نگاهی به فیلم مستند “بانوی گل سرخ” *

چندی پیش در میزگرد نقد و بررسی فیلم مستند “بانوی گل سرخ” ساخته مجتبی میرتهماسب که با همت گروه فرهنگ و هنر روزنامه جهان اقتصاد تشکیل شده‌بود، شرکت داشتم. در این میزگرد، علاوه بر آقای میرتهماسب کارگردان فیلم و من، آقای دکتر داریوش محجوبی استاد دانشگاه تگزاس، و پسرم سعیدآقا شرکت داشتند.
فیلم بانوی گل سرخ مستندی است که به تلاش آقای همایون صنعتی و همسرش خانم شهیندخت صنعتی درباب راه‌اندازی کارخانه گلاب زهرا و تغییر الگوی کشت در منطقه لاله‌زار کرمان از خشخاش به گل سرخ اختصاص دارد. این زوج که هردو به رحمت خدا رفته‌اند، با این کار نیک‌شان الگویی برای یک کار خیر ماندگار به یادگار نهاده‌اند.
متن کامل میزگرد در ویژه‌نامه نوروزی جهان اقتصاد به چاپ رسیده‌است.
در زیر متن صحبت‌های من در میزگرد مزبور تقدیم می‌گردد:

مجری: جناب ذاکری! از نگاه یک اقتصاددان فیلم بانوی گل سرخ چگونه ارزیابی می‌شود؟ چه نکات برجسته‌ای نظرتان را جلب می‌کند؟
ذاکری: چندتا محور را می‌خواهم اشاره کنم که هرکدامش جای بحث دارد و کاش هیچ کدام از این‌ها را قلم نیندازیم و از دست ندهیم. یک محور بحث، معرفی یک زوج کارآفرین است. این‌ها آمده‌اند درواقع از هیچ شروع کرده‌اند یک کاری را به نتیجه رسانده‌اند، و یک مجموعه تولیدی موفقی را جا انداخته‌اند. اشتغال ایجاد کرده‌اند. تولید ایجاد کرده‌اند. رونق اقتصادی ایجاد کرده‌اند. خب، این یک نکته ویژه است که می‌تواند مطالعه بشود، شاید مشابه‌هایی هم داشته‌باشد. افرادی که آمدند با کمترین امکانات فعالیتی را شروع کردند و فعالیت موفقی از آب درآمده‌است. یک محور دیگر، همان بحث تغییر عمیق اجتماعی فکری است که در منطقه ایجاد کردند. در کنار این که این کار می‌تواند به‌عنوان یک کارآفرینی موردتوجه قرار بگیرد، همچنین می‌تواند به‌عنوان یک نوع تلاش برای تغییر در جامعه و شکستن آن شیوه‌ها و افکار غلطی که مدام خودش را بازتولید می‌کند، و یک جامعه را به سمتی هدایت می‌کند که تریاک تولید کند و بعد هم لابد قاچاقچی تولید کند. این فعالیت سعی می‌کند این ساختار را از بین ببرد. این محور دومی است که جای مطالعه دارد.
اما به تعبیر آن جمله معروف که بعضی وقت‌ها درخت‌ها نمی‌گذارند که آدم جنگل را ببیند؛ یک نکته دیگری که برای من خیلی جالب بود در این فیلم، این بود که یک روایت عاشقانه را به صورت ضمنی به تصویر کشیده، که دونفری که باهم یک ارتباط دوستانه و عاشقانه دارند، این رابطه تحریکشان می‌کند که کاری را که شروع کردند به نتیجه برسانند. وقتی که آقای صنعتی درگیر هست، گرفتار هست، مشکلاتی را دارد پشت سر می‌گذارد، این خانم لابد انگیزه بیشتری پیدا می‌کند که این محصول مشترک را با زحمت فراوان به جایی برساند. وقتی که ایشان برمی‌گردد و می‌بیند که این خانم تنهایی کاری کرده کارستان، دیگر نمی‌تواند کار را رها کند، و به‌عنوان یک کار معمولی با آن برخورد کند. من احساس می‌کنم که خود همین نگاه ادیبانه و هنری به این قضیه به‌عنوان یک لایه از این داستان که یک روایت عاشقانه است، اصلاً یک بحث مفصل‌تری می‌طلبد که این فیلم مثلاً در به تصویر کشیدن این داستان تا چه حد موفق بوده‌است.
من امیدوار هستم که این درخت‌ها بگذارند، آدم جنگل را ببیند. یعنی همه ابعاد کار باید دیده‌بشود که بالاخره مثلاً یک وقت یک مجموعه کارآفرین با امکانات کمی شروع می‌کند. این‌ها شاید این مشکل را نداشتند، امکانات کافی داشتند برای این کار، ولی عملاً با کمترین امکانات شروع کردند. مثلاً وقتی آن‌جا اشاره می‌کند که ما خواستیم در یک مقیاس کوچک با همان سیستم قدیمی یک کاری را تجربه کنیم، ولی این نوع نگاه را نشان می‌دهد که این‌ها نمی‌خواستند مشکلات را با پول حل کنند. آن مثل معروف که می‌گویند که فقط احمق‌ها هستند که با پول مشکلاتشان را حل می‌کنند. این‌ها نیامدند با پول حل کنند. این‌ها سعی کردند با همین کمترین امکانات کمترین شرایطی که می‌توانستند تأمین بکنند، با همان فنآوری قدیمی چندتا دیگ را بگذارند. بعد به‌تدریج این کار گسترش پیدا کرد.
مجری: جناب ذاکری! در فیلم آقای صنعتی می‌گوید قبل از این رسم نبود که کشاورز چیزی تولید بکند که خودش به آن نیاز ندارد. یعنی در واقع گل تولید بکند صرفاً برای فروش. سؤال من این است که چه مواردی در فیلم مشهود است که ورود گلاب زهرا و زوج صنعتی چه روابطی را از منظر اقتصادی آن‌جا دگرگون می‌کند؟
ذاکری: اول یک مقدمه کوتاه را عرض کنم؛ قبل از وقوع انقلاب صنعتی در اروپا و به‌ویژه در انگلستان، اول یک انقلاب تجاری اتفاق افتاده است. با همان سیستم حمل‌ونقل و کشتی‌هایشان توانستند هزینه حمل را به‌حدی پایین بیاورند که مثلاً فضولات پرندگان را از امریکای جنوبی بردارند و به انگلستان بیاورند. یعنی تا این حد قیمت هزینه حمل پایین آمده‌بود. یک انقلاب تجاری اتفاق می‌افتد و تقاضای گسترده برای کالاهایی که با شیوه‌های سنتی و در مقیاس کم تولید می‌شد، ایجاد می‌شود. بازرگان‌ها مدام می‌آمدند سفارش می‌دادند در مقیاس وسیع، و تولیدکننده هم دنبال این بود که شیوه‌ های جدید را پیدا بکند و در مقیاس گسترده‌تری کار بکند. به عبارت دیگر این امکان تجارت، امکان عرضه کالا در یک چارچوب گسترده تر به این کمک می‌کند که ما بتوانیم فنآوری دیگری را در مقیاس وسیع‌تر به‌کار بگیریم و برای ما صرف کند.
این سیستم کشاورزی سنتی که حتی قبل از این کشت تریاک هم بوده، به‌طور طبیعی یک منطقه کوچک محصولات موردنیاز خودش و احتمالاً دهات اطراف خود را تولید می‌کرده، و هفته‌ای یک روز می‌رفتند در یکی از این دهات این‌ها را معاوضه می‌کردند در همان سطح. حتی کشت تریاک هم که آن‌جا بوده فقط یک مشتری داشته که دولت بوده‌است. احتمالاً یک بخش هم به‌صورت قاچاق معامله می‌شد. این‌جا این مجموعه توانسته‌است امکان تجارت گسترده‌تری را – غیر از آن ابعاد دیگر قضیه، از جمله بعد اجتماعیش و بعد احساسی و بعد تولید متکی به ظرفیت‌های خود منطقه، شناخت ظرفیت‌های کشاورزی و توجه به استعدادها- فراهم کرده‌است. این کارآفرین برای کشاورزان منطقه فرصت تجارت در مقیاس وسیع‌تری را فراهم ساخته‌است. می‌گوید شما می‌توانید گل بکارید و این گل را فعلاً من می‌خرم، اگر بعداً کسی دیگری آمد بهتر خرید، من بخیل نیستم. یعنی روش کارشان آن‌جا این نبوده که انحصار ایجاد کند که شما تا حالا برای دولت تریاک می‌کاشتید، حالا برای من گل بکارید.
بیشتر بحث این است که یک امکان تجاری ایجاد کرده که آقا شما می‌توانید این‌جا با همین محصول فرآورده‌هایی تولید کنید که در سطح جهانی به کشورهای پیشرفته صادر بشود، یک بازاریابی گسترده‌ای برایش اتفاق بیفتد، و این درواقع یک نوع شکستن آن چارچوب کوچک یک محدوده است که اقتصاد سنتی را می‌طلبید. این به‌هرحال نکته ویژه‌ای است.
من یک بحث را هم اضافه کنم. علت توجه این زوج به بحث صنعت گلابگیری چه بوده؟ این‌دو یک زوج فعال و هوشمند و فکوری هستند. در یک حوزه گسترده‌ای دارند کار می‌کنند، ولی به طور طبیعی مثل خیلی های دیگر این مجموعه آن‌ها را راضی نمی‌کند. البته محدودیت‌هایی هم بعداً پیش می‌آید. آدمی که یک روح سرکش دارد با یک فعالیت در حوزه خاصی راضی نمی‌شود. چون تمام ابعاد شخصیتی او را نمی‌پوشاند.
حتی فعالیت در قالب رطب زهره هم نمی‌تواند این روح سرکش را راضی کند. او با منطقه آشنایی دارد، با محصولاتی آشنایی دارد، دوست دارد در منطقه خودش اسمش هم باشد، کمکی هم باشد به تولیدکنندگان آنجا، یک فعالیت مثلاً بسته‌بندی و صادرات رطب زهره را راه می‌اندازد. ولی آن‌جا این اثر را نمی‌گذارد. به این دلیل که آن تغییرات اجتماعی و به‌اصطلاح یک کار گسترده‌ای که بتواند با تمام ظرفیت‌های منطقه سازگار باشد و حرف نویی باشد، آن‌جا مطرح نیست. یک محصول است، بقیه هم آمده‌اند سرمایه‌گذاری کرده‌اند و بسته‌بندی می‌کنند. حالا ایشان مثلاً خیلی باسلیقه‌تر کار می‌کند، با قیمت مناسب‌تری از تولیدکنندگان تهیه می‌کند، اجحاف نمی‌کند و امثال این‌ها.
او می‌بیند این‌جا یک ظرفیتی هست و یک به‌اصطلاح کار نکرده‌ای وجود دارد که باید این کار را انجام بدهند. یعنی آن چیزی که تمام هنر من را توانایی من را و خلقیات من را بتواند نشان بدهد. به این ترتیب است که این‌ها در حوزه صنعتی گل وارد می‌شوند و با این دید که بتوانند یک تأثیری را به لحاظ اجتماعی و اقتصادی در منطقه‌ای که تعلق خاطری به آن داشته‌اند، بتوانند بگذارند.
مجری: یک نکته جالب در فیلم بود، ایشان اشاره کرد: این نیست که خودمان برویم زمین بخریم و بکاریم. به نظر می‌رسد این تاکتیک استفاده از شرکای کلیدی است. به جای این که کار را بزرگ بکنند، تأکید می‌کند که ما از مردم می‌خریم. رابطه‌ای برقرار می‌شود بین تولیدکننده گل با تولیدکننده گلاب و کاملاً هم مبتنی بر رضایت است. باز می‌گوید ما پول را به‌موقع بهشان می‌پردازیم. بعد به آن مسأله قیمت پول اشاره می‌کند که می‌گوید در اردیبهشت فوق‌العاده ارزشمند است. شما چه نظری دارید؟
ذاکری: این نکته خیلی قابل‌تأمل است. در خیلی از فعالیت‌ها و کسب‌وکارها مجموعه تولیدکننده با منطق اقتصادی تصمیم می‌گیرد که حلقه‌های اول فعالیت را واگذار بکند، و نداشته‌باشد. یا ممکن است بنا به منطق اقتصادی تصمیم بگیرد که آن حلقه‌ها را داشته‌باشد. به عبارت دیگر فکر می‌کند این فعالیت از صفر تا صدش را باید خودش انجام بدهد. خودش برود مثلاً یک مجتمع کشت و صنعت راه بیندازد، کالا را تولید بکند، تا آخرین حد هم بسته‌بندی کند، به‌عنوان فرآورده نهایی وارد بازار کند که مصرف‌کننده‌های نهایی خریداری کنند. یا مثلاً تصمیم بگیرد بعضی از حلقه‌های مراحل این فعالیت را واگذار کند.
این می‌تواند یک منطق خیلی روشن اقتصادی و سودآوری داشته‌باشد. یک تولیدکننده خیلی به‌اصطلاح طالب سود هم با همین منطق نگاه می‌کند که چه مراحلی را خودش داشته‌باشد و چه مراحلی را واگذار کند. منتها اگر از بعد اجتماعی هم به قضیه نگاه بکنیم، یعنی تولیدکننده غیر از سودای سودآوری و در کوتاه‌ترین زمان میلیاردر شدن -که الان خیلی از این کارآفرینان ما دارند- اگر غیر از این یک نیم‌نگاه اجتماعی هم داشته‌باشد، باز از همین منظر قابل‌مطرح‌شدن است. ایشان آن‌جا آمده و می‌خواهد به اهل محل بگوید که ما رقیب شما نیستیم. ما مکمل شما هستیم. ما نیامدیم اینجا جایگاه شما را تنگ کنیم یعنی شما مجبور بشوید که مهاجرت کنید. چون وقتی که یک مجموعه مدرنی بیاید با هزینه کم‌تر از آن‌ها تولید بکند، از آن‌ها ارزان‌تر خواهندخرید. آن ها هم مجبور هستند یا زمین‌هایشان را واگذار کنند و بروند. او می‌گوید من نیامدم اینجا کسب‌وکار اقتصادی بکنم، از دید اقتصادی شاید آن نگاه البته عرض کردم همیشه آن طوری نیست ممکن است آن‌جا هم از نظر یک تولیدکننده سودجو هم صرف کند که محصول را به پایین‌ترین قیمت بخرد و ارزش افزوده بالاتری ایجاد بکند. ولی آن چیزی که از رفتار و خلقیات این فرد در فیلم نشان می‌دهند ، هم در کنار این که از بعد اقتصادی جای بحث دارد انگیزه ایشان این است که می‌خواهد یک تحول اجتماعی را آن‌جا ایجاد بکند. بنابراین به همه این فکر را القا می‌کند که رقیب شما نیست. بلکه مکمل کار شما است.
مثلا خطاب به هم محلی ها میی گوید: «شما اگر این محصول را کاشتید نگران نباشید که حالا فلانی خواهدخرید یا نه. تا ساعت ده صبح من با این قیمت می‌خرم، دیرتر آوردید با یک قیمت کمتر تا این که خودتان متوجه بشوید که زمان مهم است.»
اصلاً یک آموزش عمیقی در این کار هست و در واقع این به نظر من نکته مثبتی است که هم به لحاظ اقتصادی می‌تواند موردتوجه باشد که ما کدام حلقه را خودمان داریم کدام حلقه را واگذار می‌کنیم. مثلاً یک زمانی بود شرکت‌های بزرگ نفتی جهان می‌آمدند از مرحله اول کار اکتشاف شروع می‌کردند تا اداره پمپ بنزین. یعنی فکر می‌کردند تمام مراحل را می‌توانیم انجام بدهیم و اصلاً لزومی ندارد که واگذار کنیم. هرجایی که سود هست وام هست. بعد به‌تدریج می‌رسیم به اینجا که فلان حوزه را اگر برون‌سپاری کنم، واگذار کنم به بیرون، برای من سودآورتر است. اما این‌جا انگیزه سودآوری صرف نیست.
نکته‌ای را آقای میرطهماسب اشاره کردند، که اتفاقاً من هم قصد داشتم به‌آن اشاره کنم که جزو نکات برجسته و قابل‌تأمل فیلم است. مفهوم توسعه پایدار. ما در ادبیات دینی خودمان بحث صدقه را داریم، صدقه یعنی یک کار خیری که آدم یک‌جا تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد، و پولی را به فقیری می‌دهد. در کنار آن یک صدقه جاریه داریم. صدقه جاریه مثلاً مصداقش می‌تواند وقف باشد. یک سرمایه و دارایی است که درآمدهای پایدار دارد، و یک دفعه تمام نمی‌شود، این درآمد هرسال برداشت شده، و صرف می‌شود برای یک فعالیتی و این فعالیت ادامه پیدا می‌کند. درواقع یک طوری ارتباط نزدیک از این زاویه بین بحث توسعه پایدار با این صدقه جاریه ما وجود دارد. آقای صنعتی وقتی راجع به آب فکر می‌کند، می‌گوید که ما مثلاً چاه وقتی می‌کنیم، می‌رویم از اصل آن موجودی حسابمان برداشت می‌کنیم. ولی درمورد قنات آن اصل دارایی سرجایش هست، ما از سودش بهره‌مند می‌شویم، و این سود که سرریز می‌شود، یک جریان پایدار و باثبات است. این نوع بهره‌برداری با معیارهای حفظ طبیعت و ظرفیت‌های طبیعی سازگارتر و نزدیک‌تر است. این در نوع خودش می‌تواند یک نگاه اولیه‌ای به همان مفهوم پیچیده توسعه پایدار باشد، که بحثی گسترده با ابعاد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، انسانی، و همه این‌ها است. این یک مسأله مهم در این فیلم است.
نکته‌ای که باز آقای میرطهماسب اشاره دارند، این است که آقای صنعتی هر فعالیتی که انجام داده، با منطق اقتصادی قوی به آن نگاه کرده‌است. یعنی نیامده به‌طور «بزن دررویی» یک کار خیری انجام داده باشد و بعد هم تمام بشود و برود. بلکه آمده یک کاری را انجام داده که سودآور است، حالا ممکن است انگیزه‌اش سودآوری برای خودش نباشد. ولی یک کاری است که حاشیه سود قابل‌قبولی را تولید می‌کند، اشتغال می‌تواند ایجاد بکند، آن قدر قدرت ایجاد می‌کند که آن کارآفرین بتواند که مواد اولیه‌ای که از کشاورزها می‌خرد، حتی به قیمت بالاتر بخرد. یک مقدار نگاه حمایتی داشته‌باشد و بازهم ضرر نکند.
الان شرایطی که در اقتصاد ما هست و نگاهی که خیلی از فعالان اقتصادی ما حتی مدیران دولتی ما و مدیران ارشد دارند، این است که اصلاً این دو تا هدف یعنی اهداف اقتصادی و سودآوری، اهداف اجتماعی و نگاه نیک‌اندیشانه قابل‌جمع نیست. یا باید زنگی زنگ بود یا رومی روم. یعنی یا باید دنبال سودآوری بود مثل فلان نهاد و فلان سازمان و مثل یک خون‌آشام خون مردم را مکید، یا این که هر سال از ردیف‌های بودجه دولتی پولی به آن اختصاص بدهیم، تا صرف بشود در کارهای خیر و چند تا خانواده فقیر را حمایت کند و الی آخر. انگار که نمی‌توانیم بپذیریم که این‌ها قابل‌جمع هستند با هم.
ما می‌توانیم کاری انجام بدهیم که در عین سودآور بودن، در عین منطق اقتصادی قوی داشتن در عین حاشیه سود بالا داشتن، حتی آثار و اهداف اجتماعی خیلی باارزشی هم داشته‌باشد. حتی اشتغال هم ایجاد بکند. حتی درآمد هم ایجاد بکند. حتی مثلاً مانع یک رفتار غلط اقتصادی یعنی کشت خشخاش و در نهایت گسترش تولید و مصرف تریاک و امثالهم بشود. این‌جا می‌تواند روی این اثر مثبت بگذارد. حتی تک‌تک انسان‌های آن مجموعه را بتواند آن چنان گره بزند با این صنعت و با این فعالیت که آن‌جا بتواند یک فعالیت اجتماعی عمیق برای آینده ایجاد کند. و با همه این‌ها در کنارش سودآور هم باشد. حالا این که آن سود را ما چه می‌کنیم یک بحث جدایی است. من فکر می‌کنم این بعد قضیه ارزنده است، که ایشان توانسته این دو نگاه را که حسب ظاهر رقیب هستند، در کنار هم به‌گونه‌ای قرار بدهد، که الان برای بسیاری از فعالان ما بسیاری از سیاست گذاران و تصمیم‌گیرندگان ما نامأنوس است. شاید بتوان بین این نگاه ایشان و مفهوم CSR «اهداف اجتماعی بنگاه های اقتصادی» ارتباطی قائل شد. اما در نگاهی عمیق‌تر کار ایشان بسیار والاتر از ظرفیت مفهوم CSR است.
کاری که ایشان کرده این بوده است که توانسته این دو نگاه رقیب را به‌گونه‌ای کنار هم بگذارد و باهم پیوند بدهد. توانسته‌است ثابت کند که آدم می‌تواند هم تاجر موفقی باشد و به‌قول معروف از مایه نخورد و هم بتواند فعالیت خیریه موفقی داشته‌باشد.
در فیلم همشهری کین، شخصیت داستان یک فعالیتی می‌کند و دنبال یک هدفی است، مثل تغییراتی در جامعه و تبلیغات و… . در نهایت اطرافیانش به او می‌گویند شما ضرر می‌کنید، و می‌گویند سالی فلان مقدار مثلاً ضرر می‌کنید اما او با طعنه می‌گوید پس تا ۶۰ سال می‌توانم ادامه بدهم. یعنی درواقع نمی‌تواند تصور کند که از این فعالیت می‌شود سود به‌دست آورد، می‌گوید خب من این قدر پول دارم، چون این هدفم هدف مقدسی است، سالی یک میلیون دلار هزینه می‌کنم و این طوری ۶۰ سال هم دوام می‌آورم. حالا آقای صنعتی نیز می‌گوید که من یک کار مثبتی انجام می‌دهم و می‌خواهم الگو بشوم. فردا اگر یک صنعتی دیگر پیدا شد، اصلاً مثل من هم خیّر نبود، اصلاً دنبال این که یک نام نیک از خودش به جا بگذارد، یا یک کار خیر انجام بدهد، هم نبود،و فقط دنبال سودش بود، حتی او هم می‌تواند در این فضا وارد بشود در یک میدان دیگری در یک منطقه دیگری خشخاش دیگری را تبدیل به گل سرخ بکند. این خودش به نظر من یک دستآورد خیلی باارزشی است و شاید یکی از محورهای مهم و موفق این مجموعه است.
———————————————————
* – متن کامل مطالب میزگرد مورد اشاره در ویژه‌نامه نوروزی روزنامه جهان اقتصاد با عنوان “بازخوانی راز گل سرخ” به چاپ رسیده‌است.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.