از بره کاغذی تا گوسفند کاغذی *
پنجاه و اندی سال پیش صندوق توسعه کشاورزی (که بعدها در بانک کشاورزی ادغام شد) با نظر مساعد دولتمردان وقت طرحی را برای پرداخت تسهیلات خرد به کشاورزان به اجرا گذاشت. بنا بود با این تسهیلات خانوارهای کشاورز به فعالیتهای تولیدی ازجمله دامپروری بپردازند، و از این مسیر به رشد و شکوفایی اقتصاد کشور کمک کنند.
در ولایت ما “مارکان” نماینده صندوق فردی بهنام مرحوم باراندوزی بود. او برای اجرای درست مأموریت خود شیوه خاصی را برگزیدهبود. بنا بود متقاضیان تسهیلات پانزده رأس بره خریداری کنند، و او بعد از بازدید و اطمینان از شروع طرح، حواله دریافت وام را امضا کند. مرحوم باراندوزی به اتکای تجربیات شخصی خود میدانست که بسیاری از دریافتکنندگان وام آن را به مصارف دیگر میرسانند.
در روز موعود باراندوزی با هماهنگی ریشسفیدان محل در حیاط خانه یکی از آنان مستقر شد، حیاط بزرگی که دو در شمال و جنوبی داشت. قرار بود متقاضیان وام برههای خریداریشده را از در شمالی وارد حیاط کنند، و بعد از تأیید جناب ایشان از در جنوبی حیاط را ترک کنند. همان ابتدای کار آن مرحوم مغفور متوجه رندی متقاضیان وام شد: برههای تکراری! بعد از بازدید برههای نفر اول و خروج او از در جنوبی، مارکانیهای رند و چابک با سرعت برهها را بغل کرده، و به طرفهالعینی آنها را به در شمالی میرساندند تا متقاضی دوم دست خالی نماند! مرحوم باراندوزی که متوجه شد فقط پانزده رأس بره جمعآوری شده، و همه متقاضیان همان برهها را برای بازدید پیش او میآورند، با عصبانیت فرمهای حواله را پاره کرد.
روز بعد با وساطت ریشسفیدان بازهم مجلسی آراستهشد تا بازدید برهها انجام گیرد. اما باراندوزی زیرک فکر همهجا را کردهبود. او یک سطل رنگ با خود آوردهبود تا برههای بازدیدشده را با رنگ مشخص کند. اینبار هم کار درست پیش نرفت. متقاضیان رند بهمحض خروج برهها از در جنوبی، با سرعت دست به کار شده، و استفاده از علم کیمیا لکه رنگ را چنان پاک و استتار میکردند که کوچکترین اثری از آن باقی نمیماند! باراندوزی بینوا بازهم دید که همان برههای تکراری را رنگآمیزی میکند!
نبرد تنبهتن بین باراندوزی و متقاضیان وام عاقبت به نفع طرف دوم به پایان رسید. البته هر سهطرف ماجرا برنده شدند! مدیران صندوق توسعه کشاورزی گزارشی پرآبوتاب از پرداخت تسهیلات به کشاورزان منطقه که عنقریب موجبات شکوفایی اقتصاد کشور را فراهم خواهدساخت، به مسؤولان بالاترشان دادند و لابد پاداشی پروپیمان هم گرفتند. متقاضیان وام هم وام را گرفته و به زخم زندگیشان زدند. بعضی به زیارت حضرت ثامنالحجج شتافته و در کنار حرم آن امام همام برای شفای بیمارانشان و گشودهشدن گره از کارشان دعا کرده، گریسته و بهاصطلاح استخوان سبک کردند. بعضی هم از محل وام جهیزیه دخترانشان را تکمیل کردند. البته برهها را هم میتوان برنده سوم این ماجرا دانست. زیرا اگر بنابود طرح روی کاغذ نمانده و اجرا شود، سرنوشتی جز آویزان شدن از چنگک قصابیها در انتظارشان نبود! تنها بازنده ماجرا هم لابد اقتصاد مظلوم کشورمان بود که از آن برههای کاغذی نصیبی نبرد و شکوفا نشد.
شاید دکتر محمد یونس بنگلادشی بنیانگذار گرامین بانک و خالق ایده وامهای خرد که موفق به متحول ساختن اقتصاد روستایی کشورش شد، و بابت این ابتکار جایزه صلح نوبل را از آن خود کرد، به نوعی وامدار چنین ایدههای شکستخوردهای باشد. کسی چه میداند.
مرحوم ابوی که ناظر این ماجرای بهیادماندنی بود، قصیدهای بلند در شرح آن سروده و سالها بعد برایم قرائت کرد. افسوس که از آن شعر زیبا فقط یک بند به خاطرم مانده:
چک یازیر باراندوزی
هر نفره اونبش قوزی
بولیک بولیکه دایانوب
کوچهلردن چیخمیر توزی!
بازارندوزی چک مینویسد و به هر نفر معادل پول خرید پانزده بره وام میدهد. برهها در آبادی آنقدر زیاد شده که گردوخاکشان در کوچهها فرونشستنی نیست!
اینک نزدیک شصت سال از آن ایام میگذرد. اما گویی هنوز هم کابوس طرحهای شکستخوردهای چون برههای کاغذی و گوسفندهای کاغذی جامعه بلادیده ما را رها نمیکند. وقتی شیوههای توزیع گوشت وارداتی بین متقاضیان را مرور میکنیم، ملاحظه میکنیم هنوز هم شیوههای نظارتیمان از دوران مرحوم شادروان جنتمکان باراندوزی ارتقا نیافتهاند. گوسفندانی با هواپیما وارد شده، و البته همانجا تعدادی از آنها ناپدید میشوند، و بقیه بناست به جبران گوسفندهایی که با پای پیاده از مرزهای کشور قاچاق شدهاند، کمبود گوشت در بازار داخلی را جبران کنند. اما راه مناسبی برای رساندن گوشت به دست مصرفکننده واقعی نمیشناسیم. اول از طریق فروشگاههای خاص و با کارت ملی توزیع میکنیم. ناگهان معلوم میشود بیشتر گوشت توزیعشده نصیب رستورانها شدهاست. سپس شیوه توزیع اینترنتی را ابداع میکنیم، اما سرعت اینترنت بهحدی اندک است که متقاضیان تا بتوانند یک بسته گوشت را دانلود کنند، تاریخ مصرف آن گذشتهاست!
ایکاش شصت سال بعد بازهم چنین متنی نوشتهنشود.
—————————-
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره یکشنبه ۲۶ – ۱۲ – ۹۷ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: تاریخ معاصر, مدیریت و شایستهسالاری, یادها و یادنوشتهها