نگاهی به پرونده تابستان ۶۷
سکوت طولانی مدت مقامات مسؤول درباره واقعه مرداد ۱۳۶۷ و اعدام گروهی از زندانیان، موجب شده تا فرصت مناسبی به دست مخالفان حکومت بیفتد که با اغراق و جعل واقعیتها، درباب این ماجرا قصهپردازی کنند. به نظر من اولین قدم در راه بررسی این پرونده، تعیین ابعاد آن و تعداد واقعی اعدامشدگان است. و البته در قدمهای بعد سؤالات دیگری مطرح میشود. در لیستی که سالها قبل از طرف مخالفان حکومت ایران تهیه شده، از ۴۴۸۴ نفر نام برده شده، اما با بررسی مختصر در همین لیست، عددسازی تهیهکنندگان و غیرواقعی بودن این لیست ثابت میشود. بااینحال اینک با گذشت زمان، سطح ادعا به سی و چهلهزار نفر رسیده، و چهبسا در آینده تعداد اعدامشدگان را صدهاهزار نفر اعلام کنند! بهویژه با وارد میدان شدن دولت پولدار و ولخرج عربستان، میتوان انتظار چنین حرکاتی را داشت.
انتشار فایل صوتی معروف که اخیراً از سوی بیت مرحوم آیتالله منتظری انجام گرفت، هرچند اطلاعات جدیدی درباب ماجرای تابستان سال ۱۳۶۷ عرضه نکرد، اما همانگونه که انتظار میرفت، توجه همگان را به این پرونده جلب کرده، و واکنشهای فراوان و قابلتأملی را از سوی اشخاص و نهادها برانگیخت. این همه واکنش و اظهارنظر همراه با ارائه اطلاعات جدیدی درباب آن واقعه نبود، که البته این امر هم چندان دور از انتظار نبود.
در یادداشت زیر سعی کردهام علاوه بر مرور اطلاعات خودم از آن ماجرا، نگاهی به شواهد تاریخی و مستندات هم داشتهباشم. از آنجا که به اطلاعات و مستندات کافی دسترسی ندارم، طبعاً برخی از حلقههای زنجیره استدلال من از نوع حدس و نظریهپردازی است. بااینحال سعی کردهام گرفتار اوهام و تعصبات خاماندیشانه نشوم؛ سعی کردهام بهعنوان عضوی از این جامعه که همواره تلاش داشته و دارم تا در کنار مردم این سرزمین (همه مردم مستقل از باورها، سلیقهها و گرایش سیاسی و تعلقات قومی و مذهبیشان) بمانم، خاطرات خودم را از آن ایام و اطلاعاتی که دارم و تحلیلی که از آن واقعه داشتهام، بیان کنم. حداقل فایده نوشتن و خواندن این یادداشت این است که نسل امروز و آیندگان بدانند که امثال من چگونه با این واقعه کنار آمدیم و چه تصوری درباب آن داشتیم.
با این امید که راهی برای “بیشتر دانستن” درباره آن ماجرا گشودهشود:
*****
تابستان ۱۳۶۷ و در روزهای پایانی جنگ تحمیلی هشتساله، ناگهان خبر هجوم نیروهای مجاهدین خلق(۱) و پیشروی آنان به سوی کرمانشاه منتشر شد. هرچند با حضور بهموقع نیروهای مردمی این هجوم دفع شد، اما این نگرانی برای دلسوزان کشور وجود داشت که طبعاً این هجوم با پشتگرمی به حمایت کامل دشمن بعثی و نیز هماهنگی رابطین سازمان در داخل کشور طراحی و به اجرا گذاشتهشده، و بازهم امکان تکرار و تداوم دارد، بهویژه اینکه طرف مقابل بهدنبال قبول قطعنامه ۵۹۸ از جانب ایران، این سیاست جدید را نشان ضعف دانسته، و میپنداشت که شرایط برای یک اقدام متهورانه و موفق مهیاست.
اولینبار در اواسط مردادماه ۱۳۶۷ درباب ماجرای تابستان آنسال اطلاعاتی به دستم رسید.(۲) از طریق دوستی که با برخی فعالان سیاسی ملی و مذهبی آن ایام ارتباط داشت، خبردار شدم که گروهی از زندانیان وابسته به گروههای مخالف حکومت بهتازگی اعدام شدهاند. منبع اطلاع وی خانواده زندانیان بود. مسؤولان بلافاصله بعد از اعدام این افراد خانوادههایشان را در جریان قرار دادهبودند. این دوست محترم از جمله به فردی اشاره کرد که نامهای به همسرش نوشته، و دلیل انتخاب خود و عدمنرمش در مقابل حکومت را به تفصیل شرح داده، و از او خداحافظی کردهبود. مسؤولان زندان بلافاصله بعد از اعدام وی، این نامه را همراه با وسایل شخصی تحویل همسرش دادهبودند.(۳)
نکته بارز در این ماجرا این بود که حکومت اصلاً تلاشی برای پنهانکاری نداشت، و حتی بهجرأت میتوانگفت اطلاعرسانی به خانوادهها عمداً همراه با سرعت عمل انجام گرفتهبود. البته روشن است که نه در صدا و سیما و نه در نشریات رسمی کشور خبری درباب این ماجرا منتشر نشد، و احتمالاً خانوادههای اعدامشدگان هم مجاز به برگزاری مراسم و تجمع و … نبودند. علاوه براین در رسانههای بیگانه نیز هیچ خبری درباب این ماجرا نبود. رسانههایی که بهویژه در دوران جنگ حتی واقعهای در سطح ترکیدن کپسول گاز در فلان منطقه شهر را هم پوشش داده، و با حرارت تمام تحلیل و تفسیر میکردند، درباب این ماجرا چیزی نمیگفتند.
*****
با آرامشی که در نیمه دوم تابستان آن سال در کشور حاکم بود، رفع نگرانی از بابت خطر تهاجم مجدد دشمنان و آغاز مذاکرات صلح، طبعاً ذهن من نیز معطوف به مسائل درسی و مطالعاتی شد، و فرصتی برای بررسی بیشتر درباب واقعه مزبور نماند.
البته این بدانمعنی نبود که چنین اتفاقی از نظر من بیاهمیت باشد. من و امثال من هرگز نمیتوانستیم در مقابل یک حرکت ظالمانه ساکت باشیم، حتی اگر طرف مقابل ابنملجم مرادی میبود. اما مجموعه عوامل و شواهدی که در ادامه خواهمگفت، مرا به این باور رساند که آن واقعه یک ماجرای غیرعادی و محیرالعقول نبود. به بیان دیگر، اولویت مطالعه و بررسی و کنجکاوی درباب این واقعه برایم تاحدی کاهش یافت.
تا آنجایی که خاطرم هست اولین انعکاس رسانهای و بهاصطلاح “افشاگری” این ماجرا توسط نشریه انقلاب اسلامی در خارج از کشور با حدود دوماه تأخیر انجام گرفت، و بعد از آن مجاهدین خلق نیز به تدریج فعالیت تبلیغاتی خودشان را در این باره آغاز کردند. اولین نکتهای که آنروزها به ذهنم خطور کرد، این بود که چرا مجاهدین خلق با وجود برخورداری از شبکه اطلاعاتی کارآمد خود که در زمان جنگ اطلاعات دقیق از داخل کشور برای دشمن بعثی ارسال میکرد، در این باب با کندی اقدام کرده، و سکوت کردهاست.
این سکوت معنیدار ازیکسو و اطلاعرسانی خاص حکومت (اعلام سریع به خانوادهها بدون انعکاس رسمی در رسانه ملی) از سوی دیگر مرا به این باور رساند که این واقعه در اصل نوعی رساندن پیام از جانب حکومت به هواداران سازمان در داخل و خارج بودهاست. زیرا مطلع شدن سریع خانوادهها موجب میشد خبر به سرعت به هواداران برسد. خودداری مجاهدین خلق از شلوغکاری رسانهای و از کاه کوه ساختن که رویه مرسوم تبلیغاتی آنان بود، به نظر من این معنی را داشت که سازمان و حامیان قدرتمندش برخلاف حکومت، تمایلی برای مطلع ساختن هواداران ندارند.
همین نکته موجب شد که تحلیلی درباب این واقعه در ذهن من شکل گیرد که با گذشت سالیان دراز شاهد و سندی برای کمرنگ شدن آن و درهم ریختن پایههایش نیافتم.
*****
بیتردید عملیات نظامی مجاهدین خلق به صورت حمله به خاک کشورمان، با امید به حمایت داخلی اعضای سابق و هواداران بالقوه انجام گرفت. سادهاندیشی است اگر تصور کنیم آنان میپنداشتند با یک نیروی چندهزارنفری میتوانند از مسیر کرمانشاه و همدان و قزوین به سمت تهران بیایند و در میدان آزادی تهران تشکیل جمهوری دموکراتیک خلق را جشن بگیرند!
تصور آنان این بود که جمع کثیری در داخل کشور قلباً به آنان تمایل دارند. اما به دلیل ناامیدی و نگرانی از هزینههای مبارزه، جرأت ورود به میدان را ندارند. ازاینرو آنان با این عملیات جسورانه علاوه بر ایجاد رعب و وحشت در دل نیروهای وفادار به حکومت که بهزعم آنان روحیهشان را باختهبودند، میخواستند به اعضای سابق و هواداران بالقوه خود روحیه و امید بدهند، تا آنان با ورود به میدان زمینهساز پیروزی سازمان شوند. زیرا در آن ایام سران مجاهدین دچار توهم شده، و میپنداشتند تعداد هواداران داخلی آنان و کسانی که به آنان تمایل قلبی دارند، بسیار زیاد است! بدینترتیب فقط کافی بود به این گروه پرتعداد ولی ناامید قدری روحیه بدهند و امیدوارشان کنند، و البته نگرانیشان را از بابت برخورد سخت حکومت کاهش دهند.
تظاهرات مسلحانه ۳۰خرداد ۱۳۶۰ نیز با این تحلیل شکل گرفتهبود: گروهی نیروی مسلح از افراد وفادار و مصمم سازمان وارد میدان شده، و با برخورد خشن و درگیری مسلحانه، به هواداران خاموش و مردّد امید میدهند و آنان را تشویق به آمدن و پیوستن میکنند.
روشهای تبلیغات گوبلزی مجاهدین و شیوه شستشوی مغزی آنان برایم چندان دور از ذهن نبود، زیرا اثر سهمگین آن را بر ذهن و روح جوانهای احساساتی و زودباور دهه ۶۰ دیدهبودم: “نیروهای ما همهجا هستند و نفوذ دارند، اما بهاصطلاح عادیسازی میکنند. آنان اجازه اعلام هویت خود را حتی به شما ندارند! نگران برخورد دشمن نباشید. حتی چندنفر از مقامات نامه نوشته و از ما اماننامه خواستهاند! مردم همه خسته و خشمگین هستند. کافی است قدری ایستادگی کنید. پیروزی نزدیک است. حتی اگر دستگیر شدید، نگران نباشید. ارتش خلق بهزودی آزادتان خواهدکرد!”
سالها قبل از آنروز، ماجرای محاکمه و اعدام یک فرد وابسته به گروههای چپ دهه ۱۳۲۰ را خواندهبودم. سردستهها که نگران ناامیدی و اعتراف او بودند، با وعده واهی او را فریب دادند. زندانی مظلوم لحظاتی قبل از اعدام به دیوارهای حیاط زندان خیره شدهبود؛ گویی منتظر بود نیروهای خلق طبق قرار به زندان یورش آورده و او را با خود ببرند. اما کسی نیامد! میدانستم که مجاهدین خلق بهتر از هرکس دیگر این شیوههای فریبکارانه را بلدند.
تحلیل من این بود که احتمالاً مسؤولان با یک ضربه کنترلشده به قول رزمیکارها، یک پیام ویژه را به هواداران بالقوه سازمان رساندهاند: “گروهی از زندانیان متهم به شورش اعدام شدند. شما هم گول هوچیگری سردستههای شیاد را نخورید. هیچیک از مسؤولان کشور از آنان اماننامه نگرفته، و اگر هوس ماجراجویی به سرتان بزند، راه نجاتی نخواهیدیافت.”
یقیناً تعداد هواداران بالقوه مجاهدین آنگونه که سازمان میپنداشت، زیاد نبود، اما شورش همین تعداد اندک نیز اگر بهراستی محقق میشد، بهویژه در شرایط روزهای پس از قبول آتشبس، میتوانست موجی از ناآرامی را به کشور تحمیل کند. آنان با همین تعداد اندک میتوانستند بهاصطلاح عِرض خود برده، و زحمت طرف مقابل را موجب شوند.
بهنظر من، اصرار حکومت به اطلاعرسانی سریع این اعدامها به خانواده زندانیان، و درعین حال بیمیلی مجاهدین خلق به اعلام و افشای این واقعه، میتوانست بهترین و روشنترین دلیل برای درستی این تحلیل باشد. زیرا با مطلع شدن خانوادههای زندانیان، خبر به سرعت بین هواداران بالقوه منتشر میشد. حتی اگر کسی ادعا کند مجاهدین خلق بهدنبال انتشار خبر این اعدامها در نشریه انقلاب اسلامی، در مقابل عمل انجامشده قرار گرفتند، و اگر برایشان ممکن بود جلو انتشار این خبر را بگیرند، قطعاً این کار را میکردند، جای تعجب ندارد. زیرا انتشار این خبر قدرت نفوذ آنان در جمع هواداران بالقوه و اعضای سابق را به شدت کاهش داد، و رشتههای آنان را پنبه کرد. همچنین حتی اگر کسی ادعا کند حکومت در آن ایام عمداً در باب این واقعه بزرگنمایی کرده، تا رعب بیشتری در دل مخاطبان ویژهاش ایجاد کند، هم جای تعجب ندارد.
******
آنروزها صحبت از تعداد افراد اعدامشده نبود، تبلیغاتی درباب “اعدامهای گسترده” به چشم نمیخورد؛ و به نظر میرسید گروهی محدود و نه پرشمار از زندانیان مشمول این برخورد شدهاند. یادم میآید نامه مرحوم آیتالله منتظری را در زمستان سال ۶۷ دیدم و خواندم که برای اولینبار به تعداد کثیر اعدامشدگان اشاره شدهبود. تاریخ دقیق مطالعه این نامه خاطرم نیست. فقط مطمئن هستم بعد از ماجرای تأسفبار قتل زندهیاد دکتر کاظم سامی در آذرماه ۶۷ بود؛ زیرا بهخوبی بهیاد دارم که با خواندن نامه بلافاصله یاد نثر تند و احساسی بیانیه ایشان افتادم. گفتنی است بهدنبال این واقعه آیتالله منتظری بیانیهای بسیار احساسی و تند صادر کردند که به نظر من خیلی معنیدار و گزنده بود، و مرا خیلی متعجب ساخت. با خواندن نامه ایشان درباب اعدامها، با خود اندیشیدم که ایشان به دلیل روح لطیف و احساسات خاصشان و نیز عصبانیتی که دارند، تحت تأثیر برخی افراد قرار گرفته، و بهاصطلاح، هفت را هفتاد خوانده، و هفتصد تفسیر کردهاند.
آنروزها فکر میکردم شاید افرادی با هدف تحریک ایشان و دامن زدن به اختلاف ایشان با امام خمینی (ره) ممکن است اطلاعات غلط به ایشان بدهند. ایشان هم که پیشاپیش اصل را بر محکومیت وابستگان حکومت گذاشتهاند، بهراحتی ادعاهای بدون مدرک را بپذیرند و برآشفته شوند. به همین دلیل، حتی خواندن نامه ایشان نیز نتوانست قضاوت مرا درباب ماهیت واقعه مزبور تغییر داده، و به این باور برساند که گروهی بیشمار در آن واقعه کشتهشدهاند. همچنین عکسالعمل کند و همراه با بیمیلی مجاهدین خلق نسبت به این واقعه، ظن مرا تقویت کرده، و بهتر بگویم، جای تردیدی برایم باقی نگذاشت.
********
امروز که بیستوهشت سال از آن ایام میگذرد، با کنار هم گذاشتن مجموعه وقایع مرتبط با آن ماجرا، و اطلاعرسانی و تبلیغاتی که در این راستا انجام شدهاست، میتوان چند نکته زیر را به شکل بارز از انبوه اطلاعات مرتبط نتیجهگیری نمود:
۱ – مخالفان حکومت ایران درباب این ماجرا، سال به سال بر شدت تبلیغات خود افزودهاند. گویی ابعادی که آنان در سال ۱۳۷۷ برای این ماجرا تصویر کردهاند، بسیار فراتر از تصویری است که در پاییز ۱۳۶۷ ساخته و مطرح کردهبودند. همین نسبت درباب تبلیغات آنان در سال ۱۳۸۷ نسبت به ده سال قبل نیز مشهود است. و چهبسا در سال ۱۳۹۷ نیز نسبت به سال ۱۳۸۷ مدعی ابعاد وسیعتر و گستردهتری برای آن واقعه بشوند. بااینحال، آنان هرگز پاسخی به این سؤال بسیار مهم ندارند: اگر ابعاد این واقعه تابدینحد بزرگ و در حد یک نسلکشی تمام عیار بود، چرا در “افشاگری” آن در همان ایام اقدامی نشدهاست؟
برای تجسم بهتر این سؤال حالتی را فرض کنید که فردی ادعا میکند دیشب زلزلهای با شدت ۶٫۵ ریشتر شهر را لرزاندهاست، و شما میپرسید چرا هیچکس متوجه این لرزش بزرگ نشدهاست. و با این استدلال ساده، میگویید شاید او اشتباه کرده و یک لرزش ۳ ریشتری را معادل ۶٫۵ ریشتر فرض کردهاست! وگرنه محال است چنین لرزشی اتفاق بیفتد و کسی از خواب نپرد!
آنها جوابی به این سؤال ساده ندارند که چرا تبلیغاتشان سال بهسال شدیدتر و ادعایشان درباب ابعاد این واقعه به تدریج بزرگتر و گستردهتر میشود؟ چرا در همان زمان شکلگیری این لرزش بزرگ خبری از افشاگری نبود؟
۲ – با گذشت ۲۸سال، معتبرترین مدرک ارائهشده از طرف مخالفان حکومت ایران، مکتوبات مرحوم آیتالله منتظری و اخیراً فایل صوتی مشهور ایشان است. ادعای آنان این است که چون ایشان در آن ایام شخص دوم کشور و قائممقام رهبری بودهاند، پس اطلاعاتی که ارائه میکنند، درست است. درحالیکه مرحوم آیتالله منتظری از چندینسال قبل در عزلتی خودخواسته بودند، و در جریان بسیاری از وقایع کشور قرار نمیگرفتند. به همین دلیل اطلاعات ایشان درباب چنین پروندهای نه از طریق مجاری و مبادی رسمی، بلکه از طریق مراجعه افرادی خاص به ایشان بوده، که احتمالاً با انگیزههای مختلف ممکن بود اطلاعات نادرست و جهتدار در اختیار ایشان قرار دادهباشند.
به بیان دیگر، صرف جایگاه ایشان بهعنوان شخص دوم کشور نمیتواند در آن ایام و شرایط خاص کشور، دلیلی بر این ادعا باشد که ایشان به اطلاعات دقیق و قابلاطمینان درباب چنین پروندهای دسترسی داشتهباشند.
۳ – مدعیان با گردآوری اطلاعات از ۹ سازمان و تشکیلات سیاسی مخالف حکومت، فهرستی بلندبالا از اسامی افرادی تهیه کرده، و ادعا میکنند این افراد در فاصله مرداد تا اسفندماه ۱۳۶۷ اعدام شدهاند. در این فهرست بنا بوده اطلاعات شناسایی افراد شامل نام، نام خانوادگی، محل تولد، سن در زمان اعدام، تاریخ اعدام برحسب ماه و سال و نیز وابستگی تشکیلاتی افراد ارائه شود. اما با بررسی این فهرست معلوم میشود، نزدیک به هفتاددرصد این افراد حتی فاقد این حداقل مشخصات هستند، و نیز حدود دهدرصد نام و نام خانوادگیشان هم درست و کامل ثبت نشدهاست! به بیان دیگر، مدعیانی که هرسال تبلیغاتشان را گستردهتر میکنند، و عدد ادعایی اعدامشدگان را بالا میبرند، طی این ۲۸ سال هنوز نتوانستهاند اطلاعات کاملی از فهرست خود تهیه و عرضه کنند که کسی نتواند اصالت آن را انکار کند.(۴)
بهراستی چگونه میتوان با کمترین اسناد و مدارک پذیرفت که این افراد ناشناس در جمع زندانیان سال ۱۳۶۷ بوده، و اعدام شدهاند؟ آیا اولین قدم برای شناخت ابعاد این ماجرا، ارائه اطلاعات دقیق و غیرقابل انکار از اعدامشدگان نیست؟ چرا باید ادعای این مدعیان را بدون هرگونه مدرک محکمهپسند پذیرفت؟ آیا فرصت ۲۸ساله برای ردیابی و شناخت دقیق این افراد و گردآوری اطلاعات کافی درباره هرکدامشان درحدی که بتوان هویتشان را بهدرستی و بدونتردید احراز کرد، کافی نبود؟(۵)
گفتهمیشود مجاهدین خلق اسامی کشتهشدگان خود در حمله به مرزهای غربی کشورمان در تیرماه ۱۳۶۷ را هم جزو اعدامشدگان ذکر کردهاند، تا هم فهرست تلفات عملیات نظامیشان سبک شود، و هم فهرست اعدامشدگان رشد کند. بعید نیست. به بیان دیگر فهرست واقعی اعدامشدگان بسیار مختصرتر از اینگونه فهرستهای مجعول و غیرقابلارزیابی است.
نکته جالب توجه دیگر این است که اخیراً گروهی از فعالان سیاسی مخالف حکومت در خارج از کشور نامهای درباب این ماجرا به سازمان ملل متحد نوشتهاند.(۶) در این نامه به استناد سازمان عفو بینالملل به فهرست اسامی اعدامشدگان اشاره شده، و ادعا شده که این افراد طی دو ماه اعدام شدهاند. از آنجا که براساس همین فهرست، تاریخ اعدام ادعایی افراد فوق از مرداد تا اسفند اعلام شده، میتوان نتیجه گرفت که نه سازمان عفو بینالملل و نه امضاکنندگان نامه مذکور، در فهرست اسامی دقیق نشدهاند. درواقع اگر چنین دقتی بهکار میرفت، برایشان روشن میشد که فهرست مخدوشی که طی یک فرصت ۲۸ساله هم تکمیل نشده، قابلاستناد نیست، و احتمالاً تهیهکنندگان سعی کردهاند بهگونهای اطلاعات بدهند که محققان “فضول” و کنجکاو نتوانند درباب صحت و سقم آن و وجود خارجی نداشتن بسیاری از افراد نامبرده در فهرست تحقیق کنند.
۴ – مدعیان برای جبران این نقص بزرگ، طی این سالها به ساختن کلیپهایی از نوع بیان خاطرات و اطلاعات افرادی بهعنوان “شاهد” رو آوردهاند. اما باید دانست در شرایطی که اطلاعات و مدارک اصلی این ادعاها دچار کاستی محیرالعقول هستند، “خاطرهگویی” مغرضانه افراد نمیتواند مدرک محکمهپسندی تلقی شود. فکرش را بکنید. فردی با دریافت انعام کافی جلو دوربین ظاهر شده، و مشاهدات دروغین خود را از “نسلکشی بیرحمانه” بیان میکند، اما حتی مشخصات هویتی درصد ناچیزی از این قربانیان ادعایی در دسترس نیست، تا بتوان با استناد به آنها پذیرفت که این افراد وجود خارجی داشتهاند.
در یکی از جالبترین نمونههای این کلیپسازی، “شاهد عینی” به گودالی در گورستان خاوران با عمق بیش از ده متر اشاره میکند که تا سطح زمین مملو از اجساد بودهاست! براساس محاسبه اینجانب چنین گودالی برای پرشدن حداقل نیازمند ۱۵ تا ۲۰هزار جسد است.
بهراستی این گور دستهجمعی که نظیرش در کامبوج دوران خمرهای سرخ، یا نسلکشی رواندا هم پیدا نشده، کجاست؟ چرا کشف نشده؟ چرا هویت اجساد موردادعا اعلام نمیشود تا بتوان بررسی کرد؟(۷)
۵ – طی سالیان گذشته مسؤولان مطلبی دراینباب نگفتهاند، و حتی تلاشی برای خنثی کردن تبلیغات طرف مقابل نکردهاند. امسال برای اولینبار این موضوع مطرح شده، و مطالبی در بارهاش بیان شدهاست.
سکوت طولانیمدت مسؤولان در باب این پرونده را نمیتوان دلیلی بر حقانیت ادعای طرف مقابل دانست. دراصل، چنین شیوه برخوردی (سکوت و بیاعتنایی به تبلیغات مخالفان و مدعیان) متأسفانه بین مقامات و مسؤولان کشورمان رایج است. شاید تصور آنان این باشد که با بیاعتنایی و پاسخ ندادن، این موضوع جدی گرفتهنمیشود. درحالیکه چنین نیست.
شاید اثر مثبت انتشار فایل صوتی معروف این باشد که سکوت طولانیمدت و ناموجه مسؤولان شکستهشود، و فرصتی برای بررسی دقیق ماجرا و در نهایت بستهشدن باب فرصتطلبی برای برخی مدعیان که اغراق در مورد ابعاد این پرونده را مبدل به منبع درآمد برای خود کردهاند، فراهم شود.
******
اما در پایان …
بیتردید یک روز باید این پرونده نیمهباز گشودهشود. باید تحقیقی جامع درباب جزئیات آن انجام گیرد. اگر خطایی صورت گرفته، ابعاد این خطا شناختهشود، و با روشی عادلانه و مدبرانه این پرونده بستهشود.
بهنظر من اولین قدم ضروری که باید برداشتهشود، این است که با شفافسازی ابعاد آن، تعداد واقعی افراد اعدامشده مشخص شود، تا موقعیتی برای قصهپردازی فرصتطلبانی که نه دلشان برای ایران و ایرانی میسوزد، نه وحدت ملی ایرانیان برایشان ارزشی دارد، و نه عدالت و انصاف را ارج مینهند، بیش از این فراهم نیاید. با این بررسی، فهرستهای منتشرشده اصلاح خواهندشد و ابعاد واقعی ماجرا برای همگان روشن میشود. شخصاً با کنار هم گذاشتن اطلاعات پراکنده، بر این باور هستم که با چنین مطالعهای، به عددی بسیار متفاوت با آنچه ادعا میشود خواهیمرسید، و ثابت خواهدشد بخش مهمی از ادعاهای مخالفان حکومت ایران عددسازی براساس فهرستهای مجعول بودهاست.
در قدم بعد باید درباب علل این واقعه بررسی شود. مسؤولان وقت پاسخ خواهندداد که چرا و با چه توجیهی تصمیم به این شیوه برخورد گرفتهاند؟ طبعاً آنان در پاسخ به ضرورت مهار هرگونه ناآرامی احتمالی و انجام نوعی اقدام پیشگیرانه اشاره خواهندکرد. در این صورت باید بررسی شود آیا احتمال وقوع ناآرامی در آن ایام واقعاً تا چه اندازه بودهاست؛ و آیا راه دیگری جز اعدام گروهی از زندانیان برای دادن اخطار به هواداران بالقوه وجود نداشتهاست؟
نکتهای را در اینجا باید تذکر دهم: بعد از واقعه ۱۱سپتامبر که هواپیماهای مسافربری ربودهشده بهوسیله تروریستها بهعنوان ابزاری برای کشتار جمعی بهکار گرفتهشد، مجوز قانونی به مسؤولان امنیتی در سرتاسر کشور امریکا دادهشد که اگر هواپیمای مسافربری دیگری ربودهشده، و مسؤولان قانع شوند که هدف ربایندگان منفجر کردن آن در محدوده شهر و بهاصطلاح استفاده از هواپیما بهعنوان سلاح کشتار جمعی است، اجازه دارند، هواپیما را با تمام سرنشینان بیگناهش در منطقه مناسب هدف قرار داده، و از بین ببرند، تا خطری ساکنان شهر را تهدید نکند. به بیان دیگر از سر ناچاری مسافران بیگناه را فدای ساکنان بیگناه و پرتعداد شهر موردتهدید بکنند.
شاید تصمیم گرفتن در چنین لحظاتی برای مقامات مسؤول بسیار سخت و دردناک باشد، اما آیا چاره دیگری دارند؟ اگر سیصد مسافر بیگناه را هدف نگیرند، سههزار شهروند بیگناه قربانی ماجراجویی تروریستها خواهندشد.
در قدم سوم باید درباب مبانی قانونی و شرعی این تصمیم بررسی شود. آیا مسؤولان وقت شرعاً و قانوناً مجاز به محاکمه مجدد تعدادی از زندانیان بودند؟ آیا صدور حکم جدید برای آنان با وجود محکومیت قبلی مبنای حقوقی قابل دفاعی دارد؟
درباب مباحث مربوط به توجیه شرعی این ماجرا، مطالعه یادداشت محققانه آقای سیدضیاء مرتضوی را با عنوان “یک بام و دو هوا”(۸) توصیه میکنم. درباب توجیه قانونی این ماجرا، مطالعهای کارشناسانه و بهدور از بیانات احساسی درباب این که با این اقدام قوانین موضوعه کشور نقض شدهاست، سراغ ندارم. طبعاً در چنین مطالعهای به جای خواندن بیانیه، باید با استناد به مواد قانونی مشخص، درباب ارزیابی این برخورد نظر داد.
در قدم چهارم باید بررسی شود که دستورات امام خمینی (ره) درباب زندانیان و شیوه محاکمه آنان تا چه میزان رعایت شدهاست؟ به بیان دقیقتر، اگر خطایی رخ داده، و تندرویهای نامعقول صورت گرفتهاست، آیا این خطا در دستورات و رهنمودهای مقامات ارشد نظام بوده، یا در مرحله اجرا اتفاق افتادهاست؟
اما در آخرین قدم، به نظر من باید پرونده تابستان ۶۷ را به عنوان فصلی از کتاب تاریخ دهساله ناآرامی و خشونت در ایران معاصر مطرح نمود، دورهای که با بالارفتن نیروهای حزب دموکرات کردستان از دیوار پادگان سنندج در فردای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، و سپس تشکیل نیروی شبهنظامی “چندقومیتی”(۹) با هدف تهدید یکپارچگی کشور و گسترش اقدامات تجزیهطلبانه آغاز شده، و با ماجرای اعدامهای تابستان ۱۳۶۷خاتمه مییابد.
درست است که رفتار ظالمانه گروههای شبهنظامی در دهه ۶۰ و ترور بیش ار هفدههزارنفر از مردم این سرزمین توسط آنان، رفتار خشن و ظالمانه را حتی با یک زندانی توجیه نمیکند، اما نمیتوان به فکر حقیقتیابی بود، اما فریاد گمشده مظلومانی را که با تیر مستقیم تروریستهای بیوطن به خاک افتادهاند، نشنید.
باید دراین باب تحقیق کرد که خشونت و کشتار و ترور را کدام طرف به این سرزمین مظلوم تحمیل کرد؟ “اولین خون” را چه کسی بر زمین ریخت؟ چرا این خشونت پرهزینه این همه سال تداوم یافت؟ آیا نباید زبان به مذمت کسانی بگشاییم که در کشیدن اسلحه پیشدستی کردند، و طرف مقابل را هم وادار به دفاع مسلحانه کردند؟ آیا نباید سهم کسانی را که بدون اعتنا به صندوقهای رأی و تلاش برای حاکمیت مردم، فقط به فکر تکرار الگوی انقلاب کوبا بودند، و میپنداشتند با تکرار تجربه پیروزی بلشویکها در روسیه، میتوان در ایران بعد از بهمن ۵۷ هم “انقلاب دوم” راه انداخت، در ترویج خشونت و کشتار معین بکنیم و از آنان بخواهیم تا حداقل زبان به اعتراف و اقرار به اشتباه بگشایند و از ملت ایران پوزش بخواهند؟
پرونده خشونت دهساله و جنگ داخلی را باید حداقل یکبار گشوده و با دقت بخوانیم، و در محکمهای ملی “خشونت” و “خشونتگرایی” را محاکمه کنیم. محاکمهای که بیتردید به افزایش درک متقابل همه صاحبان سلیقههای مختلف، همه اقشار ملت ایران، و همه آحاد این ملت مظلوم از همدیگر کمک خواهدکرد؛ محاکمهای که به همهمان یاد خواهدداد، که ببخشیم اما فراموش نکنیم. یادمان خواهدداد که دیگر هیچ حزب و دستهای با پشتگرمی سلاحی که از پادگانهای همین مردم دزدیدهاست، رودرروی مردم خود نایستد و قصد حاکم شدن بر مقدرات کشور را نداشتهباشد، یادمان خواهدداد که آینده این سرزمین از طریق صندوقهای رأی ترسیم و تصویر خواهدشد و نه از طریق گلولههایی که به قصد ترور سیاستمداران مورد اعتماد و علاقه مردم شلیک میشوند. یادمان خواهدداد که همه ما از هر قومیت و مذهب و سلیقه سیاسی، فرزندان یک سرزمین هستیم و اعضای یک ملت بزرگ؛ ملتی که سختیهای بسیار کشیده و رنجها و حرمانهای بیشمار تحمل کرده، نامردمیها دیده، و خیانتها و خباثتهای بسیار تجربه کرده، اما ایستاده و با امید به فردای بهتر، به افقهای دور چشم دوختهاست، ملتی که برای رسیدن به فردای بهتر به فرزندان خود، همه فرزندان خود نیازمند است.
ایکاش از این به بعد سینه هیچ ایرانی با گلوله ایرانی دیگری دریدهنشود، و ایکاش همه فرزندان ایران برای تحقق این آرزوی بزرگ همداستان شوند.
——————————-
۱ – من تأکید دارم که برای اشاره به این گروه، از عبارت “منافقین” استفاده نکنم. این اسم زمانی برای گروه فوق بهکارگرفته شد که آنان ادعای مبارزه به نفع ایران و ایرانیان را داشتند، و مخالفان خود را متهم به وابستگی به امریکا میکردند و با این ادعاهای به ظاهر زیبا، جوانان آرمانگرای آن سالها را میفریفتند. بهعبارتی ظاهرشان زیبا اما به تشخیص اهل فن باطنشان زشت بود. انتخاب این نام با این توجیه صورت گرفت تا مردم بهویژه جوانان احساساتی فریب ظاهر زیبا را نخورند. اما با فاصله کوتاهی از این نامگذاری، آنان همین ظاهر زیبا و ریاکارانه را کنار گذاشتند، و بدون ریاکاری و صادقانه (!) در خدمت دشمنان ایران درآمدند. به نظر من از همان زمان تناقض بین ظاهر و باطن آنان از بین رفت و اینک نیازی به منافق دانستن آنان نیست، چون دیگر “منافق” نیستند، و ظاهرشان نهتنها زیبا نیست، بلکه به همان اندازه باطنشان از زیبایی بهبهره است!
۲ – آنروزها من دانشجوی بورسیه سازمان برنامه و بودجه بودم و از دوسال پیش تحصیل در دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه تهران آغاز کردهبودم.
۳ – متن این نامه به روایت آن دوست محترم، بسیار تند، پرشور و انقلابی بود. برای من بسیار جای تعجب بود که مسؤولان زندان تلاشی برای سانسور متن انجام نداده، و نامه را عیناً و بیکم و کاست به دست بازماندگان رساندهبودند.
۴ – منتشرکنندگان فهرست مذکور و مدافعان آن نمیتوانند ادعا کنند که “اختناق حاکم بر کشور” و فضای پلیسی اجازه تکمیل اطلاعات را طی این ۲۸ سال به ما ندادهاست. تشکیلاتی که محرمانهترین اسرار کشور را در باب فعالیتهای هستهای گردآوری کرده، و از طریق مزایده به دشمنان ایران میفروشد، آیا نمیتوانست طی اینهمه سال اطلاعات دقیق و غیرقابلانکار درباب هویت این اعدامشدگان را تهیه و ارائه کند؟
۵ – به عنوان یک نمونه از صدها مورد مشابه در فهرست ادعایی، به این مورد توجه کنید: در ردیف ۶۲ و ۶۳ فهرست به دو نفر به شرح زیر اشاره شدهاست:
۶٢ – محسن ….. مهر ۶٧ تهران تیرباران مجاهد
۶٣ – محمد …… آبان ۶٧ تبریز تیرباران مجاهد
بهطوری که ملاحظه میشود، تمام اطلاعات موجود درباره این دو نفر، نام (بدون نام خانوادگی) و تاریخ و محل اعدام و وابستگی تشکیلاتیشان است، و طی ۲۸سال هنوز کسی برای تکمیل این اطلاعات و باورپذیر کردن ادعای اعدام این افراد گامی برنداشتهاست. یا در ردیف ۱۴۳ به خانمی با نام خانوادگی آزاده (نام نامعلوم) اشاره میشود که در سال ۶۷ اعدام شدهاست و البته ماه اعدام او نیز نامعلوم است، و هیچ اطلاع دیگری درباره او وجود ندارد، حتی وابستگی تشکیلاتی وی نیز نامعلوم است. و صدها مورد دیگر. بهراستی چگونه میتوان درباب صحت و سقم این ادعا که چنین افرادی وجود خارجی داشته، و واقعاً درسال ۱۳۶۷ اعدام شدهاند، اظهار نظر کرد؟ پاسخ مدعیان این است: “بدون هیچ تحقیق و تردیدی قبول کنید”!
البته همانگونه که در متن اشاره شدهاست، ایراد غیرقابل بررسی بودن حتی درباب ردیفهای نسبتاً کامل فهرست هم وارد است، چه رسد به ردیفهای ناقص و بسیار پرشمار.
۶ – این نامه به امضای ۱۰۰نفر از فعالان سیاسی و مدنی مخالف حکومت ایران از جمله شیرین عبادی، مهرانگیز کار، سهراب بهداد، اسفندیار منفردزارده، ناصر پاکدامن و … رسیدهاست.
۷ – من با تماشای این کلیپ با خود فکر کردم فرد “شاهد” که ناصر سوداگری نام دارد و ظاهراً برای مدتی در بهشتزهرا شاغل بودهاست، احتمالاً آدم صادقی است و البته خیلی هم رند! ازیکسو پول گرفته تا داستانسرایی کند. از سوی دیگر با سوء استفاده از سادهلوحی سفارشدهندگان، داستان خود را عمداً طوری روایت میکند که نادرستیاش محرز باشد، و کسی باور نکند! امان از این ایرانی رند و آبزیرکاه!
۸ – مراجعه کنید به:
یک بام و دو هوا، نقد فقهی اظهارات آیتالله منتظری درباره اعدامهای سال ۶۷
۹ – منظورم از کاربرد عبارت “چندقومیتی” این است که نیروی شبهنظامی فعال در کردستان آن روزها، یک نیروی محلی با قومیت کرد نبود. بلکه بسیاری از سازمانها و تشکلهای سیاسی مخالف حکومت انقلابی ایران مصلحت خود را در این میدیدند که در کردستان فعالیت نظامی داشتهباشند، و به خود اجازه میدادند که با ادعای دروغین نمایندگی از جانب هموطنان مظلوم کردمان، هدف شوم تجزیه کشورمان را دنبال کنند.
فایل PDF این یادداشت را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
دستهها: تاریخ معاصر, یککمی سیاسی