نگاهی به فیلم همسر؛ خانواده و حقوق مالکیت معنوی *

فیلم The Wife محصول سال ۲۰۱۷ فرصتی نو برای بررسی ابعاد پنهان مسائل مرتبط با مالکیت معنوی به دست می‌دهد.

جوزف کسلمن رمان‌نویس پیر مقیم کانکتیکات خبردار می‌شود که جایزه ادبی نوبل سال به او تعلق گرفته، و می‌بایست همراه خانواده‌اش برای شرکت در مراسم رهسپار استکهلم شود. جوزف پیر همراه همسرش جووان و پسرش دیوید سفر را آغاز می‌کنند. آن‌ها در مقصد مورد استقبال گرم دست‌اندرکاران مراسم قرار می‌گیرند و در هتلی مجلل اسکان داده‌می‌شوند. طبق برنامه جوزف و خانواده باید برای برگزاری مراسم و رعایت تشریفات آماده شوند.

با پیش رفتن داستان، تماشاگر متوجه ابعاد ناشناخته‌ای از زندگی زوج مسن و شخصیت هرکدام می‌شود. جوزف مردی خوشگذران و بی‌مبالات است. او حتی حاضر نیست به خود زحمت داده و مراقب سلامتی‌اش باشد، و هروقت عشقش بکشد شیرینی و شکلات می‌خورد. جوزف هوسباز و چشم‌چران است، و به‌اصطلاح سروگوشش می‌جنبد. برخلاف او جووان زنی بسیار صبور و خوددار است که تلاش می‌کند مراقب سلامتی همسرش باشد، و حتی زمان مصرف داروهایش را به او تذکر می‌دهد. جوزف حتی حوصله ندارد با پسر جوانش که پدر را می‌پرستد و تحت تأثیر او حرفه داستان‌نویسی را انتخاب کرده، برخورد درستی داشته‌باشد، و به‌جای تشویق توی ذوقش می‌زند. در مقابل جووان به فکر همه چیز است.

تماشاگر عاقبت از راز بزرگ خانواده کسلمن سردرمی‌آورد. جووان هرچند سعی می‌کند در خوشحالی همسر سبکسرش با او همراهی کند، اما گویی از چیزی ناراحت است و اندوهی پنهان اما سهمگین را با خود حمل می‌کند. ناتانیل زندگینامه‌نویس کنجکاو که تلاش می‌کند اطلاعاتی از زندگی و آثار جوزف به‌دست بیاورد، سرنخی مهم گیر آورده‌است: جووان قبل از ازدواج با استادش جوزف داستان قابل‌توجهی نوشته، اما بعد از ازدواج داستان‌نویسی را کلاً کنار گذاشته‌است. برعکس اولین اثر جوزف که استاد ادبیات و یک منتقد ادبی است، چندان چنگی به دل نمی‌زند. درحالی‌که آثار بعدی او سبکی بسیار شبیه کتاب جووان دارند. او حدس می‌زند آثاری که به نام جوزف چاپ شده، و جایزه ادبی نوبل را برایش به ارمغان آورده‌اند، دراصل متعلق به جووان هستند.

حدس ناتانیل زندگینامه‌نویس درست است. جوزف حتی قهرمان داستانش را که به‌گفته سخنگوی بنیاد نوبل جریان داستان‌نویسی جهان ادبیات را متحول کرده، نمی‌شناسد! سال‌ها پیش زمانی که جوزف و جووان سر راه هم قرار گرفته، و آشنا می‌شوند، جوزف استاد ادبیات و شخصی سرشناس و صاحب‌نام است، اما نویسنده خوبی نیست. در عوض جووان دانشجوی او که استعدادی شگرف دارد، چندان شناخته‌شده نیست و ناشران برای چاپ کتابش به خود زحمت نمی‌دهند. آن‌ها باهم تصمیم گرفته‌اند که جووان داستان بنویسد و به نام جوزف منتشر شود تا ناشران و خوانندگان استقبال کنند.

با گذشت زمان جوزف به نویسنده‌ای صاحب سبک و مطرح مبدل شده، اما هیچ‌کجا نامی از جووان برده‌نمی‌شود. جووان استعداد و هنرش و همه توانش را وقف خانواده کرده، تا کتاب‌هایی پرفروش بنویسد و خانواده زندگی راحتی داشته‌باشند، و برای همین او به فکر مالکیت معنوی آثارش نیست. در ابتدای کاری مشکلی پیش نمی‌آید. هرچند سبکسری و بی‌اعتنایی جوزف به مبانی اخلاقی آزارش می‌دهد، اما او برای هدفی بزرگتر یعنی حفظ سلامت خانواده با همه ناملایمات کنار می‌آید.

جووان در ملاقات با ناتانیل می‌گوید که خود را قربانی نمی‌داند. اما درواقع در خلوت خود از قربانی بودن رنج می‌برد. او آثار ارزشمندش را به نام همسرش منتشر کرده، و جایزه نوبل را نصیب او کرده، و هرچند به بخشی از خواسته‌اش (چرخیدن چرخ اقتصاد خانواده) رسیده، اما نتوانسته همسرش را وامدار خود ساخته و روحیه حق‌شناسی را در او رشد بدهد.

جووان که به‌گونه‌ای خود را در پایان راه می‌بیند، به جوزف می‌گوید بعد از بازگشت به خانه از او جدا خواهدشد. او اصراری به افشای راز خانوادگی ندارد، و به‌اصطلاح از خیر عنوان جایزه نوبل گذشته‌است، اما دیگر نمی‌تواند ادامه بدهد. جوزف که از این خبر بهت‌زده شده، با حمله قلبی فوت می‌کند. با فوت جوزف جووان تصمیم می‌گیرد از حیثیت او دفاع کند و ناتانیل را تهدید می‌کند که اگر مطلبی برعلیه جوزف بنویسد، از او شکایت خواهدکرد. بااین‌حال او تصمیم گرفته بعد از بازگشت به خانه رازش را برای فرزندانش فاش کند.

صحنه جست‌وخیز شادمانه جوزف و جووان بعد از شنیدن خبر برنده شدن جایزه نوبل صحنه قابل‌تأملی است. البته تماشاگر در ادامه مشابه این جست‌وخیز را در روایت دوران جوانی این‌دو نیز می‌بیند. زوج جوان با این جست‌وخیز خوشحالی خود را از چاپ اولین کتابشان نشان می‌دهند. این کتاب توسط جوزف نوشته‌شده، و موردتوجه ناشران قرار نگرفت. اما با تغییراتی که جووان در داستان داد، توانست نظر ناشر را جلب کرده، و وارد بازار کتاب بشود. اما تفاوت جالبی در دو صحنه جست‌وخیر دوران جوانی و دوران پیری وجود دارد. در جست‌وخیز دوران جوانی جوزف با خوشحالی و آوازخوانان جمله “کتابمون چاپ میشه” را تکرار می‌کند. اما در جست‌وخیز دوران پیری جمله‌اش خیلی عوض شده: “من نوبل رو بردم!”. او درحالی این جمله را می‌گوید که هیچ زحمتی برای کتاب‌هایی که به نام او چاپ شده، نکشیده، و حتی گاه بعضی‌ها را نخوانده‌است! بااین‌حال گذشت زمان و رفتار ایثارگرانه جووان او را آن‌چنان سرمست و مغرور کرده، که باورش شده، واقعاً او جایزه را برده، نه جووان!

مشکل زندگی جوزف و جووان که باعث می‌شود آنان از همان ابتدا مسیر نادرستی را طی کنند و عاقبت به بن‌بست برسند، این است که رمان‌های ارزشمند و قابل‌تأملی که نویسنده ناشناس و تازه‌کاری چون جووان می‌نویسد، توجه ناشران و کتاب‌خوانان را برنمی‌انگیزد. آنان دنبال اسامی شناخته‌شده و صاحبان عنوان هستند. در چنین فضایی جووان از سر ناچاری از حق مالکیت معنوی آثارش گذشته، می‌پذیرد که آن‌ها به نام شوهرش که منتقد ادبی و استاد ادبیات است، چاپ بشوند. به بیان دیگر شرایط حاکم بر صنعت نشر آن‌دو را وادار می‌سازد چنین تصمیمی بگیرند. جووان این شانس را داشت که کتابش به نام شوهرش چاپ بشود و فروش خوبی داشته‌باشد، و درنتیجه به خلق دومین و سومین اثر تشویق شود. اما می‌توان تجسم کرد که حاکمیت چنین مناسباتی در صنعت نشر چگونه نویسندگان تازه‌کاری را که می‌توانستند آثاری ارزشمند خلق کنند، از میدان خارج کرده و از آزمودن شانس خود در میدان نوشتن منصرف ساخته‌است.

این قاعده بازار است که محصول جدید برای گرفتن سهمی از بازار باید مبارزه‌ای سرسختانه و پرهزینه را آغاز کند تا بتواند گروهی از مصرف کنندگان را متقاعد کند که سراغ این نام تجاری جدید بیایند. رقابت در تازه‌واردها با پیشکسوت‌ها در هر میدانی اعم از بازار کالاهای مصرفی، هنر، ادبیات و ورزش رقابتی دشوار و پرهزینه است. این عجیب نیست که بازیگران هر میدان به‌راحتی به نام‌های جدید اعتماد نمی‌کنند و این ورود رقبای تازه‌کار را به هر بازاری سخت می‌کند.

در چنین فضایی، تصمیم معقول برای تازه‌واردها شاید این باشد که با حمایت و شراکت یک نام تجاری مطرح و شناخته‌شده وارد بازار بشوند. با این کار طبعاً مسائلی در حوزه مالکیت معنوی و سهم واقعی دو طرف از دستآورد شراکت مطرح می‌شود. در حوزه محصولات فرهنگی هم می‌توان چنین وضعیتی را تصویر کرد. مثلاً معرفی یک اثر از نویسنده‌ای تازه‌کار توسط یک فرد شناخته‌شده یا نوشتن مقدمه بر آن، می‌تواند توجه ناشران و کتاب‌خوانان را به اثر جلب کند. هرچند مطرح ساختن مفهوم مالکیت معنوی برای چنین فعالیتی دور از شأن اهل فرهنگ است، اما به‌هر تقدیر برای معرفی بهتر آثار جدید و دادن فرصت به جوانان جویای نام باید راهی جست.

یکی از ویژگی‌های ارزشمند یک نظام اجتماعی کارآمد این است که از حق مالکیت افراد جامعه به شکل مطلوب حمایت می‌کند، و در پناه آن هرکسی می‌تواند از مزایای کار و تلاش خود و دستآورد آن بهره‌مند شود، درنتیجه هیچ‌کسی از سر ناامیدی از به‌کار گرفتن استعداد و خلاقیت خود منصرف نمی‌شود، و به بیان دیگر جامعه از دستآورد خلاقیت و استعداد نهفته آحاد خود محروم نمی‌ماند.

شرایطی را تصور کنید که به دلیل حاکمیت مناسبات خاص در برخی حوزه‌های فعالیت مانند صنعت سینما یا ورزش، جوان‌های صاحب استعداد نمی‌توانند جایگاه مناسب خود را کسب کنند، و یا باید ناامیدانه میدان را ترک کرده، و به حرفه دیگری روی بیاورند، و یا گرفتار مناسبات نادرست و گاه غیراخلاقی حاکم بر آن میدان شوند.

اما مبحث مالکیت معنوی را در قالب دیگری نیز می‌توان بررسی کرد. این جمله بسیار تکرار شده‌است که جنگ را سربازان پیش می‌برند، اما فرماندهان افتخارش و مدال‌هایش را تصاحب می‌کنند. در بسیاری از سازمان‌ها نیز نیروهای رده‌های پایین تمام توان و خلاقیت خود را به کار می‌برند، و اهداف سازمانی را محقق می‌سازند، اما مدیران ارشد تشویق می‌شوند. یک نظام اداری کارآمد و توانمند باید مسلح به ابزاری باشد که سهم واقعی هریک از دست‌اندرکاران پروژه را ارزیابی کرده، و متناسب با آن به تشویق کارکنانش اقدام کند. در غیاب چنین ابزاری، بسیار شنیده‌ایم که کارکنان جزء پایان‌نامه می‌نویسند تا مقام مافوقشان مدرک تحصیلی بالاتر بگیرد. حتی می‌توان چنین ارتباط ناعادلانه‌ای را در نظام آموزش عالی نیز تجسم کرد که استادی از حاصل تراوشات قلمی و فکری شاگردانش به نفع خود بهره‌برداری کند.

‌گفتنی است در فیلم Big Eyes محصول سال ۲۰۱۴ که با برداشت از یک ماجرای واقعی ساخته‌شده، نیز دعوای مالکیت معنوی در درون خانواده به‌گونه‌ای دیگر مطرح شده است. مارگارت نقاشی است که در کنار پیاده‌رو از مردم نقاشی می‌کند و تابلوهایش را همانجا به فروش می‌رساند. او همان‌جا با مردی آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند، و درنهایت نقاشی‌هایش را با نام او به بازار هنر عرضه می‌کند. عاقبت کار آن دو به جدایی می‌کشد و زن با حکم دادگاه موفق می‌شود مالکیت معنوی آثارش را بار دیگر از آن خود کند. صحنه دیدنی این فیلم نقاشی دو طرف دعوا در دادگاه است. قاضی برای بررسی صحت و سقم ادعای دو طرف آنان را وادار می‌کند در فرصتی یک‌ساعته در صحن دادگاه نقاشی بکشند تا معلوم شود تابلوهای مشهور واقعاً اثر کدامشان است. این آزمون مشت مرد متقلب را باز و او را رسوا می‌کند.

همچنین رمان مشهور بل آمی اثر گی‌دوموپاسان که در سال ۱۸۸۵ منتشر شده، نیز از این منظر قابل‌تأمل است. یکی از شخصیت‌های محوری داستان زنی به نام مادلن است که در پایان داستان با یک روزنامه‌نویس نه‌چندان مشهور به نام ژان لودال ازدواج می‌کند. اما نکته این است که مقالات سیاسی ژان که در روزنامه چاپ می‌شود، از نظر سبک نگارش بسیار شبیه آثار قلمی شوهر سابق مادلن یعنی ژرژ دوروا و شوهر اسبقش شارل فورستیه است!

————————–

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.