نگاهی به فیلم “دشمنان”، پایانی ناعادلانه برای چرخه خشونت *

فیلم Hostiles به کارگردانی اسکات کوپر  محصول سال ۲۰۱۷ است. ماجرا در سال ۱۸۹۲ و در غرب امریکا اتفاق می‌افتد. سروان جوزف بلاکر بعد از سالیان طولانی شرکت در جنگ‌های پراکنده با قبایل سرخ‌پوست، در شرایطی که دیگر از جنگیدن و کشتن و این‌همه خشونت خسته شده، تصمیم به بازنشستگی گرفته‌است. اما قبل از صدور حکم بازنشستگی با مأموریتی متفاوت روبه‌رو می‌شود: او باید یکی از سران قبیله شایان را که سال‌ها در زندان بوده، همراه با خانواده‌اش از قرارگاه محل اقامت در نیومکزیکو به زادگاهش در مونتانا بازگرداند. رئیس‌جمهوری در اقدامی مصالحه‌جویانه اجازه داده شاهین زرد را که بیمار و در آستانه مرگ است، به سرزمین آبا و اجدادی‌اش برگردانند تا همانجا بمیرد و در گورستان قدیمی قبیله‌اش دفن شود.

کاروان سروان بلاگر آماده سفر از نیومکزیکو به مونتانا می‌شود
کاروان سروان بلاگر آماده سفر از نیومکزیکو به مونتانا می‌شود

سروان سالیان طولانی با سرخ‌پوست‌ها جنگیده، و نفرتی عمیق نسبت به آنان دارد. ازاین‌رو مأموریت را با بی‌میلی تمام می‌پذیرد، و با گروه کوچکی از نیروهایش رئیس سرخ‌پوست و اعضای خانواده‌اش را با خود می‌برد. آنان در بین راه به زنی به نام روزالی با بازی روزموند پایک برمی‌خورند که شوهر و سه فرزندش به دست جنگجویان سرخ‌پوست کشته‌شده‌اند. روزالی نیز به‌ناچار با آنان همراه می‌شود. او که با مشاهده مرگ اعضای خانواده‌اش شوکه شده، نفرتی عمیق از سرخ‌پوست‌ها دارد. چند روز بعد در قرارگاه بین راه از سروان خواسته‌می‌شود گروهبان ویلز را که یک زندانی متمرد است، همراه خود ببرد. ویلز همه اعضای یک خانواده سرخ‌پوست را بیرحمانه با تبر کشته‌است.

سروان بلاکر خشمگین شاهین زرد را به مبارزه دعوت می‌کند
سروان بلاکر خشمگین شاهین زرد را به مبارزه دعوت می‌کند

اعضای گروه نفرتی عمیق از هم دارند، زیرا سالیان طولانی باهم جنگیده‌اند. گروهبان ویلز در گذشته زیردست سروان بوده، و بارها رفتار خشونت‌بار سروان را با سرخ‌پوست‌ها دیده‌است. او به همین دلیل امیدوار است سروان اسباب نجاتش را فراهم کند.

روزالی در کنار دخترانش شاهد قتل فجیع همسرش به دست سرخ‌پوستان کومانچی است
روزالی در کنار دخترانش شاهد قتل فجیع همسرش به دست سرخ‌پوستان کومانچی است

سروان در این سفر گرفتاری‌های زیادی را پشت سر می‌گذارد، از حمله جنگجویان سرخ‌پوست گرفته تا شبیخون شکارچیان، فرار زندانی و کشته‌شدن افرادش به دست او، و عاقبت درگیری با زمیندار زورگو که گورستان قدیمی سرخ‌پوستان را جزو املاک خود می‌داند. رویدادهای خشونت‌باری که در طول سفر می‌افتد، نوعی همبستگی بین آنان ایجاد می‌کند. گویی همه از جنگیدن و خشونت خسته شده‌اند، و علاقمند به یافتن راهی برای پایان دادن به این‌همه درگیری هستند. در آخرین درگیری روزالی که خانواده‌اش به دست سرخ‌پوستان قتل عام شده‌اند، در دفاع از شاهین زرد و خانواده‌اش اسلحه برمی‌دارد و سینه زمیندار زورگو را نشانه می‌گیرد. سروان هم در این درگیری آخرین کشتن را انجام می‌دهد. اما او هم بعد از کشتن تعداد بیشماری سرخ‌پوست، در آخرین دفعه یک سفیدپوست را به انتقام قتل سرخ‌پوستان با خشونت تمام سر می‌برد.

روزالی با شلیک به جسد سرخ‌پوست مهاجم خشم خود را خالی می‌کند
روزالی با شلیک به جسد سرخ‌پوست مهاجم خشم خود را خالی می‌کند

در پایان فیلم فقط سه نفر از گروه زنده مانده‌اند: روزالی، پسربچه سرخ‌پوست که نوه شاهین زرد است، و سروان. روزالی به یاد سه فرزندش که از دست داده، محبت مادرانه‌اش را نثار پسرک سرخ‌پوست می‌کند، و او را با خود به شیکاگو می‌برد تا زندگی تازه‌ای آغاز کند. سروان هم بعد از خداحافظی از آن‌دو در آخرین لحظه نظرش عوض شده، و می‌رود تا به آنان ملحق شود.

با گذشت زمان رابطه بین اعضای گروه بهتر می‌شود
با گذشت زمان رابطه بین اعضای گروه بهتر می‌شود

چند قرن پیش سفیدپوستان با مهاجرت از اروپا قدم به خاک قاره جدید گذاشتند، قاره‌ای که سرزمین آبا و اجدادی قبایل سرخ‌پوست بود. به‌تدریج و به‌دنبال افزایش مهاجرت سفیدپوستان، فضا برای قبایل سرخ‌پوست تنگ شد. آنان هزاران سال به زندگی کوچ‌نشینی عادت کرده‌بودند. اما کوچ‌نشینی سرخ‌پوستان مانع بزرگی بر سر راه زیاده‌طلبی سفیدها بود. آنان به زمین‌های وسیعی که در اختیار قبایل سرخ‌پوست بود، چشم طمع دوخته‌بودند.

زمیندار سفید خود را مالک گورستان اجدادی سرخپوستان می داند و اجازه دفن شاهین زرد را نمی‌دهد
زمیندار سفید خود را مالک گورستان اجدادی سرخپوستان می داند و اجازه دفن شاهین زرد را نمی‌دهد

جنگ بین دو طرف اجتناب‌ناپذیر بود. سرخ‌پوستان سالیان طولانی جنگیدند. اما راه به جایی نبردند. آنان محکوم به شکست بودند زیرا نه تعدادشان برای یک جنگ طولانی و گسترده کافی بود، و نه ابزار و سلاح‌هایشان مناسب چنین جنگ‌هایی بود. در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم جنگ‌های طولانی بین دو طرف پایان یافت و آخرین بازماندگان قبایل سرخ‌پوست روانه اردوگاه‌ها شدند. اینک با گذشت بیش از یک قرن از آن ایام، به‌تدریج اسنادی از شیوه برخورد خشونت‌بار و غیرمتمدنانه مهاجران اروپایی با جوامع بومی در استرالیا، کانادا و امریکا کشف و در معرض داوری افکار عمومی قرار می‌گیرد.

روزالی همراه تنها بازمانده قبیله سرخ‌پوست می‌روند تا در شیکاگو زندگی جدیدی را آغاز کنند
روزالی همراه تنها بازمانده قبیله سرخ‌پوست می‌روند تا در شیکاگو زندگی جدیدی را آغاز کنند

همزیستی سفیدها و جامعه بومی خیلی پیشتر از این و خیلی عادلانه‌تر قابل‌انجام بود. اما باید سفیدها حقوق جامعه بومی را به رسمیت می‌شناختند و زیاده‌طلبی مهاجران را مهار می‌کردند. بدین‌ترتیب راه‌حلی مناسب برای زندگی دو گروه در کنار همدیگر به کار گرفته‌می‌شد. اما سفیدها تلاش کردند طرف مقابل را آنچنان تارومار کنند که ازیک‌سو تعدادشان به حداقل برسد، و از سوی دیگر نظم زندگی سفیدها و فرهنگ آنان را بپذیرند.

اینک با گذشت سالیان طولانی از آن دوران پرآشوب بازماندگان جامعه بومی تلاش می‌کنند با حفظ فرهنگ و سنن آبا و اجدادی خود، هویت خود را بازیابند. اقدام اعتراضی مارلون براندو بازیگر سرشناس هالیوود به‌عنوان یکی از این بازماندگان در مراسم اسکار سال ۱۹۷۳ و نپذیرفتن جایزه اسکار آن سال نوعی اعتراض به رفتار نادرست با سرخ‌پوستان بود.

پیامی که فیلم تلاش می‌کند به مخاطب منتقل کند این است که یک خصومت طولانی و پرهزینه بالاخره باید نقطه پایانی داشته‌باشد. دو طرف درگیری هرقدر هم دستشان به خون همدیگر آلوده باشد، می‌توانند باهم کنار بیایند و همدیگر را تحمل کنند. به بیان دیگر برای آشتی و کنار گذاشتن دشمنی طولانی هیچ‌وقت دیر نیست.

فیلم هرچند با به نمایش گذاشتن صحنه‌های خشونت و کشتار، چهره زشت جنگ را نمایان می‌سازد، و بیننده را در مسیر تقبیح جنگ و ضرورت پذیرفتن قواعد همزیستی جوامع انسانی با خود همراه می‌سازد، اما به‌روشنی توجهی به عدالت و ضرورت آن به‌عنوان یک اصل محوری در بنیان جوامع انسانی ندارد. سرخ‌پوستان به‌حدی قربانی داده‌اند که نسلشان در آستانه انقراض است، گروه‌های پراکنده از بازماندگان جنگجویان که امیدی به آینده خود و نژادشان ندارند، اعتراض خود را به این وضعیت رقت‌بار با کشتن مهاجران سفیدپوست نشان می‌دهند. اما آنان به جای درمان فقط باید کشته‌شوند تا امنیت برای مهاجران برقرار شود.

خانواده شاهین زرد که روزگاری قهرمان جنگی قبایل سرخ‌پوست بود، باید تحقیر و اذیت فراوانی را تحمل کند. آنان پذیرفته‌اند که در نظم جدید شهروند درجه دو هستند، احساسات آنان که قربانیان فراوانی داده‌اند، مهم نیست، اما باید با شرمساری به تیمار روزالی سفیدپوست بپردازند. چون خانواده‌اش به دست سرخ‌پوستان قتل عام شده‌اند.

همسر فرمانده قرارگاه ارتش از ظلمی که بر سرخ‌پوستان می‌رود سخن می‌گوید، اما این اقرارها موجب اندیشیدن به جبران نمی‌شود، و بالاترین اثرش این است که این رفتار خشونت‌بار باید خاتمه یابد. حتی شاید بعضی از طرفداران این دیدگاه توجیهشان این باشد که تداوم رفتار خشونت‌بار موجب افزایش هزینه جاری دولت می‌گردد، و روش‌های مصالحه‌جویانه برعکس کاهش هزینه‌ها را به‌دنبال دارد.

یکی از صحنه‌های بارز فیلم صحنه حمله جنگجویان کومانچی به گروه است. شاهین زرد و پسرش در کنار افراد سروان بلاکر با مهاجمان می‌جنگند و مهاجمان سرخ‌پوست را می‌کشند تا سروان باور کند که آنان خطری برای جامعه نیستند.

بشر امروزی نیازمند درکی روشن از ضرورت همزیستی و مدارا است. همزیستی همراه با مدارا بین اقوام و ملیت‌ها و پیروان مذاهب گوناگون که بر حسب ضرورت در کنار هم گرد آمده‌اند. اقلیت‌های قومی، نژادی و مذهبی در جوامع مختلف در کنار اکثریت زندگی می‌کنند و در برخی جوامع همزیستی طولانی گروه‌های مختلف انسانی در کنار هم، نوعی از رفتار مسالمت‌جویانه و فرهنگ مدارا را بین اقوام و پیروان مذاهب مختلف شکل داده‌است. اما در برخی جوامع ممکن است حقوق اقلیت‌ها به‌خوبی رعایت نگردد.

در کنار عواملی چون مذهب، نژاد و قومیت، حتی گرایشات سیاسی نیز می‌تواند جامعه بشری را به دو گروه متخاصم بالقوه تقسیم کند. طبعاً در چنین شرایطی نقش نخبگان و رهبران معنوی جامعه برای فراهم آوردن زمینه مدارا و گسترش فرهنگ تساهل و تسامح بسیار تعیین‌کننده است. مدیریت ناصحیح گرایشات سیاسی در جامعه و مبدّل ساختن اختلافات به معضلات لاینحل آفتی است که می‌تواند شهروندان یک جامعه را به دو گروه متخاصم مبدل سازد. ناآرامی‌هایی که به‌دنبال برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در امریکا و حذف ترامپ از صحنه سیاست پدید آمد، نشان داد که حتی در جوامع مدعی دستیابی به مدارج بالای توسعه سیاسی هم مجادلات سیاسی توان ایجاد رویارویی بین گروه‌های مختلف از شهروندان را دارند.

در جهان باستان جوامع قدرتمند یونان و روم ساکنان سرزمین‌های همجوار را نژادهای پست می‌شمردند و خود را محق می‌دانستند که بر آنان سروری داشته‌باشند؛ نژاد برتری که نسبت به سایر انسان‌ها از حقوق بیشتر برخوردار است. این دو امپراتوری قدرتمند همسایگان ضعیف‌تر خود را وادار کردند تا به‌عنوان شهروندان درجه دو به ارتش امپراتوری برای تصرف سرزمین‌های بیشتر کمک کنند. آنان بدین‌ترتیب مسابقه‌ای غیرانسانی را بین اقوام ضعیف راه انداختند که هرکدام بیشتر به اهداف سلطه‌جویانه امپراتوری خدمت کنند، زودتر به دریافت عنوان شهروند درجه دو مفتخر گردند. دقیقاً همین طرز تفکر در پس زمینه ماجرای فیلم دیده می‌شود. شاهین زرد و خانواده‌اش با کمک به سروان در درگیری با کومانچی‌ها ثابت می‌کنند که لایق عنوان شهروند درجه دو هستند.

اینک سخن گفتن از نژاد برتر تقریباً منسوخ شده، و جز فلسطین اشغالی در جایی دیگر از جهان کسی آشکارا از برتری نژادی و محروم ساختن گروهی از ساکنان از حقوق خود سخن نمی‌گوید. اما هنوز نابرابری بین شهروندان در بسیاری از جوامع مشاهده می‌شود. از سوی دیگر شاخص‌های نابرابری دامنه گسترده‌تری را دربر گرفته و از نژاد و مذهب و قومیت تا سلیقه و گرایش سیاسی نیز کشیده‌شده‌است. تلاش حکومت‌ها در گسترش یک باور سیاسی خاص در بین شهروندان و کنار زدن باورهای سیاسی رقیب یکی از بارزترین میدان‌های شکل‌گیری نابرابری است. در چنین جوامعی وزن رأی یک فرد همفکر با حکومت برابر با وزن رأی یک فرد باورمند به بینش سیاسی رقیب نیست. او هم از نظر فرصت استخدام در مشاغل دولتی، هم از نظر فرصت برخورداری از آموزش بالاتر و طی مدارج رشد در جامعه و حتی از نظر تأثیرگذاری در نظام تصمیم‌گیری و مدیریت کشور از رانت همسویی با حکومت بهره خواهدبرد.

شکل‌گیری و گسترش چنین تبعیضاتی جوامع بشری را در معرض دوپارگی و حتی درگیری‌های خشونت‌بار قرار می‌دهد. دقیقاً به‌همین دلیل قرآن کریم یکی از بزرگترین جرم‌های حکومت فرعون را دوپاره کردن جامعه و برتر دانستن گروهی نسبت به گروه دیگر عنوان کرده‌است.

تبعیض بین گروه‌های مختلف مردم در جامعه بشری اعم از تبعیضات نژادی، قومی، مذهبی و حزبی عاقبت روزی باید برچیده‌شود. فیلم دشمنان هرچند از پایان دادن به دشمنی‌ها و آغاز زیستن در کنار هم با صلح و صفا می‌گوید، اما در ارائه تصویری از صلح عادلانه و رفع واقعی تبعیض‌ها بسیار ناموفق است. درواقع اسکات کوپر تلاشی برای ترسیم ابعاد صلح عادلانه به کار نمی‌گیرد. حتی هدیه‌ای که از طرف سروان بلاکر به پسرک سرخ‌پوست می‌دهد، کتاب جنگ‌های ژولیوس سزار است که سروان گاهی شب‌ها برای سرگرمی خود آن‌را مطالعه می‌کرد. کودک سرخ‌پوست که ناگزیر است در کنار سفیدها و با لطف آنان بزرگ شود، بناست با تاریخ جنگ‌های ژولیوس سزار آشنا شود نه با تاریخ جامعه بومی و قبایل سرخ‌پوست.

—————————-

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.