نگاهی به پرونده اسنپ؛ یک پیروزی و دو شکست
طی چندروز گذشته وقوع یک اتفاق قابلتأمل موجب شد نام اسنپ بهعنوان یک برند بزرگ خدماتی کشور در رسانهها مطرح شود. دختر جوانی که مسافر اسنپ بوده، مورداعتراض راننده قرار میگیرد که بهاصطلاح حجابش را رعایت نکردهاست. او مسافرش را در بین راه پیاده میکند. اما با پیگیری دختر جوان ماجرا رسانهای میشود و باقی ماجرا.
اینکه رفتار مسافر جوان تخلف بوده، و اگر بوده در چه حد و اندازهای بوده بر ما معلوم نیست. بسیاری از ما شاهد برخورد متفاوت مسؤولان با امر پوشش بانوان و بهاصطلاح مصادیق “بدحجابی” بودهایم و معلوم نیست لزوماً دو نفر بهعنوان ضابط برداشتشان از یک تخلف و شدت آن مشابه هم باشد. بااینحال، اگر فرض کنیم واقعاً “تخلف” مسافر محرز باشد، میتوان در نظر اول به راننده حق داد که به وی اعتراض کند. زیرا ممکن است به دلیل همین رفتار مسافر، راننده خودرو محکوم به پرداخت جریمه شود. به بیان دیگر مسافر نباید با تخلف خود راننده را بهاصطلاح از نان خوردن بیندازد و برایش دردسر درست کند. اما این همه ماجرا نیست. آیا رفتار راننده و دفاع او از حق خود که بابت “تخلف” مسافر جریمه نشود، موجب به خطر افتادن سلامت مسافر نشدهاست؟
گفتنی است براساس گزارش روزنامهها سالها پیش دختر جوانی با مراجعه به بیمارستانی در تهران و عیادت یکی از بستگان خود، تصمیم میگیرد بدون دریافت کارت همراه و بهدور از چشم مسؤولان بیمارستان پیش بیمار خود بماند. تخلفی آشکار که لابد زیانی هنگفت به بیمارستان تحمیل میکرد! از بخت بد، مسؤولان بخش متوجه حضور غیرمجاز او شده، و با کمک نگهبانان نیمهشب دختر بینوا را از بیمارستان اخراج کردند و لابد به دلیل این دقت و هشیاریشان از مسؤولان بالاتر انتظار پاداش و تقدیر هم داشتند. آن دختر بینوا از سر ناچاری تصمیم گرفت با یک خودرو مسافرکش به خانه بازگردد. اما راننده آن خودرو که بعدها خفاش شب نام گرفت، یک قاتل روانی زنجیرهای بود. آن دختر جوان که نوزدهسال بیشتر نداشت، جانش را از دست داد، خانوادهای داغ فراموشناشدنی فرزند تازهجوانش را دید، و وجدان عمومی جامعه جریحهدار شد. اما کسی از مسؤولان آن بیمارستان نپرسید که چرا نیمهشب آن دختر بینوا را اخراج کردید و اگر او تا صبح در بیمارستان میماند، چه خطری امنیت ملی را تهدید میکرد.
حال سؤالی که باید راننده اسنپ و درواقع مدیران این مجموعه باید پاسخ بدهند، این است که آیا به خطر انداختن جان یک مسافر تازهجوان که لابد به اقتضای سن سرکشی خاص خود را دارد، مصلحت بود؟ آیا بهتر نبود خود راننده و یا شرکت مزبور با پذیرش عواقب این تخلف بزرگ و پرداخت جریمه احتمالی متعلقه حداقل مسافر را به مکانی امن میرساندند و در میانه اتوبان رهایش نمیکردند؟ آیا بهتر نیست قوانین و مقررات بهگونهای اصلاح شوند که یک راننده از ترس جریمه حتی علیرغم میل باطنی خود ناگزیر از پیاده کردن مسافر در مکانی خطرناک نشود؟ آیا این شیوه مقابله سرسختانه با پدیده بدحجابی منجر به نارضایتی عمومی نمیشود؟
اما نکته بسیار قابلتامل دیگری هم درباره این پرونده وجود دارد. با شکلگیری مجادله در فضای مجازی و اعلام حمایت کاربران فضای مجازی از مسافر جوان، مدیران اسنپ به فکر افتادند تا وارد میدان شوند. آنان با شناسایی مسافر جوان او را وادار کردند همراه بزرگترهایش به دیدار راننده اسنپ رفته و از او عذرخواهی کند، و بالاتر از آن شیرینی گرفتن یک عکس یادگاری از این پیروزی را هم به راننده اسنپ و دراصل به مدیران این شرکت هدیه کند. البته انتشار این عکس حتی صدای اعتراض حامیان و همفکران طرف پیروز را هم درآورد.
نگارنده از همان ابتدا که این عکس یادگاری به مناسبت پیروزی اسنپ را دید، ناخودآگاه یاد عکس یادگاری ژنرال مکآرتور امریکایی با امپراتور شکستخورده ژاپن افتاد. هرچند در مثل مناقشه نیست!
در سال ۱۹۴۵ و در آخرین روزهای جنگ در اقیانوس آرام، ژاپنیها به آخر خط رسیدهبودند اما همچنان مقاومت میکردند. امریکاییها فرصت را غنیمت شمرده و با حمله اتمی به هیروشیما یک جنایت بزرگ جنگی آفریدند. بهانه آنها این بود که چارهای جز اینکار برای مجبور کردن ژاپنیها به تسلیم نداشتیم. اما حداقل دستآورد آنها “آزمایش” این سلاح جدید در شرایط واقعی و بررسی آثار آن و همچنین قدرتنمایی در جهان جدید در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بود. ژاپنیها حاضر به تسلیم شدند، اما هنوز شیوه “بیقیدوشرط” را نمیپذیرفتند. خواست آنها “حفظ احترام امپراتور” بهعنوان نماد کشور بود. امریکا فقط تسلیم محض میخواست. حمله دوم به ناکازاکی که جنایت دیگری برعلیه بشریت بود، ژاپنیها را متقاعد کرد که طرف مقابل دست به هر جنایتی خواهدزد. چارهای جز تسلیم نبود.
امپراتور ژاپن کوتاه آمد و به دیدار ژنرال مکآرتور فرمانده نیروهای امریکایی در اقیانوس آرام رفت، و از سر ناچاری با او عکس یادگاری گرفت. قرار گرفتن یک امپراتور با جثهای کوچک در کنار ژنرال بلندقد امریکایی پیامی روشن برای ژاپنیها داشت: “شماها عددی نیستید!”
مقایسه دو عکس یادگاری نتیجه جالبی دارد، راننده اسنپ در قدوقواره ژنرال مکآرتور ظاهر شده، و دخترک جوان با قیافهای مظلوم و با جثهای همتراز امپراتور شکستخورده ژاپن از این که ناگزیر از گرفتن عکس یادگاری شده، لبخندی بر لب دارد! فکرش را بکنید مکآرتور به کدام پیروزی خود مینازد و ما به کدام!
حال باید از مدیران اسنپ پرسید گرفتن عکس یادگاری پیروزی با مسافر جوان و والدینش و انتشار پیروزمندانه آن، آیا ارزش این را داشت که خودتان را در مظان اتهام بزرگ “وادار کردن طرف شکستخورده به گرفتن عکس یادگاری آنهم با لبخند” قرار بدهید؟ میتوان این اتهام تلاش برای وادار کردن را “تکذیب” کرد. اما آیا افکار عمومی باور خواهدکرد؟
به نظر نگارنده مدیران اسنپ هرچند به زعم خود و به استناد این عکس یادگاری، پیروز شدهاند، اما دو عذرخواهی بزرگ به ملت بزرگ ایران بدهکارند: اول اینکه با اصرار در اجرای مقررات و گریز از پرداخت جریمه ناقابل، جان یک مسافر را که فرزند مظلوم این ملت است، به خطر انداخته، و او را در اتوبان تنها و بیپناه رها کردهاند. دوم اینکه با اصرار به گرفتن عکس یادگاری و انتشار آن نهادهای رسمی کشور را در معرض اتهامی بزرگ و غیرمنصفانه قرار دادهاند که گویی معتقدند پیروزی بر دختری جوان که به اقتضای سن سرکش است، آنچنان مهم است که ارزش هر رفتار آنچنانی را دارد.
دستهها: جامعه, یککمی سیاسی