اولین درس پرنده‌شناسی من *

هرسال با فرارسیدن بهار، مارکان زیبای ما میزبان جمع عظیمی از انواع پرندگان می‌شد. در این میان حضور پرتعداد گنجشک‌ها بسیار جلب توجه می‌کرد. لشکر انبوه گنجشک‌ها از نظر بزرگترها یک مزاحم بزرگ و پرزحمت بود، چون در فصل برداشت غلات، بخشی از دسترنج کشاورزان را غارت می‌کردند. اما از دید ما بچه‌ها، موجوداتی دوست‌داشتنی بودند که حتی ازدحام و سروصدایشان هم جالب‌توجه و خیال‌انگیز می‌نمود.
گنجشک‌ها در هر مکان مناسبی که گیرشان می‌آمد لانه خود را آماده می‌کردند. بی‌اغراق هر سوراخ و سنبه‌ای در دیوارهای مارکان مأمنی مطلوب برای این جمعیت عظیم و بی‌شمار بود. سروصدای جوجه گنجشک‌ها معمولاً از خردادماه به بعد از درودیوار شنیده‌می‌شد. به همین دلیل با تعطیلی مدرسه، سرزدن به لانه گنجشک‌ها و تماشای جوجه‌ها به فهرست سرگرمی‌های محبوب بچه‌های مارکان اضافه می‌شد. بعضی بچه‌های تخس و ناآرام با استفاده از پیت حلبی یا چهارپایه سراغ لانه گنجشک‌های بینوا می‌رفتند. آخر گنجشک‌ها بلد نبودند لانه‌شان را در ارتفاعی بسازند که دست بچه‌های شیطان به آن نرسد.
من هیچگاه در چنین سرگرمی ناجوانمردانه‌ای با این بچه‌ها همراهی نکرده، و آرامش لانه گنجشک‌‌ها را برهم نزدم. اما باید اعتراف کنم که خیلی دوست داشتم بدون این که مزاحمتی برای جوجه‌ها و والدینشان ایجاد شود، از وضعیت زندگی آن‌ها خبردار شوم و از نزدیک تماشایشان کنم. شاید اگر تذکرات مداوم پدر و مادر مهربانم نبود که همواره مرا از اذیت کردن حیوانات برحذر می‌داشتند، حس کنجکاوی کودکانه مرا وادار می‌ساخت حداقل یک‌بار از پیت حلبی بالا بروم، جوجه کوچکی را از لانه برداشته و بدن ظریفش را لمس کنم.

جوجه گنجشک

جوجه گنجشک

پدر بزرگوارم به یادگرفتن و یاد دادن علاقه‌ای وافر داشت. همیشه فکر می‌کنم اگر چرخ روزگار تاحدی (فقط تاحدی) به مراد دل ایشان می‌چرخید، حتماً حرفه معلمی را انتخاب می‌کردند.
آن‌سال، پدرجان که معمولاً از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا مطلب جدیدی را به من یاد بدهد، با دیدن شور و شوقم به دانستن درباره پرنده‌ها و به‌ویژه گنجشک، چندین‌بار درباره گنجشک‌ها برایم صحبت کرد. یک‌روز عصر پدرجان که برای انجام کارهایش رفته‌بود، دربازگشت به محض وارد شدن به حیاط، بلافاصله مرا صدا زد. طبق معمول با شتاب خودم را به ایشان رساندم، می‌دانستم که حتماً خبر خوبی برایم دارد. شاخه درختی دستشان بود که کلافی سفید از آن آویزان شده، و به آرامی تاب می‌خورد. با تعجب به آن شاخه و آن حجم مشکوک خیره شدم.

لانه چرخ‌ریسک

لانه چرخ‌ریسک

پدرجان با مهربانی خاص خود و با حوصله شروع به صحبت کردند. این حجم کلاف‌مانند که از نزدیک بی‌شباهت به دستکش بوکس نبود، درواقع لانه متروک پرنده‌ای بود که در گویش محلی به آن توربا بلبلی (بلبل توبره) می‌گویند؛ نوعی چرخ‌ریسک که با استفاده از کرک و پشم حیوانات و الیاف ظریف گیاهان لانه‌ای گرم و نرم برای خود و جوجه‌هایش می‌بافد. پدر با نشان دادن وضعیت شاخه درخت گفت این پرنده باهوش برای ساختن لانه، شاخه‌ای باریک و بلند را انتخاب می‌کند تا کسی نتواند به‌راحتی مزاحمش بشود؛ نه آدم‌ها و نه جانوران شکارچی. شاخه به حدی نازک است که تحمل وزن مزاحمین را ندارد. از طرف دیگر شاخه باید به‌حدی نرم و انعطاف‌پذیر باشد که با وزش باد و طوفان نشکند. به‌این ترتیب پرنده لانه‌ای گرم و نرم و امن برای جوجه‌هایش آماده می‌کند تا هر بچه تخسی با کمک یک پیت حلبی مزاحم جوجه‌ها نشود.
پدرجان سپس به مقایسه گنجشک و بلبل توبره پرداخت:
گنجشک تمام هنرش در این حد است که در شکاف دیوار لانه بسازد. لانه‌ای که چندان امنیت ندارد. اما بلبل توبره سعی می‌کند تا آنجا که می‌تواند موجبات آرامش جوجه‌هایش را فراهم کند. یعنی همیشه جوجه‌گنجشک‌ها بیشتر از جوجه‌بلبل‌ها در معرض خطر هستند. بچه‌های آدم‌ها هم همین وضعیت را دارند. بعضی از نوع بچه‌گنجشک هستند و بعضی بچه‌بلبل. در یک شهر، جامعه یا خانواده بیشترین امکانات برای بچه‌ها فراهم می‌شود، خیلی مواظبشان هستند، و به امنیت آن‌ها اهمیت زیادی قائل می‌شوند. اما در شهر، جامعه و خانواده دیگری این طور نیست، خطر در کمین بچه‌هاست و کسی به فکر آینده‌شان نیست. بچه‌های جامعه اول بچه‌بلبل هستند و بچه‌های جامعه دوم بچه‌گنجشک.
پدرجان خطابه آموزشی خودشان را با این نتیجه‌گیری به پایان رساندند: “جامعه و خانواده خوب آن جامعه و خانواده ایست که قدر بچه‌هایش را بداند و از آن‌ها مثل بچه‌بلبل مراقبت کند”.
پدرجان به دلایل بهداشتی اجازه نداد آن شاخه درخت و لانه متروک پرنده را داخل خانه ببرم، و توضیح داد که پرنده کرک و پشم لاشه حیوانات مردار را جمع می‌کند.

چرخ‌ریسک و لانه‌اش

چرخ‌ریسک و لانه‌اش

آن‌روز من کودکی هشت‌ساله بودم، کنجکاو و تشنه آموختن. اما هرگز نمی‌توانستم فکرش را هم بکنم که این خطابه مختصر و ساده در سال‌های آینده مرا به سمت اندیشیدن در عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی هدایت خواهدکرد، تا در سال‌های پرتنش دهه پنجاه مثل بسیاری از جوان‌ها و نوجوان‌های آن‌ روز سرزمینم، به فکر ایجاد تغییر در جامعه‌مان باشم و آرمان بنا نهادن جامعه‌ای را دنبال کنم که در آن کودکان از امنیتی بیشتر برخوردار باشند و جان انسان‌ها و عزتشان و آینده کودکانشان ارزشی والا پیدا کند.
امروز نزدیک نیم‌قرن از آن‌روز و آن خطابه آموزشی می‌گذرد. اما هنوز صدای گرم و مهربان پدر در لایه‌های درونی روح و جانم ضبط شده، که از من می‌خواهد حق کودکان جامعه‌ام را از نظر برخورداری از رفاه و امنیت و به یک کلام زندگی بهتر و انسانی‌تر به رسمیت بشناسم، و از آن دفاع کنم؛ و من به این می‌اندیشم که وظیفه دولت‌ها و حکومت‌ها برای فراهم ساختن بالاترین سطح از امنیت و رفاه برای کودکان تا چه میزان عظیم و جدی است. به این می‌اندیشم که باید بکوشیم تا جامعه‌ای نمونه برای نسل آینده بسازیم، جامعه‌ای که کودکانش را بچه‌بلبل گرانقیمت به حساب بیاورد، نه “بچه‌گنجشک” سهل‌الوصول.
به‌راستی کودکان جامعه ما، آینده‌سازان جامعه ایران از کدام نوع بچه‌ها تلقی می‌شوند؟ چه میزان امنیت برایشان فراهم شده؟ چه کسی به فکر رفاه و آینده‌شان است؟ چگونه می‌توان مسؤولان کشور و تصمیم‌گیرندگان را متقاعد ساخت تا توجه کافی به وضعیت کودکان جامعه‌مان داشته‌باشند؟
————————————-

پدرجان

* – این یادداشت را به مناسبت سومین سالروز رحلت پدر بزرگوارم مرحوم حاج حسین‌قلی ذاکری (بیست‌وششم مردادماه ۱۳۹۲) نوشته‌ام. یادش گرامی باد که آتش عشق به دانستن و رویای رسیدن به جامعه‌ای “بهتر” را اولین بار او در دلم شعله‌ور ساخت.

guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.