نگاهی به فیلم “زندگی دیگران” *
فیلم زندگی دیگران (The Lives of Others) محصول سال ۲۰۰۶ سینمای آلمان است، و بیش از ۳۰ جایزه از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را برده، و منتقدان بسیاری را به تحسین خود واداشتهاست. ماجرا در آلمان شرقی و در سالهای آخر دوران استیلای حزب کمونیست اتفاق میافتد. اشتازی پلیس مخوف امنیت با جدیت سرگرم کنترل هنرمندان و نویسندگان است. وزیر فرهنگ و هنر مأموریتی خاص به مقامات اشتازی میدهد: آنان باید گئورگ درایمن نمایشنامهنویس برجسته را که مورد توجه و علاقه مقامات کشور است، تحتنظر بگیرند. او تاکنون مورد سوءظن و شنود قرار نگرفتهاست. اما وزیر به او مشکوک است.
ویسلر بازجوی ارشد و کارآزموده اشتازی مأمور پرونده میشود. او با شنود مداوم در جریان جزئیات زندگی نویسنده قرار میگیرد. ازیکسو شخصیت صادق و صمیمی نویسنده او را تحتتأثیر قرار میدهد، و از سوی دیگر در ادامه کنترل نامحسوس متوجه میشود وزیر با استفاده از مقام و موقعیت سیاسی خود خواستههای نامتعارفی از کریستا همسر نویسنده که بازیگر معروف تئاتر است، دارد. درواقع قصد وزیر گرفتار کردن و حذف نویسنده است، تا بیدردسر به خواسته شیطانی خود برسد.
ویسلر در ادامه مأموریت خود بهتدریج متحول میشود، و بدون اطلاع نویسنده به او کمک میکند. وزیر و مقامات اشتازی از پیشرفت پرونده ناراضی هستند، زیرا مدرکی برای گیرانداختن درایمن پیدا نشدهاست. وزیر که از تسلیم شدن کریستا ناامید شده، مقامات اشتازی را وادار میکند تا با تحت فشار قرار دادن کریستا مدارک جرم درایمن نویسنده را بیابند. کریستا تحت فشار و از ترس اعتراف کرده، و حاضر به همکاری با پلیس امنیت برعلیه شوهرش شده، و راز او را برملا میکند. اما ویسلر به سرعت دست بهکار شده، و مدرک جرم نویسنده را که یک ماشین تایپ غیرمجاز است، سرقت کرده و نابود میکند.
کریستای ناامید و شرمسار که میپندارد با اعترافات خود برای همسرش دردسری بزرگ درست کرده، خودش را جلو کامیون انداخته و خودکشی میکند. ویسلر که جلو در خانه نویسنده شاهد ماجراست، خودش را رسانده، و در آخرین لحظات زندگی کریستا سعی میکند به او بفهماند که با از بین رفتن مدرک جرم، دیگر خطری نویسنده را تهدید نمیکند. اما دیر شدهاست.
نویسنده نجات مییابد، و پرونده علیه او با نام رمز لازلو بستهمیشود. اما ویسلر که دیگر مورداطمینان مقامات اشتازی نیست، به شدت تنزل درجه مییابد و به واحد نامهرسانی تبعید میشود.
چندسال بعد دیوار برلین تخریب شده، و رژیم کمونیستی آلمان شرقی متلاشی میشود. درایمن خبردار میشود که برخلاف تصورش، او هم تحت کنترل و شنود بودهاست. او با مراجعه به مرکز اسناد اشتازی سابق، پرونده خود را مطالعه کرده، و درمییابد که مأمور شنود با تحریف بخشی از اطلاعات شنودشده، به او کمک کرده، و باعث نجات او از دردسری بزرگ شدهاست.
در پایان فیلم، ویسلر جدیدترین کتاب نویسنده را با عنوان “سرودی برای انسان نیک” از کتابفروشی خریداری میکند تا بخواند، نویسنده در صفحه تقدیم اثرش را با احترام و تشکر به مأمور سابق اشتازی یعنی همان ویسلر تقدیم کردهاست. چرا که او با پشت پا زدن به گذشتهاش، و با بهخطر انداختن خود برای رهایی بیگناهان، اینک نمونهای بارز از “انسان نیک” است.
دونرسمارک نویسنده و کارگردان جوان آلمانی در اولین اثر بلند خود به خوبی از عهده کاری بزرگ برآمدهاست. او با موفقیت ترس ریشهدار مردم آلمان شرقی از پلیس امنیت و مصائب هنرمندان و نویسندگان آن کشور را به تصویر کشیدهاست.
در یک صحنه ویسلر از خانم همسایه نویسنده میخواهد که با اشتازی همکاری کند زیرا ادامه تحصیل دخترش مارشا در دانشکده پزشکی در گرو همکاری اوست. ترس و نگرانی از تمام اجزای چهره مادر هویداست، زیرا میداند اگر دست از پا خطا کند، آینده تحصیلی و شغلی فرزندش به خطر خواهدافتاد. در صحنهای دیگر ویسلر و رئیسش در سالن سلفسرویس اداره با کارمند جوانی برخورد میکنند که در جمع دوستانش لطیفهای درباره اریش هونکر رهبر حزب میگوید. کارمند جوان با دیدن آن دو نزدیک است قالب تهی کند. حتی کارمندان جزء پلیس امنیت هم در خلوت خود با حکومت خفقان مشکل دارند، اما جرأت ابراز عقیده ندارند.
دو صحنه برخورد نویسنده و ویسلر با بازی کودکان هم نکته جالبی دربر دارد. در صحنه اول ویسلر که رفتوآمد درایمن را زیرنظر دارد، میبیند او در بازگشت از خرید، زنبیلش را کناری گذاشته و دقایقی با کودکان سرگرم فوتبال میشود، علاقه دوطرفه کودکان و نویسنده توجه ویسلر را جلب کردهاست. در صحنه دوم ویسلر در ساختمان محل اقامتش سوار آسانسور شدهاست، که پسرکی با توپش وارد میشود. پسر خردسال لحظاتی آقای همسایه کمحرف را برانداز میکند و میپرسد:
- شما برای اشتازی کار میکنید؟!
- تو از اشتازی چه میدانی؟
- پدرم میگوید آنها آدمهای خوب را دستگیر و اذیت میکنند!
ویسلر یک پلیس وظیفهشناس است و به حکم غریزه باید پدری را که در خلوت خانهاش علیه اشتازی بدگویی کرده، گیر بیندازد. او میپرسد:
- اسمش چیه؟
- اسم کی؟!
ویسلر ناگهان به خود میآید. او شروع به تحول کرده، و بناست انسان نیکی بشود. با دستپاچگی مسیر صحبت را با کودک عوض میکند:
- اسم توپت!
کودک با نگاهی عاقل اندر سفیه آقای همسایه کمحرف و خشن را برانداز میکند و با تعجب میگوید:
- توپ که اسم لازم ندارد!
مقایسه ویسلر بین رابطه درایمن و همسایگانش و رابطه او با همسایگانش دارد، میتواند در تسریع تحول فکری او اثر بگذارد. همسایهها نویسنده را دوست دارند، اما از او فقط میترسند، زیرا عضو اشتازی است.
صحنه خودکشی و مرگ کریستا صحنهای تأثیرگذار است. درایمن با عجله از پلهها پایین میپرد و خود را بالای سر کریستا که درحال جاندادن است، میرساند و پیکر بیجان او را در آغوش میگیرد. همسایهها و اهل محل جمع میشوند. همه متأثر و غمگین هستند، اما از ترس مأموران اشتازی که همانجا حضور دارند، حتی جرأت همدردی با نویسنده را هم ندارند.
صحنه دیدار نویسنده با آلبرت یراسکا کارگردان ممنوعالکار نیز صحنهای دیدنی است. او برای دلجویی به دیدار یراسکای افسرده و گوشهگیر رفتهاست. یراسکا در اتاقش در محاصره تلی از کتابها است. درایمن از گفتگویش با وزیر درباره او میگوید و وانمود میکند که با گذشت دهسال امیدی برای رفع ممنوعالکاریش وجود دارد. یراسکای افسرده نیاز به قدری امیدواری دارد، حتی اگر با وعدهای اینچنینی حاصل شود. اما درایمن دروغگوی خوبی نیست. او ذاتاً آدم صادقی است. خنده یراسکای ناامید نشان میدهد که دروغ دوستش را باور نکردهاست. یراسکا چندروز بعد خودکشی میکند.
انتخاب اسم رمز لازلو برای نویسنده میتواند اشارهای به ماجرای ویکتور لازلو یکی از شخصیتهای فیلم ماندگار کازابلانکا باشد، او که از سران آزادیخواهان چک و تحت تعقیب نازیها است، همراه همسرش به کازابلانکا میگریزد، تا از آنجا به امریکا بروند. آلمانیها در تعقیب او هستند و ریک بلاین قهرمان فیلم با بازی همفری بوگارت با پذیرش خطری بزرگ به او و همسرش کمک میکند تا از دام نازیها بگریزند؛ همانگونه که ویسلر به درایمن نویسنده کمک میکند.
همچنین داستان فیلم شباهت خاصی به رمان فارنهایت ۴۵۱ اثر ری برادبری و فیلمی که فرانسوا تروفو براساس آن ساختهاست، دارد. این فیلم جامعهای را به تصویر میکشد، که در آن داشتن و خواندن کتاب جرمی بسیار بزرگ است. مأموران حکومتی کتابها را هرجا بیابند به آتش میکشند. گای مونتاگ یکی از این مأموران است که در یافتن کتابهای جاسازیشده تخصص دارد! او یکروز تحریک میشود کتابی را بهجای سوزاندن بخواند، و این باعث بیداری و یاغی شدنش میشود، و عاقبت از دست همکاران سابق خود میگریزد.
اما شباهت داستان فیلم به ماجرای رمان ماندگار گوژپشت نتردام اثر ویکتور هوگو نیز قابلتأمل است. در این ماجرا کشیش کلود فرولو با سوء استفاده از قدرتش سعی دارد اسمرالدا دخترک کولی را تسلیم نیت شیطانی خود کند. و چون توفیق نمییابد، مقدمات اعدام او را به اتهام نابخشودنی جادوگری فراهم میآورد. کشیش نقشی همچون وزیر فرهنگ و هنر در فیلم دارد که با استفاده از قدرت سیاسی خود، به فکر رسیدن به کریستا افتادهاست. سیرت وزیر نیز همچون کشیش به زشتی صورت کازیمودو یا همان گوژپشت نتردام است. کریستا همانند اسمرالدا قربانی خواستهای شیطانی شده، و جان میبازد، با این تفاوت که نه شهامت و پایمردی اسمرالدا را دارد که در مقابل تهدید و خشونت تسلیم نشود، و نه دشنه تیز او را دارد که از خود دفاع کند.
جالب اینجاست که زندگی گذشته اولریش موئه بازیگر نقش ویسلر نیز تاحدی مشابه وضعیت درایمن است. او که یکی از بازیگران مطرح تئاتر در آلمان شرقی بود، بعد از فروریختن دیوار برلین خبردار شد که همسر سابقش خبرچین اشتازی بوده، و وظیفه پائیدن او را برعهده داشتهاست!
ماجراهایی مشابه “زندگی دیگران” در جوامعی امکان بروز مییابد که حکومت سرک کشیدن به زندگی خصوصی شهروندان را نه وظیفه بلکه حق خود میداند، و به خود اجازه میدهد آنها از نظر طرز فکر و سلیقه و سبک زندگیشان طبقهبندی کند. در چنین شرایطی، قدرت سیاسی میتواند زمینه فساد را ایجاد کند. قدرتمندان رقبای خود را با انگ سیاسی حذف میکنند، برای حل مشکل شهروندان باجخواهی میکنند، و حتی فرصت و موقعیت این را نیز مییابند که از قدرت و نفوذ خود برای ارعاب شهروندان و وادار ساختنشان به اطاعت و تسلیم سوء استفاده کنند.
————————————–
* – این یادداشت با عنوان “نگاهی به فیلم “زندگی دیگران”؛ عشق زیر سایه اشتازی!” در سایت دیدارنیوز منتشر شدهاست.
دستهها: دستهبندینشده, فیلم، رمان و ادبیات