سقوط آزاد اندیشهورزی؛ از اقتصاد تا سیاست *
سالها پیش مجموعهای عروسکی با نام «ماجراهای کار و اندیشه» از شبکه یک تلویزیون پخش میشد. پیام این مجموعه برای مخاطبان نوجوانش این بود که همراهی دو عامل کار و اندیشه برای موفقیت در برنامهها ضروری است. اینک با گذشته نزدیک به چهار دهه از آن روزها، با خود میاندیشم ای کاش غیر از نوجوانان آن دوره، مسؤولان و مدیران عالیرتبه کشور نیز این مجموعه را تماشا کرده و از آن درسی میآموختند. زیرا با بررسی بعضی اقدامات و تصمیمات این عالیمقامان چنین میتوان برداشت کرد که مفهوم بدیهی همراهی کار و اندیشه هنوز برای آنان بهدرستی جا نیفتادهاست.
وضعیتی را در نظر بگیرید که سه نفر در خیابان در حال هل دادن یک خودرو هستند و با زحمت زیاد خودرو را حرکت میدهند. آنها میپندارند اگر چند نفر از رهگذران هم کمک کنند، کار راحت خواهدشد. درحالیکه ابتدا باید وضعیت ترمز دستی و دنده خودرو را کنترل بکنند، و شاید اصلاً نیازی به نیروی کمکی نباشد. مشابه این وضعیت در مورد پرونده رسانه ملی اتفاق افتادهاست. سالهاست که منتقدان و ناظران بیطرف میگویند این رسانه مرجعیت خبری را از دست داده، و میدان را به رسانههای خارجی واگذار کردهاست. واکنش مسؤولان امر به این واقعیت تلخ این است که بودجه این سازمان در برنامه هفتم باید رشد نجومی داشتهباشد، تا مشکل را حل کنند! و صدالبته اگر بازهم مشکل حل نشد، در برنامه هشتم باید شاهد رشد بسیار بالاتری برای بودجه این تشکیلات عریض و طویل باشیم!
با قدری مسامحه میتوان این شیوه حل مسأله را به کنار گذاشتن اندیشه و محروم کردن کار از همراهی یار دیرینش تشبیه کرد. به بیان دیگر کسی حاضر نیست قدری بررسی بیشتر بکند که آیا مشکل ریزش مخاطب چگونه شکل گرفته و اساساً با افزایش بودجه (افزایش تعداد هلدهندگان) این مشکل قابلحل است یا باید به فکر راه چاره دیگری باشیم؟
مشابه همین وضعیت را در بسیاری از حوزههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میتوان مشاهده کرد. مسأله پوشش شهروندان و نارضایتی مسؤولان از وضع موجود که بیتردید متأثر از شیوههای نادرست و نسنجیده گذشتهاست، نیز نمونه دیگری از بیاعتنایی متولیان امر به ضرورت همراهی کار و اندیشه است. وقتی درپی چندین دهه کار فرهنگی و تبلیغی گسترده، هنوز به زعم برخی سخنوران مشکل وجود دارد و حتی گستردهتر شدهاست، طبعاً باید همانان به بازنگری در کارنامه گذشته و کشف خطاها و اصلاح رویهها بیندیشند، اما همین رویکرد حذف اندیشه و اعلام بینیازی به آن، قانونگذاران را به این نتیجه میرساند که باید جریمههای مالی سنگین برای شهروندانی که به خواستههای آنان اعتنایی ندارند، تحمیل کنند، و لابد اگر بازهم افاقه نکرد، جریمهها را دوبرابر و سه برابر کنند.
در حوزه سیاست خارجی نیز مشابه این وضعیت را بهخوبی میتوان مشاهده کرد. در دوران دولت نهم که یکباره درآمدهای نفتی کشور افزایش یافت، این دولت که داعیه مدیریت جهان را در سر داشت با گشادهدستی به صرف هزینه پرداخت. یکی از مسؤولان آن دوران گفتهاست که رئیس دولت نهم با یک قرارداد دو سه صفحهای کارشناسینشده به کشورهای افریقایی وام غیرقابل برگشت داد! احداث فرودگاه برای کشور سنت وینست، احداث ساختمان مجلس کشور جیبوتی و دهها پروژه دیگر که مثلاً با هدف افزایش قدرت نفوذ ایران در سیاست جهانی انجام میشد، همه و همه از نوع همان تلاشهای کار بدون همراهی با اندیشه است که صدالبته نتیجه مثبتی به بار نیاورد. به قول شاعر:
آن کاخها ز پایه فرو ریخت
وآن کردهها به کار نیامد
در همان دوران رئیس دولت که معجزه هزاره سوم هم نامیده میشد، چنین میپنداشت که با تقبل هزینههای جاری آژانس بینالمللی انرژی اتمی میتواند در فرایند تصمیمسازی و تصمیمگیری این نهاد مداخله کند!
در آن دوران دولت وقت با کنار گذاشتن اندیشه خود را از یک نگاه انتقادی مشفقانه محروم کردهبود، نگاهی که پرسشگرانه مطرح میکرد چگونه است که امریکا سالانه درحدود چهل میلیارد دلار کمک ظاهراً بلاعوض به برخی کشورها میکند، و چندین برابر این مبلغ را بهعنوان سود کسب کرده، و سیاست این کشورها را هدایت میکند، اما شما با ساختن فرودگاه در سنت وینست، یا ساختن ورزشگاه در فلان شهر جز توهین و تهدید برداشت دیگری ندارید؟!
نکته گفتنی دیگر از آن ایام این است که حامیان و همراهان دولت نهم و دهم، همواره این دولت را دولتی جوان، پرکار و شاداب و دولتهای دیگر را دولت پیران خسته و کمتحرک معرفی میکردند. گویی شاخص و معیار موفقیت یک مدیر عالیرتبه این است که آنچنان در انبوه کارها گم شود و آنقدر چک امضا کند که به قول یکی از همان مدیران دچار «سهو قلم» شده و چکی را به اشتباه امضا کرده و تحویل ذینفع خاص بدهد.
بازنشستگی اجباری برخی مدیران وابسته به دولتهای قبل را که در دوران همین دولت آقای احمدینژاد اتفاق افتاد، میتوان بهعنوان شاهدی برای حذف تجربه (اندیشه) از ساختار تصمیمسازی و تصمیمگیری کشور مطرح ساخت.
طرح بحث تقابل بین میدان و دیپلماسی در سالهای اخیر را نیز میتوان یکی از مظاهر بیاعتنایی متولیان امر به ضرورت همراهی کار و اندیشه تلقی کرد. مردان دیپلماسی از همان روز نخست یاد میگیرند که باید با مذاکره و تعریف منافع مشترک به دنبال جلب حمایت و همراهی سایر کشورها چه در منطقه و چه در جهان بود. آنان یاد میگیرند که از واژهها و تعابیر و مفاهیم جدید همچون سلاحی برنده و کارساز استفاده کرده و دشمنان را به ناظران بیطرف و ناظران بیطرف را به حامیان بالقوه و حامیان بالقوه را به متحدهای سرسخت مبدل سازند. در مقابل مردان میدان رویکرد دیگری در این حوزهها دارند که بیشتر متکی به بودجه و اعداد و ارقام است، و اگر نتیجه مطلوب عاید نشود، لابد بودجه کافی نبودهاست.
اینکه در ادبیات دینی و آموزههای پیشوایانمان یک ساعت تفکر معادل هفتادسال عبادت ارزشگذاری میشود، خود بهترین شاهد این مدعا است که باور به همراهی کار و اندیشه و محروم نکردن کار از همراهی یار ارزشمندش علاوهبر اینکه تجربه گرانبار بشری است، ریشه در تعالیم انبیا و پیامآوران وحی نیز دارد.
ایکاش مدیران و مقامات متنفذ و سخنوران برجسته و نامآور کشورمان همه محکوم شوند که یک بار مجموعه عروسکی «ماجراهای کار و اندیشه» را با دقت ببینند و این درس ساده و بدیهی اما فراموششده را دوره کنند، تا از این به بعد کمتر شاهد هدر رفتن منابع مالی کشور و از دست دادن فرصتهای سازندگی باشیم و تحرکاتمان در عرصه سیاست خارجی منجر به دشمنتراشی نشود.
———————————
* – این یادداشت در سایت جماران در آدرس زیر منتشر شدهاست:
سقوط آزاد اندیشهورزی؛ از اقتصاد تا سیاست
دستهها: سیاستگذاری اقتصادی, مدیریت و شایستهسالاری, یککمی سیاسی