ازین فرهادکُش فریاد *
خبر دردناک فوت دو برادر نوجوان کولبر در کوهستانهای مرزی مریوان بسیاری از اصحاب قلم و رسانه را اندوهگین ساخت، متنهایی در رثای دو برادر نوشته و منتشر شدند، متولیان امر دستور رسیدگی دادند و همانگونه که انتظار میرفت، این خبر تلخ و اندوهبار نیز در میان انبوه اخبار و گزارشات مثبت و منفی دیگر بایگانی شد. گویی همانگونه که این دو قربانی مظلوم از درآمدهای نفتی کشور که درسایه ندانمکاریها مبدّل به رانت شده و کام رانتجویان را شیرین میسازد، سهمی نداشتند، باید از فضای رسانههای کشور نیز محروم بمانند، و تنها دلخوشیشان این باشد که دولتمردان دستور رسیدگی به مشکلات خانوادهشان را صادر فرمودهاند، مستمری کمیته امداد بعد از قطع دوساله دوباره برقرار شده، و تازه گاز خانهشان هم بعد از انتشار خبر این حادثه دردناک وصل شدهاست.
اما خواه رسانهها از این ماجرای تلخ بنویسند و خواه فراموشش کنند، خواه متولیان امر به فکر جبران کوتاهی خود بیفتند، یا هنوز هم در بیخبری از حال محرومان و فراموششدگان به سر برند، این ماجرا پرسشهای بیپاسخ متعددی را برای ناظران و تحلیلگران منصف و دردآشنا مطرح خواهدساخت. از جمله اینکه:
چرا در سرزمینی غنی و زیبا که ترویج صنعت گردشگری برای کسب درآمد هنگفت و برکندن بنیان فقر خانمانسوزش کفایت میکند، بهگونهای که معضل بیکاری برای جوانانش اصلاً قابلتصور نباشد، چنان شرایطی فراهم شده که مردم جز گام نهادن در مسیر هولناک و پرخطر کولبری راهی برای نجات از چنگال دیو فقر پیش روی خود ندارند؟ چرا درآمد کل کشورمان از محل صنعت گردشگری حتی به اندازه درآمد یکی از شهرهای کشور ترکیه نیست؟
چرا عثمان پدر ناتوان و بیمار فرهاد تنها نانآور یک خانوار ششنفره که به دلیل ضعف بینایی توان کولبری هم ندارد، و ناگزیر به شغل جمعآوری و فروش کارتن روی آوردهاست، از دو سال پیش حتی از دریافت مستمری نهادهای حمایتی هم محروم شدهاست؟ اگر این امر ناشی از اشتباه متولیان امر بوده که عثمان و خانواده فقیرش را مثل خیلی واقعیتهای دیگر ندیدهاند، که زهی تأسف و شرمساری، و اگر آنان عثمان را دارای تمکن مالی تشخیص داده، و اسمش را از لیست خط زدهاند، باید نگران جامعهای بود که فقر در آن تا بدینحد گسترده است که یک خانوار ششنفره تنها به دلیل برخورداری از درآمد شغل پارهوقت جمعآوری کارتن از فهرست فقرای نیازمند کمک خارج میشوند.
چرا مسؤولان همیشه به فکر “جبران” هستند و بهاصطلاح علاج واقعه را قبل از وقوع نمیکنند؟ آیا بایستی این دو نوجوان غیور در سرما جان میباختند تا ما از وجود یک خانوار نیازمند کمک خبردار شویم و نامش را مجدداً در فهرست دریافتکنندگان کمک کمیته امداد ثبت کنیم؟ آیا حتماً باید غفلت ما از فرهادها و آزادها تا آنجا ادامه یابد که فاجعهای رخ بدهد و دلمان به رحم بیاید؟
میتوان ماجرای مظلومیت فرهاد و آزاد را بهانهای برای انتقاد از دولت ساخت که مثلاً به فکر فقرا نیست و بودجه کمیته امداد را افزایش نمیدهد. میتوان از ظرفیت این حادثه تلخ برای کاستن از سبد رأی حامیان دولت و افزودن بر احتمال موفقیت مخالفان دولت در انتخابات استفاده کرد. اما آیا بدون تلاش برای حل مشکل تعامل با اقتصاد جهانی و بهره گرفتن از فرصتهای فراوانی که سایر کشورها با جدیت به فکر بهرهگیری از آن هستند، میتوان تدبیری برای رفع معضل فقر اندیشید؟
امّا همه این پرسشهای بیپاسخ نمیتواند فکر تنهایی فرهاد نوجوان در سرمای کشنده کوهستان و قبل از آن بیپناهی او در این روزگار بیرحم را از ذهن دردمند نگارنده کنار بزند.
جهان پیر است و بیبنیاد، ازین فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
سالها بعد دانشآموزان کشورمان در کتابهای درسی خود غیر از فرهادی که با نیروی عشق ماندگار خود کوه را با تیشهاش کند، از فرهاد دیگری خواهندخواند. نوجوانی غیور و دلاور که فقط چهارده بهار را دیده بود، و در آخرین روزهای پاییز چهاردهم تسلیم سرما شد. فرهاد غیور داستان ما نمیتوانست فقر و نداری خانواده و شرمساری پدر علیل و ناتوانش را ببیند و دم نزند. او باید کاری میکرد. تنها راهی که روزگار غدّار فرهادکُش پیش پای او و امثال او گذاشتهبود، کولبری بود. زیرا پدرش عثمان پارتی درست و حسابی نداشت تا مثل بسیاری از نورچشمیها با کمترین دانش و تجربه به استخدام فلان سازمان دولتی دربیاید و از حقوق و مزایای خاص برخوردار شود.
اما پدر و مادر سخت مخالف بودند. آزاد برادر بزرگتر مریضاحوال بود و فرهاد هنوز کوچک و کمتجربه. اما فرهاد غیور ما گویی بازمانده همان دلاورانی است که در شناسنامه خود دست میبردند تا مشکلی برای اعزامشان به خط مقدم جبهه پیش نیاید. فرهاد ما عاقبت پدر و مادر را راضی کرد. نمیدانیم، شاید برایشان از زور بازویش لاف زدهباشد که دست کمی از مردان روستا ندارد و مواظب برادرش هم خواهدبود.
اما روزگار فرهادکُش ما تعبیری دیگری برای این خواب کودکانه رقم زدهبود. در بازگشت آزاد از پا درآمده، و ناگزیر از توقف شد. بنا شد گروه کولبران ادامه بدهند و بعد از رساندن بار خود برای کمک به او برگردند. فرهاد هم ناچار پذیرفت، اما ساعتی بعد یاد وعدهای افتاد که به پدر و مادر داده، او با چه رویی برگردد و به آنها بگوید آزاد را در بالای کوهستان جاگذاشتهاست. اعضای گروه نتوانستند مانع بازگشت بیفایده فرهاد شوند. او خود را به آزاد رساند، اما کار از کار گذشتهبود. کوهستان سرد و بیرحم هرگز برایمان نخواهدگفت که فرهاد با دیدن پیکر سرد برادر چه کرد، و شرمساری از دیدار دوباره با مادر، سرمای کشنده کوهستان، تنهایی و ناتوانی از حمل پیکر برادر را چگونه تاب آورد. ساعتی بعد فرهاد خود نیز گرفتار سرمای کشنده کوهستان شد. شاید فرهاد غیور ما آنگاه که فرشته مرگ را پیش روی خود دید، از آرزوهای خود، از کودکیی که روزگار فرهادکُش از او دریغ داشت، از سردی خانهشان که با رفتن دو برادر سردتر هم خواهدشد، از نگرانی خود برای پدر و مادر و از شرمساری دیدار دوباره آنها با دست خالی سخن گفتهباشد.
آری داستانسرایان از تنهایی و مظلومیت فرهاد غیور ما قصهها خواهندگفت و شاعران از بیرحمی روزگار رانتخوارپرور مرثیهها خواهندسرود، همانگونه که سالها پیش شاعری به یاد فرهاد کوهکن سرودهبود:
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفتهباشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفتهباشد
——————————
* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۷ – ۱۰ – ۹۸ به چاپ رسیدهاست.
دستهها: جامعه, رانتخواری و فساد, سیاستگذاری اقتصادی