زندگی زیر سایه سنگین تبعیض *
تبعیض و تفاوت قائل شدن بین انسانها که همه برابر آفریدهشدهاند، یکی از زشتترین پدیدههای تاریخ زندگی بشر است. قرآن کریم جرم بزرگ فرعون مصر را تفاوت قائل شدن بین مردم و برتری دادن گروهی بر گروه دیگر میداند (و جعل اهلها شیعا). اما آیا بهراستی تبعیض فقط در تبعیض نژادی یا تبعیض قومیتی خلاصه میشود؟ در نگاهی عمیقتر، میتوان ویژگیهایی چون، نژاد، قومیت، مذهب، طبقه اجتماعی، جنسیت و حتی گاه تعلقات سیاسی را بهعنوان تفاوتهایی میان انسانها برشمرد که ممکن است مایه تبعیض تلقی شوند.
فیلم خدمتکار (The Help) محصول سال ۲۰۱۱ که براساس رمانی با همین نام اثر کاترین استاکت ساختهشده، به موضوع تبعیض نژادی پرداختهاست. این فیلم در چهار مورد نامزد جایزه اسکار شد، و جایزه بهترین بازیگر نقش دوم زن را بهخاطر بازی اوکتیویا اسپنسر از آن خود کرد. علاوهبراین فیلم موفق به کسب دهها جایزه دیگر نیز شد.
داستان در اوایل دهه ۱۹۶۰ در شهر جکسون مرکز ایالت میسیسیپی اتفاق میافتد. زنان سیاهپوست برای خانوادههای مرفه سفید شهر کار میکنند. آنها دستمزدی بسیار اندک میگیرند، و رفتار زشت سفیدها را تحمل میکنند. نزدیک یک قرن است که بردهداری برافتاده، اما هنوز سفیدهای نژادپرست خود را برتر از سیاهان میدانند، و به خود اجازه میدهند که آنان را تحقیر کنند.
خدمتکارهای سیاه کودکان خانوادههای سفید را نگهداری میکنند. کودکان به دایههای مهربان و زحمتکش خود وابسته شده، و انس میگیرند، اما وقتی بزرگ شدند، مثل پدر و مادرشان بیرحم و سنگدل از آب درمی آیند. خدمتکارهای سیاه با ناامیدی این شرایط دشوار را تحمل میکنند.
اسکیتر فیلن با بازی اما استون دختر جوانی است که در خانوادهای مرفه بزرگ شده، و علاقه شدیدی به خدمتکار سیاهشان کنستانتین که او را بزرگ کرده، دارد. او که قصد دارد نویسنده شود، بهتازگی از دانشگاه فارغالتحصیل شده، و به خانه برگشتهاست که خبردار میشود، کنستانتین خانواده او را ترک کرده، و برای همیشه رفتهاست. اسکیتر دنبال موضوعی نو و جاذب برای کتابش میگردد. او به این فکر میافتد که خاطرات زنان خدمتکار سیاهپوست را گردآوری کرده، و احساس آنان را درباره رفتار خشن اربابها و تبعیض نژادی دردناک رایج در شهر در کتابش به تصویر بکشد. خدمتکارها ابتدا از ترس حاضر به همکاری نمیشوند، ولی بهتدریج با اتفاقاتی که برای هرکدامشان میافتد، دل به دریا میزنند و ماجراهای اندوهبار خود را برای اسکیتر تعریف میکنند.
آیبیلین کلارک با بازی ویولا دیویس و مینی جکسون با بازی اوکتیویا اسپنسر دو زن خدمتکار هستند که بیشترین همکاری را با اسکیتر کرده، و خدمتکارهای دیگر را هم تشویق به همکاری میکنند. آیبیلین چند سال پیش پسر جوانش را از دست دادهاست. او در محل کار دچار حادثهای مشکوک میشود. او را با وانت به بیمارستان سیاهپوستان میرسانند و جلو بیمارستان روی زمین پرتش میکنند. چند روز بعد پسر جلو چشمان مادر رنجدیدهاش جان میدهد. آیبیلین با بعضی سنگین در گلو میگوید: “اونا کشتنش. چون سیاه بود”. مینی بهترین آشپز شهر است. اما اربابش که همکلاسی سابق اسکیتر است، او را به جرم استفاده از دستشویی خانه با تحقیر اخراج میکند.
ترور مدگار ایورز کنشگر اجتماعی سیاهپوست به دست نژادپرستان شهر هرچند باعث گسترش نگرانی سیاهپوستان شده، اما درنهایت موجب میشود قفل زبان زنان خدمتکار بشکند. آنان دیگر ترسشان ریخته، و حاضر میشوند خاطراتشان را با اسکیتر در میان بگذارند.
اسکیتر خبردار میشود که خدمتکارشان کنستانتین با میل خود خانهشان را ترک نکرده، بلکه بعد از بیستونه سال خدمت صادقانه توسط مادرش اخراج شدهاست. مادر با شرمندگی در جواب اسکیتر میگوید وقتی مهمانانش که چند خانم متشخص سفید بودند، متوجه رفتار خودمانی او با خدمتکار پیر و دخترش راشل میشوند، و احساس میکنند که او بهاصطلاح سیاهها را پررو کرده، مجبور میشود برای اثبات سفید و متمدن بودنش همانجا او را در حضور مهمانها اخراج کند. کنستانتین با قلبی شکسته خانواده فیلن را ترک میکند. بعد از مدتی کوتاه مادر پسرش را برای دلجویی دنبال کنستانتین میفرستد، اما دیگر دیر شده، پیرزن دلشکسته دنیای پر از ظلم و تبعیض را ترک کردهاست. اسکیتر با فهمیدن اصل ماجرا بهشدت از دست مادر عصبانی است، اما دیگر کاری از دست کسی برنمیآید.
تفاوت اسکیتر با دوستان و همکلاسیهای سابقش این است که او مثل بقیه نمیتواند همراه با بزرگ شدن و قد کشیدن همچون بزرگترها سنگدل و بیرحم بشود، و زحمات دایه سیاهش را فراموش کند. کودکان نمیتوانند علت تفاوت بین سیاهپوستان با سفیدها را درک کنند. یکی از کودکان سفیدپوست که آیبیلین در طول دوران کاریاش بزرگش کرده، فکر میکرد آیبیلین چون زیادی قهوه خورده، پوستش سیاه شدهاست. فضای عمومی شهر و تربیت خانوادگی سفیدهای نژادپرست بهگونهای است که همین کودکان وقتی بزرگ میشوند، نسخه برابر با اصل بزرگترهایشان از نظر بدرفتاری و تبعیض نسبت به سیاهان هستند. اما اسکیتر اینگونه نیست.
کتاب چاپ میشود، و بهسرعت موردتوجه قرار میگیرد، هرچند نویسنده همه اسامی و حتی اسم شهر را هم تغییر داده، اما خوانندگان کشف میکنند که قهرمانهای داستان چه کسانی هستند. هیلی هالبروک همکلاسی دبیرستان اسکیتر که از فعالان مؤثر تشکل زنان سفیدپوست است، با انتشار کتاب بسیار عصبانی شده، و درصدد تلافی است. زیرا با مطالب کتاب آبرویش خدشهدار شدهاست. او دوستش الیزابت ارباب آیبیلین را وادار میکند تا خدمتکارش را اخراج کند. صحنه اخراج آیبیلین بسیار قابلتأمل است. دخترک خردسال که بهشدت به خدمتکار سیاه وابسته است، گریهکنان از او میخواهد ترکش نکند:
دخترک: نرو! آیبی!
آیبیلین: تو باید برگردی توی تختخوابت.
دخترک: لطفاً نرو!
آیبیلین: مجبورم عزیزم. واقعاً متأسفم.
دخترک با لحنی معصومانه: میخوای بری پیش یه دختر دیگه؟
آیبیلین درحالیکه اشک میریزد و کودک را بغل میکند: نه اینطور نیست. نمیخواهم ترکت کنم. وقت بازنشستگی منه. تو آخرین دختر کوچولوی منی.
الیزابت مادر دخترک نیز بسیار ناراحت و شرمسار است. اما نمیتواند مانع رفتن خدمتکار سیاه بشود. او باید به دوستش هیلی ثابت کند که یک سفیدپوست اصیل است.
صحنه رفتن کنستانتین هم بسیار تأثیرگذار است. او درحال جمع کردن لباسها و وسایل شخصیاش است. وقتی لباسش را برمیدارد، روی دیوار علامتهایی را که طی سالیان دراز همراه با قد کشیدن اسکیتر و دختر خودش راشل برای اندازهگیری قد آندو روی دیوار نقش کرده میبیند، و با اندوهی فراوان آه میکشد. گویی در یک لحظه تمام آن سالها که با شور و شوق به خانواده فیلن خدمت کرده، و محبت خود را بین کودک خودش و کودک خانواده فیلن تقسیم کرده، و به او مهری مادرانه پیدا کرده، از پیش چشمانش میگذرد. او این همه خاطره را باید یکجا بگذارد و برود، فقط در یک لحظه.
خانم کاترین استاکت نویسنده رمان جایی گفتهاست که همواره دلش میخواسته بداند خدمتکارهای سیاهپوست که عمرشان را صرف بزرگ کردن کودکان اربابهای سفید میکنند، و آزار و تحقیر و تبعیض فراوانی را تحمل میکنند، چه حسّی دارند. او برای انتشار کتابش با مشکلات فراوان مواجه شد. بسیاری از ناشران چاپ کتابش را نپذیرفتند. اما عاقبت کتاب چاپ شد، به ۴۲ زبان ترجمه شد و بیش از ده میلیون نسخه فروش رفت.
امروزه برخلاف دهههای پیشین تبعیض نژادی بهشدت محدود شدهاست. رژیم آپارتاید در افریقای جنوبی به تاریخ پیوسته، و در امریکا خاطره خانم رزا پارکس را که در سال ۱۹۵۵ با بیاعتنایی به قانون تخصیص صندلیهای اتوبوس به سفیدپوستان نهضتی در آلاباما راه انداخت، با دفن او در کاپیتال هیل گرامی میدارند. هرچند هنوز بقایای خشونت نژادی درمورد رنگینپوستان در برخی شهرهای امریکا وجود دارد. بدینترتیب رژیم صهیونیستی را میتوان آخرین بازمانده دوران ننگین تبعیض نژادی دانست.
بااینحال اشکال دیگر تبعیض هنوز با قدرت تمام در جوامع مختلف بین انسانها جریان دارد. وقتی مناسبات غلط اقتصادی جامعه را گرفتار شرایطی میکند که امکان تغییر جایگاه اجتماعی برای یک گروه پرشمار از انسانها وجود نداشتهباشد، و به صرف تولد در یک خانواده فقیر محکوم به فقر ابدی باشند، آیا این خود نمودی از تبعیض نیست؟ وقتی فرصتهای مرغوب شغلی صرفاً با توجه به وابستگی فامیلی افراد و یا وابستگی آنان به فلان جریان سیاسی در اختیار خواص قرار بگیرد، آیا تبعیض اتفاق نیفتادهاست؟ وقتی فرصتهای تحصیلی که زمینهساز دستیابی به جایگاه برتر اقتصادی و اجتماعی است، بهصورت برابر در اختیار افراد جامعه قرار نگیرد، و وابستگان یک جریان سیاسی از چنین موقعیت ارزشمندی بهراحتی بهرهمند شوند، درواقع با نوعی از تبعیض و تفاوت گذاشتن بین انسانها روبهرو هستیم، که البته ارتباطی با رنگ پوست آنان ندارد.
اینک گروهی روبهفزونی از اندیشمندان و تحلیلگران عدالت اجتماعی را رمز بقای جامعه انسانی میدانند. از دید آنان عدالت نه فقط یک فضیلت انسانی یا اخلاقی بلکه ابزاری است که باید برای بقای جامعه به کار گرفتهشود. جامعهای که در آن گروهی بزرگ از انسانها اسیر فقر گسترده باشند، امکان استفاده از توان و استعداد بخشی از فرزندان خود را از دست میدهد، زیرا همان کودکان و نوجوانانی که بهراحتی فرصت ادامه تحصیل را از دست میدهند، چه بسا میتوانستند در قامت نخبگان و اندیشمندان مسیر دستیابی جامعه بشری را به دانش حیاتبخش هموار سازند. از سوی دیگر جامعهای که دست گروهی بزرگ از اعضای خود را از نعمتهای مادی کوتاه میکند، تا نورچشمیها به رفاه بیشتری دست بیابند، همواره باید آماده غلیان خشم محرومان باشد و نگران برخورد غیرمنتظره آنها؛ همانگونه که مینی جکسون خدمتکار سیاه با رفتار غیرمنتظره خود اربابش خانم هیلی هالبروک را غافلگیر ساخته و لطمهای فراموشنشدنی به اعتبار او وارد میآورد.
—————————
* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شدهاست.
دستهها: دستهبندینشده, فیلم، رمان و ادبیات
بیاناتی که داشتهاید بسیار زیبا بود…
در دوران پیش از اسلام در زمان ساسانیان تبعیض در حدی بود که فرزند کشاورز حتما کشاورز، فرزند دبیر(یکی از طبقات اشرافی دربار)حتما دبیر و فرزند کارگر حتما کارگر میشد…یعنی هرکس بدون استثناء شغل پدری خود را انجام میداد.این تبعیض به حدی بود که روزی یک کفاشی نیکیای در حق شاه ساسانی انجام میدهد،شاه به کفاش میگوید که هرچه خواهی به تو خواهم داد..کفاش که اصرار های شاه را میبیند به شاه میگوید: فرزند پسری دارم که علاقه فراوانی به تحصیل دارد،از شما چه پنهان که هوش و نابغهی قابل تقدیری دارد…از شما میخواهم که اجازه دهید او نیز همانند فرزندان اشراف حق تحصیل داشته باشد(در زمان ساسانیان فقط اشراف زادگان حق تحصیل داشتند)…خلاصه بعد از صحبتهای فراوان شاه تصمیم میگیرد با مغان(روحانیون زرتشتی)در این باره مشورت کند…و اما روحانیون بیان میکنند که اگر کسی از طبقات پایین جامعه حق تحصیل که از حقوق اشراف زادگان است برخوردار شود؛ خداوند بسیار عصبانی شده و بلایا گریبانگیر شاه و مملکت خواهد شد…در نتیجه شاه اجازه تحصیل به فرزند کفاش را نمیدهد.
این یک نمونه از تبعیضهای نژادی دوران باستان بود که نشان میدهد تبعیض همواره در زندگی انسان حضور داشته…چه بسا پیامبر گرامی اسلام(ص) و حضرت علی(ع) این تبعیضات را به حد چشمگیری کاهش دادند؛ ولی بعدها مجدداً تبعیض بیشتر شده و نژاد عرب را برتر شمرده و غیر عرب از جمله ایرانیها را کوچک و عاجز شمرده و به آنها عجم(غیر عرب)میگفتند.
مطالب بسیار مفیدی در وبسایت قرار میدهید…علاقهی زیادی که به اقتصاد و ادبیات دارم باعث میشود هرروز به وبسایت شما مراجعه کرده و تا میتوانم مطالعه کنم…با آرزوی شادی و سلامتی…خدا قوت🌹🌹