند! درواقع اصلاً توان علمی و تجربه اجرایی وزیر پیشنهادی و میزان مقبولیت او در جامعه ملاک نیست! مهم این است که او دقیقاً مثل ما فکر بکند، و در مورد رویدادهای عالم واقع تحلیلی را انتخاب بکند که ما انتخاب کرده‌ایم، و با همان تعابیری به رقبای سیاسی ما توهین بکند که ما می‌کنیم! درغیراین‌صورت او فاقد «صلاحیت» برای سمت وزارت است! در چنین فضایی خط قرمز در میدان گزینش و چنینش نیروهای مدیریتی کشور از سطح  شایسته‌سالاری یا تعهد به منافع ملی به سطح استفاده از فلان واژه یا محکوم کردن فلان تجمع سقوط می‌کند. اما این همه ماجرا نیست. زیرا با تنگ شدن بیش از حد دایره انتخاب، آنان ناچار خواهندبود در مقابل تخلفات مالی و اخلاقی برخی افراد همسو سکوت کرده، و زبان به توجیه بگشایند، و این تازه شروع دور گسترش رفتار مالی پرخطر افراد متنفذ و معتمد است.

چنین رفتار غریبی در دانشگاه‌ها منجر به حذف چهره‌های علمی و برکشیدن افرادی با کمترین دانش و سپردن کرسی‌های تدریس به این نورچشمی‌ها است، در سازمان‌های دولتی با این شیوه افرادی جواز ورود به حلقه مدیران ارشد پیدا می‌کنند که از درک درست مسائل و یافتن شیوه خردمندانه حل آن‌ها بسیار دور هستند، و در شیوه بنگاه‌داری گروهی متصدی امور می‌شوند که تنها امتیازشان وابستگی به فلان خانواده مورداعتماد یا میدانداری در حوزه دفاع از شیوه‌های تندروانه و دادن شعارهای مطلوب جریان تکفیری‌گری سیاسی است.

امروز جامعه ایران بیش از هر زمان دیگر نیازمند حرکت در مسیر توسعه و رسیدن به مرحله رونق اقتصادی است. لازمه این حرکت بازنگری در شیوه‌های مدیریت منابع انسانی و به‌ویژه کنار گذاشتن جریان فکری تکفیری‌گری سیاسی است. نگارنده امیدوار است هرچه زودتر این بازنگری اتفاق افتاده، و متولیان امر با بررسی خسارت‌های وارده از طرف این جریان فکری هزینه‌ساز راه درست پیشرفت و بهروزی ملت را شناسایی کنند، تا آخرین فرصت‌های دستیابی به توسعه از دستمان نرود.

———————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۷ – ۶ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

ضرورت گذار صنعت ساختمان از دوران سنتی به مدرن *

اطلاعات ارائه‌شده از صنعت ساختمان برای سال ۱۴۰۲ رشد مطلوبی را نشان می‌دهد. اما واقعیت‌های بازار مسکن با این رشد و الزامات آن همخوانی ندارد. در این رابطه مصاحبه‌ای با روزنامه توسعه ایرانی داشتم که حاصل آن با مختصری ویرایش در زیر نقل شده‌است:

توسعه بخش مسکن با ساخت‌وساز سنتی محقق نمی‌شود

یک کارشناس اقتصاد مسکن در گفت‌وگو با «توسعه ایرانی»، درباره افزایش رشد بخش مسکن در سال ۱۴۰۲ عنوان کرد: آمار مسکن فقط بخشی از آمار صنعت ساختمان است، و وضعیت بازار مسکن چنین رشدی را که برای صنعت ساختمان مطرح شده، نشان نمی‌دهد.

او درباره آمار رشد مسکن افزود: در حوزه مسکن مسأله این‌ است که اگر مبنا را پایان کار قرار دهیم، آن‌وقت لزوماً عرضه مسکن به این معنا نیست که پروژه در همان زمان که تمام شده، عرضه هم شده‌باشد. زیرا گاه سازندگان بنا به ملاحظاتی، برای ساختمانی که مراحل آخر ساختش را می‌گذراند، انگیزه‌ای برای اتمام و گرفتن پایان کار ندارند و صبر می‌کنند یک جهش در قیمت‌ها اتفاق بیفتد و بعد آن را وارد بازار کنند.

این تحلیلگر بازار مسکن با عنوان این‌که اگر سازندگان زودتر از زمان عرضه پایان کار بگیرند از عمر ساختمان یکسال گذشته، تأکید کرد: اگر یک پروژه ۳ سال طول می‌کشد لزوماً تمام این زمان صرف مراحل ساخت آن نمی‌شود و قسمتی به این برمی‌گردد که مالکان پروژه برنامه‌ریزی می‌کنند که در چه سالی این مسکن را به بازار عرضه کنند. به‌عبارتی، وقتی در زمانی شرایط برای عرضه مناسب می‌شود، عرضه زیادی صورت می‌گیرد و این عرضه لزوماً به معنای ساخت در همان سال نیست و به معنی این است که تنها پروژه‌های قبلی تکمیل شده‌است.

توسعه ساختمان با گذر از ساخت‌وساز سنتی

ذاکری ادامه داد: ظرفیت رشد بالای بخش ساختمان وجود دارد؛ اما تحقق آن به سیاست‌هایی که دولت به کار می‌گیرد، مربوط است. مضاف بر این‌که توسعه بخش ساختمان به این برمی‌گردد که دولت تا چه حد بتواند بخش خصوصی واقعی را در حوزه ساخت‌وساز وارد کند و تا چه حد بتواند جانب عرضه مسکن و ساختمان را نوسازی کند.

به گفته وی، اکنون یک سیستم سنتی در ساخت‌وساز داریم؛ هرکس که پولی دستش می‌آید و یا در حوزه فعالیت خود به مشکل برمی‌خورد، یک ساختمان کلنگی می‌خرد و ساخت‌وساز را آغاز می‌کند و اسم خود را هم انبوه‌ساز می‌گذارد.

این کارشناس اقتصادی با اشاره به این‌که بسیاری از فعالان اقتصادی که در حوزه‌های مختلف مانند صادرات، صنعت و غیره فعالیت دارند، اگر منابع بیشتری داشته‌باشند در کنار فعالیت خود کار ساخت‌وساز هم انجام می‌دهند، تصریح کرد: این وضعیت باعث شده یک سیستم سنتی شکل بگیرد و تولیدکنندگان که با روش سنتی فعالیت می‌کنند، فقط دنبال این هستند که در این حوزه فعالیت کنند و به هر شکل سودی کسب کنند.

ذاکری تأکید کرد: درحالی‌که در سیستم مدرن، به جای این‌که مثلاً هزاران تولیدکننده متفرقه و غیرفنی داشته‌باشیم، چند شرکت بزرگ تولیدکننده و عرضه‌کننده داریم که با بنیه مالی و توان فنی و مهندسی بالا کار می‌کنند.

او درباره سیستم ساخت‌وساز مدرن ادامه داد: باید به این سمت برویم که بخش خصوصی حقیقی وارد حوزه مسکن شود و شرکت‌های بزرگ تولید و عرضه مسکن در قالب استانداردهای فنی شکل بگیرند و هرکسی هم که می‌خواهد در حوزه مسکن سرمایه‌گذاری کند، سهام شرکت‌ها را بخرد نه اینکه خود مستقیما و مستقلا کار ساخت‌وساز انجام دهد که هم غیرفنی باشد، هم مدیریتش غیراصولی باشد، هم ریخت‌وپاشش زیاد باشد و هم کیفیت کار پایین بیاید.

صنعتی‌سازی تنها با ساخت‌وساز مدرن امکان‌پذیر است

این تحلیلگر حوزه مسکن درباره شرایط صنعتی‌سازی ۳۰ درصدی بخش ساختمان، اظهار کرد: مانند همه دنیا اگر از سیستم سنتی گذر شود، تولیدکنندگان بزرگی شکل می‌گیرند که به طور طبیعی به سمت صنعتی‌سازی می‌روند.

ذاکری با یادآوری این‌که قسمت اعظم سود تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی حوزه ساختمان، به دلیل نگهداری دارایی به صورت املاک و مستغلات است نه از طریق ساخت‌وساز و مدیریت بهینه ساخت‌وساز، اضافه کرد: به‌عبارتی کسی که در حوزه انبوه‌سازی کار می‌کند، حتی اگر غیرحرفه‌ای هم کار کند، سود قابل‌قبولی کسب می‌کند که از بسیاری از فعالیت‌های اقتصادی دیگر بیشتر است.

او ادامه داد: به همین دلیل، اگر این سیستم نگهداری دارایی به صورت املاک و مستغلات عوض شود، اولین قدم این می‌شود که سود فعالان اقتصادی و تولیدکنندگان مسکن دیگر نه از طریق نگهداری دارایی در این قالب، بلکه از طریق بهینه کردن شیوه ساخت‌وساز کسب می‌شود. آن زمان صرف می‌کند که تولیدکننده بزرگ به سمت صنعتی‌سازی برود و با مدیریت بهینه ساخت‌وساز، مصالح ارزانتر و کارآمدتر و برندسازی برای خود، سود بیشتری کسب کند.

این کارشناس با اشاره به اینکه اکنون چنین سیستم مدرنی در کشور موجود نیست و فقط سیستم سنتی تولید موجود است و تنها کافی است کسی پول داشته باشد و یک ساختمان کلنگی قدیمی را بخرد و تخریب کند و با کمترین تجربه فنی و صلاحیت شروع به ساخت‌وساز کند، تأکید کرد: در این فضا صنعتی‌سازی شکل نمی‌گیرد، باید آن تغییر گسترده در بخش عرضه و تولید ساختمان اتفاق بیافتد که به جای هزاران تولیدکننده غیرفنی، چند تولیدکننده بزرگ با صلاحیت فنی وجود داشته باشند تا صنعتی‌سازی و توسعه رخ دهد که ظرفیت این کار در کشور بسیار بالاست.

مدرن‌سازی ساخت‌وساز، نیازمند به کارگیری ظرفیت‌های بخش خصوصی

ذاکری درباره شیوه گذر از ساخت‌وساز سنتی به سمت مدرن، عنوان کرد: گذر از سیستم سنتی، یک کار بزرگ و گسترده است و این‌طور نیست که یکباره اتفاق بیافتد.

او ادامه داد: گذر از سیستم سنتی، نیاز به اصلاحات اقتصادی ویژه‌ای دارد، به این معنا که دولت بتواند از بخش مولد اقتصاد کشور حمایت کند، تلاش کند فعالیت‌های سفته‌بازانه را کاهش دهد و از طرفی به گسترش بورس کمک کند تا شرکت‌هایی که به‌عنوان بنگاه پذیرنده سرمایه خرد در کشور هستند، تشویق به انجام فعالیت‌های گسترده‌ای با این سرمایه‌ها شوند.

این کارشناس اقتصاد مسکن همچنین اظهار کرد: این گذار از طرفی نیازمند اصلاح برخی قوانین، ضوابط و مقررات است، سیستم بانکی باید همراهی کند و همراهی بین بخش خصوصی و دولتی لازم است. یعنی یک توافق کلی با اتاق بازرگانی، به عنوان پارلمان بخش خصوصی، شکل بگیرد تا بتواند همکاری لازم را در این حوزه داشته‌باشد.

ذاکری به ماجرای انتخابات سال گذشته اتاق بازرگانی اشاره کرد و گفت: در طول سال‌های گذشته دولت تلاش ‌کرده به جای این‌که از ظرفیت و نفوذ مجموعه بخش خصوصی استفاده کند، پارلمان بخش خصوصی را به‌عنوان یک تریبون در تصرف خود درآورد. همین دعوای سال گذشته نمونه چنگ انداختن دولت به بخش خصوصی بود و دولت تأکید می‌کرد که افراد خاص در مجموعه پارلمان بخش خصوصی ریاست داشته‌باشند.

او با اشاره به اینکه هدف دولت باید این باشد که ظرفیت و قابلیت بخش خصوصی در خدمت اقتصاد ملی باشد، در پایان خاطرنشان کرد: این گذر از ساخت‌وساز سنتی به مدرن یک کار گسترده‌ اما شدنی است و نیازمند آن است که همه نهادهای درگیر باهم همفکری و همکاری کنند تا برنامه جامعی تدوین شود و اتفاقات مثبتی در کل اقتصاد بیافتد و در نهایت به این سمت حرکت کنیم که بخش تولید ساختمان هم بتواند خانه‌تکانی کند و به سمت صنعتی و مدرن شدن پیش رود.

————————————-

* – این مصاحبه در روزنامه توسعه ایرانی شماره یکشنبه ۱۱ – ۶ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

دولت چهاردهم و گام‌های نخست سیاست‌گذاری اقتصادی *

هرچند اختلاف نظر عمیقی در حوزه مختلف حکمرانی و مدیریت امور کشور در بین سخنوران و فعالان سیاسی و چهره‌های متنفذ وجود دارد، بااین‌حال همگان در این نکته توافق دارند که سرفصل مأموریت‌ دولت چهاردهم در حوزه اقتصاد بوده، و مرتبط با مسائل معیشتی و رفاهی شهروندان است. این بدان‌معنی است که برخلاف ادعای موهوم رقبای سیاسی دولت که وضعیت شاخص‌های اقتصادی کشور در مرحله انتقال قدرت را به اسب زین‌کرده تشبیه می‌کنند، شرایط اقتصادی کشور بسیار نامطلوب است و انبوهی از دشواری‌های اقتصادی و اجتماعی به دولت جدید به ارث رسیده‌است.

از سوی دیگر بحران‌آفرینی دشمنان ایران با فاصله چند ساعت از مراسم سوگند ریاست‌جمهوری، نشان داد که آنان نیز به سهم خود تلاش دارند کانون توجه دولت جدید را از حوزه اقتصاد و معیشت به حوزه امنیت و سیاست‌خارجی منتقل کنند، تا معیشت شهروندان همچنان و برای چند سالی دیگر نیز مغفول بماند و فاصله دولت و ملت همچنان بیشتر و بیشتر شود.

در چنین شرایطی دولت چهاردهم چگونه باید وارد میدان سیاست‌گذاری اقتصادی شود و به بیان دیگر، از کجا باید آغاز کند؟ اهمیت این سؤال ناشی از این واقعیت است که امروز اقتصاد کشور گرفتار ده‌ها مانع ریز و درشت است و هرکدام از آن‌ها نیازمند این است که با سرپنجه تدبیر دولتمردان باکفایت از سر راه برداشته‌شود. اما بی‌تردید پرداختن به موانع کوچکتر و غافل شدن از موانع درشت و تعیین‌کننده، خود می‌تواند هرگونه حرکت اصلاحی را از کارآمدی دور کند. ازاین‌رو به باور نگارنده شناخت و رتبه‌بندی دشواری‌ها و تخصیص بیشترین توان برای رفع دشواری‌های اصلی که گاه خود مادر دشواری‌های کوچکتر هستند، یک ضرورت است. در این نوشتار با رعایت اختصار به چند مورد از دشواری‌هایی که دولت چهاردهم می‌بایست با قید فوریت و اولویت بدان‌ها بپردازد به ترتیب اهمیت اشاره می‌کنم:

۱ – کنار گذاشته‌شدن از سفره اقتصاد جهانی

کشور ما هم از نظر ثروت‌های طبیعی، و هم از نظر موقعیت جغرافیایی موقعیتی بسیار عالی و رشک‌برانگیز دارد. در چنین شرایطی انتظار طبیعی این است که ایران با سیل متقاضیان مشارکت در حوزه اقتصاد روبه‌رو باشد. بااین‌حال در طول چند سال گذشته مدام شاهد این واقعیت تلخ بوده‌ایم که حتی برخی کشورهای دوست هم تمایل چندانی برای مشارکت با ما از خود نشان نمی‌دهند. به همین دلیل در پروژه‌های محورهای ارتباط تجاری معمولاً ایران و موقعیت برتر آن نادیده گرفته‌می‌شود و کشورهای ذی‌نفع ترجیح می‌دهند مسیر دیگری برای ارتباط خود انتخاب کنند، حتی اگر این انتخاب هزینه بالاتری برایشان تحمیل کند. در همین راستا فعالان اقتصادی کشورمان نیز معمولاً تمایل زیادی به گسترش ابعاد فعالیت از خود نشان نمی‌دهند، و شاهد نوعی حرکت در مسیر خروج سرمایه از کشور هستیم.

بررسی موقعیت ایران در صنعت جهانی گردشگری می‌تواند تصویر بسیار گویایی از دشواری موجود پیش پای اقتصاد کشورمان ارائه کند. ایران با داشتن ذخیره ارزشمندی هم در حوزه گردشگری فرهنگی و هم در حوزه گردشگری طبیعت، سهمی بسیار ناچیز از درآمد این صنعت را در اختیار دارد. همان‌گونه که در حوزه انرژی فسیلی هم کشورمان به‌عنوان یکی از بزرگترین دارندگان ذخایر جهانی گاز طبیعی، سهمی ناچیز از این بازار را در اختیار دارد که البته آن‌هم با گسترش خطوط انتقال گاز در کشورهای همسایه در معرض تهدید است.

این واقعیت تلخ که باید آن را «کنار گذاشته‌شدن تدریجی از سفره تجارت جهانی» نامید، شرایطی را برایمان فراهم آورده که با کاهش میزان سرمایه‌گذاری و دور ماندن از مسیر تبادل فنآوری، اقتصاد ملی مستعد بروز و تداوم تورم دورقمی آن‌هم برای چندین دهه باشد. به بیان دقیق‌تر اگر تورم بیداد می‌کند، اگر شاخص تشکیل سرمایه ثابت وضعیت نامطلوب دارد، اگر بهره‌وری نیروی انسانی پایین است، اگر بنگاه‌های تولیدی روزبه‌روز به مرحله تعطیلی می‌رسند، اگر اقتصاد ملی قدرت ایجاد نام‌های تجاری پرطمطراق را ندارد، اگر پدیده مهاجرت نیروی انسانی آموزش‌دیده (مرحله دوم پدیده فرار مغزها) بیداد می‌کند، اگر فعالان اقتصادی انگیزه‌ای برای سرمایه‌گذاری و گسترش ابعاد فعالیت از خود نشان نمی‌دهند، همه و همه متأثر از همین پدیده نامطلوب است، و سایر علت‌ها و عوامل مؤثر فقط نقش کمکی ایفا می‌کنند.

ازاین‌رو اولین مأموریت دولت چهاردهم هموار کردن راه بازگشت ایران بر سر سفره تجارت جهانی است. البته این بازگشت فرایندی زمانبر است و نتایج ارزشمند آن لزوماً در کوتاه‌مدت ظاهر نمی‌شود. اما این فرایند باید در اولین فرصت ممکن و بدون کمترین تأخیر آغاز شود.

۲ – حاکمیت تورم دورقمی

اقتصاد ایران از ابتدای دهه ۵۰ گرفتار تورم دورقمی شده‌است. تداوم این گرفتاری آن‌هم به مدت بیش از پنج دهه، دشواری‌های زیادی برای کشور ایجاد کرده‌است. تخریب بنیان تولید ملی، گسترش فعالیت‌های غیرمولد و دلالی، کاهش مداوم ارزش پول ملی و گسترش فقر آثار مستقیم این جریان تورمی بوده‌اند. دولت‌های مستقر در این دوره به‌جای تلاش برای غلبه بر جریان تورمی و مهار آن، بیشتر به فکر مقابله با آثار بودجه‌ای آن بوده‌اندِ و این امر خود نفت بر آتش تورم ریخته و آن را قدرتمندتر کرده‌است. دولت‌ها برای تأمین بودجه خود و جلوگیری از تعطیلی فعالیت‌هایشان و در شرایطی که روزبه‌روز با کاهش درآمدهای واقعی روبه‌رو بودند، با نامناسب‌ترین شیوه‌ها به تأمین کسری بودجه و تراز کردن دخل و خرج‌هایشان پرداخته‌اند.

از سوی دیگر تشدید تحریم‌های ظالمانه و بی‌تدبیری در جریان مقابله با آن که به صورت رفتار متوهمانه و کم‌اهمیت و کم‌تأثیر دانستن تحریم به نمایش گذاشته‌شد، توانست جریان تورمی را قدرتمندتر و سرعت کاهش ارزش پول ملی را بیشتر و بیشتر کند. گفتنی است متوسط نرخ تورم در دوره ۴۶‌ساله ۱۳۵۰ تا ۱۳۹۶ درحدود ۱۷.۹درصد بوده، اما در ۶سال گذشته و با تشدید تحریم‌های ظالمانه این رقم به بالاتر از ۴۲درصد رسیده‌است.

تداوم جریان تورمی نوعی بی‌اطمینانی به آینده را در بین همه اقشار جامعه رواج داده‌است. در چنین فضای بی‌اطمینانی طبعاً فعالان اقتصادی نمی‌توانند با اعتماد به نفس نسبت به آینده کسب‌وکار خود تصمیم بگیرند و ترجیح می‌دهند به فعالیت‌هایی با ماهیت غیرمولد پرداخته و از درگیر شدن با ریسک خودداری کنند. این واقعیت که بسیاری از فعالان بزرگ اقتصاد در کنار فعالیت اصلی خود به جای گسترش ابعاد فعالیت به سرمایه‌گذاری در املاک و مستعلات پرداخته‌اند، ریشه در همین مقوله دارد.

دولت سیزدهم که هدف خود را تک‌رقمی کردن نرخ تورم اعلام کرده‌بود، عملاً توفیقی در این میدان نداشت. ازاین‌رو یکی از مهم‌ترین اقدامات دولت چهاردهم در میدان اقتصاد می‌بایست در قالب برنامه‌های ضدتورمی سازماندهی شود. کاهش معنی‌دار نرخ تورم در ماه‌های آینده می‌تواند بار دیگر امید را به جامعه ایرانی برگرداند، و این پیام را به همه اقشار جامعه اعم از تولیدکننده، مصرف‌کننده، دانشجو و جامعه شاغلین برساند که دولت بار دیگر به میدان خدمت‌رسانی بازگشته، و کاستن از باز رنج‌های شهروندان را اولویت اول خود می‌داند. چنین اقدامی علاوه‌بر آثار مثبت ارزشمند در میدان اقتصاد و بازگرداندن رونق به بخش تولید، گام بزرگی در مسیر افزایش مشارکت سیاسی و امید مردم به اصلاح امور از مسیر صندوق انتخابات خواهدبود.

۳ – قدرتمند شدن هیولای فساد

بی‌تردید در سالیان اخیر با رشد و گسترش فساد در کشور روبه‌رو بوده‌ایم. ارقام ریالی مرتبط با پرونده‌های اخیر در مقایسه با پرونده‌های چندسال پیش، رشدی حیرت‌انگیز را نشان می‌دهد، و درعین‌حال تعداد پرونده‌های بزرگ فساد نیز افزایش جدّی داشته‌است. از سوی دیگر به نظر می‌رسد پرونده‌های فساد از نظر رتبه و جایگاه سازمانی متهمان نیز تغییر قابل‌ملاحظه‌ای را تجربه کرده‌است. به‌عنوان نمونه اگر در دهه ۷۰ بالاترین رتبه اداری متهمان فساد در سطح رئیس شعبه فلان بانک یا مدیرکل فلان مجموعه بود، اینک متهمانی در سطح وزیر نیز گذارشان به محکمه افتاده‌است. این‌همه به معنی نزدیک شدن به قله فساد است.

کارنامه دولت‌ها در میدان مبارزه با فساد چندان درخشان نیست. هرچند سیاستمداران و نامزدهای انتخابات همواره از ضرورت مبارزه با فساد سخن گفته و می‌گویند، اما توفیق چندانی کسب نمی‌شود. یکی ادعا می‌کند که برای مبارزه با «فقر و فساد و تبعیض» به‌پا خواسته‌است، و آن‌دیگری برنامه خود را راه‌اندازی گشت ارشاد مدیران عنوان می‌کند. اما در میدان عمل پیشرفت محسوسی در مسیر مهار فساد اتفاق نمی‌افتد.

گزارش سالانه سازمان شفافیت بین‌الملل که دی‌ماه گذشته منتشر شد، ایران را براساس شاخص ادراک فساد (C.P.I.) همراه با چهار کشور بنگلادش، افریقای مرکزی، لبنان و زیمباوه با ۲۴ امتیاز و با یک پله تنزل نسبت به سال گذشته در رتبه ۱۵۱ در بین ۱۸۰ کشور ارزیابی کرده‌است. این بدان‌معنی است که فقط ۱۵درصد از کشورهای موردبررسی وضعیتی بدتر از ایران دارند. اما این نسبت چندان گویای واقعیت نیست. زیرا بیشتر کشورهایی که در پله‌های پایین‌تر از ایران قرار گرفته‌اند، از نظر جمعیت و وزن اقتصاد جزو واحدهای سیاسی کوچک محسوب می‌شوند. ازاین‌رو با تعدیل نتایج بررسی سازمان مزبور با استفاده از داده‌های جمعیتی و تولید ناخالص داخلی کشورها، می‌توان نتیجه گرفت که فقط ۶.۹درصد جمعیت جهان در کشورهایی با رتبه‌های پایین‌تر زندگی می‌کنند، و وزن اقتصادی این کشورها فقط ۱.۳۳درصد کل اقتصاد جهانی است. همین دو عدد نشان از قرار گرفتن کشورمان در قعر این فهرست دارد. گفتنی است امتیاز ایران در فهرست سال ۲۰۱۷ برابر با ۳۰ بوده و طی این سال‌ها با کاهش مستمر روبه‌رو شده‌است.

عوامل متعددی مانند سهم بالای دولت در اقتصاد ملی، کاستی‌های قوانین و رویه‌های اداری، گسترش بیرویه بوروکراسی و شکل‌گیری پدیده امضای طلایی، گسترش تحریم‌های ظالمانه و … همه و همه در گسترش ابعاد فساد در جامعه امروز ایران نقش داشته‌اند، اما آنچه مایه تأسف و نگرانی است، این است که متولیان امر معمولاً درک درستی از پدیده فساد و کارکردهای آن و شیوه علمی مبارزه با آن ندارند، و همین امر تلاش‌های گاه‌وبیگاه آنان برای مهار فساد را تا سطح یک گفتاردرمانی بی‌اثر فرومی‌کاهد.

یک مورد قابل‌مطالعه از عملکرد مسؤولان در این میدان فرایندی است که چندی پیش به تصویب و ابلاغ قانون حمایت از گزارشگران فساد منتهی شد. هرچند حمایت از گزارشگران فساد یک ضرورت است و اساساً جریان مبارزه با فساد در هیچ کشوری بدون اجرای نظام حمایت مؤثر از گزارشگران فساد پیش نمی‌رود، بااین‌حال این قانون که به‌اصطلاح با چراغ خاموش تصویب و ابلاغ شد، گرفتار خطاهای بسیار جدّی است که عملاً احتمال موفقیت آن را در برقراری حمایت مؤثر از گزارشگران فساد به صفر نزدیک می‌کند. گفتنی است این قانون در سکوت کامل خبری تدوین شد و تدوین‌کنندگان ترجیح دادند کوچکترین اطلاعی به تشکل‌های مردمی فعال در حوزه فسادستیزی داده‌نشود تا مبادا با همراهی و همفکری آنان برخی ایرادات متن رفع شود!

این قانون گزارشگران فساد را به سامانه‌ای ارجاع می‌دهد که می‌بایست اطلاعات مرتبط با پرونده‌های فساد را در آن وارد کنند. گزارشگرانی که راهی غیر از این انتخاب کنند، و به‌عنوان مثال از ابزار رسانه استفاده کنند، مشمول حمایت نیستند. بدین‌ترتیب در شرایطی که شبکه فساد برای پیشبرد اهداف خود از هر ابزاری استفاده می‌کند، فسادستیزان به استفاده از «فقط یک ابزار» محدود شده‌اند، که البته تصمیم سنجیده‌ای نیست و ابتکار عمل و برتری عملیاتی را همچنان در دست شبکه گسترده فساد باقی خواهدگذاشت.

در بسیاری از کشورهای موفق در امر مهار فساد رسانه‌ها و افکار عمومی مهم‌ترین و پررنگ‌ترین نقش را در این میان دارند. اما این قانون هیچ سمتی برای رسانه‌ها و افکار عمومی قائل نیست. اگر فرد مدعی کشف فساد می‌خواهد از حمایت قانون برخوردار شود، هرگز نباید سراغ رسانه‌ها برود، و حتی فراتر از آن، ماده ۱۵ حق انتشار گزارش را از او سلب می‌کند، که این امر به‌جای حمایت، به مهار گزارشگران فساد منتهی می‌شود. بااین‌ترتیب اگر کسی با قدری چاشنی بدبینی به این پرونده نگاه کند، هدف از تنظیم این قانون را دفاع از مسؤولان متهم به فساد و نه گزارشگران فساد خواهددانست!

تدوین‌کنندگان قانون ظاهراً چنین می‌پندارند که برخلاف تجربه جهانی، مبارزه با فساد در پشت درهای بسته و بدون همراهی رسانه‌ها و نهادهای مردمی شانس موفقیت دارد. به همین دلیل با حذف رسانه‌ها از میدان فسادستیزی ناخواسته بیشترین کمک را شبکه فساد رسانده‌اند. آنان همچنین خود را از کمک نهادهای مردمی و استفاده از ظرفیت علمی خردمندان جامعه بی‌نیاز می‌پندارند. زیرا در مراحل تدوین قانون کمکی از این نهادها خواسته‌نشده، و دستآورد این غفلت تنظیم متنی ضعیف است.

انتظار می‎رود دولتمردان دولت چهاردهم اول باید این حقیقت را بپذیرند که مبارزه با فساد در جامعه ایران امروز یک ضرورت است و موضوعی تعارف‌بردار نیست. دوم باید بپذیرند که مبارزه با فساد باید منجر به ارتقای رتبه ایران در فهرست کشورهای عاری از فساد بشود تا بتوانیم اعتماد شرکای تجاری بالقوه را جلب کنیم. سوم این که باید بپذیرند مبارزه با فساد پشت درهای بسته امکانپذیر نیست و حتی اگر کشوری با انتخاب این شیوه مبارزه گامی به پیش برداشته‌باشد، تضمینی برای حفظ چنین پیروزی‌هایی وجود ندارد. چهارم این که باید بپذیرند رسانه‌های مستقل و تشکل‌های مردمی فعال در حوزه فسادستیزی میداندار مبارزه با فساد هستند و دولت و نهادهای حاکمیتی نه‌تنها نباید آن‌ها مزاحم خود تلقی کنند، بلکه باید حضور و فعالیت آنان را مغتنم بشمارند.

با عنایت به آن‌چه گفته‌شد، دولت چهاردهم می‌تواند با تشکیل شورای راهبردی مبارزه با فساد با حضور و همراهی تشکل‌های مردمی فسادستیز و رسانه‌های فعال در این حوزه اولین گام را در میدان مبارزه با فساد بردارد. این شورا با همفکری و همراهی سه‌جانبه دولت، بخش خصوصی و تشکل‌های مردمی می‌تواند برنامه‌ای مدبرانه برای مبارزه با فساد را تدوین کرده و برای اجرا به دولت پیشنهاد کند.

۴ – شکل‌گیری بحران مسکن

هرچند اصل ۳۱ قانون اساسی تکلیف سنگینی در بخش مسکن بر دوش حکومت گذاشته، و مسؤولان را ملزم کرده امکانات لازم برای خانه‌دار شدن همه شهروندان را فراهم آورند، لیکن پاره‌ای بی‌تدبیری‌ها و بی‌توجهی‌های مسؤولان موجب شد سال‌به‎سال شرایط برای اقشار کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط جامعه بدتر و بدتر شود. اینک جمعیت مستأجر شهری در کشورمان از مرز ۴۰‌درصد جمعیت گذشته‌است، و درواقع جمعیت ناراضی از شرایط سکونت به جمعیت مستأجر خلاصه نمی‌شود، و با احتساب بافت فرسوده و واحدهای مسکونی مستهلک‌شده که امنیت و رفاه لازم را به ساکنانشان عرضه نمی‌کنند، و نیز خانوارهایی که مساحت واحد مسکونی محل اقامتشان متناسب با جمعیت خانوار نیست، می‌توان ادعا کرد بیش از دوسوم جمعیت کشور از عوارض بحران مسکن در رنج هستند.

بدون تعارف باید گفت متهم ردیف اول این پرونده دولت است! زیرا دولت‌ها در دهه‌های گذشته با اجرای مصرانه سیاست کسری بودجه موجب تشدید جریان تورمی شده‌اند و با تشدید تورم، قیمت مسکن نیز افزایش یافته‌است. بدین‌ترتیب خانوارهای کم‌درآمد که در گذشته می‌توانستند از محل پس‌انداز چندین‌ساله و دریافت تسهیلات بانکی، مسکن موردنیاز خود را خریداری کنند، اینک با امکانات خود در بهترین شرایط فقط می‌توانند ودیعه موردنیاز برای اجاره همان واحد مسکونی را تأمین کنند. گفتنی است قیمت مسکن در شهر تهران از سال ۱۳۷۲ تاکنون ۱۶۵۰برابر و سطح حداقل دستمزدها فقط ۱۴۰۰برابر شده‌است. البته مقایسه این دو عدد تمام واقعیت کاهش قدرت خرید مسکن را نشان نمی‌دهد. درواقع با گذشت زمان و سال‌به‌سال قدرت خرید پس‌انداز و دارایی اقشار کم‌درآمد کاهش یافته، و به بیان دیگر در سال ۱۴۰۳ نسبت به ۱۳۷۲ حقوق‌بگیران نه‌تنها با دشواری پایین بودن قدرت پس‌انداز کردن روبه‌رو هستند، بلکه پس‌انداز سال‌های گذشته‌شان هم دیگر چندان به کارشان نمی‌آید.

علاوه‌براین بی‌عملی دولت در بازار مسکن و بی‌اعتنایی به یک روند مخرب در اقتصاد ملی که به صورت تبدیل مسکن به یک کالای سهل‌البیع خودنمایی کرده، شرایطی را فراهم ساخته که بازار مسکن جور بازار سرمایه را کشیده و نقدینگی مازاد ایجادشده در اقتصاد را جذب کند. درنتیجه نیازمندان واقعی مسکن روزبه‌روز در رقابت با سفته‌بازان که به قصد به‌اصطلاح سرمایه‌گذاری وارد این بازار می‌شدند، ناگزیر از ترک میدان شده، و به جای بازار خرید مسکن به بازار اجاره مسکن پناه می‌بردند. اما آنان در این بازار هم در امان نبودند.

افزایش تقاضا برای مسکن اجاره‌ای در این بازار هم وضعیت را برای جمعیت روبه‌افزایش مستأجر دشوار کرد. به‌گونه‌ای که بسیاری از مستأجران ناگزیر به حاشیه شهرها نقل مکان کردند. در چنین شرایطی دولتمردان به‌جای تلاش برای مهار ابعاد این بحران بزرگ، اوج ابتکارشان دادن وام ودیعه مسکن به جمعیت مستأجر بود، که باید مطرح شدن چنین ایده‌ای را مستقل از میزان تأثیر مثبت آن، یک عقب‌نشینی بزرگ در میدان مقابله با بحران مسکن و انجام تکالیف قانونی دانست.

وعده ساخت یک میلیون واحد مسکن که دولت سیزدهم از همان ابتدای رسیدن به قدرت داد، هرچند وعده‌ای کارشناسی‌نشده و غیرقابل اجرا بود، و حتی اگر اجرا می‌شد نمی‌توانست غلبه بر بحران مسکن را تضمین کند، عملاً به نتیجه نرسید و این واحدها ساخته و عرضه نشدند. درواقع تدابیری که دولت‌های متوالی در حوزه مسکن به کار گرفته‌اند، هیچکدام چندان توفیقی به‌همراه نداشته، و بهترین شاهد این مدعا این واقعیت تلخ است که روند نزولی شاخص‌های حوزه مسکن هرگز و در هیچ دوره‌ای متوقف نشده‌است.

دولت چهاردهم با شرایط بغرنجی در بازار مسکن روبه‌رو است و با توجه به عظمت ابعاد بحران (درصد بالای جمعیت درگیر آثار منفی بحران)، باید تدبیری کارساز را در این بازار به‌کار گیرد. یافتن این تدبیر کارساز جز از طریق مراجعه به ذخیره دانایی جامعه و نخبگان و صاحب‌نظران این حوزه میسر نیست. به باور نگارنده اولین گام در این حوزه می‌بایست تلاشی سنجیده برای اخراج تدریجی تقاضای سفته‌بازانه از بازار مسکن و مستغلات باشد. ایجاد فرصت‌های جذاب سرمایه‌گذاری در بورس و نیز استفاده از ابزار مالیاتی و اعمال محدودیت‌های قانونی برای تملک واحدهای مسکونی می‌تواند شرایطی را فراهم بیاورد که با افزایش تمایل به خروج نقدینگی متراکم‌شده در بازار املاک ازیک‌سو بخش مولد اقتصاد جان تازه‌ای بگیرد و از سوی دیگر قیمت مسکن روند نزولی خود را تا بازگشت به سطح متناسب با سایر شاخص‌های کلان اقتصادی آغاز کند.

برای داشتن تصویری روشن‌تر از موضوع و ایمان آوردن به ضرورت تلاش برای مهار تقاضای سفته‌بازانه، کافی است به دو شاخص مهم در این میدان توجه کنیم: اول این که در فاصله سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ سهم تقاضای سفته‌بازانه (سوداگری در بازار مسکن) ۲۲درصد بوده، حال آنکه طی سال‌های ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۰ این مقدار به ۷۵درصد رسیده‌است. و دوم این که اینک در شرایطی که ارزش روز بورس تهران در حدود ۱۴۵میلیارد دلار است، ارزش املاک مسکونی استیجاری فقط در شهر تهران در حدود ۱۰۰میلیارد دلار برآورد می‌شود.

۵ – نظام ناکارآمد ارزی

با توجه به شرایط خاص اقتصاد کشورمان (نقش مسلط دولت در عرضه ارز، ناکارآمدی بازار سرمایه و تمایل صاحبان نقدینگی به نگهداری ارز خانگی، دشواری‌های ارتباط شبکه بانکی کشور با شبکه جهانی و نقش‌آفرینی صرافی‌ها و …) سیاست‌گذاری در حوزه ارز همواره با ایجاد یا محدود کردن فرصت ثروت‌اندوزی برای برخی افراد همراه است. به بیان دیگر هر تغییری در حوزه سیاستگذاری ارزی ذی‌نفعان قدرتمندی را به تکاپو وامی‌دارد که یا از منافع موجود خود دفاع کنند، یا فرصت جدیدی برای رسیدن به منافع بیشتر به دست بیاورند.

شرایط خاص اقتصاد کشور در سال‌های گذشته و ناگزیری دولت‌ها برای حل مشکلات روزمره موجب شده سیاست‌گذاری ارزی و تصمیمات متولیان امر معمولاً بدون توجه به حاشیه‌های مرتبط با رانت‌آفرینی اتخاذ شود. به بیان دقیق‌تر تأکید دولتمردان بر اهدافی از نوع ثبات و مهار تغییرات ناخواسته در شاخص‌های کلان اقتصادی یا کسب درآمد ریالی موجب غفلت از ظرفیت رانت‌آفرینی سیاست‌های ارزی شده‌است. سخنان معاون اول دولت دهم در مورد نقش‌آفرینی یک دلال خرد ارز به نام جمشید بسم‌الله نشان از این بی‌اعتنایی به سازوکار رانتی بازار ارز داشت.

گسترش مناسبات رانتی در بازار ارز سمّ مهلکی است که می‌تواند اقتصاد ملی را از تحرک بازداشته، و با تضعیف بخش مولد اقتصاد دستیابی به اهداف توسعه ملی را دشوارتر سازد.

دولت در حوزه بازار ارز موظف است نظامی را طراحی کند که اولاً قیمت ارز قیمتی واقعی و متأثر از واقعیت‌های اقتصاد باشد و نه ناشی از اراده ذخیره‌کنندگان ارز یا معامله‌گران بزرگ یا حتی خواست دولتمردانی که دغدغه‌شان تأمین بودجه است. در چنین فضایی ازیک‌سو قیمت ارز علامتی روشن به فعالان اقتصادی می‌دهد که تصمیمات واقع‌بینانه برای گسترش فعالیت خود بگیرند. از سوی دیگر تعهد دولت به حمایت از معیشت اقشار آسیب‌پذیر ایجاب می‌کند سیاست‌های ارزی دولت باید به‌گونه‌ای طراحی شود که منجر به افزایش قیمت کالاهای اساسی و کوچکتر شدن سفره شهروندان نشود.

برخی اقتصاددانان این دو هدف را غیرقابل‌جمع می‌دانند و می‌گویند با کاهش کنترل‌های دولتی و حرکت سریع به سمت نظام تک‌نرخی هدف کارآمدی و رانت‌زدایی محقق می‌شود، حتی اگر در کوتاه‌مدت شوکی به قیمت کالاهای اساسی وارد شود. به بیان دیگر آنان پرداخت این هزینه را برای رسیدن به هدفی والا موجه می‌دانند. اما نکته این است که تجربیات گذشته نشان می‌دهد، تلاش در چنین مسیری ازیک‌سو هدف کارآمدی را محقق نمی‌کند و از سوی دیگر شوک وارده به قیمت کالاهای اساسی یک اتفاق تلخ کوتاه‌مدت نیست و تبدیل به یک واقعیت ماندگار می‌شود. به بیان دیگر هزینه تلخ و ناگوار تمام و کمال پرداخت می‌شود، اما عواید گوارای وعده‌داده‌شده کسب نمی‌شود.

طراحی نظام ارزی کارآمد که ازیک‌سو اهداف کارآمدی و رانت‌زدایی را محقق سازد، و از سوی دیگر تورم را دامن نزند، کاری ظریف اما ممکن است و با هم‌اندیشی کارشناسان خردمند کشور قابل‌انجام است.

۶ – بانکداری ضدتوسعه‌ای ایرانی

شبکه بانکی کشور که پیاده‌سازی بخش مهمی از سیاست‌های پولی دولت را برعهده دارد، نقش و جایگاه ویژه‌ای در جریان توسعه دارد، به‌گونه‌ای که بدون اغراق می‌توان ادعا کرد اگر جامعه‌ای در طول چند دهه گام‌های استواری در مسیر توسعه همه‌جانبه برداشته‌باشد، بی‌گمان سهم قابل‌اعتنایی از این موفقیت در گرو عملکرد موفق شبکه بانکی کشور است، که توانسته حرکت به سمت توسعه را به‌خوبی پشتیبانی کند.

نگارنده بر این نکته آگاهی دارد که شبکه بانکی در ارتباطی پیچیده با بقیه اقتصاد و بوروکراسی دولتی در میدان اقتصاد نقش‌آفرینی می‌کند، و ازاین‌رو سخن گفتن از بد و خوب بانک‌ها شاید چندان معقول و موجه نباشد، و باید میزان توفیق یا شکست بانک‌ها در پشتیبانی جریان توسعه را در قالب برنامه بلندمدت توسعه و تدابیری که دولتمردان برای دست‌یابی به اهداف توسعه اندیشیده و اجرای آن را به بانک‌ها به‌عنوان بنگاه‌های اقتصادی مستقل از دولت سپرده‌اند، بررسی کرد. بااین‌حال سخن گفتن از بانکداری توسعه‌گرا در مقابل بانکداری ضدتوسعه‌ای بیشتر از آن‌که بانک را زیر سؤال ببرد، کاستی‌های تدابیر دولتمردان برای دست‌یابی به توسعه را آشکار می‌سازد.

نقش شبکه بانکی کشورمان را در تجربه توسعه چند دهه اخیر نمی‌توان نقشی مثبت و درخور ستایش دانست، بلکه به‌جرأت می‌توان این نقش را نقشی منفی و مخرب تلقی کرد. رشد بیرویه نقدینگی در چند دهه اخیر شرایطی را در کشور ایجاد کرد که صاحبان نقدینگی برای حفظ ارزش دارایی خود و کسب سود از فرصت‌های پیش رو به تکاپو افتادند. طبعاً دسترسی به تسهیلات بانکی در چنین موقعیتی یک امتیاز بزرگ محسوب می‌شد. این بود که ازیک‌سو افراد متنفذ با دریافت تسهیلات بانکی نجومی به بازار املاک و مستغلات هجوم آوردند و همین امر با افزایش قیمت املاک و مسکن، موجبات سرعت گرفتن تورم را فراهم آورد. از سوی دیگر بانک‌ها خود نیز به فکر افتادند تا با ورود به این بازار پرسود و کم‌خطر شانس خود را بیازمایند.

این اتفاق مسابقه سرگیجه آور تجارت پول را در کشور به بالاترین درجه شیوع و رواج رسانید. برای داشتن تصویری روشن و واقع‌بینانه از این مسابقه جنون‌آمیز، فقط کافی است به بیان یک مورد از وقایع آن دوران اشاره شود: با افزایش دامنه سرمایه‌گذاری بانک‌ها در حوزه املاک که به معنی کاهش منابع تسهیلاتی قابل ارائه به بخش مولد کشور بود، بانک مرکزی بانک‌ها ملزم کرد تا بخشی از اموال مازاد خود را بفروش برسانند. در سال ۹۵ یکی از بانک‌های نه‌چندان بزرگ کشور در چند مرحله املاک مازاد خود را به مزایده گذاشت. در یک مرحله از این مزایده‌ها که ۹ مورد ملک به بازار عرضه شده‌بود، قیمت پایه اعلام‌شده این املاک نزدیک به ۴برابر سرمایه ثبتی بانک مذکور بود!

به بیان دقیق‌تر بانک‌ها با گردآوری سپرده‌های مردم و دادن تسهیلات کلان به مشتریان بانفوذ یا با تشدید جریان سرمایه‌گذاری در بازار مستغلات موجب افزایش نرخ تورم شده، و به روشن شدن و فعال ماندن موتور تورم دورقمی کمک کرده‌اند. زیرا افزایش قیمت زمین شهری و به دنبال آن افزایش قیمت واحدهای مسکونی، اداری و تجاری قیمت تمام‌شده کلیه کالاها و خدمات را افزایش می‌دهد. این بدان‌معنی است که بانک‌ها عملاً سپرده مردم را در مسیری به‌کار گرفته‌اند که به زیان صاحبان سپرده‌ها تمام شده و قدرت خرید دارایی آن‌ها روزبه‌روز کاهش یابد. بدین‌ترتیب بخش مهمی از مسؤولیت پدیده گسترش فقر در دهه‌های اخیر را باید به‌پای شبکه بانکی نوشت.

نکته جالبی که شاید فقط در تجربه بانکداری ایرانی قابل‌مشاهده باشد، تأسیس بانک توسط بدهکاران بانکی است! اجرای سیاست گسترش بانک‌های خصوصی شرایطی را فراهم آورد که برخی فعالان اقتصادی اقدام به سرمایه‌گذاری برای تأسیس بانک خصوصی بکنند. این امر شاید به‌خودی‌خود محل ایراد نباشد، اما ایراد از این‌جا شکل می‌گیرد که فلان فعال اقتصادی با دریافت وام کلان از بانک الف، به تأسیس بانک ب اقدام می‌کند، و سپرده‌های گردآوری شده توسط بانک ب را با لطایف‌الحیل به خودش وام می‌دهد! جل الخالق!

این‌گونه رفتارهای پرخطر در شرایطی امکان وقوع و بروز داشت که جریان مخرب تجارت پول همچنان درحال گسترش باشد. اصرار برخی افراد فرصت‌طلب برای تأسیس مؤسسات مالی و اعتباری اعم از مجاز و غیرمجاز و سپس تلاش برای تبدیل آن‌ به بانک با همین منطق قابل درک است. گفتنی است چند سال پیش فاش شد که مؤسس فلان مؤسسه مالی و اعتباری غیرمجاز با اسلحه به دیدار رئیس وقت بانک مرکزی می‌رفت تا او را به صدور مجوز مجاب فرماید!

مقایسه عملکرد شبکه بانکی کشورمان که مسؤول بخش مهمی از پدیده گسترش فقر در جامعه ایران امروز است، با عملکرد گرامین بانک بنگلادش بسیار قابل‌تأمل و البته مایه سرافکندگی است. در بنگلادش دکتر محمد یونس بدون هیچگونه ادعایی بانکی خصوصی راه انداخته و به‌تنهایی جمعیت بزرگی را از زیر خط فقر بالا می‌آورد و از دام منحوس فقر می‌رهاند، اما شبکه عریض و طویل بانک‌های ما با ادعای پرطمطراق بانکداری اسلامی و مصادره عبارات فقهی شهروندان را در مقیاس وسیع گرفتار فقر کرده‌اند.

بانک‌های ما امروزه فاصله معنی‌داری با عملکرد نامطلوب دوران گذشته خود دارند، اما هنوز به دوران ایفای نقش مثبت توسعه‌ای وارد نشده‌اند؛ دورانی که بانک در خدمت بخش مولد اقتصاد باشد و تولیدکنندگان برای برخورداری از تسهیلات سرمایه در گردش و رونق بخشیدن به کسب‌وکار خود ناگزیر از ارتباطات زیرمیزی نشوند.

دولت چهاردهم وظیفه سنگینی در حوزه بانکی دارد و باید جریان اصلاح سیستم بانکداری را هرچه سریعتر آغاز کند و بانکداری توسعه‌گرا را جایگزین بانکداری خلق پول و رانت بکند.

۷ – تضعیف بخش خصوصی واقعی

یکی از ویژگی‌های قابل‌توجه اقتصاد کشورمان حضور بنگاه‌های بزرگ اقتصادی است که برخی از آن‌ها متعلق به دولت هستند و برخی دیگر هرچند در اختیار دولت نبوده و دولتی محسوب نمی‌شوند، درعین حال نمی‌توان آن‌ها را عضوی از خانواده بخش خصوصی به حساب آورد. ازاین‌رو این مجموعه‌های عظیم اقتصادی را که گاه با عنوان خصولتی بدان‌ها اشاره می‌شود، بخش شبه‌خصوصی می‌نامیم. شیوه مدیریت این مجموعه‌های عظیم ازاین‌نظر قابل‌تأمل است که مدیران آن‌ها به‌جای این‌که همانند بنگاه‌های بخش خصوصی پاسخگوی سهامداران باشند، فقط پاسخگوی مدیران رده‌بالاتر خود هستند و درنتیجه تحکیم موقعیت آنان و حتی پاداش‌های دریافتی‌شان بیشتر از این‌که تابع میزان سودآوری مجموعه باشد، ارتباط نزدیک با مناسبات شخصی و وابستگی به کانون قدرت دارد. این بدان‌معنی است که بخش بزرگی از سرمایه و عوامل تولید اقتصاد ملی به طرز معنی‌داری با بهره‌وری پایین مورد استفاده قرار می‌گیرد. و درعین‌حال این مجموعه ناکارآمد دست بالا را در تمام معاملات و قراردادهای کلان بخش دولتی دارد و عرصه را بر بخش خصوصی واقعی کشور تنگ کرده‌است. همین امر باعث شد که حتی برنامه خصوصی‌سازی در دهه‌های گذشته به‌طرزی نادرست اجرا شده، و به‌جای تحقق هدف «خصوصی‌سازی» هدف نامطلوب «شبه‌خصوصی‌سازی» را محقق سازد. اما این تمام ماجرا نیست.

وجود مجموعه‌ای از بنگاه‌های اقتصادی که در طبقه‌بندی مرسوم دولتی و خصوصی نمی‌گنجند، لزوماً عجیب و غیرقابل‌تحمل نیست. اما آن‌چه در اقتصاد ما اتفاق افتاده، و این پدیده را به یک دشواری سهمگین مبدل کرده، ازیک‌سو ابعاد نجومی این بخش است که عرصه را بر هر دو بخش خصوصی و دولتی تنگ کرده، و از سوی دیگر قدرت بالای چانه‌زنی و لابی‌گری آن است که توانسته در قالب یک الگوی ضدتوسعه‌ای تقسیم کار، نقش سرمایه‌گذار را به بخش خصوصی واقعی واگذار کرده، و نقش سرمایه‌پذیر را برای خود اختصاص بدهد. این بدان‌معنی است که این بخش با مدیریت ناکارآمد خود دارایی مالی به مراتب بزرگتر از ارزش واقعی سرمایه خود را در اختیار گرفته، و با توان بالای دریافت تسهیلات بانکی، بخش خصوصی واقعی را وادار کرده که نقدینگی خود را از طریق شبکه بانکی یا سازوکار بازار سرمایه در اختیار او بگذارد.

بدین‌ترتیب بخش خصوصی واقعی با مدیریتی به مراتب کارآمدتر و باانگیزه‌تر ناگزیر است به‌جای دریافت تسهیلات از بانک‌ها و سازماندهی فعالیت‌های خود با دارایی‌های بیش از سرمایه اصلی، بخشی از توان مالی خود را در اختیار این بنگاه‌های ناکارآمد بگذارد.

در نگاه توسعه‌ای، حتی اگر به حضور گسترده بخش شبه‌خصوصی در اقتصاد ملی رضایت داده‌شود، نمی‌توان تمامیت‌خواهی این بخش را در قالب مصادره کل منابع تسهیلات شبکه بانکی و به افلاس کشاندن بخش خصوصی واقعی تحمل کرد. بدین‌ترتیب این بخش باید از قالب سرمایه‌پذیری و بنگاه‌داری درآمده و بخش اعظم فعالیت خود را در قالب سرمایه‌گذاری در بنگاه‌هایی با مدیریت خصوصی واقعی سازماندهی کند. این امر به‌معنی بازنگری در نقش‌های تعریف‌شده برای دو بخش شبه‌خصوصی و خصوصی است.

گفتنی است بند سوم مجموعه سیاست‌های کلان برنامه ششم توسعه «مشارکت و بهره‌گیری مناسب از ظرفیت نهادهای عمومی غیردولتی با ایفای نقش ملی و فراملی آنها در تحقق اقتصاد مقاومتی»، این امکان را به دولت وقت داد که با مطالعه و تدوین راهبرد توسعه‌ای مقدمات بازگرداندن بخش شبه‌خصوصی به جایگاه واقعی خود را فراهم بیاورد. اما این ظرفیت و این امکان هرگز موردتوجه مسؤولان وقت قرار نگرفت.

پرونده تضعیف بخش خصوصی در تنگ شدن عرصه بر این بخش به دلیل افزایش اقتدار بخش شبه‌خصوصی خلاصه نمی‌شود. دولتمردان در برخی دوره‌ها و با دلایل سیاسی برنامه‌هایی را برای مهار هرچه بیشتر بخش خصوصی و به‌ویژه در اختیار گرفتن تریبون مهمی چون پارلمان بخش خصوصی اجرا کرده‌اند. تنش بین پارلمان بخش خصوصی و دولت در سال ‌گذشته و زمانی که دولتمردان وقت با اعمال فشار به مسؤولان اتاق بازرگانی آنان را وادار به ابطال انتخابات قانونی اتاق و کنار گذاشتن رئیس وقت اتاق کردند که از دید دولتمردان «نامطلوب» تشخیص داده‌می‌شد، به اوج رسید. پیام روشن دولت وقت به بخش خصوصی این بود که اگر می‌خواهید پارلمانتان را داشته‌باشید، اجازه ندارید به هر کسی که خواستید رأی بدهید!

با عنایت به آن‌چه گفته‌شد، یکی از محورهای مهم مأموریت دولت چهاردهم در میدان اقتصاد تلاش برای اصلاح مناسبات بین بخش خصوصی، دولت و بخش شبه‌خصوصی با ملاحظات توسعه‌ای و به‌دور از از اهداف سیاسی و جناحی است. البته روشن است که دولت می‌تواند با هدایت بازار سرمایه و کمک به سهامداران خرد، شرایطی را فراهم سازد که منافع ناشی از تقویت بخش خصوصی شامل عموم جامعه و نه فقط یک گروه خاص بشود.

۸ – تضعیف بنیان تولید ملی

تولید ملی در دهه‌های گذشته به شدت تضعیف شده‌است. حاکمیت تورم دورقمی، گسترش مناسبات رانتی و سیاست‌گذاری ناکارآمد دست در دست هم داده، و چنین محصولی را پدید آورده‌اند. حمایت از تولید ملی شعاری است که دولتمردان گاه و بیگاه سر داده‌اند، اما در عمل اتفاقی که افتاده، درهم شکستن قامت نحیف بخش مولد اقتصاد است.

بسیاری از سیاست‌ها و تدابیری که در سالیان گذشته ساخته و پرداخته شده‌اند، عملاً کمکی به تقویت بخش مولد نکرده‌است. از سوی دیگر تشدید تحریم شرایطی را پدید آورده که نفت را به مشتریان معدودی فروخته و در مقابل کالاهای مصرفی عمدتاً با کیفیت نازل را به کشور منتقل کنیم. طبعاً در چنین فضایی آن‌چه موردتوجه متولیان امر قرار نمی‌گیرد، حمایت از تولیدکننده داخلی است.

نفوذ رانت‌جویان در ساختار تصمیم‌سازی و حتی تصمیم‌گیری کشور شرایطی ایجاد کرده، و بیشترین حمایت از دلالان و کمترین حمایت از تولیدکنندگان صورت می‌گیرد. حتی گاه‌دیده می‌شود که دلالان با برداشتن پرچم تولید و با ادعای مولد بودن مجوز واردات می‌گیرند تا سودی دوچندان ببرند!

پرونده‌ای که چندی پیش رئیس قوه قضائیه از آن سخن گفت، شاید به تنهایی بتواند بخش مهمی از مصائب بخش تولید را به نمایش بگذارد. ازاین‌رو مطالعه موردکاوانه آن بسیار روشنگر خواهدبود. ایشان در بازدید از استان چهارمحال و بختیاری توجهشان به پرونده‌ای جلب می‌شود که یک فعال اقتصادی به‌خاطر عجز از تسویه حساب تسهیلات دریافتی ۱۱سال است که در زندان به‌سر می‌برد. با بررسی بیشتر معلوم می‌شود او با دریافت تسهیلات کارخانه‌ای راه انداخته و ورشکسته شده‌است. این فرد با فروش مایملک خود اصل وام و سود آن را با بانک تسویه می‌کند، اما بابت جریمه تأخیر تأدیه دیگر آهی در بساط ندارد.

نکته قابل تأمل این است که در این ۱۱سال مسؤولان ذیربط توجهی به این پرونده نکرده و گرهی از کار این فرد نگشوده‌اند. زیرا او تولیدکننده بوده‌است نه دلال یا رانت‌خوار وابسته به فلان خانواده متنفذ.

حمایت مؤثر از بخش مولد اقتصاد ملی نیازمند عزم و اراده‌ای جدّی است. دولت چهاردهم اگر بناست هدف ایجاد رونق و شکوفایی و دستیابی به توسعه را دنبال کند، ناگزیر از تدوین برنامه‌ای سنجیده و جامع برای حمایت از بخش تولید است.

جمع‌بندی

فهرست کارهای نکرده و بارهای زمین‌مانده در میدان اقتصاد فهرستی بسیار مطول است که در این یادداشت فقط به ۸ مورد مهم آن اشاره شد. همان‌گونه که در ابتدای یادداشت اشاره شد، دولت می‌بایست با شناسایی و کشف سرفصل‌های مهم و تأثیرگذار، ابتدا به رفع موانع عمده بپردازد، و گرفتار شدن با پروژه‌ها و مسائل کوچکتر نباید موجب باز هم مغفول ماندن این موانع مهم بشود. درواقع شرایط امروز اقتصاد ایران را می‌توان با وضعیت یک منبع آب مقایسه کرد که درزهای متعددی در جداره آن باعث نشت آب به بیرون و هدررفتن آن می‌شود. عقل سلیم حکم می‌کند، اول باید این درزها را شناسایی کرده، و کار ترمیم جداره را از بزرگترین و پرخسارت‌ترین موردها آغاز کنیم و ترمیم درزهای کوچک را به مرحله بعد واگذار کنیم.

———————————-

* – این نوشتار در ماهنامه آینده‌نگر شماره ۱۴۳ (مردادماه ۱۴۰۳) صفحات ۵۵ تا ۶۰ چاپ شده‌است.

فسادستیزی ایرانی؛ گزارش یک خطا *

دولت چهاردهم چندروزی است که مستقر شده، و سکان اجرایی کشور را در دست گرفته‌است. تأکید رئیس دولت بر ادبیات نهج‌البلاغه و نامه تاریخی امام علی (ع) به جناب مالک اشتر، این امید را در دل فعالان میدان فسادستیزی زنده کرده‌است که دولت فعلی نسبت به دولت‌ قبل که حتی به وعده نه‌چندان پرزحمت راه‌اندازی گشت ارشاد مدیران عمل نکرد، (۱) در میدان مبارزه با فساد جدیتی بیشتر از خود نشان بدهد. به‌ویژه این‌که رئیس محترم قوه قضائیه در سخنان اخیر خود وعده همراهی این قوه را با دولت در امر مبارزه با فساد داده‌است. (۲)

بااین‌حال باید دانست مبارزه با فساد پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و لازم است اقدامات همه نهادهای دولتی و حکومتی و نهادهای مردمی علاوه‌بر همسو و هماهنگ بودن، متکی بر یافته‌های علمی و استفاده از دانش روز مبارزه با فساد باشد. در این یادداشت به بیان یک نکته قابل‌تأمل در این حوزه می‌پردازم:

سنجش میزان فساد در یک اقتصاد دشواری‌های خاص خود را دارد، زیرا اساساً فساد یک واقعیت پنهان است. بااین‌حال با فرض این‌که بتوانیم با دردسر اندک به سنجش میزان فساد یا میزان برخورداری جامعه از سلامت اقدام کنیم، می‌توانیم دو شاخص متفاوت را در این حوزه تعریف کنیم که در این یادداشت از آن‌ها با عنوان شاخص واقعی و شاخص ذهنی سلامت یاد می‌شود. شاخص اول می‌گوید جامعه از چه میزان سلامت برخوردار است و دومی می‌گوید مردم چه تصوری از میزان سلامت جامعه و عاری بودن آن از فساد دارند و به بیان دیگر به سلامت جامعه چه نمره‌ای می‌دهند.

به‌روشنی پیداست که مساوی بودن این دو نمره پدیده‌ای کاملاً اتفاقی است و در شرایط واقعی دو وضعیت امکان بروز دارند: یا نمره ذهنی بالاتر از نمره واقعی است و یا برعکس نمره واقعی بالاتر از آن دیگری خواهدبود.

در این میان یکی از مهم‌ترین عوامل تأثیرگذار، تلاش دولت و دولتمردان برای جلب اعتماد مردم است. اگر مردم به مسؤولان و عملکردشان اطمینان کافی داشته‌باشند، نمره ذهنی بالاتر از نمره واقعی خواهدبود، و اگر جامعه گرفتار بی‌اعتمادی مفرط باشد، وضعیت دوم بروز خواهدکرد.

شواهد فراوانی از عالم واقع هر ناظر بی‌طرفی را به این باور می‌رساند که در جامعه امروز ایران وضعیت دوم حاکم است. بدین‌معنی که هرچند از مجموعه مدیران و صاحب‌منصبان کشور فقط تعداد اندکی گرفتار مناسبات رانتی آنچنانی هستند و اکثریت با آن گروهی است که توانسته‌اند سلامت خود را تا حد رضایت‌بخشی حفظ کرده و آلوده نشوند، با این حال گزاره‌های زیر به‌عنوان باور رایج شهروندان بارها و بارها به گوش ناظران می‌رسد: «همه سروته یک کرباسند!»، «همه دزد هستند!»، «همه به فکر جیب خودشان هستند!» و …

عامل اصلی بروز این وضعیت ازیک‌سو این واقعیت است که شبکه فساد به دلیل حرکت هماهنگ خود معمولاً نمودی بیشتر از اندازه واقعی خود دارد، درحالی‌که جامعه پاکدستان ناهماهنگ بوده و کمتر دیده‌می‌شوند: درست مشابه وضعیتی که در میدان سیاست یک گروه کوچک و کم‌تعداد  می‌تواند با تسلط بر تریبون‌های عمومی آنچنان سروصدایی ایجاد کند و خود را قدرتمند و پرتعداد بنمایاند که همگان را مرعوب سازد. اما از سوی دیگر این واقعیت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت که بسیاری از دست‌اندرکاران و متولیان امر درک روشنی از ضرورت اقناع مردم در میدان فسادستیزی ندارند. ازاین‌رو مجموعه فعالیت‌های نهادهای ناظر در میدان مبارزه با فساد هرچند از دید نگارنده ناکافی بوده، و تناسبی با میزان فساد رایج در کشور ندارد، اما همین میزان اندک فعالیت و مقابله موفقیت‌آمیز با مفسدان هم به‌درستی اطلاع‌رسانی نشده، و این امید را در مردم برنمی‌انگیزد که دستگاه متولی مبارزه دیر یا زود سراغ مفسدان خواهدرفت.

در یک پرونده درحالی که افکار عمومی انتظار دارد فلان مقام مسؤول حداقل به‌عنوان مطلع احضار و بازجویی شود، اصلاً نامی از وی برده نمی‌شود و هیچ توضیح قانع‌کننده‌ای به افکار عمومی داده‌نمی‌شود که منطق این احضار نکردن چیست. در پرونده‌ای دیگر نقل و انتقالی مشکوک در مورد یک دارایی ارزشمند اتفاق می‌افتد، متولیان امر افرادی را احضار کرده و بررسی پرونده را آغاز می‌کنند، اما اصلاً نیازی نمی‌بینند که به مردم گزارشی بدهند که این پرونده در دست رسیدگی است! یا شایعاتی در مورد رفتار متخلفانه فلان مقام مسؤول در جامعه منتشر می‌شود و طرف مقابل به گفتن یک جمله مبهم «تکذیب می‌شود» بسنده می‌کند و هیچ مقام بالاتری نه از او توضیح می‌خواهد و نه به مردمی که هزاران سؤال برایشان مطرح شده، سخنی می‌گوید.

همه این موارد نشان از این واقعیت تلخ دارد که بسیاری از صاحب‌منصبان به اهمیت ارتباط صادقانه با مردم و تلاش برای قانع کردن آنان اندک آگاهی ندارند. در چنین شرایطی است که ایده مبارزه با فساد در پشت درهای بسته مطرح می‌شود، مبارزه‌ای که شاید بتواند شاخص واقعی را اندکی بالا ببرد، اما کمکی به بهبود شاخص ذهنی نمی‌کند.

در جامعه‌ای که شاخص ذهنی سلامت پایین‌تر از شاخص واقعی باشد، به بیان دقیق‌تر متولیان امر خود را مجازالغیبه کرده‌اند، و درنتیجه اعتماد عمومی خدشه‌دار شده، و همراهی عمومی با برنامه‌های بلندمدت توسعه به کمترین میزان ممکن کاهش می‌یابد. در این شرایط بسیاری از فعالان اقتصادی انگیز‌ه‌ای برای تداوم و گسترش فعالیت خود پیدا نمی‌کنند، نخبگان تمایل بیشتری به مهاجرت از خود نشان می‌دهند، و سرمایه‌های اجتماعی روزبه‌روز افول می‌کند، و شوربختانه تمایل به رفتار مفسدانه در سطح جامعه بیشتر می‌شود.

مبارزه بی‌امان با فساد حتی در جوامعی که میزان گسترش فساد در آن‌ها به‌مراتب از جامعه ما کمتر است، نیز یک ضرورت انکارناپذیر است و به طریق اولی برای ما به‌اصطلاح از نان شب هم واجب‌تر است، اما در همان قدم اول متولیان امر باید متوجه این خطای راهبردی خود شده، و در کنار گسترش ابعاد مبارزه و افزودن بر درجه جدیت آن، برای جلب اعتماد عموم مردم و همراه ساختن آنان در این مبارزه مقدس، تلاش کنند. لازمه این امر کنار گذاردن تعارف، و ارائه اطلاعات بیشتر در مورد پرونده‌های فساد و انتخاب شیوه‌هایی از مقابله است که بتواند افکار عمومی را قانع کرده و درنهایت شاخص ذهنی سلامت جامعه را افزایش بدهد.

—————————–

* – این یادداشت  در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۱۱ – ۶ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

«گشت ارشاد مدیران»؛ یک وعده شبه‌احمدی‌نژادی دیگر در دولت رئیسی

۲ – مراجعه کنید به:

سخنان رئیس محترم قوه قضائیه در نشست ۸ مرداد شورای عالی قوه قضائیه

ارز ترجیحی؛ یک پرونده و دو درس ارزشمند *

آقای سید احسان خاندوزی وزیر سابق اقتصاد چندروز پیش حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی در دوران دولت سیزدهم را اقدامی نادرست خوانده، و البته بعداً در سخنانی دیگر سعی کرد این اعتراف را قدری تعدیل کند. در همین رابطه مصاحبه‌ای با سایت جماران داشتم که حاصل آن در زیر از سایت مزبور نقل شده‌است:

با نگاهی به اظهارات تأمل‌برانگیز خاندوزی، وزیر اقتصاد دولت سیزدهم؛

ارز ترجیحی؛ یک پرونده و دو درس ارزشمند

ناصر ذاکری در گفت‌وگو با جماران، با یادآوری اینکه آقای خاندوزی، وزیر اقتصاد دولت سیزدهم در آخرین روزهای دوران صدارتش سخنانی بسیار قابل‌تأمل در مورد سیاست ارز ترجیحی گفته، و حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی توسط دولت سیزدهم را اقدامی خطا و تورم‌زا دانسته‌است، اظهارداشت: البته وی مسؤولیت این خطا را متوجه مجلس می‌داند که دولت را ملزم به این کار کرده، و حتی مسؤولیت اجرایی آن را هم در بدنه دولت متوجه سازمان برنامه و بودجه و نه تشکیلات تحت امر خود کرده‌‌است، که البته در اصل ماجرا تأثیری ندارد. (۱) هرچند بحث در این مورد که شیوه درست برخورد با پرونده ارز ترجیحی چه بود و مسؤولان وقت باید چه می‌کردند که نکردند، بحث ارزشمندی است، اما آنچه که باید موردتوجه قرار گیرد، این نکته مهم است که نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری ما در برخورد با پرونده‌ای بسیار مهم، مانند قیمت‌گذاری ارز، چگونه عمل کرده، و منافع ملی بلندمدت را به‌یک باره نادیده گرفته‌است.

سیاست دولت‌ها در حوزه قیمت‌گذاری، متاثر از رقابت‌های جناحی و جریان‌های سیاسی شیفته قدرت است

وی با بیان اینکه در اقتصاد ما دولت جایگاهی انحصاری در بازار ارز دارد، و به همین دلیل سیاستی که در حوزه قیمت‌گذاری و عرضه ارز در پیش می‌گیرد، اثری عمیق، تعیین‌کننده و غیرقابل‌انکار بر کلیه شاخص‌های اقتصادی ریز و درشت دارد، افزود: بااین‌حال، مروری بر کارنامه دولت‌ها در بیش از سه دهه گذشته نشان می‌دهد این سیاست‌گذاری بیشتر از اینکه با یک مطالعه کارشناسانه و براساس یک سند بالادستی تنظیم‌شده‌ با استفاده از خرد جمعی شکل بگیرد، به شدت متأثر از رقابت‌های جناحی و سیاست‌های انتخاباتی کوتاه‌مدت برخی جریان‌های سیاسی شیفته قدرت بوده‌‌است.

مجلس هفتم، با هدایت مردم به سمت باوری نادرست، هزینه‌های سنگینی به کشور تحمیل کرد

ذاکری توضیح داد: در دولت دوم اصلاحات و با روی کار آمدن مجلس هفتم که به‌‌دنبال رد صلاحیت گسترده نامزدهای اصلاح‌طلب، ترکیبی به‌‌شدت مخالف دولت داشت، قانونی تصویب شد که اجازه افزایش هرگونه قیمتی را از دولت گرفت. این بدان‌معنی بود که دولت دیگر نمی‌توانست مطابق شیوه مرسوم هرساله با اعمال افزایش در قیمت کالاها و خدمات خود کسری بودجه را درمان کند. تصویب‌کنندگان این قانون همه به‌‌خوبی می‌دانستند که دولت در شرایط موجود چاره‌ای جز اعمال برخی افزایش‌ها ، البته از سر ناچاری، ندارد.‌ به همین دلیل هم آنان در دولت بعدی چندان پیگیر اجرای چنین مصوباتی نشدند!

این کارشناس اقتصادی با بیان اینکه علت تصویب چنین قانونی درواقع این بود که جریان سیاسی رقیب دولت اصلاحات با هدف هموار ساختن راه خود برای پیروزی در انتخابات سال ۱۳۸۴ مصمم بود شهروندان را به این باور نادرست هدایت کند که او به فکر معیشت مردم است و دولتمردان عضو جریان اصلاح‌طلبی چنین نیستند، اظهارداشت: این جریان سیاسی برای رسیدن به هدف خود که تصرف پاستور در بود، حاضر بود هزینه‌های سنگین‌تری هم به کشور تحمیل کند تا مردم را قانع کند که دولت وقت ناکارآمد و ناتوان است. در اصل اعمال محدودیت‌های بودجه‌ای بر دولت وقت، هزینه و خسارتی به‌مراتب کوچکتر بود.

شیوه نادرست تلاش برای کسب قدرت

وی با یادآوری این‌که در سال‌های بعد هم این شیوه نادرست تلاش برای کسب قدرت به اشکال مختلف ادامه یافت، خاطرنشان کرد: به‌عنوان نمونه ماجرای ارز ۴۲۰۰ تومانی در دولت دوازدهم، موردی بسیار قابل‌تأمل است. در سال ۱۳۹۸ دولت وقت با هدف مهار نسبی تلاطم ارزی و حمایت از معیشت خانوارهای کم‌درآمد، نرخ ارز ترجیحی را در سطح ۴۲۰۰ تومان تعیین و ابلاغ کرد که البته همان زمان هم چنین تصمیمی به منزله افزایش قیمت بود، اما می‌توانست به‌عنوان اقدامی پیشگیرانه مانع از رشد آتی قیمت‌ ارزاق عمومی بشود. رقبای سیاسی دولت وقت با هدف تضعیف دولت و زمینه‌سازی برای پیروزی در انتخابات بعدی، شدیدترین هجمه تبلیغاتی را علیه این سیاست ارزی به‌کار گرفته و حتی زبان به طعنه گشوده، و با هدف تخریب وجهه معاون اول دولت که از دید آنها نامزد احتمالی ریاست‌جمهوری در سال ۱۴۰۰ بود، این ارز تخصیصی را «ارز جهانگیری» نامیدند!

موضع دقیق دولت سیزدهم درباره ارز جهانگیری چه بود!؟

به گفته ذاکری؛ همان‌گونه که وزیر امور اقتصادی دولت سیزدهم در گزارش چند روز قبل خود اشاره کرده، دولت سیزدهم تلاش کرد این سیاست ارزی را که به زعم خود نادرست می‌پنداشت، کنار بگذارد و به قول دولتمردان وقت، خرابکاری دولت قبل را تصحیح کند، اقدامی که حامیان رسانه‌ای دولت سیزدهم آن را «آواربرداری از روی اقتصاد ملی» می‌نامیدند. آن‌ها چنین وانمود می‌کردند که دولت قبل با ندانم‌کاری خود، کل ساختار اقتصاد ملی را خراب کرده و ما باید ابتدا از روی آن آواربرداری کنیم! اما اینک وزیر سابق امور اقتصادی در آخرین گزارش خود اقدام دولت سیزدهم در حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی (یعنی همان ارز جهانگیری!) را اقدامی نادرست و نسنجیده می‌داند که منجر به تشدید تورم شده‌است.

رقابت‌جویی مخرب یک جریان سیاسی، بیش از ۲دهه فرصت اصلاح نظام قیمت‌گذاری را سوزاند

وی ادامه داد: از زمانی که رقبای سیاسی دولت اصلاحات در مجلس هفتم با هدف محدود کردن امکان مانور دولت، محدودیت بودجه‌ای را بر دولت وقت تحمیل کردند، تاکنون جامعه ما بیش از ۲ دهه فرصت برای اصلاح نظام قیمت‌گذاری ارزی را از دست داده، و در سایه رقابت‌جویی مخرب یک جریان سیاسی خاص نتوانسته قدمی در مسیر حفظ منافع ملی بردارد. به بیان دقیق‌تر دولت‌های مستقر در این دوره نتوانسته‌اند هیچکدام از دو هدف اصلی تاحدودی مانعه‌الجمع مدیریت ارزی، یعنی رونق اقتصاد ملی از طریق افزایش فعالیت کارآفرینان و دفاع از معیشت خانوارهای کم‌درآمد از طریق مهار جریان تورمی، را محقق سازند و به‌تعبیری از این‌جا رانده و از آن‌جا مانده شده‌اند. ازیک‌سو نتوانستند با دادن علامت‌های روشن و امیدبخش به بخش مولد اقتصاد، موجبات افزایش تولید ملی را فراهم آورند، و از سوی دیگر نتوانستند با تخصیص ارز ارزان‌قیمت به کالاهای اساسی به میزان لازم از قدرت خرید دهک‌های پایین درآمدی جامعه دفاع مؤثر کنند.

رقابت جریان‌های سیاسی تبدیل به رقابتی پرهزینه و خسارت‌بار شده

ذاکری با بیان اینکه پرونده ارز ترجیحی و شکست تاریخی دولت‌های متوالی در میدان مدیریت بهینه نظام تخصیص ارز، در اصل، نمایش شکست یک شیوه خاص مدیریت امور کشوری است، شیوه‌ای که به احزاب سیاسی اجازه قدرت گرفتن و رفتن به سمت تشکیل احزاب فراگیر را نمی‌دهد، افزود: درنتیجه در فضایی که تعداد احزاب سیاسی سه ‌رقمی شده، رقابت جریان‌های سیاسی تبدیل به رقابتی پرهزینه و خسارت‌بار می‌شود، انتخابات به رویدادی غیرحزبی تبدیل می‌شود، و جامعه هرچند هزینه برگزاری انتخابات را تمام و کمال می‌پردازد، اما از آثار مثبت آن که همانا حرکت در مسیر استقرار نظام شایسته‌سالاری است، برخوردار نمی‌شود.

نیازمند تدوین نقشه‌راهی بلندمدت به‌عنوان یک سند بالادستی برای مدیریت ارزی کشور هستیم

وی گفت: مرور کارنامه سیاست‌های ارزی کشور در فضایی کارشناسانه و به‌‌دور از حب و بغض‌های سیاسی، دست کم دو درس بزرگ را به پژوهشگران یادآور می‌شود؛ نخست اینکه در حوزه مدیریت ارزی کشور، نیازمند تدوین نقشه‌راهی بلندمدت به‌عنوان یک سند بالادستی هستیم که دولت‌ها شیوه عمل خود را براساس آن تنظیم کنند و با آمدن و رفتن یک دولت تمام این حوزه گرفتار تلاطم‌های متأثر از سلیقه مدیران تازه‌کار نشود.

در مسیر اصلاح فضای رقابت سیاسی بکوشیم

ذاکری تاکید کرد: درس دوم این است که اگر دل در گرو رشد و اعتلای اقتصاد ملی داریم و پیشرفت اقتصادی و رسیدن به جامعه مرفه را شرط لازم بقا در جهان پرآشوب کنونی می‌دانیم، باید با قید اولویت در مسیر اصلاح فضای رقابت سیاسی بکوشیم و با رفع موانع تشکیل احزاب فراگیر از جمله دست کشیدن از رفتار ناپسند خانه‌نشین کردن سیاسیون وجیه‌المله و برکشیدن تازه‌کارهای کارنابلد، شرایطی را فراهم بیاوریم تا جامعه با شفافیت بیشتر موفق به بررسی آثار مثبت و منفی سیاست‌ها شده و احزابی را که جز تحمیل هزینه به اقتصاد ملی دستآوردی ندارند، به بازگشت به مسیر خدمت به ملت و درواقع، ترجیح منافع ملی بر بسیاری اهداف دیگر وادار کند.

—————————————–

* – مراجعه کنید به:

ارز ترجیحی؛ یک پرونده و دو درس ارزشمند 

۱ – مراجعه کنید به:

اعتراف دیرهنگام خاندوزی به اشتباه بزرگ حذف ارز ترجیحی

اقتصاد ملی و پایان عصر توهم *

وضعیتی را در نظر بگیرید که فردی به‌عنوان سرمایه‌گذار با فرصت‌های متنوع سرمایه‌گذاری روبه‌رو است. پیشنهاددهندگان هر پروژه برای فروش متاع خود، با هیجان تمام از منافع پروژه و سودآوری بالای آن سخن می‌گویند. سرمایه‌گذار در اولین قدم باید این ادعاها را بررسی و مقایسه کند. در این بررسی مشخص خواهدشد که نرخ‌های بالای ادعایی سودآوری پروژه‌ها چه حد واقع‌بینانه یا متوهمانه است. بانک‌ها نیز در مرحله بررسی پرونده متقاضیان تسهیلات با بررسی مستنداتی از نوع طرح توجیهی و برنامه کسب‌وکار دنبال پاسخ این سؤال هستند که آیا پیش‌بینی متقاضی تسهیلات از فروش محصول و درآمد آتی پروژه واقع‌بینانه است یا نه، و آیا او توان بازپرداخت اصل و فرع تسهیلات دریافتی را خواهدداشت؟

رقابت احزاب و جریان‌های سیاسی که هرکدام برنامه‌ای برای اداره امور کشور ارائه می‌کنند، نیز وضعیتی مشابه برای شهروندان صاحب حق انتخاب ایجاد می‌‌کند. آن‌ها آینده‌ای درخشان و امیدبخش را که فقط و فقط با اجرای برنامه موردنظرشان قابل‌دسترسی است، نوید می‌دهند. اما آیا پیش‌بینی آنان از آینده متوهمانه نیست؟

در طول نزدیک به دو دهه گذشته جامعه ما گرفتار سیل عظیمی از گزاره‌های متوهمانه در عرصه اقتصاد و سیاست بوده‌است. سخنوران گرفتار توهم با دادن وعده‌های شگفت و ارائه تحلیل‌های بی‌پایه دورانی را در تاریخ معاصر کشورمان شکل دادند که بی‌مناسبت نیست آن را دوران توهم بنامیم. آن‌گاه که فلان سخنور اعمال تحریم‌های ظالمانه برعلیه کشورمان را اقدامی بی‌حاصل و حتی به نفع اقتصاد ملی معرفی می‌کرد، بسیاری از سیاسیون متمایل به نهضت توهم از دیدگاه‌های او تجلیل می‌کردند. روز بعد وقتی فلان مقام مسؤول با طرح سؤال معروف «تحریم نمنه دی؟»، یا با کاغذپاره خواندن قطعنامه‌های شورای امنیت، مستمعان بی‌اطلاع خود را به خنده وامی‌داشت، نه‌تنها مورد اعتراض قرار نمی‌گرفت، بلکه به واسطه این بیاناتش بر صدر می‌نشست و قدر می‌دید، و حتی پیشنهاد می‌شد متن نامه یا سخنرانی جنجالی او در دانشگاه‌ها به‌عنوان متن درسی مورداستفاده قرار بگیرد.

در همین راستا وزیر وقت نفت ادعا می‌کرد با تحریم نفت ایران، قیمت نفت به بالای ۲۰۰دلار رسیده، و اقتصاد غرب متلاشی خواهدشد. رئیس کل وقت بانک مرکزی تحریم شبکه بانکی کشور را غیرممکن اعلام می‌کرد. دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی افزایش صادرات غیرنفتی کشور تا سطح ۲۰۰میلیارد دلار را آن‌هم بدون کوچکترین تلاشی برای تعامل مثبت با جهان، کاملاً شدنی می‌دانست. وزیر وقت کار می‌گفت با یک میلیون تومان می‌توان شغل ایجاد کرد. هم‌او قبلاً ادعا کرده‌بود ایران می‌تواند در مدتی کوتاه به سومین اقتصاد بزرگ دنیا مبدّل شود.

چنین دیدگاه‌های عجیبی که نوعی مأموریت غیرممکن را پیش پای اقتصاد ملی می‌گذاشتند، فقط و فقط در سایه نادیده گرفتن قوانین و سازوکارهای حاکم بر عالم واقع یا بی‌اطلاعی محض از آن‌ها مطرح می‌شدند، درست مثل این‌که کودکی با تماشای فیلم‌های علمی-تخیلی رویای غلبه بر قانون جاذبه و پرواز به سبک فلان شخصیت کارتونی را در سر بپروراند.

بااین‌حال شواهدی در دست است که گویا حرکت‌هایی در مسیر آشتی با واقعیت‌های هرچند تلخ جهان درحال وقوع است. به‌عنوان نمونه سیاسیونی که زمانی تلاش برای توافق هسته‌ای و امضای سند برجام را خیانتی بزرگ معرفی می‌کردند و اشک می‌ریختند، به صف کسانی پیوستند که در دولت سیزدهم بی‌سروصدا برای احیای آن تلاش کردند، هرچند می‌کوشیدند تا آنجا که امکان دارد از واژه برجام که یادآور تلاش دولت یازدهم برای حل‌وفصل ماجرای پرونده هسته‌ای بود، استفاده نکنند. همچنین سخنان اخیر وزیر امور اقتصادی و دارایی دولت سیزدهم که اقدامات دولت وقت در برخورد با پرونده ارز ترجیحی را اشتباه دانسته‌است، می‌تواند مثالی برای پذیرفتن واقعیت‌ها آن‌هم از جانب هسته سخت توهم‌گرایان تلقی شود. گفتنی است وی قبل از روی کار آمدن دولت سیزدهم سخنانی با این مضمون گفته‌بود که مهار تورم بسیار آسان است و دولت آینده می‌تواند به‌راحتی بر تورم غلبه کند و اصلاً نیازی به «گره زدن مسائل اقتصاد کشور به توافقات بین‌المللی» نیست.

البته چنین چرخش‌هایی را هنوز نمی‌توان نشان از مهجور شدن تفکر متوهمانه دانست. زیرا به نظر می‌رسد برخی جریان‌ها و سلیقه‌های سیاسی حیات و بقای خود را در گرو ترویج این سبک از اندیشیدن می‌بینند و به این راحتی از آن دست نخواهندبرداشت.

انتخابات دومرحله‌ای تیرماه گذشته را می‌توان به‌ نوعی پیروزی واقع‌گرایی بر توهم‌سالاری دانست، زیرا منجر به تشکیل دولتی شد که مصمم است در سایه وفاق ملی بر روی زمین ناهموار واقعیت‌ها راه برود و به حل مشکلات بیشمار اقتصادی اجتماعی و سیاسی همت بگمارد.

اما سؤالی که پرونده آن برای بسیاری از کارشناسان ایران‌دوست که دل در گرو اعتلای نام ایران دارند، برای سالیان طولانی باز می‌ماند، این است که آیا دوران توهم‌سالاری و تاخت‌وتاز بی‌مهابای طرفداران مکتب توهم بازهم فراخواهدرسید؟ آیا خطر بازگشت دوران توهم هنوز هم اقتصاد خسته و رنجور اما بسیار مستعد رشد و شکوفایی‌مان را همچنان تهدید می‌کند؟

در پایان باید به نکته‌ای بسیار قابل‌تأمل اشاره شود که ذهن نگارنده را به خود مشغول کرده، و گاه قلم او را به سمت نگارش عباراتی در حال و هوای طنز سوق می‌دهد، و آن این است که سخنوران و فعالان سیاسی شاخص متمایل به اندیشه توهم‌سالاری که بیشترین گزاره‌های متوهمانه در میدان سیاست و اقتصاد را خلق کرده، و نشر داده‌اند، در میدان رقابت‌های سیاسی و جناحی و تلاش برای تسلط بر ارکان اجرایی کشور هرگز خطر نکرده، و گرفتار توهم نمی‌شوند! بلکه با تکیه هوشمندانه بر زمین واقعیت و استفاده سنجیده از ابزارهای در دسترس تلاش می‌کنند واقعبینانه‌ترین مسیر برای رسیدن به پیروزی را شناسایی کرده، و موفقیت جریان سیاسی خود را تضمین کنند. استفاده از عبارت پرمعنای مهندسی (توجه مفرط به اعداد و ارقام و پذیرش حاکمیت مطلق فرمول‌های ریاضی) در رقابت‌های انتخاباتی دقیقاً غلبه این نوع نگاه را در پس ذهن سخنوران منسوب به مکتب توهم به تصویر می‌کشد.

به‌راستی اگر نادیده گرفتن واقعیات تلخ و نگاه بلندپروازانه (بخوانید متوهمانه) به حوزه سیاست و اقتصاد تفکری دارای اصالت است، چرا منادیان این تفکر در میدان رقابت سیاسی به‌نوعی دیگر رفتار می‌کنند؟!

————————————

* – این یادداشت در سایت جماران منتشر شده‌است. مراجعه کنید به:

اقتصاد ملی و پایان عصر توهم

هشدار نابودی طبقه متوسط *

متن زیر حاصل مصاحبه کوتاهم با سایت فرارو در مورد پدیده نگران‌کننده از بین رفتن طبقه متوسط است:

موتور توسعه جامعه در حال نابودی است/ در حال بازگشت به نظام ارباب رعیتی هستیم

طبقه متوسط در ایران که به اعتقاد اغلب کارشناسان رکن مهم رشد و توسعه کشور هستند در شرایطی بحرانی قرار دارند و بیم آن می‌رود این طبقه به مرحله حذف کامل برسند. با توجه به این شرایط پرسش‌هایی مطرح است از جمله این که پیامد کوچک و نحیف شدن طبقه متوسط برای جامعه چیست و احیا طبقه متوسط چطور ممکن است؟ ناصر ذاکری، کارشناس ارشد رشد و توسعه اقتصادی و تحلیلگر مسائل اقتصادی، در گفتگو با فرارو به این پرسش‌ها پاسخ داده است:

ناصر ذاکری به فرارو گفت: از جنبه نظری تئوریک این یک موضوع مهم است که ابعاد قشر متوسط جامعه چقدر باشد و حتی این موضوع می‌تواند به عنوان ابزار و شاخصی برای سنجش میزان توسعه مورداستفاده قرار ‌گیرد. یعنی اگر جریان توسعه سالم در کشور شکل بگیرد، قطعاً به افزایش ابعاد طبقه متوسط منتهی می‌شود. طبیعتاً تا پیش از شکل‌گیری جریان‌های توسعه‌محور شاهد جوامع ارباب رعیتی بودیم. جامعه‌ای که یک گروه را اربابان تشکیل می‌دادند که بچه‌های آن‌ها هم اربابند و از بدو تولد امتیازاتی دریافت می‌کنند. جامعه رعیت هم زیر سلطه ارباب‌ها در طبقه پایین قرار می‌گیرند و به ندرت این امکان وجود دارد که رعیت‌ها بتوانند جهش کرده و سطح خود را ارتقا دهند. اما وقتی جریان توسعه آغاز می‌شود، یک طبقه متوسط به‌تدریج شکل می‌گیرد. در نتیجه نخبگانی از طبقه‌ ضعیف درس می‌خوانند و رشد می‌کنند. به همین دلیل هم طبقه متوسط شهری رشد کرده و روز به روز پیشرفت بیشتری می‌کند. این همان اتفاقی است که در تاریخ رخ داده و بورژوا‌ها رشد کرده و بالا آمدند و سهم خود را در اقتصاد افزایش دادند؛ بنابراین رشد طبقه متوسط اهمیت زیادی دارد. البته این هم نکته مهمی است که رشد طبقه متوسط لزوما به معنی رشد اقتصاد نیست.

وی افزود: گاهی برخی سیاست‌های دولت‌ها در افزایش ابعاد طبقه متوسط اثرگذار است، اما سیاست‌های کلی این دولت‌ها توسعه‌ای نیست. متأسفانه نگاهی به آمار و ارقام جامعه ما نشان می‌دهد که طبقه متوسط به‌تدریج در حال حذف شدن است. این اتفاق در ۱۰ سال اخیر رخ نداده، بلکه به یک دوره زمانی بزرگ مرتبط است، اما در سال‌های اخیر بیشتر دیده‌شده و سرعت آن بالا رفته‌است. متأسفانه این موضوع آثار منفی عظیمی دارد. حتی همین حذف طبقه متوسط می‌تواند در سال‌های آینده تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین موانع توسعه در کشور شود. برای مثال وقتی قرار باشد جریان توسعه در کشور شکل بگیرد، باید یک قشر متوسط شهری باشند که برای آموزش فرزندانشان هزینه کنند. درواقع سطح تفکر، فرهنگ و فکر این افراد باید به سمتی باشد که به نوسازی جامعه کمک کنند. اما وقتی ما این طبقه را از بین برده‌ایم و طبقه‌ای فقیر داریم که حتی نمی‌توانند برای تحصیل فرزندشان هزینه کنند، به طور طبیعی جامعه موتور توسعه خود را از دست می‌دهد. اخیراً بررسی آمار‌های کنکور در کشورمان نشان داد که اکثریت رتبه‌ها و رشته‌های خوب کشور را فرزندان خانواده‌های مرفه کسب کرده‌اند، و همین نشان می‌دهد که ما حتی فرصت‌های آموزشی را برای شکل‌گیری طبقه متوسط از دست داده‌ایم. متأسفانه بسیاری از دولت‌ها در شکل‌گیری وضع موجود سهم داشته‌اند.

طوفان فقر از پنجره شکسته مسکن وزیدن گرفته‌است

این کارشناس ارشد توسعه در ادامه گفت: متأسفانه هیچوقت شاهد سیاستگذاری مناسب برای رشد و گسترش طبقه متوسط نبوده‌ایم. یا حتی از ذوب شدن و از بین رفتن طبقه متوسط احساس خطر نکرده‌ایم. همچنین در سال‌های اخیر سیاست‌های اشتباه دولت‌ها باعث شده جمعیت مستأجر در کشور به‌شدت افزایش پیدا کند. بالای ۴۰ درصد جمعیت شهری مستأجرند و حتی در روستا‌ها هم جمعیت مستأجر افزایش پیدا کرده‌است. همین موضوع هم نشان‌دهنده گسترش فقر در جامعه است. به‌تعبیری می‌توان‌گفت طوفان فقر از پنجره شکسته مسکن وزیدن گرفته‌است. درواقع سیاست‌گذاری‌های نادرست حوزه مسکن باعث شده جمعیت فقیر ما در بین جمعیت شهرنشین افزایش پیدا کند و طبقه متوسط ما که بنا بود موتور توسعه کشور باشند به وضعیت رعیتی برگشته‌اند. در سال‌های قبل از دهه ۱۳۲۰و ۳۰ نظام ارباب‌-رعیتی در قالب زمین‌های کشاورزی شکل گرفته‌بود که بعد از اصلاحات ارضی از بین رفت. حالا در قالب زمین‌های شهری این اتفاق رخ داده‌است. یعنی گروهی مالک زمین‌های شهری شده‌اند و گروهی رعیت و مستأجر شده‌اند.

وی افزود: حتی کاهش شدید مشارکت مردم در انتخابات تحت تأثیر همین موضوع است. جامعه‌ای که طبقه متوسط قدرتمند داشته‌باشد از مسائل معیشتی فراتر می‌رود و می‌تواند نگاه سیاسی بهتری داشته‌باشد. وقتی جامعه درگیر مسائل اولیه معیشت خود باشد، بحث مشارکت در انتخابات هم مفهوم سازنده‌ای پیدا نمی‌کند. حتی فریب انتخاباتی در جامعه‌ای که قشر متوسط بیشتری دارد کمتر رخ می‌دهد. متأسفانه در طول سال‌های اخیر سیاست‌های فقرزدایی مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند و فقط شعار داده‌می‌شود و تا زمانی‌که رونق اقتصادی در کشور حاکم نباشد، نمی‌توانیم انتظار فقرزدایی داشته‌باشیم. با یارانه دادن که نمی‌شود فقرزدایی کرد. فقرزدایی یعنی اشتغال و رونق اقتصادی. در شرایطی که حتی بعد از صادرات هم نمی‌توانیم پولمان را به‌خاطر مسائل مختلف به‌راحتی پس بگیریم، طبعاً رونق اقتصادی شکل نمی‌گیرد. متاسفأنه نگاه برخی از سیاستمداران ما به رشد اقتصادی نادرست است. در راستای دفاع از منافع ملی کشور باید نرخ رشد اقتصادی را ارتقا دهیم.

————————–

* – مراجعه کنید به:

موتور توسعه جامعه در حال نابودی است

بازار مسکن استیجاری و مداخله‌ای دیرهنگام *

اتفاقاتی که در طول بیش از سه دهه گذشته در سطح اقتصاد ملی واقع شده، به‌تدریج بازار مسکن استیجاری را به یکی از مهم‌ترین بازارها تبدیل کرده‌است. افزایش جمعیت مستأجر و عبور آن از مرز ۴۰درصد جمعیت شهری، رونق اجاره‌نشینی در سطح کشور، افزایش چشمگیر سهم مسکن در سبد هزینه خانوار، افزایش ابعاد فقر در کشور که به‌گفته بسیاری از ناظران ارتباط نزدیک با افزایش هزینه مسکن استیجاری دارد، همه و همه موجب شده‌اند بازار مسکن استیجاری و تحولات آن کانون توجه بسیاری از کارشناسان، پژوهشگران و اصحاب رسانه بشود.

در طول این سال‌های پرآشوب پرونده مسکن در بین دغدغه‌های مسؤولان رتبه بالایی نداشت. هرچند برخی مسؤولان گاه و بیگاه و به‌ویژه در ایام انتخابات به گرفتاری‌های حوزه مسکن می‌پرداختند ، اما چندان تلاشی در این بازار و اصلاح روندها نکردند. اما گسترش ابعاد بحران دولت را وادار ساخت تا شکلی از مداخله را در بازار مسکن استیجاری بیازماید. از ابتدای سال ۱۳۹۸ به بعد هرساله سران سه قوه در قالب مصوبه‌ای سقف افزایش مجاز اجاره مسکن را اعلام کردند. اما این مصوبه‌های سالانه به دلیل نبود ضمانت اجرای لازم و نبود اراده‌ای در دولتمردان برای پیگیری و اصرار بر اجرا، عملاً اثری بر بازار نگذاشت و نتوانست منتهی به مهار رشد اجاره مسکن شود. گفتنی است با وجود ابلاغ مصوبه‌های سالانه هیچگاه خبری از صدور دستور ارائه گزارش از وضعیت رعایت سقف مصوب و بررسی چگونگی واکنش بازار مسکن استیجاری به این مصوبات منتشر نشده‌است.

در چنین شرایطی بی‌تردید باید تصویب و ابلاغ قانون ساماندهی بازار زمین، مسکن و اجاره‌بها در اردیبهشت‌ماه گذشته را قدمی ارزشمند به جلو دانست. این قانون با وجود برخی کاستی‌ها و نارسایی‌ها می‌تواند شروع‌کننده دوران جدیدی در حوزه مسکن باشد. با تصویب این قانون درواقع کاستی مربوط به نبود ضمانت اجرا برای مصوبات مرتبط با تعیین سقف افزایش اجاره‌بهای مسکن رفع شده‌است. بدین‌ترتیب مالکان واحدهای مسکونی استیجاری درصورت رعایت نکردن سقف مجاز افزایش دچار خطر پیگرد قانونی و پرداخت جریمه مالی خواهندشد.

یکی از کاستی‌های مهم این قانون در حوزه رابطه اجاره‌بها و نرخ تورم ظاهر شده‌است. در طول چند دهه گذشته سیاست‌های جاری دولت‌ها و واقعیت‌های موجود در عرصه اقتصاد ملی شرایطی را پدید آورد که دارایی‌های مستغلاتی نسبت به سایر اشکال دارایی از مزیت رشک‌برانگیزی برخوردار شدند. این مزیت رشد همزمان ارزش روز دارایی و حتی عایدات آن هماهنگ و متناسب با نرخ تورم بود. به بیان دیگر ازیک‌سو در شرایطی که ارزش دارایی‌های دیگر از جمله سپرده‌های بانکی یا موجودی نقدی در اختیار شهروندان با سرعت درحال ذوب شدن بود، ارزش دارایی‌های مستغلاتی متناسب با تورم افزایش می‌یافت. و از سوی دیگر عایدات این دارایی‌ها هم رشدی متناسب با تورم یافته‌بود، درحالی‌که سایر اشکال دارایی هرگز چنین موقعیتی نداشتند. به‌عنوان نمونه سود متعلقه به سپرده‌های بانکی با افزایش نرخ تورم هرگز متناسب با آن بالا نرفت، اما دولتمردان معتقد بودند با کاهش نرخ تورم حتی برای یک سال، باید سود سپرده‌ها کاهش یابد! همچنین سطح دستمزدها به‌عنوان برآوردی از ارزش روز خدمات نیروی کار هرگز متناسب با نرخ تورم افزایش نیافته‌است. شکل‌گیری این مزیت انحصاری و تبعیض‌آمیز موجب شد دارایی‌های مستغلاتی از مرغوبیت بسیار بالایی برخوردار شوند. نتیجه این امر هجوم گسترده صاحبان نقدینگی به بازار املاک و بالا رفتن قیمت مسکن بود.

با عنایت به آن‌چه گذشت، تضعیف این مزیت برای دارایی‌های مستغلاتی و برهم زدن نظم موجود به نفع سایر اشکال دارایی‌ها یک ضرورت انکارناپذیر و اقدامی در مسیر توسعه است. قانون مورداشاره هرچند رشد اجاره‌بها (عایدات دارایی‌های مستغلاتی) متناسب با تورم را تأیید نمی‌کند، اما آن را در سطح یک رابطه نه‌چندان قوی به رسمیت می‌شناسد، و به‌جای قطع یکباره این رابطه نابه‌جا و مخرب، اجازه استمرار وضع موجود را فقط با قدری تعدیل به نفع جمعیت مستأجر صادر می‌کند.

نکته قابل‌تأمل دیگر، دقتی است که قانون در مورد حفظ حقوق مالکان و تضمین منافع آنان به کار برده‌است: درصورتی‌که مستأجر به تعهدات خود عمل نکند، مالک علاوه‌بر این‌که همچون گذشته به سهولت می‌تواند مستأجر را از ملک خود اخراج کند، بلکه می‌تواند در مورد مطالبات غیرقابل پرداخت خود نیز حکم واجب‌الاجرا بگیرد! و دیگر نیازی نیست مثل گذشته با صرف نظر از مطالبات خود، به تخلیه ملک اقدام کند. علاوه‌براین «بدحسابی» مستأجر در پرونده او ثبت شده و به اطلاع مالک بعدی خواهدرسید! درواقع قانون به افلاس گروهی از کم‌درآمدترین مستأجران که دقیقاً به دلیل بی‌عملی دولتمردان در حوزه مسکن شکل گرفته هیچ اعتنا و توجهی ندارد.

نگارنده قانون ساماندهی بازار زمین، مسکن و اجاره‌بها را با وجود کاستی‌های متعدد قدمی به جلو تلقی کرده و بااین‌حال دست‌اندرکاران را به بررسی بیشتر، اجرای دقیق و بدون تنازل قانون به نفع جمعیت مستأجر و اصلاح تدریجی قانون توصیه می‌کند.

—————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۲۷ – ۵ – ۱۴۰۳ به چاپ رسیده‌است.

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.