“کشتار در رم” و اهمیت سرهنگ بودن *
فیلم کشتار در رم (Massacre in Rome) محصول سال ۱۹۷۳ به کارگردانی جرج کاسماتوس و بازی ریچاد برتن و مارچلو ماسترویانی است. داستان این فیلم براساس روایتی از یک ماجرای واقعی که در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم در شهر رم اتفاق افتاده، و البته با قدری تغییرات قصهپردازانه نوشته شدهاست. نکته جالب این فیلم، پرداختن به تفاوت بین دو گروه انسانها است: آنهایی که “سرهنگ” هستند و آنهایی که “سرهنگ” نیستند.(۱)
به دنبال افول قدرت موسولینی در ایتالیا، هیتلر با استقرار نیروهایش در ایتالیا تلاش کرد این متحد خود را از خطر سقوط و پیوستن به متفقین نجات دهد.
ماجرای فیلم از آن جا آغاز میشود که پارتیزانهای ایتالیایی با منفجر کردن یک چرخ دستی پر از مواد منفجره در مسیر حرکت ستونی از نیروهای ارتش آلمان، ۳۳ نفر از آنها را به قتل می رسانند. سرفرماندهی ارتش آلمان خشمگین از ماجرا و با هدف زهرچشم گرفتن از ایتالیایی ها، دستور قتل عام انتقام جویانه در رم میدهد که بعداً به کشتن ده ایتالیایی بهازای هر کشته آلمانی محدود میشود.
فرماندهان آلمانی مستقر در منطقه تصمیم دارند ۳۳۰ نفر از زندانیان ایتالیایی را تیرباران کنند، تا ابهت دستور رایش حفظ شود.
پیرو آنتونلی (با بازی مارچلو ماسترویانی) کشیش ایتالیایی است که علاقه وافری به نقاشی و ترمیم و کپی برداری تابلوهای مذهبی دارد. او به دنبال خبردار شدن از این دستور، تلاش میکند هرطور شده جلو این کشتار بیرحمانه را بگیرد.
سرهنگ دوم هربرت کاپلر (با بازی ریچارد برتن) افسر فرمانده گشتاپو است که نمیتواند هنر پدر پیرو و سماجت او برای حفظ آثار هنری را تحسین نکند، اما لباس نظامی و رتبه فرماندهی او مانع ارتباطی صمیمی بین آنهاست.
پدر پیرو به هر دری می زند تا جلو این فاجعه را بگیرد. اول تلاش میکند مقامات کلیسا را وادار به مداخله کند. اما کلیسا عکس العملی نشان نمیدهد. سپس سراغ سرهنگ کاپلر می رود. انتظار دارد سرهنگ هنردوست با او همراه شود و کاری بکند. اما سرهنگ هم او را ناامید میکند. سرهنگ به زبان بی زبانی به او می گوید از من و تو کاری ساخته نیست. ما ابزار و مهرههای کوچک و بی اراده یک بازی هستیم. تو تلاش خودت را کردی و وظیفهات را انجام دادی. اما من یک نظامی هستم و تابع دستور. باید دستورات را اجرا کنم هرچه که باشند. سرنوشت من و تو این است که بازیچه بی اراده بازیگران بزرگ باشیم و مطابق میل آنها و نه مطابق اراده خودمان رفتار کنیم.
اما پدر پیرو “سرهنگ” نیست که این توجیه را بپذیرد. او هرگز نمیتواند بپذیرد که مثل یک مهره بی اراده در میدان بازی باشد و یا یک ناظر بی خاصیت.
صحنه پایانی فیلم بسیار تأمل برانگیز است. کاپلر با وجود این که قلباً مخالف این جنایت است، اما چون “سرهنگ” است، فرماندهی گروه مرگ را می پذیرد. زندانیها را به تونل محل اعدام می برد و حتی خود نیز در تیراندازی به زندانیان شرکت میکند. آخر او یک “سرهنگ” است.
اما پدر پیرو که نتوانسته هیچ کاری برای زندانیان بی گناه بکند، به آخرین حربه اش متوسل میشود. او می خواهد به سرهنگ و به همه بفهماند که اراده انسانی بالاتر از همه این نظمهای آهنین و قدرت خدشه ناپذیر قدرتمندان است. می خواهد بگوید همگان “سرهنگ” نیستند.
پدر پیرو خود را به محل اجرای قتل عام می رساند و به عنوان یکی از قربانیان داخل تونل میشود. حذاقل با این کار یک نفر نجات خواهد یافت. در صحنه پایانی سرهنگ قربانی را روبهروی گودال می نشاند تا به سرش شلیک کند. لحظه ای قبل از شلیک قربانی برمی گردد و به سرهنگ نگاه میکند. سرهنگ با تعجب متوجه میشود او پدر پیرو است. پدر پیرو برمی گردد و منتظر شلیک می ماند و سرهنگ که از هرگونه احساس انسانی تهی شدهاست، به دوستش شلیک میکند. آخر او یک سرهنگ است و باید سرهنگ بماند!
پدر پیرو نمیتواند برای جلوگیری از این فاجعه کاری بکند. نه مقامات کلیسا تقاضای ملتمسانه او را برای مداخله می پذیرند و نه سرهنگ کاپلر قدمی برای او برمی دارد. اما او از پای نمی نشیند و با آخرین اقدامش می خواهد عظمت و زیبایی اراده انسانی را به رخ بکشد و حتی با فدا کردن خود حداقل یک نفر را هم که شده، نجات دهد. اما “سرهنگ” با این که مخالف این دستور جنایتکارانه است، دستور مافوق خود را هرچند غیرانسانی، اطاعت میکند.
همانطور که در ابتدا اشاره کردم، پیام فیلم، مشخص کردن دو گروه از انسانها از همدیگر است: گروهی که با بهانه هایی چون “مأموریم و معذور” پا روی شخصیت انسانی خود می گذارند و حتی باورهای خود را نادیده می گیرند و بازیچه بی اراده بازیگران بزرگ می شوند؛ و گروهی دیگر که چنین نظمی را نمی پذیرند و نقش خودشان در صحنه زندگی را خود انتخاب میکنند.(۲)
———————————–
۱ – عنوان “سرهنگ” در این یادداشت به منظور اشاره به یک درجه خاص نظامی به کار نرفته، بلکه نوعی از رفتار و منش و جهانبینی را تعیین میکند. کسی که “سرهنگ” است، ممکن است، حتی حایگاهی در نیروهای نظامی یک کشور نداشتهباشد، یا دارای رتبه و درجهای دیگر باشد. مهم این است که او یک الگوی خاص رفتاری را تقلید و تعقیب میکند.
این نکته بهویژه بعد از تماشای برنامه مناظره تلویزیونی نامزدهای ریاستجمهوری در خرداد سال ۱۳۹۲ برایم بیشتر معنی پیدا کرد. در آن مناظره، آقای روحانی در پاسخ به نکتهای “افشاگرانه” که از طرف آقای قالیباف یکی دیگر از نامزدها مطرح شد، آن جمله معروف را گفت: “من سرهنگ نیستم، حقوقدانم”. یعنی برای برخورد با یک بحران، راهحلی “سرهنگی” و حمله گازانبری را انتخاب نمیکنم، بلکه سعی میکنم راه سنجیدهتری بیابم.
۲ – عبارت “اهمیت سرهنگ بودن” را با تقلید از عنوان نمایشنامه ای از اسکار وایلد (اهمیت ارنست بودن، The Importance of Being Earnest ) انتخاب کرده ام. تفاوت این دو ماجرا از زمین تا به آسمان است! اما در یک نکته با هم شبیه هستند: اسمها و عنوانها گاه چنان به درون شخصیت فرد نفوذ میکنند که تأثیری انکار ناپذیر بر رفتار و عملکرد فرد یا قضاوتی که دیگران درباره فرد دارند، می گذارند! همین.
دستهها: فیلم، رمان و ادبیات, یککمی سیاسی
عالی بود مخصوصا توضیحات آخرتون