بیستسالههای جنگ و شصتسالههای اقتصاد *
در دیدار اخیر نمایندگان گروهی از تشکلهای دانشجویی با مقام معظم رهبری یکی از سخنرانان جوان عبارتی به کار برد که موردتوجه برخی رسانههای خاص قرار گرفت: “جنگ را با بیستسالهها بردیم، اما اقتصاد را با شصتسالهها باختیم!” استقبال از این عبارت در سطحی بود که میتوان حدس زد برخی جریانات سیاسی که با تابلوی “تغییر” خواهان عدمتغییر در سپهر سیاسی کشور و حفظ ارکان قدرت در دستان خود هستند، به یکی از شعارهای محوری انتخاباتی خود دستیافتهاند.
اما بهراستی گزاره موردنظر سخنران جوان تا چه میزان محل از اعراب دارد که اینچنین مورد استقبال رسانههای خاص قرار گرفتهاست؟ به باور نگارنده برای بررسی بهتر این موضوع، توجه به نکات زیر ضروری است:
۱ – آیا جنگ را با بیستسالهها بردیم؟ درست است که رمز پیروزی در دوران دفاع مقدس حضور یکپارچه مردم در میدان و دلاوری و جانبازی همه اقشار مردم بهویژه جوانان پرشور از خود گسسته و به خدا پیوسته بود، درست است که رشادت و پایمردی سردارانی جوان و جوانمرد چون همتها، باکریها، خرازیها و باقریها که همگی به تازگی بیستسالگی را پشت سر گذاردهبودند، بینظیر و بیبدیل است و حماسهای ماندگار در تاریخ ایران. اما آیا میشود نقش فرماندهان و امیران باتجربه و دلسوز ارتش را که صادقانه تجربه و دانش خود را به میدان آوردند و دوشادوش جوانان پرشور هدایت و طراحی عملیات را برعهده گرفتند، نادیده گرفت؟ آیا این همه تأکید پررنگ بر نقش جوانان چه در کسوت رزمندگان خطشکن و چه در مقام فرماندهان میدان، جفا در حق گوهرهایی قدرناشناخته نیست که بیهیچ ادعایی همه چیز خود را به پای جنگ گذاشتند؟
۲ – آیا باخت اقتصادیمان تقصیر مدیران شصتساله است؟ درست است که در کشورمان با پدیده مدیریت مادامالعمر روبهرو هستیم، مدیرانی که وقتی ناکارآمدیشان اثبات میشود، فقط از مسؤولیتی به مسؤولیت دیگر اسبابکشی میکنند. اما اگر با جوانگرایی کار را به دست جوانترها بسپاریم، لزوماً اوضاع بر وفق مراد میشود؟ مگر معجزه هزاره سوم خود بهنوعی جوانگرایی نبود؟ مگر همان دولت با منصوب کردن دوستان جوان خود در سمتهای حساس، مدیران نسل قبل را که “شصتساله بودند خانهنشین نکرد؟ پس چرا مشکل به جای حل شدن بیشتر هم شد؟!
آیا با منصوب کردن آقازادههایی که با همین مدیران شصتساله تشابه اسمی دارند، جوانگرایی اتفاق میافتد؟!
واقعیت این است که مشکل اصلی و بنیادین اقتصاد ما سیاستزدگی است. برخلاف همه کشورهای موفق در میدان اقتصاد که سیاستشان در خدمت اقتصادشان است، سالهاست که اقتصاد ما به سیاستما هم در عرصه سیاست خارجی و هم در میدان سیاست داخلی باج میدهد. در چنین شرایطی نه از مدیران شصتساله با ارتباطات گسترده و مدارک تحصیلی پروپیمانی که همزمان با تصدی چندین مسؤولیت سنگین موفق به دریافت آن شدهاند، کار برخواهدآمد، نه مدیران صدساله با کولهبار عظیم تجربهشان میتوانند ارابه اقتصاد را هل بدهند، و نه مدیران بیستساله با شور و شوق و از خود گذشتگیشان معجزهای صورت خواهندداد.
به بیان دیگر هرچند مدیران مادامالعمر عملکرد قابلدفاعی ندارند، اما همه ناکارآمدی اقتصادمان حاصل دلاوری و تدبیر آنان نیست.
۳ – آیا این مدیران شصتساله همان جوانان پرشور دهه شصت نیستند؟! درواقع بسیاری از همان جوانان بیستساله که به زعم سخنران جوان جنگ را به مرحله پیروزی رساندند، اینک در سن شصتسالگی سکان اقتصاد کشور را در دست دارند!
سؤالی که باید به آن پاسخی سنجیده بدهیم، این است که چرا طی چند دهه بعد از دوران دفاع مقدس این جوانان پاکباز و عاشق شهادت به مدیرانی محافظهکار و حتی برخی هم طالب رانتهای پیدا و پنهان مبدل شدهاند؟! مگر این مدیران شصتساله که باید بهاصطلاح همه کاسه کوزهها را سرشان بشکنیم، از سیارهای دیگر بر کشورمان نازل شدهاند؟
۴ – چرا مدیران شصتساله ما طی چهل سال فاصله از بیستسالگی تا شصتسالگی تجربه ارزشمندی کسب نکرده و توشه علمی مناسبی نیندوختهاند که اینک آنان را با عنوان فرزانگان بر صدر بنشانیم و قدر نهیم؟ آیا این تقصیر خودشان بوده که قدرت یادگیری نداشتند، یا تقصیر نظام اداری کشور بوده، که به یادگیری و کسب تجربه و شایستهسالاری سالها بیمهری ورزیده و جفا روا داشتهاست؟
چه تضمینی در کار است که با کنار گذاشتن و خانهنشین کردن شصتسالهها، بیستسالههای امروز هم همان مسیر را نروند و سالها بعد به مدیران شصتساله مبدل نشوند؟!
۵ – بهراستی چرا سن بازنشستگی در کشورمان تا بدینحد پایین است و بهجای استفاده درست از تجربه نسل گذشته به فکر حذف آنان و آزمودن گروهی دیگر میافتیم؟ آیا این جفا در حق سرمایه اجتماعی کشور نیست که با صرف هزینه فراوان شکل گرفتهاست؟ چرا همه مقامات سابق کشور باید مغضوب و معزول و مطرود باشند؟ کدام کشور موفق جهان چنین شیوه بدیع مدیریتی را تجربه کرده که ما هم اصرار بر آزمودن آن داریم؟
ایراد کار ما همانگونه که اشاره شد، نه بیستساله بودن و نه شصتساله بودن مدیران، بلکه شکلگیری فضای نامناسب رقابت حزبی و تلاش برخی کانونهای قدرت به کسب قدرت بدونتوجه به هزینههای اجتماعی و فرهنگی رفتار سیاسیشان است. آنان زمانی که مصلحت سیاسی حزبشان ایجاب کند، شعار جوانگرایی سر میدهند، و زمانی دیگر و براساس مصلحتی دیگر به هفتادسالهها میدان میدهند که بهاصطلاح دود از کنده بلند میشود! همه اینها به این معنی است که در قدم اول بهجای کنار زدن گروهی از مدیران هرچند ناکارآمد و برکشیدن گروهی دیگر، باید قواعد بازی در میدان رقابت سیاسی داخل کشور را از نو و با روشنی و صراحت تمام بازنگری و بازآرایی کنیم، بهگونهای که رقابت سیاسی سالم بین احزاب منتهی به شایستهسالاری شود و خسارت گزاف به منافع ملیمان نزند.
——————————-
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره یکشنبه ۱۲ – ۳ – ۹۸ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: مدیریت و شایستهسالاری, یککمی سیاسی