فیلم «پل واترلو»؛ مصیبت‌های اجتماعی جنگ و منافع جنگ‌سالاران *

فیلم پل واترلو (Waterloo Bridge) محصول سال ۱۹۴۰ ضمن بیان یک ماجرای عاشقانه، تصویری دردناک از هزینه‌های پنهان جنگ و رنجی را که به مردمان تحمیل می‌شود، پیش چشم تماشاگران می‌گذارد.

جنگ جهانی اول شدت گرفته و هواپیماهای آلمانی مدام به لندن حمله می‌کنند. سروان روی کرونین (با بازی رابرت تایلور) افسر جوان ارتش بر پیاده‌راه پل واترلو درحال وقت‌گذرانی است. او بناست یکی دو روز دیگر به میدان نبرد بازگردد. روی همانجا و در شرایطی که آژیر حمله هوایی به صدا درآمده، با دختر جوانی به نام مایرا (با بازی ویوین لی) آشنا می‌شود که عضو یک گروه باله است. او دختر را راهنمایی می‌کند تا به پناهگاه زیرزمینی برسند.

همین ملاقات کوتاه نقطه شروع یک عشق شورانگیز است. مایرا دختری یتیم، فقیر و تنهاست که با گروه باله همراهی می‌کند و با درآمد اندکش زندگی خود را اداره می‌کند. اما روی از یک خانواده مرفه و اشرافی مقیم اسکاتلند است. دایی روی که فرمانده ارشد او نیز هست، یک ژنرال مقتدر و بانفوذ است، و روی هم دوست دارد با حضور در میدان جنگ افتخارات فراوان کسب کند و مثل او مایه سربلندی فامیلش شود. برای روی فرصت حضور در میدان جنگ مغتنم است. او می‌تواند شجاعتش را به رخ فرماندهانش بکشد و مدال بگیرد. اما برای مایرا جنگ فقط یک گرفتاری است. جنگ زندگی را برای امثال مایرا سخت می‌کند، زیرا مردم حال و حوصله تئاتر رفتن یا تماشای باله را نخواهندداشت. برای همین هم او حدس می‌زند شاید گروهشان راهی امریکا بشوند.

روی و مایرا هردو از سرعت وقوع اتفاقات متعجبند. آنان بلافاصله بعد از آشنایی کوتاهشان تصمیم به ازدواج گرفته‌اند. درواقع این ایده روی است. او می‌خواهد مایرا را به‌عنوان همسرش به خانواده‌اش معرفی کند تا در غیاب او مایرا با خانواده روی زندگی کند. اما حاکمیت قوانین سفت و سخت مانع ازدواج شتابزده آن‌ها می‌شود. کشیش می‌گوید طبق قانون نمی‌توان بعد از ساعت سه عصر خطبه عقد خواند! آنان قصد دارند صبح به کلیسا برگردند، اما همان شب روی دستور بازگشت به میدان نبرد را می‌گیرد.

روی و مایرا با نگرانی از هم خداحافظی می‌کنند، درحالی‌که مایرا عروسک شانس خودش را که یک جاکلیدی کوچک است، به روی هدیه داده، تا در میدان جنگ از او محافظت کند. مایرا و دوستش کیتی شغلشان در گروه باله را از دست می‌دهند و با طولانی شدن دوران بیکاری، دیگر پولی برایشان باقی نمی‌ماند. مایرا اتفاقی در روزنامه اسم روی را در فهرست کشته‌شدگان جنگ می‌بیند و تمام امیدش به بازگشت روی نقش برآب می‌شود، و از فرط اندوه بیمار می‌شود.

کیتی دوست و هم‌اتاقی او شغلی گیر آورده، و از او مراقبت می‌کند. مایرا بعد از بهبودی متوجه می‌شود کیتی از سر ناچاری خودفروشی می‌کند. مایرا هم سرنوشتی بهتر از کیتی ندارد. در شرایطی که هیچ شغلی برایش وجود ندارد، عاقبت گرسنه و بی‌پناه تصمیم می‌گیرد او هم مثل کیتی معصومیتش را بفروشد. آن‌ها هرشب به ایستگاه قطار می‌روند و خود را به سربازان و افسرانی که با جیب پر از پول از میدان جنگ برمی‌گردند، عرضه می‌کنند.

تا این‌که یک شب مایرا اتفاقی در ایستگاه با روی روبه‌رو می‌شود. او درواقع به اسارت درآمده، و خبر کشته شدنش اشتباه بود. اینک روی بعد از خاتمه جنگ آزاد شده، و به کشور بازگشته‌است. روی از ملاقات دوباره مایرا بسیار خوشحال است، و او را به دیدار مادرش می‌برد. اما مایرا غمگین و افسرده است. او نه می‌تواند حقیقت را به روی بگوید، و نه می‌تواند با او ناصادق باشد و به قول خودش باعث تحقیر او بشود. مایرا حقیقت تلخ زندگی‌اش را به مادر روی می‌گوید و از او قول می‌گیرد که چیزی به روی نگوید. مایرا صبح زود خانه روی را ترک می‌کند، با این امید که روی از یافتن او ناامید شده، و فراموشش کند. خانم کرونین مادر روی با مهربانی از مایرا می‌خواهد شتابزده تصمیم نگیرد. او می‌گوید مایرا تقصیری نداشته، و این تقصیر خود او بوده که از عروس آینده‌اش حمایت مالی نکرده‌است. اما مایرا نمی‌تواند با این توجیه خود را تبرئه کند، و کوله‌بار شرمساری کشنده‌اش را کنار بگذارد.

روی شتابزده دنبال مایرا راه افتاده و به لندن برمی‌گردد با این امید که مایرا را پیدا کند. او همراه با کیتی همه‌جا را دنبال مایرا می‌گردند و با این جستجو، روی از راز تلخ مایرا آگاه می‌شود. اما قبل از این‌که آن‌ها بتوانند مایرا را پیدا کنند، مایرا بر روی پل واترلو همان‌جا که اولین بار روی را دیده، خود را به زیر کامیون می‌اندازد تا از رنج این زندگی دردناک رهایی یابد.

آری. جنگ برای روی و امثال او فرصتی برای خودنمایی و ابراز شجاعت است. آنان برای این ابزار شجاعت حتی حاضر به پرداخت هزینه هستند. برای سیاستمداران نیز جنگ فرصتی برای به کرسی نشاندن دیدگاه‌هایشان و نشان دادن توانشان در میدان مدیریت بحران است. اما برای امثال مایرا جنگ فقط آتشی خانمان‌سوز است که زندگی‌ها را می‌سوزاند و امیدها را برباد می‌دهد. در اولین دقایق آشنایی، آن‌دو نظرشان را در مورد جنگ می‌گویند:

مایرا – چه جنگ نفرت‌آوری!

روی – آره. فکر کنم همین‌طوره. اما بااین‌حال شاید بتونم بگم … یه‌جورایی هیجان‌انگیزه. هر لحظه میشه با یک امر ناشناخته روبه‌رو شد.

مایرا – ناشناخته‌ها را در دوران صلح هم می‌شود تجربه کرد.

روی که در رفاه بزرگ شده، و با ارزش‌های اشرافی خو گرفته، درکی از فقر و نکبتی که جنگ با خود به ارمغان می‌آورد، ندارد. برای همین با شروع جنگ او فقط حس و حال پسربچه بازیگوشی را دارد که می‌خواهد با اسباب‌بازی‌های جدیدش بازی پرهیجانی را شروع کند. اما او هرگز نمی‌داند که قربانیان واقعی جنگ خیلی از او دور نیستند، و حتی ممکن است محبوبترین شخص زندگی او نیز قربانی این بازی شوم گردد.

زندگی هر دو نفر متأثر از قوانین و انضباط آهنینی است که جامعه و اطرافیان به آن‌ها تحمیل می‌کنند. مایرا باید با قوانین سختگیرانه گروه باله کنار بیاید. سرپرست گروه اجازه نمی‌دهد او با کسی قرار ملاقات بگذارد. و عاقبت به همین دلیل  او و کیتی را از گروه اخراج می‌کند. روی هم گرفتار چنین قوانینی است. او حتی برای ازدواج هم باید اجازه فرمانده خود را بگیرد. این سنت ویژه دسته نظامی پرافتخار آن‌ها است.

مایرا و روی در زندگی‌شان گویی حق انتخاب چندانی ندارند، و باید با سرنوشتشان کنار بیایند. هرچند روی خود این نظم را پذیرفته که برای کسب افتخار و زدن مدال شجاعت بر سینه‌اش، باید هزینه گزافی بپردازد، و با حضور در میدان جنگ خطر را به جان بخرد. اما مایرا این زندگی را انتخاب نکرده‌است. زندگی مایرا توسط تصمیماتی که سیاستمداران و نظامیان می‌گیرند، مختل می‌شود، زیرا آنان اهداف بزرگی را دنبال می‌کنند که لابد ارزشی بسیار والاتر از زندگی هزاران نفر مثل مایرا دارد.

نکته قابل‌تأمل دیگر در فیلم اقتصادی است که جنگ شکل داده‌است. دولتمردان پولی را که باید در کشور هزینه‌ شود، و برای مایرا و امثال او درآمد و زندگی سالم ایجاد کند، از آن‌ها دریغ داشته، و بابت هزینه‌های جنگ در جیب نظامیان می‌ریزند. نظامیان بازگشته از میدان برای تفریحات خود پول کافی دارند، و در عوض مایرا مجبور است معصومیت خود را به حراج بگذارد تا بتواند غذایی برای خوردن جور کند. نظامیان پولدار مشتری معصومیت مایرا هستند، چون جیبشان پر پول است. درواقع دولتمردان با تصمیم به شروع جنگ برای جنگ‌سالاران و جنگجویان آنچنان قدرت خریدی ایجاد می‎‌کنند که می‌تواند جامعه را گرفتار بحران و سقوط اخلاقی بکند.

دولتمردان و سیاستمداران وقتی در مورد جنگ و تبعات آن فکر می‌کنند، شاید برآوردی از خسارات و تلفات جنگ در نظر داشته‌باشند که از دید خودشان واقع‌بینانه است. آنان تعداد احتمالی تلفات انسانی، پل‌ها و جاده‌ها و تأسیسات تخریب‌شده، ماشین‌آلات جنگی منهدم‌شده و ساختمان‌ها و کارخانجات بمباران‌شده را برآورد می‌کنند، و این رقم خسارت را با عواید جنگ و دستآوردهای آن مقایسه می‌کنند. اما در کنار ساختمان‌ها و پل‌ها و کارخانجات متلاشی‌شده، آنان هرگز به زندگی‌های متلاشی‌شده، و به غرورهای شکسته‌شده و کرامت‌های انسانی له‌شده در زیر پای برندگان بازی جنگ‌افروزی نمی‌اندیشند. درواقع خسارت اصلی جنگ‌ها را کسانی می‌پردازند که هیچ نقشی در شروع و تداوم آن ندارند. کسانی بر آتش جنگ می‌دمند که خسارت چندانی نخواهندپرداخت. ازاین‌رو آنان بی‌مهابا از جنگ و حماسه دلاوران جنگ سخن می‌گویند. به‌راستی گویی شاعر حال‌ و روز آنان را در نظر داشته، آنجا که سروده:

خرج چو از کیسه مهمان بود

حاتم طایی شدن آسان بود

نکته گفتنی دیگر از فیلم این است که حتی دانستن حقیقت تلخ زندگی مایرا، رازی که باعث شد او مرگ را بر دیدار دوباره و شرمسارانه معشوق ترجیح بدهد، نیز نمی‌تواند آنچنان آگاهی برای روی به ارمغان بیاورد که از جنگ و جنگ‌افروزی فاصله بگیرد. در ابتدای فیلم، در نخستین ساعات شروع جنگ جهانی دوم سرهنگ روی کرونین برای رفتن به مقر فرماندهی جنگ مسیر پل واترلو را انتخاب می‌کند. او بر بالای پل از خودرو پیاده شده و عروسک شانس را که سال‌ها پیش از مایرا هدیه گرفته، و چون گوهری گرانبها از آن مراقبت کرده، از جیبش درمی‌آورد، و با تماشای آن خاطره آشنایی با مایرا را از نظر می‌گذراند.

——————————

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

دولت سیزدهم و پرونده مسکن *

سه‌شنبه گذشته رستم قاسمی وزیر راه و شهرسازی در نشستی مجازی با مدیران کل راه و شهرسازی استان‌ها کلیات رویکرد دولت سیزدهم در حوزه مسکن را به‌روشنی بیان کرد. او عوامل پیش‌نیاز تولید مسکن را زمین، خدمات، تأمین منابع مالی، مواد و مصالح ساختمانی، و توان فنی و مهندسی دانست و گفت مشکلی درباب تأمین هیچکدام از این پنج عامل وجود ندارد. بنابراین امکان ساخت سالانه یک میلیون واحد مسکونی فراهم است. وی به‌ویژه از مکلّف شدن بانک‌ها به تأمین ۳۶۰ هزار میلیاردتومان منابع برای بخش مسکن سخن گفت. (۱)

تجربه چند دهه گذشته نشان می‌دهد که دولت‌ها معمولاً حل معضل مسکن را مهم‌ترین برنامه خود تلقی نکرده‌اند. به بیان دیگر متولیان امر چنین می‌پنداشته‌اند که با اصلاح امور شرایط برای خانه‌دار شدن مردم فراهم می‌شود و اگر قیمت مسکن بالا رفته، و برخی خانوارها شانس خانه‌دار شدن را از دست داده‌اند، می‌توان متناسب با آن سقف وام مسکن را افزایش داد. اینک نتیجه این کم‌توجهی را در سطح جامعه می‌بینیم که منتهی به گسترش جمعیت مستأجر شده‌است. به بیان دیگر سیاست‌هایی که در طول چند دهه گذشته به کار گرفته‌شده، توفیق چندانی نصیب کشور نساخته‌است.

اصل ۳۱ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران داشتن مسکن را حق همه شهروندان دانسته، و دولت را موظف کرده تا امکان خانه‌دار شدن را برای همه فراهم سازد. ازاین‌رو صرف ورود دولت به میدان و ارائه برنامه جدی برای این بخش را باید به فال نیک گرفت. اما آیا هر برنامه‌ای در بخش مسکن می‌تواند نتیجه‌ مطلوب به همراه داشته‌باشد؟

وزیر محترم به‌درستی به پنج عامل تولید و عرضه مسکن توجه کرده‌است. اما آیا علت بروز بحران در بخش مسکن فقط حاضر نبودن یک یا چند مورد از این عوامل بوده‌است؟ او در سخنان خود هیچ اشاره‌ای به وجود تقاضای سفته‌بازانه در بازار مسکن نمی‌کند. درحالی‌که عامل اصلی افزایش قیمت مسکن طی چند دهه گذشته و درنهایت افزایش جمعیت مستأجر کشور وجود همین تقاضای سفته‌بازانه آن‌هم در مقیاس گسترده بوده‌است. نگاهی گذرا به آمارهای پایه بخش مسکن هر تحلیل‌گری را می‌تواند قانع سازد که مشکل بخش مسکن در نبود واحدهای مسکونی به میزان موردنیاز نیست. بلکه ایراد در شیوه مالکیت است. طی سالیان گذشته بخش مسکن جور کاستی‌ها و ناکارآمدی بازار سرمایه را کشیده، و در نبود فرصت‌های جذاب و پربازده سرمایه‌گذاری، صاحبان نقدینگی متوجه شده‌اند که بهترین شیوه “سرمایه‌گذاری” و حفظ ارزش دارایی خرید مستغلات است.

بسیاری از سخنوران و اهل نظر به این واقعیت تلخ در جامعه امروز ما اشاره می‌کنند که با عنایت به افزایش سریع قیمت مسکن، زمان انتظار برای تملک واحد مسکونی برای فرد حقوق‌بگیر طی چند دهه گذشته افزایشی حیرت‌انگیز یافته، و درواقع خرید مسکن را برای بسیاری از شهروندان به آرزویی تحقق‌ناپذیر تبدیل کرده‌است. اما کمتر کسی به این واقعیت توجه می‌کند که بی‌توجهی دولتمردان و سکوتشان در مقابل جریان تبدیل مسکن به کالایی سهل‌البیع عامل اصلی این افزایش نامتناسب بوده‌است. در چنین شرایطی برنامه افزایش تولید واحدهای مسکونی آن‌هم در مقیاس وسیع را می‌توان با وضعیتی فرضی مقایسه کرد که مثلاً محصول کارخانجات تولید روغن خوراکی توسط چند تاجر طماع به صورت عمده خریداری و با هدف افزایش قیمت احتکار می‌شود، اما متولیان امر به‌جای مقابله با احتکار، برای افتتاح چند کارخانه جدید و افزایش تولید برنامه‌ریزی می‌کنند!

بی‌توجهی به این نکته محوری می‌تواند تبعات ناگواری برای اقتصاد ملی داشته‌باشد، که به چند مورد مهم آن اشاره می‌شود:

۱ – افزایش تولید مسکن بدون توجه به امر مقابله با احتکار نوعی تخصیص نادرست منابع را به دنبال دارد. یعنی منابعی که باید در حوزه‌های دیگر صرف می‌شد، صرف تولید مجتمع‌های مسکونی خواهدشد، درحالی‌که هم‌اکنون با پدیده خانه‌های خالی روبه‌رو هستیم.

۲ – هرچند افزایش سهم تسهیلات مسکن در کل منابع بانکی و به بیانی کمک بیشتر شبکه بانکی به جریان خانه‌دار شدن شهروندان یک ضرورت است، اما در شرایط موجود اقتصاد کشور الزام بانک‌ها به تخصیص تسهیلات بیشتر به بخش مسکن می‌تواند به آتش تورم تازنده فعلی دامن بزند، آتشی که دودش بیشتر از همه به چشم اقشار کم‌درآمد خواهدرفت.

۳ – سیاست افزایش سقف وام مسکن در سالیان گذشته هیچگاه نتوانسته کمکی قابل‌اعتنا به خانه‌دار شدن شهروندان بکند، و بیشتر از آنان، دلالان و محتکران مسکن از چنین سیاستی سود برده‌اند؛ زیرا با این تمهید موفق به فروش و تبدیل به احسن کالای احتکاری خود شده‌اند.

۴ – ساخت مسکن در اراضی دولتی همان‌گونه که وزیر محترم وعده آن را می‌دهد، تعهدات سنگینی را برای دولت در سالیان آینده ایجاد می‌کند. زیرا این اراضی معمولاً نیازمند انجام سرمایه‌گذاری کلان برای ایجاد زیرساخت‌ها و امکانات‌ خدمات عمومی هستند. اگر این امکانات با بودجه دولتی فراهم شود، کسری بودجه عظیمی در سالیان آتی محقق خواهدشد، و اگر بنا باشد که خریداران مسکن هزینه این مستحدثات را تأمین کنند، به‌نوعی نقض غرض صورت خواهدگرفت.

۵ – ساخت مسکن در حاشیه شهرها هرچند ممکن است امکان خانه‌دار شدن را برای گروهی از شهروندان فراهم سازد، همان‌گونه که مسکن مهر نیز چنین کرد، اما نکته مغفول ماجرا این است که با ساخته شدن این مجتمع‌ها نه‌تنها قیمت واحدهای مسکونی فعلی کاهش نمی‌یابد، بلکه حتی ممکن است افزایش هم داشته‌باشد. زیرا واحدهای مسکونی خارج شهر به دلیل هزینه بالای ایاب و ذهاب هرگز رقیب واحدهای مسکونی موجود نیستند، ولی با حضور بی‌ضرر خود شهروندان را متوجه نوعی رانت ریکاردویی مستتر در واحدهای مسکونی موجود می‌سازند.

به عنایت به این نکات نگارنده قویاً بر این نکته پای می‌فشارد که اولین قدم برای حل معضل مسکن، تلاش منسجم برای اخراج تقاضای سفته‌بازانه از بازار مسکن است. در قدم دوم هم باید به‌نوعی بازآرایی بازار مسکن پرداخت. به بیان دیگر باید دولت به جای تلاش برای ساخت گسترده مسکن، تلاش کند تا اولاً فقط متقاضیان واقعی مسکن در بازار حاضر باشند، و ثانیاً تولید مسکن توسط انبوه‌سازان حرفه‌ای و متخصص صورت بگیرد؛ انبوه‌سازانی که سودشان را از محل ساخت و ساز صنعتی و کاهش هزینه تولید و افزایش درجه کارآمدی و نه از محل تملک دارایی مستغلاتی تأمین خواهندکرد.

————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۲۰ – ۶ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده است.

۱ – مراجعه کنید به:

تکلیف بانک‌ها برای تخصیص ۳۶۰ هزار میلیارد تومان منابع به بخش مسکن

تنظیم بازار مستغلات راهی برای درمان بیماری اقتصاد کشور *

براساس آمار و اطلاعات موجود تعداد واحدهای مسکونی قابل بهره‌برداری کشور فاصله چندانی با تعداد خانوارهای موجود ندارد. به بیان دیگر کمبود قابل‌اعتنایی در بازار مسکن مطرح نیست. بااین‌حال کمتر کسی در مورد وجود شرایط بحرانی در این بازار تردید دارد. از مجموع ۲۶٫۴ میلیون خانوار کشور بیش از یک‌سوم مستأجر هستند، و این نسبت طی سالیان گذشته با سرعت درحال افزایش بوده‌است. قیمت مسکن به‌ویژه در کلان‌شهرها با چنان سرعتی افزایش یافته‌است که بسیاری از زوج‌های جوان آرزوی خانه‌دار شدن را فراموش کرده‌اند. با‌این‌حال تعداد بنگاه‌های املاک کشور از ۷۲هزار در سال ۱۳۹۰ به بیش از ۱۵۰هزار واحد رسیده‌است.

با تأمل در اعداد و ارقام فوق می‌توان تصویری از ابعاد بحران در بازار مسکن و مستغلات کشور به دست آورد. طی چند دهه گذشته ازیک‌سو سیاست‌های نسنجیده دولت‌های وقت موجب افزایش سریع حجم نقدینگی شده، و البته به‌دلیل حاکمیت مناسبات رانتی این نقدینگی به‌شکلی بسیار نامتقارن بین اقشار شهروندان توزیع شده‌است. از سوی دیگر، با تشدید تحریم‌ها و کاهش فرصت صادرات و تعطیلی بسیاری از واحدهای تولیدی و صنعتی، فرصت‌های سالم سرمایه‌گذاری برای جذب این نقدینگی ایجاد نشده‌است. درنتیجه بخش مهم نقدینگی مسیر خود را به سمت بازار مسکن و مستغلات طی کرده، و بدین‌ترتیب تقاضای سفته‌بازانه در مقیاس وسیع در بازار املاک و مستغلات شکل گرفته‌است.

در نظر اول می‌توان افزایش قیمت املاک و به‌ویژه مسکن را واکنشی به افزایش سطح عمومی قیمت‌ها دانست. به بیان دیگر به دلیل وجود تورم دورقمی در کشور، طبعاً با افزایش قیمت‌ها، مسکن نیز حرکت خود را برای حفظ تناسب قیمت آغاز خواهدکرد. اما در نگاهی عمیق‌تر اثر تورمی افزایش قیمت مسکن در سطح اقتصاد ملی مکشوف می‌گردد. بدین‌ترتیب می‌توان افزایش قیمت مسکن را به‌مثابه عاملی تعبیر کرد که موتور افزایش قیمت و تشدید تورم را در اقتصاد روشن می‌سازد. با افزایش حجم نقدینگی تقاضای سفته‌بازانه در بازار مسکن قوت می‌یابد و قیمت مسکن را بالا می‌برد. با افزایش قیمت مسکن، قیمت املاک تجاری و اداری نیز افزایش می‌یابد. این امر قیمت تمام‌شده کلیه کالاها و خدمات عرضه‌شده در بازار را بالا خواهدبرد.

با عنایت به این نکته، در کنار عواملی چون تشدید تحریم‌های ظالمانه، سوء مدیریت، بحران خشکسالی و …، می‌توان گسترش بیرویه تجارت املاک و مستغلات را به‌عنوان یکی از عوامل گسترش ابعاد بحران اقتصادی کشور و کوچک شدن سفره اقشار کم‌درآمد و درنهایت رانده شدن بخش مهمی از خانوارهای کشور به زیر خط فقر ذکر کرد.

همچنین با عنایت به این نکته، بهتر می‌توان علل ناکارآمدی دولت‌ها را در عرصه حل مشکل مسکن شناسایی کرد. دولت‌ها طی سالیان گذشته سیاست‌های مختلفی را در این میدان آزموده‌اند، اما هیچکدام نتوانسته تغییر محسوسی به نفع اقشار کم‌درآمد و متقاضیان مسکن ایجاد کند. سیاست افزایش سقف وام مسکن فقط به نفع دلالان و سفته‌بازان تمام شده، زیرا آنان توانسته‌اند دارایی‌های مستغلاتی خود را با قیمت بالا به‌اصطلاح تبدیل به احسن کنند. سیاست‌های دیگری چون مسکن مهر، مسکن اجتماعی یا تأسیس صندوق مسکن و ساختمان هم هیچکدام موفق به تلطیف معضل نشده‌اند.

درواقع هیچکدام از دولت‌ها حاضر به برخورد جدی با دشواری حضور تقاضای سفته‌بازانه در بازار مسکن نشده‌اند، یا به‌دلیل عدم‌اطلاع از ابعاد تخریبی این تقاضا، و یا به‌دلیل نفوذ سلاطین املاک و مستغلات در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری.

برقراری محدودیت برای تقاضای سفته‌بازانه و خروج تدریجی نقدینگی مزاحم از این بازار می‌توانست شرایطی را فراهم کند که ازیک‌سو فشار کمتری به متقاضیان واقعی مسکن و اقشار کم‌درآمد وارد شود، از سوی دیگر قیمت‌تمام‌شده محصولات داخلی با چنین سرعتی افزایش نیافته، و درنهایت کالاهای وطنی قدرت رقابت خود را با کالاهای وارداتی کمتر از دست بدهند، و علاوه‌براین صاحبان نقدینگی سرگردان ناگزیر از سرمایه‌گذاری در حوزه‌های دیگر اقتصاد از جمله بورس اوراق بهادار شده، و بدین‌ترتیب به رونق اقتصاد ملی کمک کنند.

اینک و در اولین روزهای استقرار دولت جدید، باید توجه دولتمردان و متولیان عرصه اقتصاد کشور را به این مهم جلب کرد که با برنامه‌ریزی برای اخراج تدریجی تقاضای سفته‌بازانه از بازار املاک و مستغلات می‌توان مقدمات اصلاح اقتصاد کشور را فراهم آورد. اعمال محدودیت و تعیین سقف مجاز مالکیت مستغلات در شهرها و به‌ویژه شهرهای بزرگ مالکان مستغلات را که طی سالیان گذشته به احتکار املاک دست زده، و به مدد رشد سریع قیمت املاک، یک‌شبه ره صدساله را طی کرده‌اند، وادار خواهدکرد املاک مازاد خود را دربازار عرضه کنند.

درواقع در بخش مسکن، دولت به جای تلاش برای تشویق ساخت‌وساز یا افزایش سقف وام مسکن و تشویق بانک‌ها به اعطای تسهیلات خرید مسکن، باید به فکر تغییر وضعیت مالکیت باشد و اجازه ندهد نظام ارباب و رعیتی مدرن که در عرصه مالکیت واحدهای مسکونی شکل‌ گرفته‌است، جای پای خود را در اقتصاد ملی از این هم محکم‌تر کند.

اما معضلی که دولت از هم‌اکنون باید به فکر برخورد با آن باشد، وجود تعارض منافع آن‌هم در سطحی بسیار آزاردهنده در میدان مسکن و مستغلات است. به‌عنوان نمونه فلان مقام دولتی که بنا به ادعای خود مالک سه فقره آپارتمان است، و به گفته منتقدینش، تعداد املاک وی به ده فقره می‌رسد، طبعاً در مقابل این سیاست درست و اصولی مقاومت خواهدکرد. یا نهادها و مؤسساتی که بخش اعظم دارایی‌هایشان در بازار املاک و مستغلات انباشته‌شده، قطعاً بیکار نخواهندنشست. زیرا همه و همه حفظ و تداوم وضع موجود را به نفع خود می‌دانند، حتی اگر منتهی به شکستن کمر اقتصاد ملی بشود.

خلاصه کنم. در شرایطی که تحریم ظالمانه عرصه را بر اقتصاد ملی تنگ کرده، هرچند راه نجات اقتصاد کشور در قدم اول تلاش برای رفع این معضل بزرگ است، اما در کوتاه‌مدت با تلاش برای “تنظیم” بازار مسکن می‌توان اتفاقات مثبت و امیدوارکننده‌ای را در اقتصاد ملی شاهدبود. از جمله این اتفاقات می‌توان به کاهش قیمت مسکن، کاهش اجاره‌بهای مسکن، افزایش سطح رفاه خانوارهای اجاره‌نشین، کاهش هزینه تولید واحدهای صنعتی، تولیدی و تجاری، افزایش تقاضا برای خرید سهام در بورس، افزایش رونق اقتصادی به‌دلیل پایین آمدن هزینه شروع فعالیت و … اشاره کرد.

———————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۱۳ – ۶ – ۱۴۰۰ با عنوان “راه‌حلی برای درمان بیماری اقتصاد کشور” به چاپ رسیده‌است.

تکخال گرفتار در غار و کاسبی با رنج‌های مردم *

فیلم Ace in the Hole محصول سال ۱۹۵۱ اثر بیلی وایلدر است که کیرک داگلاس بازیگر مشهور نقش اول آن را بازی کرده‌است. چاک تیتوم خبرنگار دردسرسازی است که سابقه همکاری با چند روزنامه پرفروش را در شهرهای بزرگ امریکا دارد، اما به دلیل رفتار نامأنوس و برخوردهای دردسرسازش اخراج شده، و از سر ناچاری به شهری دوردست رفته‌است. او در آن شهر کوچک با حقوقی ناچیز همکاری خود را با روزنامه محلی شروع می‌کند، اما همیشه دنبال فرصتی است تا استعداد خود را نشان داده، و دوباره بر سر زبان‌ها بیفتد و بتواند موقعیت قبلی خود را به دست بیاورد. تا این‌که یک روز فرصتی که منتظرش بود، پیش می‌آید.

چاک در یک مأموریت خبری در بیرون شهر خیلی اتفاقی خبردار می‌شود که مردی در جستجوی اشیای قدیمی سرخ‌پوستان وارد یک غار شده، و با ریزش سنگ و خاک همان‌جا گیر کرده‌است. او به‌سرعت دست‌به‌کار می‌شود، و این حادثه را به خبر اول رسانه‌ها تبدیل می‌کند. تیم امداد با همت چاک حاضر شده‌اند، اما به‌جای نجات فوری مرد قربانی، با صلاحدید چاک راه طولانی‌تر را برای رسیدن به او انتخاب می‌کنند. زیرا با نجات قربانی، او صفحه اول روزنامه‌ها را از دست خواهدداد. چاک می‌خواهد عملیات نجات چندروز بیشتر طول بکشد و او بتواند با جنجال رسانه‌ای شهرت بیشتری کسب کند. چاک قربانی مظلوم را که در گودال گیر افتاده، و روزبه‌روز بیشتر سلامتی‌خود را از دست می‌دهد، برگ برنده خود تلقی می‌کند، و می‌خواهد با این برگ به‌عنوان تکخال یک بازی جانانه راه بیندازد و به بیشترین مقدار ممکن برنده شود؛ چون می‌داند که بعدها چنین فرصتی گیرش نخواهدآمد. او به مدیر روزنامه که به دیدارش آمده، می‌گوید:

  • ببین، خیلی صبر کردم تا نوبت بازی من برسه، حالا که برای من یک توپ انداخته‌اند، چنان ضربه‌ای می‌زنم که کسی نتونه بگیره.

چاک حتی کلانتر مغرور منطقه را مطیع خود کرده‌است. کلانتر کاری می‌کند که انحصار خبری برای چاک ایجاد شود، و سایر رسانه‌ها نتوانند خبر دست اولی در مورد ماجرا تهیه کنند. چاک به کلانتر قول داده که به پیروزی‌اش در انتخاباتی که به‌زودی برگزار خواهدشد، کمک کند.

با جنجالی که چاک به‌پا کرده، شهر کوچک و خلوت مبدل به یک منطقه شلوغ می‌شود و جمعیت زیادی برای تماشای عملیات نجات می‌آیند و بدین‌ترتیب رونق اقتصادی فراوانی برای منطقه ایجاد می‌شود. با دسیسه چاک عملیات نجات که فقط باید طی چند ساعت انجام می‌شد، یک هفته به‌طول می‌انجامد. او به هدفش می‌رسد و روزنامه‌های پرفروش طالب همکاری او می‌شوند. اما با گذشت یک هفته، مرد گیرافتاده در غار کم‌کم تسلیم مرگ می‌شود. درواقع چاک به‌خاطر منافع خود باعث مرگ او شده‌است. این اتفاق وجدان او را بیدار می‌کند و با شرمساری خطاب به تماشاگران عملیات نجات می‌گوید: “سیرک تمام شد. برگردید خانه‌هایتان”. چاک تلاش می‌کند واقعیت ماجرا را از طریق روزنامه‌ها به اطلاع مردم برساند، اما مدیران روزنامه‌ها دیگر حاضر به همکاری با او نیستند.

فیلم به‌خوبی برخورد اقشار مختلف مردم را با یک حادثه به تصویر کشیده‌است. مردم به تماشا آمده‌اند و حضور در منطقه را یک تفریح و وقت‌گذرانی تلقی می‌کنند، البته برای نجات قربانی هم دعا می‌کنند. فروشندگان فرصت‌طلب از این موقعیت استفاده کرده و درآمد کسب می‌کنند. اجتماع مردم در این منطقه دورافتاده و خلوت شرایطی ایجاد کرده که حتی یک چرخ‌وفلک سیار در منطقه مستقر شده تا خوشی و شادکامی تماشاچیان را تکمیل کند. رسانه‌ها دنبال انتشار لحظه‌به‌لحظه خبر عملیات نجات هستند تا مخاطب‌های بیشتری جذب کنند و فروش خود را بالا ببرند. سیاستمداران هم دست به‌کار شده‌اند تا مردم را مجذوب خود کرده، و رأی آنان را در انتخابات آتی از آن خود بکنند. بهانه حضور مردم و رسانه‌ها و مقامات در منطقه، گیر افتادن قربانی در غار است، بااین‌حال گویی کمتر کسی به او و شرایط اضطراری‌اش فکر می‌کند. زیرا همه به فکر بهره‌برداری از این فرصت هستند: یا برای تفریح و وقت‌گذرانی، یا برای تجارت و کسب درآمد، و یا برای جلب توجه مردم و بهره‌برداری سیاسی و انتخاباتی. در این بین چاک تیتوم گوی سبقت را از همه برده‌است. همه دنبال کسب منفعت از این حادثه هستند، اما تیتوم در منفعت‌طلبی آن‌چنان افراط می‌کند که دیگر طالبان منفعت هم از او و عملکردش رویگردان می‌شوند. 

فیلم به این نکته می‌پردازد که چگونه اصحاب رسانه با خبرساری و قصه‌پردازی با احساسات مخاطبانشان بازی کرده، و سود سرشار کسب می‌کنند. تردیدی در این نیست که اقتصادیات رسانه با جلب توجه مردم و افزایش فروش جریان پیدا می‌کند، و طبعاً بسیاری از رسانه‌ها تلاش خواهندکرد تا با شناخت ذائقه مخاطبانشان، رضایت آنان را جلب کنند، و شاید برخی از آن‌ها مجبور شوند گاه فرصت‌طلبانه از حسّ کنجکاوی مخاطبانشان بهره‌برداری کنند. اما “دستکاری در حادثه” با هدف تبدیل کردن آن به یک خبر جالب و جاذب به قیمت ایجتد خطر و دردسر برای قربانیان حادثه کاری فراتر از یک فرصت‌طلبی سودجویانه است.

همان‌گونه که یک بنگاه تجاری اعتماد مشتریان را یک دارایی مهم برای خود تلقی کرده، و آن را فدای موفقیت کوتاه‌مدت خود نمی‌کند، و گاه حتی با صرف هزینه گزاف تلاش می‌کند برای خود مشتریان وفادار دست‌وپا کند، یک رسانه معتبر نیز تلاش خواهدکرد، اعتماد مخاطبان خود را جلب کند. علاوه‌براین ماهیت فعالیت رسانه‌ای به‌گونه‌ای است که در مقایسه با یک بنگاه تجاری معمولی، باید اهمیتی بیشتر به اعتماد مردم و مأموریت آگاهی‌بخشی خود قائل ‌باشد.

داستان حکیم و مرد قصاب در ادبیات ما به‌خوبی شیوه بهره‌برداری فرصت‌طلبانه از گرفتاری‌های مردم را به تصویر کشیده‌است. قصاب محله گرفتار حادثه شده، و تکه‌ای استخوان چشم او را مجروح ساخته‌است. او هرروز به‌خدمت حکیم می‌آید. حکیم طماع به‌جای درآوردن تکه استخوان، مرهمی بر زخم چشم قصاب گذاشته، و او را به روز دیگر حواله می‌دهد. یک‌روز در غیاب حکیم، شاگرد جوانش زخم قصاب را معاینه می‌کند و متوجه تراشه استخوان شده، و آن را به آرامی از زخم جدا می‌کند. با بازگشت حکیم، شاگرد با خجالت به استادش تفهیم می‌کند که او تراشه استخوان را که گویا از چشم حکیم پنهان مانده‌بود، دیده و زخم را از زحمت آن معاف کرده‌است. استاد با خشم می‌گوید: “من هم آن تراشه استخون را می‌دیدم، اما تو آن گوشتی را که قصاب بابت حق ویزیت هر دفعه برایمان می‌آورد، نمی‌دیدی! با این فضولی و دخالت بیجای تو، از فردا دیگر گوشتی در کار نیست!”.

اما آیا این فقط رسانه‌سالاران منفعت‌طلب مثل چاک تیتوم هستند که از درد کشیدن و گرفتار شدن مردم برای خود نردبان ترقی می‌سازند، و بر شانه‌های خسته و دردمند مردم گرفتار پا می‌نهند؟ سیاستمداران و طالبان رأی مردم نیز در جامعه‌ای که کم‌وبیش درگیر فساد سیاسی است، چنین وضعیتی را دارند. آنان برای رسیدن به قدرت و زمین زدن حریف سیاسی خود، گاه آرزو می‌کنند گرفتاری گسترده‌ای برای مردمان پیش بیاید و آنان در مقام منجی وارد میدان شوند و رأی مردم را از آن خود کنند. وقتی حزب رقیب آرزومند شکست دولت است، درواقع معنای روشن این آرزو این است که آن حزب خواهان افزایش درجه گرفتاری شهروندان است. به بیان دیگر، منافع ملی با منافع حزبی در تقابل قرار می‌گیرد.

جا افتادن اصطلاح کاسبان تحریم در ادبیات سیاسی و رسانه‌ای کشورمان طی چند سال اخیر، به‌گونه‌ای نشان‌دهنده وضعیتی مشابه در عالم واقع بود. مقامات دولت وقت می‌گفتند برای رفع تحریم‌های ظالمانه و برداشتن مانع از پیش پای اقتصاد کشور، علاوه بر دشمنی و کینه‌توزی عوامل خارجی، با کارشکنی داخلی نیز مواجه هستیم. زیرا برخی فعالان اقتصادی و سیاسی منافع بلندمدت خود را در گرو تداوم تحریم‌ها می‌بینند، و کاری به این ندارند که با ادامه یافتن شرایط تحریمی، به‌اصطلاح سفره اقشار کم‌درآمد جامعه کوچک و کوچک‌تر گشته، و فقر در ابعاد وحشتناکی گسترده می‌شود. به بیان دقیق‌تر کاسبان تحریم همچون چاک تیتوم روزنامه‌نگار دنبال این بودند که از گیر افتادن قربانی در غار حادثه به نفع خود بهره‌برداری سیاسی و اقتصادی بکنند، و برخلاف ادعایشان حاضر نبودند برای رفع سریع مشکلات او کاری بکنند.

گفتنی است فیلم Mad City محصول سال ۱۹۹۷ با بازی داستین هوفمن و جان تراولتا نیز تصویر مشابهی را به مخاطب ارائه می‌کند. سام نگهبان اخراجی موزه ناخواسته درگیر ماجرای گروگان‌گیری می‌شود، و مکس خبرنگار شبکه تلویزیونی به‌جای کمک به حل ماجرا و نجات جان گروگان‌ها که کودکان خردسال هستند، تلاش می‌کند برای خود انحصار خبری دست‌وپا کند. با دخالت او به‌اصطلاح گرهی که می‌شد با دست باز شود، به مرحله‌ای می‌رسد که حتی با دندان هم باز نمی‌شود. در پایان کار سام بینوا و ناامید که بازیچه رسانه‌سالاران شده، خودکشی می‌کند.  

همچنین در نمایشنامه The Front Page که برای اولین بار در سال ۱۹۲۸ به روی صحنه رفت، نیز دلمشغولی ارباب رسانه و تلاش برای بهره‌برداری از وقایع بدون کمک به حل آن‌ها موردتوجه است. این نمایشنامه در سال‌های بعد بارها و بارها موردتوجه فیلمسازان قرار گرفته، و آثار متعددی براساس آن ساخته‌شد. ازجمله می‌توان به فیلم‌های The Front Page محصول سال ۱۹۳۱، His Girl Friday محصول سال ۱۹۴۰ با بازی کاری گرانت و The Front Page محصول سال ۱۹۷۴ با بازی جک لمون اشاره کرد.

————————-

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

فقرزدایی از منظر عدالت ترمیمی *

عدالت ترمیمی (restorative justice) شیوه‌ای برای گسترش و استقرار مناسبات عادلانه در جامعه است که برخلاف شیوه‌های رایج به‌جای تنبیه مجرم به ترمیم زخمی توجه دارد که با وقوع جرم ایجاد شده‌است. ازاین‌رو آن را می‌توان نقطه مقابل عدالت تنبیهی (retributive justice) دانست. در این شیوه تلاش می‌شود از طریق رودررو ساختن بزهکار و بزه‌دیده، و بررسی ابعاد خسارتی که با وقوع بزه متوجه بزه‌دیده شده‌است، علاوه‌بر متنبه ساختن بزهکار برای ضرورت اصلاح رفتارش، او ناگزیر از قبول مسؤولیت اعمال خود و جبران آن به شیوه‌ای مناسب بشود. به استناد مطالعات انجام‌شده طی دهه‌های اخیر، رویکرد عدالت ترمیمی دستآوردهای بهتری در مقایسه با رویکردهای رقیب داشته، و ازاین‌رو مورد استقبال اهل فن قرار گرفته‌است.

در نظر اول مقوله فقرزدایی ارتباطی با مفهوم عدالت ترمیمی پیدا نمی‌کند، زیرا به حسب ظاهر در این میدان با یک رفتار مجرمانه که زخمی به جامعه وارد کرده‌باشد و گروهی از مردم را آسیب زده‌باشد، روبه‌رو نیستیم. اگر چنین نگاهی به مسأله فقر داشته‌باشیم، برنامه فقرزدایی در قالب مجموعه‌ای از سیاست‌های بازتوزیع درآمد تعریف می‌شود، و مأموریت دولت این خواهدبود که بخشی از درآمد اقشار پردرآمد جامعه را به‌صورت مالیات از آنان دریافت کرده، و صرف اجرای پروژه‌های عام‌المنفعه کند.

اما با نگاهی عمیق‌تر بروز پدیده فقر و گسترش ابعاد آن را در جامعه می‌توان متأثر از رفتار گروه‌هایی از جامعه دانست. دولتمردان با اجرای برخی سیاست‌ها موجبات تشدید مناسبات رانتی را در اقتصاد کشور فراهم می‌آورند، که نتیجه آن گسترش ابعاد فقر در جامعه و افزایش جمعیت زیر خط فقر است. همچنین برخی فعالان اقتصادی با رفتار خاص خود در میدان اقتصاد به تشدید فقر اقشار کم‌درآمد کمک می‌کنند. فرار مالیاتی، دریافت تسهیلات کلان رانتی، دریافت مجوزهای ویژه با امضای طلایی و … همه و همه دست در دست هم داده، و موجب فقیر و فقیرتر شدن اقشار کم‌درآمد و طبقه متوسط را فراهم می‌آورند.

به‌طوری که ملاحظه می‌شود، می‌توان گسترش فقر در جامعه و فقیر شدن تدریجی گروه کثیری از شهروندان را نیز نتیجه وقوع شکل معینی از بزه دانست. در این میدان بزه‌کاران دولتمردان بی‌اعتنا به عواقب اجرای سیاست‌های نسنجیده، و نیز گروه اندک برخوردار از مناسبات رانتی هستند که با سرعتی سرگیجه‌آور فاصله میلیون تا میلیارد و اخیراً هزار میلیارد را طی کرده، و به جرگه صاحبان ثروت‌های افسانه‌ای پیوسته‌اند. در مقابل بزه‌دیدگان جمع کثیری از شهروندان هستند که در سایه اقدامات مشترک بزه‌کاران گرفتار فقر و فلاکت شده‌اند.

بررسی مثالی از عالم واقع به روشن‌تر شدن موضوع کمک می‌کند. در اواخر دهه ۶۰ و با پایان دوران جنگ تحمیلی قدرت خرید اقشار حقوق‌بگیر به‌ویژه کارمندان دولت به دلیل شرایط تورمی به کمتر از یک پنجم سال شروع جنگ رسیده‌بود. طبعاً دست‌اندرکاران باید تلاشی برای بهبود وضعیت حقوق‌بگیران می‌کردند. هرچند اقدامات جدی در مسیر افزایش حقوق کارکنان دولت انجام گرفت، اما بیشترین ابتکار و خلاقیت برای بهبود شرایط مالی مدیران به کار گرفته‌شد. به بیان دیگر گروه صاحب‌منصبان و عالیرتبگان به‌جای حل مشکل کل کشور، رندانه به حل مشکل خود و وابستگانشان پرداختند. بدین‌گونه امتیازات جانبی برای گروهی اندک از کارکنان فراهم شد، و به‌تدریج فاصله طبقاتی بین گروه مدیران با کارکنان عادی افزایش یافت، به‌گونه‌ای که در کنار فقر گسترده اکثریت کارکنان بخش دولتی، جمع محدودی از طریق دریافت حقوق و مزایای ظاهراً ناچیز موفق به کسب ثروت قابل‌توجه شده‌اند. در چنین شرایطی آیا نباید گسترش فقر حقوق‌بگیران را یک “بزه”، متنفذان رند را “بزه‌کار” و عموم حقوق‌بگیران را “بزه‌دیده” نامید؟

حال اگر با رویکرد عدالت ترمیمی به مقوله فقر و فقرزدایی توجه کنیم، راه‌حل را صرفاً در سیاست‌های بازتوزیع درآمد یا افزایش مبلغ یارانه جستجو نخواهیم‌کرد. گسترش مناسبات رانتی اختلاف طبقاتی را در جامعه تشدید کرده، و در کنار افزودن بر ثروت افسانه‌ای برخورداران، جمعیت زیر خط فقر را نیز به سرعت افزایش داده‌است. اما این فقط ظاهر و بخش آشکار ماجرا و به‌عبارتی لایه بیرونی آن است. با توجه به لایه‌های درونی می‌توان‌دریافت که مناسبات رانتی زخمی عمیق بر سلامت جامعه زده، و حتی وحدت ملی را نشانه رفته‌است. درمان این زخم و جبران این کاستی از نگاه عدالت ترمیمی با گسترش گفتگوی ملی بین دو طرف قابل‌تحقق است.

افزایش هزینه‌های رفاهی دولت و کمک گسترده به اقشار محروم و کم‌درآمد می‌تواند گامی در مسیر کاهش اختلاف طبقاتی و کاهش ابعاد فقر در جامعه تلقی شود، اما کمکی به درمان و التیام این زخم نمی‌کند؛ زخمی که می‌تواند هزینه‌های اجتماعی گزافی را در آینده به‌دنبال داشته‌باشد. درواقع افراط و تفریط‌هایی که در برخورد با مقوله فقر مطرح می‌شود، و دیدگاه‌های بسیار متناقضی که گاه و بیگاه مطرح می‌گردد، همه ناشی از عدم توجه به ضرورت التیام این زخم است.

تشدید مناسبات رانتی در میدان اقتصاد، جامعه امروز ایران را به دو گروه برخوردار و محروم تقسیم کرده‌است. گروه کم‌تعداد برخوردار خواسته یا ناخواسته از مزایای مناسبات رانتی بهره‌مند شده، و با سرعتی که حتی برای خودشان نیز باورکردنی نبوده، ثروتمند و ثروتمندتر شده‌اند، و گروه پرتعداد محرومان هر روز از وسعت سفره‌شان کاسته‌شده و به‌تدریج به الگوی مصرف فقیرانه‌ای که فرشاد مؤمنی آن را مدارای نجیبانه می‌نامد، روی آورده‌اند.

اولین بند نسخه رویکرد عدالت ترمیمی برای جامعه امروز ایران، تشویق گروه برخوردار به قبول مسؤولیت فقیرتر شدن جامعه و همراهی در جبران این ضرر بزرگ به اقتصاد ملی است؛ حتی آن گروهی که ناخواسته از مزایای مناسبت رانتی برخوردار شده‌اند، مثلاً مالکانی که با افزایش سریع قیمت مستغلات، یک‌شبه به عضویت باشگاه مولتی‌میلیاردرها درآمده‌اند.

نکته پایانی این که هرچند رویکرد عدالت ترمیمی مستقیم یا غیرمستقیم با الهام از سنت جامعه بومیان جزایر اقیانوس آرام تدوین شده، اما قرابت خاصی با اندیشه اسلامی دارد، و شواهد متعددی از تعالیم قرآن کریم درباب ضرورت پذیرش مسؤولیت اجتماعی و تلاش برای التیام زخمی که فقر بر تن جامعه وارد کرده، از طریق رابطه مستقیم بین برخورداران و محرومان می‌توان مطرح نمود.

———————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۶ – ۶ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

بازخوانی “روز واقعه” و روایت غربت سینمای ملی ایران *

فیلم روز واقعه محصول سال ۱۳۷۳ یکی از آثار ماندگار سینمای کشورمان است. فیلمنامه این اثر را بهرام بیضایی در سال ۱۳۶۱ نوشت، اما در آن‌سال‌ها موفق به ساخت آن نشد. سال‌ها بعد شهرام اسدی با مختصر تغییراتی در فیلمنامه امکان ساخت آن را یافت. این اثر در سیزدهمین جشنواره فیلم فجر در ده رشته نامزد دریافت جایزه شد، و در پنج رشته سیمرغ بلورین را از آن خود ساخت. اما جای شگفتی است که داوران فیلمنامه فاخر این اثر را شایسته دریافت سیمرغ ندانستند.

داستان فیلم در سال ۶۰ هجری قمری در شهر بصره اتفاق می‌افتد. جوانی نصرانی عاشق دختری مسلمان به نام راحله شده‌است. او با هدایت راحله مسلمان می‌شود و همچون او حسین بن علی را به‌عنوان مقتدای خود برمی‌گزیند. عبدالله بارها و بارها به خواستگاری راحله می‌رود، و هربار از زید پدر راحله پاسخ منفی می‌شنود، اما دست‌بردار نیست. اصرار فراوان عبدالله عاقبت دل زید را نرم می‌کند و مراسم عروسی سرمی‌گیرد. دقایقی قبل از خواندن خطبه عقد عبدالله در خانه زید و در جمع میهمانان خبر شهادت مسلم‌بن‌عقیل را در کوفه می‌شنود. میهمانان درباره چند و چون ماجرا صحبت می‌کنند. ناگهان عبدالله ندایی می‌شنود که کسی او را به یاری می‌خواند.

عبدالله سراسیمه مجلس را ترک می‌کند. و با شتاب از شهر خارج شده و به سمت کوفه حرکت می‌کند. برادران راحله که از این رفتار توهین‌آمیز عبدالله خشمگین شده‌اند، در پی او می‌روند تا یا بکشندش، یا برش گردانند تا در حضور مردم تنبیه شود. آنان نیمه‌شب عبدالله را می‌یابند، اما او حاضر به بازگشت نیست. راحله که خود نیز در پی برادرانش آمده به آنان می‌رسد و وقتی می‌شنود که عبدالله در پی حسین روانه شده، تا حقیقت را بیابد، او را روانه می‌کند که اگر به جایی خوانده‎شده‌است، زودتر برود.

عبدالله با پشت سر گذاشتن ماجراهایی عصر روز عاشورا به کربلا می‌رسد درحالی‌که ماجرا به پایان رسیده‌است. او به بصره بازمی‌گردد و در جواب راحله می‌گوید که پاسخ سؤالش را یافته، و حقانیت امام را درک کرده‌است.

فیلم تصویری قابل‌تأمل از زندگی مردمان آن روز جهان اسلام ارائه می‌کند. بیشتر آنان حق را به حسین می‌دهند از حکومت یزید بیزارند، اما حاضر به خطر کردن و همراهی با حسین نیستند. آنان به امور جاری زندگی روزمره خود مشغولند و فقط دعا می‌کنند ماجرا ختم به خیر شود.

فیلم شامل دیالوگ‌هایی بسیار هنرمندانه، پرمعنی و تأمل‌برانگیز است، و با کمک آن‌ها تلاش می‌کند به‌سهم خود کاستی‌های نگاه سنتی به تاریخ و اندیشه اسلامی را برملا کند. در اوایل فیلم یکی از بزرگان قبیله پدر دختر را سرزنش می‌کند چگونه از ادعای مسلمانی یک جوان نصرانی عاشق فریب خورده‌است:

  • او نصرانی بود و اینک زنّار گشوده، که او هرچه کرد از سر عشق دخترت راحله کرد. چه کسی می‌داند که او ایمان به زبان دارد یا به دل؟

زید پدر راحله در پاسخ می‌گوید:

  • آری نمی‌دانیم. درباره هیچکس نمی‌دانیم. دور نیست آن زمان که ما همه کافر بودیم و چون به اسلام درآمدیم، کسی این تهمت بر ما نبست که اینک تو مسلمان بر او می‌بندی!

عمرو برادر بزرگ راحله نیز زبان به انتقاد از تصمیم پدر می‌گشاید:

  • مسلمانی ما سه نسل است و از او هیچ.

زید با پاسخی سنجیده او را نیز مجاب می‌کند:

  • من از اسلام او بوی تازگی می‌شنوم، و از مسلمانی تو تنها بوی غرور جاهلی می‌آید. ما شصت سال مسلمانیم. این چه تفاخریست که به ایمان خویش می‌کنیم؟ اگر تو مسلمانی از پدر داری، او این گنج به رنج خویش یافته‌است.

در صحنه‌ای دیگر عبدالله بر سر راه خود به کوفه، بر خرابه معابد باستان عبور می‌کند. سنگ‌تراشیده‌هایی که روزی خدایان بودند و مورد تقدیر و تکریم، و اینک رهگذران بر آنان سنگ و سرگین می‌افکنند. عبدالله از مرد خادم می‌پرسد:

  • کاش می‌دانستم حسین بن علی در حقشان چه گفت.

خادم جمله امام را نقل می‌کند:

  • چگونه سنگی بر بتان سنگی بیندازم، حال آن‌که بت‌های زنده بر روی زمینند.

عبدالله در ادامه سفرش به قبیله نصرانی رسیده که ساعتی میزبان حسین بوده‌اند. عبدالله از بزرگ قبیله می‌پرسد که حسین آیا سخنی با آنان گفته؟ و او جمله امام را نقل می‌کند:

  • “… خودستایان تکیه بر اریکه‌ها زده‌اند. کتاب خدا را چنان می‌خوانند که به سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیده‌اند، تک‌پیراهنان را پیراهن بر تن می‌درند. آنان که دستار بر سر نهاده‌اند، سر از گردن خداترسان می‌اندازند. … اینان سپاه آز می‌آرایند و دیوار غرور می‌فرازند و کوشک خودپرستی می‌سازند و اموالشان را از انباشتن پایانی نیست.”

چون لحظه‌ای رسید که باید وداع کند، ما را گفت: “هفت روز بعد از این، جوانی به جستجوی من می‌آید. تشنگی‌اش را فروبنشانید، و اسبی به او بدهید. … او به میهمانی ما می‌آید و من از بالاترین جای او را خوش‌آمد خواهم گفت.”

دشواری ساختن یک فیلم تاریخی در حوزه مذهبی در این است که نمی‌توان و نباید شخصیت‌های اصلی ماجرا را به تصویر کشید. اما روز واقعه با زیرکی و رندی خالقش پاسخی کارآمد برای این دشواری یافته‌است: عبدالله نصرانی تازه‌مسلمان در سفر خویش با کسانی هم‌صحبت می‌شود، که حسین میهمانشان بوده، بر سر سفره‌شان نشسته و شیر اشترانشان را خورده‌ و با آنان سخن گفته‌است.

فیلم از چنگ انداختن قدرت‌طلبان بر ارزش‌ها و مفاهیم متعالی دینی سخن می‌گوید، رفتار بی‌آلایش و دور از تفاخر پیشوایان دینی را روایت می‌کند، و صداقت قهرمان کربلا را به تصویر می‌کشد که نه برای طلب ریاست و مقام که برای احیای ارزش‌های دینی قیام کرده، و جان بر سر این پیمان می‌دهد. او حتی در سفر سرنوشت نیز با این که می‌داند بازگشتی در کار نیست، از هدایت مردمان و خوشآمد گفتن به میهمانی تازه‌وارد سر باز نمی‌زند که وظیفه‌اش نه به قدرت رسیدن بلکه راه نمودن است.

روز واقعه اثری فاخر و ماندگار است. هم به دلیل هنرنمایی ماندگار خالق فیلمنامه، هم به دلیل تلاش و جدیتی که کارگردان اثر شهرام اسدی و دیگر دست‌اندرکاران به کار برده و نقش‌آفرینی‌های عالی از بازیگران گرفته‌اند. بی‌تردید تک‌تک نقش‌آفرینان کوشیده‌اند تا بهترین بازی خود را ارائه کنند. اما در این میان نمی‌توان بدون سخن گفتن از بانو ژاله علو این پرونده را بست.

ژاله علو را بسیاری در نقش خاله در سریال ماندگار روزی روزگاری به یاد سپرده‌اند. در روز واقعه او علاوه بر نقش ام سلما دایه راحله، در صحنه‌ای کوتاه در حد گفتن یک جمله در قامت بانویی در زنجیر که کنایه از بانوی اسیر آن واقعه جانسوز است، ظاهر می‌شود و خطاب به عبدالله که از شدت تأثر از خود بیخود شده، می‌گوید:

  • برگرد ای جوانمرد! و خبرمان را ببر

تأثیر و حزنی شدید و حیرت‌آور در همین یک جمله کوتاه و لحن ادای آن نهفته است. اندوهی که اگر از عمیق‌ترین لایه جان بازیگر برنخاسته‌باشد، هرگز و با هیچ ترفند بازیگری قابل‌نمایش نیست. احساسی که باید از دل برخاسته باشد تا این‌چنین بر دل نشیند. به باور و ادعای نگارنده، هنر بانو ژاله علو در همین تک‌جمله فورانی عجیب دارد. گویی بازیگر تمام چندین دهه تجربه هنری خود و بالاتر از آن تمام باور و احساس خود را در چله کمان گذاشته و به بالاترین حد اثرگذاری پرتاب می‌کند.

دوستداران اهل بیت (س) طی قرن‌ها احساسات خود را در مورد این حادثه بزرگ در قالب هنر نمایش داده‌اند. گاه در قالب نقاشی و مینیاتور، گاه در قالب شعر و چکامه، گاه به صورت نمایش تعزیه به این ماجرا پرداخته، و یاد آن را زنده نگاه داشته‌اند. برگزاری مراسم عزاداری و روضه‌خوانی و مداحی نیز جلوه دیگری از این شور و احساسات پاک است. اما بی‌تردید با گذشت زمان باید ابزارهای جدید در خدمت گرفته‌شوند. هنر هفتم ابزاری ارزشمند بود که می‌شد آن را در خدمت گرفت و با خلق آثاری سترگ ابعاد گوناگون این حادثه را بازگو و تحلیل نمود. همانگونه که روز واقعه با بیان فاخر بیضایی و هنرنمایی درخشان دست‌اندرکارانش به گوشه‌ای از آن پرداخته‌است.

اینک و با گذشت نزدیک چهار دهه از دوران نگارش فیلمنامه، فقط کافی است به راه طی‌شده صنعت سینما در کشورمان نگاهی بیفکنیم تا معلوممان شود که تا چه حد به فکر استفاده از این ابزار توانمند بوده‌ایم. اگر سازندگان اثری همچون روز واقعه تشویق می‌شدند، و نگرش‌های سلیقه‌ای مانع شکوفایی و بروز خلاقیت‌ها نمی‌شد، اساتید اهل فن می‌توانستند آثار فاخر دیگر عرضه کنند چرا که روز واقعه راه را برایشان هموار ساخته بود. اما مگر می‌شود نهال هنر در فضایی پر از محدودیت و تنگ‌نظری رشد کند و ببالد؟

چندی پیش کلیپی در فضای مجازی منتشر شد که بسیاری از بینندگان را مات و مبهوت ساخت. یکی از مداحان حکایتی بسیار سخیف را در قالب روضه تحویل مستمعان می‌داد: فردی لاابالی در خلوت خانه‌اش نشسته و نوشیدنی (!) می‌خورد و در خیال خود با سالار شهیدان ورق بازی می‌کند و برنده می‌شود!

لابد آن مداح با سلیقه و ذوق خود می‌پندارد که بیان چنین مطالب سخیفی خدمت به مکتب اهل بیت است. شاید عذر او موجه باشد که متناسب با درک خود به موضوع می‌پردازد. اما به‌راستی چگونه است که امثال او بر صدر نشسته و قدر می‌بینند، و همتایان بیضایی بعد از چند دهه عاقبت به این نتیجه می‌رسند که باید با اندوه و حسرت سرزمین مادریشان را ترک کنند؟

آری، جامعه ما به جای تجلیل از بیضایی و امثال او و تشویقشان به خلق آثاری ماندگار، و به جای تقدیر از کسی که چکامه‌ای چون روز واقعه را سروده‌است، دست نوازش بر سر کسانی می‌کشد که اوج هنرشان بیان ماجرای نوشیدنی (!) خوردن و ورق بازی کردن با مقتدای مؤمنان است.

به قول شاعر:

جای آن است که خون موج زدن در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

به‌راستی اگر سیاست حکیمانه‌ای در عرصه هنر هفتم به کار می‌گرفتیم و با تشویق هنرمندان دلسوز و توانمند کشورمان، مقدمات تقویت صنعت سینمای ملی خود را فراهم می‌آوردیم، اینک در میدان مبارزه فرهنگی با زورگویان عالم که میدان فرهنگ و هنر را نیز همچون میدان تولید و تجارت در اختیار خود گرفته‌اند، منادی سینمای پاک و انسانی نبودیم؟ آیا چنین سیاستی به نشر فرهنگ اسلامی-ایرانی و دفاع از ارزش‌های معنوی ملت ایران بیشتر از هنرنمایی مداحان با شیوه‌های سنتی و ناکارآمد خدمت نمی‌کرد؟ آیا این شیوه حتی بازدهی اقتصادی مطلوبی را به صورت درآمد ارزی نصیب کشورمان نمی‌ساخت؟ آیا با نادیده گرفتن این ظرفیت ارزشمند فرصتی بزرگ را به تهدیدی بزرگتر مبدّل نساخته‌ایم؟

————————-

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

تأملی در اقتصادیات واکسیناسیون *

آقای امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی نماینده مجلس شورای اسلامی و عضو ستاد ملی مقابله با کرونا چندی پیش در مورد پرونده واکسیناسیون مطالب قابل‌تاملی گفته‌اند. هرچند بسیاری از نکات موردنظر ایشان قابل نقد و بررسی و حاشیه‌نگاری است، بااین‌حال در این یادداشت فقط به یک نکته از بیانات ایشان در برنامه تلویزیونی تهران بیست می‌پردازم. ایشان معتقدند ایمنی ایجادشده با واکسن فایزر فقط ۲درصد از واکسن سینوفارم بیشتر است (۹۵درصد در مقایسه با ۹۳%). اما قیمت فایزر از سینوفارم خیلی بالاتر است (۱۵دلار در مقایسه با ۳٫۵دلار). پس از نظر اقتصادی توجیهی ندارد که واکسنی تا بدین‌حد گران خریداری کنیم. به بیان دیگر ایشان می‌گویند هرچند عملکرد فایزر از سینوفارم مختصری بهتر است، اما این “بهتر بودن” ارزش چنین قیمت بالایی را ندارد.

این درست است که لزوماً هر “بهتر بودن” نمی‌تواند و نباید مصرف‌کننده را وادار کند تا قیمتی بسیار گزاف برایش بپردازد. اما باید ارزیابی درستی از دو طرف معادله داشته‌باشیم تا مقایسه درستی انجام داده، و تصمیم درستی بگیریم. حال سؤال این است که آیا آقای قاضی‌زاده ارزیابی درستی از دو طرف معادله دارند؟

فرض کنیم ارقامی که ایشان در مورد میزان درصد ایمنی دو واکسن و قیمت جهانی این‌دو ارائه می‌کند، درست باشد. هرچند به دلیل محاسبه نادرست ایشان از نسبت قیمت‌ها، تردید در مورد این درستی، نامعقول نیست. زیرا ایشان عدد ۱۵ را ۵ الی ۶ برابر ۳٫۵ اعلام می‌کند، تا این ارزیابی به ضرر فایزر تمام شود. همچنین فرض کنیم امکان تحویل دو واکسن به کشورمان از نظر زمان‌بندی و تعداد دقیقاً مساوی بوده، و از همان زمان که امکان تأمین فایزر برای کشورمان فراهم شد، امکان تأمین سینوفارم هم به همان میزان وجود داشت. به بیان دیگر موقتاً تأخیر در عرضه سینوفارم را نسبت به فایزر نادیده می‌گیریم.

حال اگر با این دو فرض، میزان ایمنی دو واکسن را مقایسه کنیم به نتیجه معنی‌داری می‌رسیم: ۵درصد از کسانی که واکسن فایزر برایشان تزریق شده، در معرض ابتلا هستند. این عدد در مورد سینوفارم به ۷درصد می رسد، یعنی با انتخاب سینوفارم به جای فایزر در شرایط برابر جمعیت در معرض خطر بیماری در کشور ۴۰درصد افزایش می‌یابد (۷ در مقایسه با ۵). طبعاً با افزایش جمعیت بیمار، مرگ‌ومیر هم به همین نسبت و بلکه بیشتر افزایش می‌یابد. زیرا با افزایش جمعیت بیمار امکان ارائه خدمات بیمارستانی در سطح مطلوب برای همه بیماران فراهم نخواهدبود.

برای قضاوت بهتر در مورد سخنان آقای قاضی‌زاده باید اختلاف هزینه واکسیناسیون با فایزر و سینوفارم را با تفاوت میزان شیوع بیماری و مرگ‌ومیر در دو حالت مقایسه کنیم. با عنایت به قیمت اعلام‌شده، هزینه تأمین واکسن فایزر با کیفیت قدری بهتر از سینوفارم برای کل شهروندان کشور در مقایسه با سینوفارم تقریباً ۹۸۸ میلیون دلار بالاتر است. به بیان دیگر اگر مسؤولان تصمیم می‌گرفتند به جای واکسیناسیون سرتاسری با سینوفارم از واکسن فایزر استفاده کنند، باید ۹۸۸ میلیون دلار بیشتر هزینه می‌کردند. اما در مقابل درصد گسترش بیماری، درصد مرگ‌ومیر و تعداد خانواده‌های عزادار کمتر از میزان فعلی می‌بود.

اگر این فرض معقول را بپذیریم که تفاوت درصد مرگ‌ومیر ناشی از کرونا در کشور ما با متوسط جهانی، می‌تواند برآورد مناسبی برای تفاوت میزان مرگ‌ومیر در دو حالت (فایزر به جای سینوفارم) باشد، دراین‌صورت می‌توان‌گفت کشور ما به‌ازای هر ۲۰٫۰۰۰ دلار صرفه‌جویی متحمل یک مورد مرگ‌ومیر بیشتر شده‌است. زیرا اگر دولتمردان کشورمان همسو با سایر کشورها در زمان مناسب تصمیم به تأمین واکسن می‌گرفتند و فرصت‌سوزی نمی‌کردند، اکنون دلیلی نداشت که نرخ مرگ‌ومیر کشورمان از متوسط جهانی کمتر نباشد.

حال با عنایت به این چند مورد عدد و رقم، بهتر می‌توان در مورد دیدگاه آقای قاضی‌‌زاده قضاوت کرد. ایشان می‌گوید بهتر بودن فایزر از سینوفارم در حدی نیست که ارزشش را داشته‌باشد. معنای این جمله ساده که شاید در بسیاری از میدان‌ها درست باشد، اما در موقعیتی که درباب جان انسان‌ها سخن می‌گوییم، نامعقول است، این است که اگر می‌توانیم با صرف هزینه حداکثر ۲۰٫۰۰۰ دلار جان یک انسان را نجات بدهیم، این کار را نکنیم چون خیلی گران است! به بیان دیگر ارزش جان یک انسان در محاسبات ایشان کمتر از ۲۰٫۰۰۰ دلار تعیین شده‌، که حتی در حد دیه تعیین‌شده سال جاری هم نیست!

جهت مزید استحضار ایشان باید عرض کنم که رقم مزبور قابل‌مقایسه با تولید ناخالص داخلی سرانه کشور برای سه سال متوالی است. یعنی ایشان حاضر نیستند میزان تولید سه سال یک شهروند را برای نجات او از مرگ حتمی هزینه کنند.

گفتنی است در این محاسبه سرانگشتی، تقریباً همه موارد محاسباتی با فرض‌های معین به نفع آقای قاضی‌‌زاده تعیین شدند تا جای شک و شبهه‌ای نماند، و بی‌تردید اگر ارقام و اعداد و نسبت‌ها براساس فرض‌های نزدیک به واقعیت تعیین شوند، نتیجه حتی تکان‌دهنده‌تر از این هم خواهدشد.

سخن گفتن از ارزش جان انسان‌ها گستاخانه است. آمار مرگ‌ومیر برای تحلیل‌گران شاید فقط یک عدد باشد، اما برای خانواده‌هایی که عزیزانشان را از دست داده‌اند و متأسفانه همچنان از دست می‌دهند، چیز دیگری است. ای‌کاش سیاست‌گذاران و سخنوران در محاسباتشان قدری محتاط‌تر باشند، و با تصمیمات نابجایشان با سلامت شهروندان بازی نکنند.

به‌یقین در چند سال آتی و با مهار ویروس کرونا، تجربیات جهانی در برخورد با این بحران گردآوری شده، و به منبع درسی در دانشگاه‌های معتبر جهان تبدیل خواهدشد. به‌راستی اینک که سرنوشت تلخ دریاچه ارومیه در بعضی دانشگاه‌ها به‌عنوان یک رویکرد نادرست زیست‌محیطی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد، آیا کارنامه ایران ما در عرصه مبارزه با کرونا و تأمین سلامت برای شهروندان کارنامه‌ای برای عبرت سایرین تلقی خواهدشد، یا نشانه‌ای از توان مدیریتی کشورمان خواهدبود؟

——————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۲۳ – ۵ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و اولویت‌های مانع‌زدایی از مسیر توسعه *

طی چند دهه گذشته اقتصاد ما با دو دسته دشواری‌ها در سطح جهانی و ملی روبه‌رو بوده‌است.

در سطح جهانی تحریم‌های ظالمانه باعث شده درآمد ارزی کشور کاهش جدی بیابد، جریان عادی تجارت خارجی لطمه ببیند، دسترسی کشورمان به منابع ارزی خود محدود شود، تولیدکنندگان موفق به تأمین مواداولیه و واسطه‌ای موردنیاز جریان تولید نشوند، و … . بدین‌ترتیب ازیک‌سو رقبای منطقه‌ای کشورمان در میدان اقتصاد قدرت بیشتری یافته و موقعیتی ممتاز نسبت به ایران در بازارهای منطقه کسب کرده‌اند. و این امر امکان رشد آینده اقتصاد ملی ما را با مخاطراتی روبه‌رو کرده‌است. همچنین در بازار نفت دیگران جای ما را گرفته، و بازار آینده فروش ما را محدود کرده‌اند.

در سطح ملی نیز با دشواری‌های متعددی روبه‌رو بوده‌ایم. ازیک‌سو حضور گسترده دولت و نهادهای عمومی در میدان اقتصاد امکان رشد و شکوفایی را از بخش خصوصی واقعی گرفته‌است، از سوی دیگر رشد نجومی نقدینگی طی چند دهه به دو فعالیت تجارت پول و تجارت املاک ابعادی افسانه‌ای و درنتیجه قدرت تخریبی فوق‌العاده داده‌است. تورم دورقمی مزمن و رکود همزمان، سوء مدیریت، ایرادات تشکیلاتی بدنه دولتی، گسترش دیوانسالاری پرهزینه، تاخت‌وتاز بخش‌های غیرمولد، گسترش مناسبت رانتی و فساد همه و همه دشواری‌هایی هستند که اقتصاد در داخل کشور با آن روبه‌رو است.

معمولاً در دوران تبلیغات انتخاباتی برخی فعالان سیاسی برای پیشبرد اهداف و برنامه‌هایشان تلاش می‌کنند تصویری دستکاری‌شده از دشواری‌ها و موانع را مطرح کنند، به‌عنوان نمونه ممکن است گروهی بر کم‌تأثیر بودن تحریم‌ها تأکید کنند و این‌که مهم‌ترین عامل بروز دشواری‌های اقتصادی، فقط و فقط سوء مدیریت داخلی و کم‌کاری متولیان امر است، درحالی‌که ممکن است خودشان نیز با طرف مقابل که تحریم را مهم‌ترین مانع تلقی می‌کند، هم‌عقیده باشند. به بیان دیگر در دوران تبلیغات انتخاباتی این غیرمنتظره نیست که اطلاعات نادرستی درباب دشواری‌های بر سر راه اقتصاد ملی ارائه شود. اما اینک دولت جدید در آستانه شروع فعالیت خود و در همان آغاز راه نیازمند تصویری واقع‌بینانه از دشواری‌ها است؛ تصویری که متولیان امر را برای تنظیم خردمندانه فهرست اولویت‌بندی دشواری‌هایی که باید برایشان چاره‌اندیشی شود، راهنمایی خواهدکرد.

به نظر می‌رسد دولت جدید از همان روزهای نخست فارغ از شعارهای تبلیغاتی برخی جریان‌های سیاسی، باید براساس یک اولویت‌بندی اندیشیده به فکر حل دشواری‌ها و برداشتن موانع از پیش پای اقتصاد ملی باشد. مهم‌ترین و تأثیرگذارترین دشواری‌ها که طبعاً باید در صدر فهرست قرار بگیرند، عبارتند از:

۱ – اصلاح مسیر تعامل با جهان

تحریم‌ها در طول زمان خسارت فراوانی به اقتصاد کشورمان زده‌است. هرروز تعداد بیشتری از سخنوران که در گذشته از بی‌اثر بودن و حتی مفید بودن تحریم‌ها سخن می‌گفتند، به جمع کارشناسان دلسوزی می‌پیوندند که از همان ابتدا دولتمردان را به تلاش برای رفع تحریم‌ها و گرفتن بهانه از دست بدخواهان کشور توصیه می‌کردند. در این راستا دولت جدید باید ضمن تلاش برای لغو تحریم‌ها و جلوگیری از ایجاد هر نوع اجماع احتمالی در جامعه جهانی برعلیه کشورمان، در صدد حلّ مشکلات ارتباط شبکه بانکی کشورمان با جهان برآید. بدون حل یا حداقل کم‌رنگ کردن تحریم‌ها و بدون رفع مشکل ارتباط بانکی ایران و جهان، اقتصاد ملی نمی‌تواند عملکرد درخشانی داشته‌باشد و موفق به ایجاد آن‌چنان رونقی در داخل کشور گردد که معضلاتی چون بیکاری، تورم دورقمی، تعطیلی واحدهای تولیدی و … در سایه آن رفع گردند.

۲ – رانت‌زدایی و مبارزه واقعی با فساد

اقتصاد کشورمان سالهاست که گرفتار مناسبات رانتی است. مقابله با برخی از مظاهر کوچک‌مقیاس فساد را می‌توان نوعی تلاش برای دادن آدرس غلط و منحرف کردن مسیر مبارزه با فساد تلقی کرد. دولت جدید باید از همان روز نخست با این پیش‌فرض کار خود را آغاز کند که مبارزه با فساد همانند هر حوزه دیگری از رتق و فتق امور کشوری، دانش خاص خود را لازم دارد. این مبارزه باید به‌دور از فضای احساسی و شعارهای تند با هدف بهره‌برداری‌های سیاسی و جناحی و با اتکا به دانش مرتبط سازماندهی گردد. نهادهای مردمی فعال در این میدان می‌توانند بیشترین کمک را به دولتمردان برسانند و دراصل موفقیت در میدان مبارزه با فساد در گرو شفافیت و حضور پررنگ رسانه‌ها و نهادهای مردمی است.

مبارزه با فساد بدون همراهی رسانه‌های مستقل، حتی اگر هم با نیت و برنامه درست آغاز شده‌باشد، همواره در معرض خطر انحراف و مبدل شدن به یک بازی سیاسی و جناحی است. نکته دیگر این که مبارزه با فساد را باید دولتمردان از خود و نزدیکان و همفکران خود آغاز کنند. در این صورت مردم این مبارزه را جدی تلقی کرده، و با جان و دل از این مبارزه و این مبارزان حمایت خواهندکرد.

۳ – اصلاح نظام پولی و بانکی

سال‌هاست که غول نقدینگی در اقتصاد ما قدرت‌نمایی می‌کند، و هیچ دولتمردی نتوانسته این غول را به داخل خمره بازگرداند. حجم عظیم نقدینگی که هیچ تناسبی با بخش واقعی اقتصاد ملی ندارد، با تشدید جریان تورمی ازیک‌سو کمر بخش تولید را خرد کرده، و از سوی دیگر سفره اقشار کم‌درآمد را کوچک و کوچک‌تر کرده، و گروه کثیری از شهروندان را به زیر خط فقر رانده‌است. طبعاً درمان این بیماری در کوتاه‌مدت ممکن نیست. اما دولت می‌تواند حتی در کوتاه‌مدت موتور خلق پول را متوقف کند.    

نظام بانکی کشور طی سالیان گذشته چندان خدمتی به بخش تولید و تولیدکنندگان واقعی کشور نکرده‌است. اما درمقابل با اعطای تسهیلات سخاوتمندانه به بخش غیرمولد و با دامن زدن به تجارت مخرب املاک و مستغلات، موجبات افزایش هزینه‌های تولیدکنندگان، یا به بیان دیگر افزایش قیمت‌تمام‌شده کالاهای تولید داخل را فراهم ساخته‌است. زیرا تولیدکنندگان در شرایط جدید ناگزیر از پرداخت مبالغ بیشتری بابت اجاره کارگاه و دفاتر اداری خود شده‌اند.

بازگرداندن قطار شبکه بانکی به ریل خدمت‌رسانی به بخش مولد اقتصاد و منع باج دادن به بخش غیرمولد یک ضرورت است.

۴ – تقویت بخش تولید واقعی

مناسبات رانتی در اقتصاد ما شرایطی فراهم ساخته‌است که در همه عرصه‌ها با پدیده جعل عنوان روبه‌رو هستیم. در کنار تولیدکنندگان واقعی، مدعیان تولید را داریم. در کنار صادرکنندگان واقعی مدعیان صادرات را داریم و در کنار بخش خصوصی واقعی، بخش شبه‌خصوصی را داریم. در چنین فضایی حتی اگر دولت برنامه‌ای جدی برای حمایت از بخش تولید تدوین و اجرا کند، ممکن است میوه شیرین این حمایت نصیب تولیدکنندگان واقعی نشود. ساماندهی بخش مولد اقتصاد کمک خواهدکرد که حمایت دولت منجر به تقویت تولیدکنندگان واقعی و نه مدعیان تولید شود.

۵ – بازنگری در سیاست‌های فقرزدایی و حمایت از اقشار محروم

روشن است که رابطه دولت با اقشار کم‌درآمد جامعه نباید در قالب اعطای صدقه تعریف شود. ازیک‌سو شأن و شخصیت شهروندان والاتر از این است که چنین نگاهی به آنان داشته‌باشیم. از سوی دیگر برقراری چنین شیوه‌های حمایتی هیچگاه از کارآمدی کافی برخوردار نیستند. بااین‌حال شرایط دشوار سالیان اخیر موجب شده که گروه کثیری از شهروندان جامعه به جمع افراد مستمند اضافه شوند. تدوین و طراحی شیوه‌های نوین و کارآمد حمایتی که ضمن حفظ کرامت انسانی شهروندان، بتواند بخشی از دشواری تأمین معیشت را از دوش نان‌آوران خانوارهای کم‌برخوردار بردارد، یک ضرورت است.

اصلاح نظام مالیاتی، کاستن از بار مالیاتی اقشار کم‌درآمد و طبقه متوسط، مهار جریان تورمی از طریق افزودن بر درجه کارآمدی شبکه توزیع کالا و خدمات، رفع مشکلات در عرصه تولید و توزیع کالاهای اساسی از جمله اقدامات ضروری در این عرصه هستند.

۶ – اصلاح جریان خصوصی‌سازی

خصوصی‌سازی در کشور ما از ابتدا در مسیری غلط شکل گرفت. درواقع اتفاقی که افتاد بیشتر نوعی نقل و انتقال دارایی و ایجاد درآمد برای دولت بود تا واگذاری امور به بخش خصوصی واقعی. خصوصی‌سازی باید منجر به تقویت بخش خصوصی واقعی در کشور گردد، و با واگذاری میدان فعالیت اقتصادی به کارآفرینان مقدمات رشد این بخش و حضور پررنگ آن در عرصه تولید و صادرات فراهم گردد. بااین‌حال طی سالیان گذشته با گسترش فعالیت نهادهای عمومی در میدان اقتصاد بخش جدیدی در اقتصاد کشورمان شکل گرفته، که نه تابع معیارهای بخش دولتی است، و نه کارآمدی و نظارت‌پذیری بخش خصوصی را دارد، هرچند مدعی خصوصی بودن است. رشد این بخش در اقتصاد ملی و واگذاری بنگاه‌های متعلق به دولت به آن، موجب شده عرصه برای بخش خصوصی واقعی کشور هرروز بیش از پیش تنگ‌تر شود. از طرف دیگر این بخش که بهتر است آن را بخش شبه‌خصوصی بنامیم، هرگز نمی‌تواند در مسیر کارآمدی و پویایی همچون بخش خصوصی واقعی پیش برود. یکی از مهم‌ترین دلایل این ادعا این است که در این بخش برخلاف بخش خصوصی واقعی، مدیران هرگز پاسخگوی سهامداران (جامعه) نیستند، و در چارچوب یک سلسله مراتب سازمانی فقط پاسخگوی مقامات بالادست خود خواهندبود.

شش موردی که در بالا برشمرده‌شدند، دراصل از این ظرفیت بالا برخوردار هستند که به‌عنوان سرفصل‌های اصلی سیاست‌گذاری اقتصادی دولت جدید برای اصلاح امور اقتصاد ملی موردتوجه قرار گیرند.

——————————–

* – این یادداشت در ماهنامه آینده‌نگر شماره ۱۱۰ مردادماه ۱۴۰۰ صفحات ۶۱ و ۶۲ به چاپ رسیده‌است.

تولید دانش‌بنیان و ضرورت تعامل مثبت با جهان *

امروزه اکثر قریب به اتفاق اقتصاددانان و تحلیلگران توسعه بر این باور هستند که توسعه کشورها در گرو گسترش تولید دانش‌بنیان است. به بیان دیگر شیوه‌های مرسوم و معمول تولید و هجوم به بازارهای جهانی هرچند این امکان را فراهم می‌آورد که کشور با دسترسی به درآمد سرشار ارزی برنامه‌های توسعه خود را پیش ببرد، اما در بلندمدت تولید انبوه با فنآوری پایین نمی‌تواند موتور توسعه کشور را به حرکت دربیاورد. آنان راه‌حل را در تلاش برای دستیابی به دانش و تجاری‌سازی آن می‌دانند، زیرا با این شیوه اقتصاد ملی می‌تواند در کنار کمیّت به کیفیت تولید نیز بیندیشد و از ارزش افزوده بالای تولید محصولات با فنآوری بالا بهره‌مند گردد.

توجه به اقتصاد دانش‌بنیان و الزامات آن خوشبختانه در کشور ما نیز مطرح شده، و سیاستمداران و متولیان امر گاه و بیگاه از آن سخن به میان آورده‌اند و در برنامه‌ها و اسناد مرتبط با برنامه‌های توسعه کشور بارها و بارها به این مبحث اشاره شده‌است.

تولید دانش‌بنیان در همان گام نخست نیازمند گسترش بی‌قیدوشرط دانش است. جامعه‌ای که ضرورت رشد تولید دانش‌بنیان را احساس می‌کند، باید تمام توان خود را برای دستیابی به دانش و افزودن بر ذخیره دانایی خود بسیج کند. اما سؤال بسیار مهم این است که جامعه چگونه و با چه راهبردی می‌تواند ظرفیت خود در میدان دستیابی به دانش و سپس تجاری کردن آن را به بالاترین حد ممکن افزایش بدهد؟

در پاسخ به این سؤال بسیار مهم می‌توان به موارد متعددی اشاره کرد: سرمایه‌گذاری کلان برای تربیت نیروی انسانی متخصص، راه‌اندازی مراکز پژوهشی، بازنگری در شیوه‌های مدیریت، تخصیص منابع بانکی و تسهیلات برای پروژه‌های تولید دانش‌بنیان و … . اما به باور نگارنده، مهم‌ترین و جدی‌ترین مبحث در این عرصه، تسهیل ارتباطات علمی بین دانشگاه‌ها مراکز عملی و پژوهشی کشور با معتبرترین مراکز علمی جهان است.

امروزه حتی معتبرترین دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی جهان نیز خود را بی‌نیاز از ارتباط و همراهی با سایر مراکز پژوهشی دنیا حتی مراکز درجه پایین‌تر نمی‌بینند. زیرا در همین ارتباطات است که هم‌افزایی علمی ایجاد می‌شود، و ایده‌های نو و خلاقانه متولد می‌گردند. به اشتراک گذاشتن دستآوردها و یافته‌های علمی موجب می‌شود یک تیم پژوهشی از ظرفیت و دانش پژوهشگران دیگر نیز استفاده‌ کرده، و امکان ارتقای کیفی مطالعات خود را فراهم بیاورد.

طبعاً مراکز علمی و پژوهشی کشور ما نیز مشمول این اصل جهان‌شمول هستند و خیلی بیشتر از مراکز پژوهشی پیشرو جهان نیازمند ارتباط و کسب اطلاعات و تجربه هستند. این مراکز و پژوهشگران وطنی باید بدون دغدغه خاطر بتوانند با مراکز علمی جهان مرتبط شوند و با استفاده از فرصت همراهی در کارهای پژوهشی جهانی، توان علمی و ذخیره دانایی خود و مراکز دانشگاهی کشور را بالا ببرند.

چنین ارتباط سازنده‌ای جز در سایه تعامل مثبت با جهان امکان‌پذیر نیست. دشواری‌هایی که برقراری تحریم‌های ظالمانه برای کشورمان فراهم آورده، در محروم شدن کشور از درآمد فروش نفت یا استفاده از خدمات و امکانات شبکه بانکی جهانی، یا افزایش هزینه تأمین کالاها و مواد اولیه وارداتی خلاصه نمی‌شود. بلکه بی‌اغراق مهم‌ترین مورد محرومیت تحمیلی، محرومیت مراکز پژوهشی و پژوهشگران ما از امکان ایجاد ارتباط سهل و آسان با مراکز علمی معتبر دنیا و مشارکت در بده‌بستان‌های رایج علمی و پژوهشی است. درواقع اگر روزی زیان‌های ناشی از تحریم به کشورمان را برآورد کنیم و با حسابرسی دقیق ابعاد آن را بسنجیم، درخواهیم‌یافت که زیان مراکز علمی کشورمان دست کمی از تحمیل تورم دورقمی ناشی از گران شدن قیمت مواد اولیه و درنتیجه افزایش قیمت تمام‌شده محصولات وطنی ندارد. اما شاید به این دلیل که این خسارت هنگفت در کوتاه‌مدت خود را نشان نمی‌دهد و از دید متولیان امر مخفی می‌ماند، چندان موردتوجه قرار نمی‌گیرد، و برای آن چاره‌اندیشی نمی‌شود.

برای تکمیل مبحث بیان خاطره‌ای از سالیان دور خالی از فایده نیست. سال‌ها پیش دوست دانشجویی که در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران مشغول تحصیل بود، و برای موضوع پایان‌نامه‌اش بررسی نظریات تئودور شولتز اقتصاددان برجسته و برنده جایزه نوبل را انتخاب کرده‌بود، به فکر افتاد که شانس خود را در مکاتبه با این دانشمند بزرگ بیازماید. این دانشجوی جوان نامه‌ای برای پروفسور شولتز نوشت و چندی بعد نامه‌ای محبت‌آمیز از او همراه با کتابی دریافت کرد. نکته‌ای که برای نگارنده بسیار جالب بود، این بود که شولتز از آن دانشجوی جوان خواهش کرده‌بود، بعد از تکمیل مطالعه‌ و تدوین پایان‌نامه، یک نسخه از کارش را برای او ارسال کند. شولتز ۸۸ ساله و استادی که لذت برنده شدن جایزه نوبل را تجربه کرده‌بود، هنوز خود را نیازمند این می‌دید که از بررسی و تحقیق در مورد نظریاتش توسط یک دانشجوی جوان در دانشگاهی دوردست مطلع شود و نکته جدیدی بیآموزد.

طبعاً وقتی تئودور شولتز مرحوم خود را از دانش و کار پژوهشی یک جوان دانشجوی جهان سومی بی‌نیاز نمی‌بیند، بی‌نیاز دانستن مراکز علمی کشور از ارتباط سهل و آسان و بی‌دردسر با مراکز معتبر جهان را باید اوج بی‌خردی تلقی کرد.

بی‌تردید برقراری رابطه و تعامل مثبت و مؤثر بین مراکز پژوهشی کشور و مراکز علمی معتبر جهان در گرو حل برخی مشکلات در عرصه سیاست‌خارجی است. امید است دولت سیزدهم با توجه به اهمیت و ضرورت رشد تولید دانش‌بنیان و ضرورت پرداختن به الزامات آن، مقدمات تعامل سازنده بین مراکز علمی کشورمان با جهان را فراهم سازد، تا بیش از این نظام علمی کشورمان از قافله دانش و پژوهش جهان عقب نماند.

———————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۱۶ – ۵ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

انجمن شاعران مرده؛ ستایش زیبایی‌های هستی *

فیلم Dead Poets Society محصول سال ۱۹۸۹ به کارگردانی پیتر ویر است. این فیلم در چهار رشته نامزد جایزه اسکار بود و جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد. فیلم به نقد نظام آموزشی و تعلیم و تربیت می‌پردازد، و کاستی‌های آن را برای بیننده رو می‌کند.

ماجرا در سال ۱۹۵۹ در یک دبیرستان شبانه‌روزی پسرانه اتفاق می‌افتد. دبیرستان مقررات بسیار سختگیرانه خود را دارد، و در سایه این سختگیری کارنامه درخشانی برای خود دست‌وپا کرده‌است. زیرا دانش‌آموزانش در رشته‌های تحصیلی بسیار خوب در بهترین دانشگاه‌ها پذیرفته‌می‌شوند. دقیقاً به همین دلیل پدر و مادرهایی که نسبت به آینده فرزندانشان حساس هستند، آنان را به این مدرسه می‌سپارند تا در درس‌هایشان موفق شوند.

فیلم با شروع سال تحصیلی شروع می‌شود. جان کیتینگ با بازی درخشان رابین ویلیامز معلم جدیدی است که از دانش‌آموختگان سال‌های پیش مدرسه است، و امسال معلم ادبیات سال آخری‌ها شده‌است. کیتینگ سبک خاص خود را در اداره کلاس و تدریس دارد. او همان روز اول از بچه‌های کلاس می‌خواهد مطلب مقدمه کتاب درسی‌شان را پاره کنند. در این متن نویسنده نگاهی مکانیکی به شعر دارد، و گویی می‌خواهد زیبایی یک شعر را با فرمولی ریاضی محاسبه کند.

کیتینگ به بچه‌ها یاد می‌دهد که ادبیات و شعر را نه یک رشته درسی بلکه یک سبک زندگی تلقی کنند. او می‌گوید:

  • یک رازی را می‌خواهم برایتان بگویم. جمع بشوید. جمع بشوید. ما شعر نمی‌خوانیم و نمی‌نویسیم چون خیلی قشنگ است. بلکه این کار را می‌کنیم چون جزئی از بشریت هستیم. بشر همواره پر از شور و شوق است. پزشکی، حقوق، تجارت، مهندسی، این‌ها همه‌شان پایه‌هایی هستند که برای بقای بشر لازم هستند. اما شعر بچه‌ها … اما شعر، زیبایی، عشق، احساسات این‌ها چیزهایی هستند که به‌خاطرشان زندگی می‌کنیم.

تعالیم کیتینگ فقط منحصر به شعر و ادبیات نمی‌شود. او پسرها را تشویق می‌کند که “خودشان” باشند، به احساسات خود اهمیت قائل شوند، از قضاوت مردمان نسبت به خودشان نهراسند و فرصتی را که به‌عنوان زندگی در اختیار دارند، ارج بنهند و در یک کلام، “زندگی‌شان را خارق‌العاده کنند”.

گروهی از بچه‌های کلاس به‌شدت تحت تأثیر معلم قرار گرفته‌اند. او به زندگی‌شان معنی بخشیده‌است. آنان همانند تجربه دوران دانش‌آموزی معلم، تشکیلات “انجمن شاعران مرده” را راه‌اندازی می‌کنند. در شب‌نشینی‌های این انجمن بچه‌ها شعر می‌خوانند و سعی می‌کنند معانی جدیدی از زندگی را دریابند.

نیل یکی از دانش‌آموزان کلاس علاقه زیادی به بازیگری تئاتر دارد، اما با اصرار پدر روبه‌روست که باید تحت هر شرایطی پزشکی بخواند! سخت‌گیری پدر عاقبت کار را به‌جایی می‌رساند که نیل خودکشی می‌کند. مقامات مدرسه برای حل این بحران سعی دارند، معلم ادبیات را مقصر جلوه بدهند؛ زیرا او دانش‌آموزان را تشویق کرده که دنبال ادبیات و هنر بروند.

مدیر مدرسه گروه پسران را تک‌تک مورد بازجویی قرار داده، و با تهدید و ارعاب وادار می‌کند متنی برعلیه معلم ادبیات را امضا کنند. کیتینگ از مدرسه اخراج می‌شود، اما پسرانی که از سر ناچاری نامه را امضا کرده‌اند، گرفتار عذاب وجدان هستند. در پایان فیلم کیتنگ وارد کلاس می‌شود تا وسایل شخصی خود را برداشته و برود. مدیر مدرسه جای او تدریس می‌کند. کیتینگ در حال خروج از کلاس است که یکی از پسرها به سبک خود معلم بالای میز می‌رود و با عبارت ای ناخد! ای ناخدای من! به معلم سابقش ادای احترام می‌کند. پسرهای دیگر هم یکی یکی بر ترسشان از مدیر مدرسه غلبه کرده، و بالای میز می‌روند. آنان فریاد خشمگینانه مدیر را به هیچ می‌گیرند و وداعی ماندگار با معلمشان می‌کنند. کیتینگ با لبخندی مهربانانه از شاگردان قدرشناسش خداحافظی می‌کند و می‌رود. 

در یک صحنه جالب فیلم، معلم پسرها را دعوت می‌کند که نزدیک بیایند و به عکسی از بچه‌های تیم‌های ورزشی دهه‌های قبل مدرسه توجه کنند:

  • تک‌تک ما که در این اتاق هستیم، روزی از نفس خواهیم‌افتاد. جسم‌مان سرد خواهدشد و خواهیم‌مرد. حالا ازتان می‌خواهم بیایید این‌جا. به صورت کسانی که عکس‌شان این‌جاست نگاه کنید. بارها از کنارشان عبور کردید ولی درست به آن‌ها نگاه نکردید. این‌ها با شما خیلی فرق ندارند. مدل موهایشان، درست مثل شما شکست‌ناپذیر. همان‌طور که شما احساس می‌کنید که هستید. دنیا به کامشان است. درست مثل شما. همه‌شان فکر می‌کنند سرنوشت‌شان این است که آدم‌های بزرگی بشوند. چون چشم‌هایشان پر از امید است. آیا ذره‌ای از توانایی‌های‌شان آن‌طور که باید استفاده کردند؟ چون می‌دانید آقایان؟ آن‌ها الان تبدیل به غذای گل‌های نرگس شدند. اگر نزدیکشان بشوید می‌توانید صدایشان را بشنوید. دم را غنیمت بشمارید بچه‌ها. زندگی‌تان را خارق‌العاده کنید.

در صحنه‌ای دیگر مدیر مدرسه سراغ معلم رفته‌است تا سر صحبت را با او باز کند، و لزوم رعایت قوانین سختگیرانه مدرسه را به او یادآوری کند:

  • آن روز توی حیاط چه خبر بود؟
  • توی حیاط؟
  • همان روز که پسرها راه می‌رفتند و دست می‌زدند.
  • اوه …. بله … اون یک تمرین برای اثبات یک مسأله بود، خطای همرنگی با جماعت.
  • جان! برنامه‌های آموزشی اینجا تثبیت‌ شده و نتیجه‌بخش است. اگر با آن‌ها مخالفی، دلیل ندارد که آن‌ها را ….
  • من فکر می‌کردم آموزش و پرورش یعنی یادگیری اندیشه.
  • در سن و سال این پسرها اصلاً و ابداً. سُنَّت! جان! انضباط! فقط آن‌ها را برای دانشگاه آماده بکن.

فیلم تصویری قابل‌مطالعه از طرز تلقی بخشی از جامعه و ارزش‌های آنان ارائه می‌کند. خانواده‌های مرفه نگران آینده فرزندانشان هستند. آنان دلشان می‌خواهد فرزندانشان آینده شغلی خوبی داشته‌باشند؛ دکتر، مهندس، … . پدر و مادرها به علایق فرزندان توجهی ندارند. آن‌ها باید با سلیقه بزرگترها زندگی کنند، و مایه افتخار خانواده‌هایشان شوند. آنان حاضرند پول زیادی برای تحصیل فرزندشان خرج کنند، این یک نوع “سرمایه‌گذاری” است. بنیان‌گذاران مدرسه هم با شمّ اقتصادی خود این را دریافته‌اند. بدین‌ترتیب تجارتی پرسود آغاز شده‌است. برای خانواده‌های مرفه پول مهم نیست. آنان هر میزان لازم باشد پول خرج خواهندکرد. برای مدرسه هم پول مهم است و برای کسب پول بیشتر باید بتواند بالاترین سطح اعتماد والدین را جلب کند.

آنچه در این میان مهم نیست، سلیقه و خواست فرزندان است. آنان حق ندارند برای آینده خود تصمیم بگیرند و باید طبق برنامه والدین زندگی کنند و طبق خواسته آنان مقررات سختگیرانه مدرسه را تحمل کنند. والدین یکی از پسرها به نام تاد به‌حدی از سلیقه و نیاز روحی فرزند خود دور شده‌اند که هر سال برای او یک مجموعه لوازم میز تحریر به‌عنوان کادوی روز تولد می‌فرستند! و او آن را دور می‌اندازد!

یکی دیگر از پسرها به نام نیل با پدرش مشکل بزرگتری دارد. پدر می‌گوید او باید به دانشکده پزشکی برود، پزشک بشود و بعد هرکاری دلش خواست بکند! نیل با زاری می‌گوید که این کار ده سال از عمر مرا تلف می‌کند. اما آنچه مهم نیست عمر و فرصت و احساسات نیل و بقیه پسرها است.

مدرسه هر سال پول زیادی از والدین پسرها می‌گیرد و دانش‌آموخته‌هایش به بهترین دانشگاه‌ها می‌روند. این کارنامه درخشان خانواده‌های بیشتری را جذب مدرسه می‌کند. اما کسی به این موضوع توجه ندارد که همان دانش‌آموخته‌هایی که به بالاترین مدارج تحصیلی صعود می‌کنند، آیا از وضعیت خود راضی هستند؟ آیا خواسته آن‌ها از زندگی همین بود؟

با آمدن معلم ادبیات جدید، شرایط عوض می‌شود. او به پسرها یاد می‌دهد که خود را باور کنند، علاقه و احساس درونی خود را جدی بگیرند و زندگی‌شان را به کمال برسانند. او به پسرها یاد می‌دهد که ادبیات فقط یک رشته تحصیلی برای مطالعه و احتمالاً کسب امتیاز در آزمون ورودی دانشگاه نیست؛ بلکه یک سبک زندگی است. جامعه به پزشکی، مهندسی، حقوق و تجارت نیاز دارد. اما همه انسان‌ها به ادبیات و شعر و هنر نیاز دارند تا زیبایی‌های جهان و زندگی را بفهمند و از این‌همه زیبایی بهره گیرند.

کار معلم تلنگری به روح پسرها است که ارزش زندگی خود را درک کنند و یاد بگیرند تا برای خود زندگی کنند نه مطابق میل و سلیقه دیگران. مدرسه باید هم این معلم را نپذیرد. زیرا وجود او باعث گسترش بی‌نظمی است و اعتبار مدرسه را در ذهن والدین و مشتریان بالقوه این تجارتخانه پررونق پایین خواهدآورد.

از یک نظر رفتار و سرنوشت معلم را می‌توان با زندگی بسیاری از مصلحان تاریخ بشر مقایسه کرد. مصلحان زندگی خود را صرف بیدار کردن مردمان جامعه می‌کنند. اما برهم زدن خواب خوش جامعه به مذاق قدرتمندان خوش نمی‌آید؛ و مصلحان باید تاوان این گستاخی خود را بدهند.

در نگاهی فراتر، فیلم فقط منتقد نظام آموزشی و رفتار والدین نیست. نهاد حاکم و جامعه در کلیت خود گاه چنین رفتاری با اعضای خود دارد، و سبک خاصی از زندگی و باورها و ارزش‌ها را به افراد تحمیل می‌کند؛ آنان را چنان اسیر سرپنجه اقتدار خود می‌کند که تمام زندگی‌شان مطابق خواسته و برنامه او رقم بخورد. افراد جامعه می‌پندارند که آنان خود تصمیم می‌گیرند و خود انتخاب می‌کنند. اما دراصل بازیچه سیاست و مقهور اقتدار رسانه‌ای حاکم بر جامعه شده‌اند و بی‌آن‌که خود متوجه شوند، مطابق میل نظم حاکم زندگی می‌کنند، و آن‌چه را که نظم موجود مدعی زیبائی‌اش بشود، زیبا می‌بینند. نظم حاکم همان لویاتان است که فردیت اعضای جامعه را بلعیده و آنان را مبدل به عضوی از اعضای جامعه می‌سازد؛ اما در گامی فراتر حتی هویت و شخصیت آنان را نیز دستکاری می‌کند.

در چنین فضایی، ناگهان سروکله موجودی مزاحم پیدا می‌شود که با طرح سؤالاتی به ظاهر ساده و پیش‌پاافتاده ذهن‌های خفته را بیدار می‌کند؛ درست مثل نقشی که آلبرتو در دنیای سوفی دارد. او با نامه‌های گاه و بیگاهش و با سؤالات بسیار ساده و درعین‌حال بسیار عجیبش، ذهن سوفی نوجوان را درگیر فلسفه می‌کند و وادارش می‎سازد به ابعاد پیچیده معمای هستی نگاه ژرفتری بیفکند؛ نگاهی که وسعت میدان دیدش از حد مجازی که نظم حاکم تعیین کرده، فراتر می‌رود.

قدرتمندان خواه والدین اقتدارگرا باشند و خواه حاکمان مستبد، مخاطبان خود را رام و مطیع می‌خواهند. برای این رام بودن، جریان اطلاعاتی که در اختیار آنان قرار می‌گیرد، باید مهار و کنترل شود. آنان فقط باید مطالبی را بیاموزند که به صلاح نظم موجود است و هر عاملی که باعث به‌اصطلاح باز شدن چشم و گوش مخاطبان بشود، باید درهم شکسته‌شود.

جان کیتینگ معلم ادبیات همان “عنصر نامطلوب” است که باعث شده چشم و گوش پسرها باز شود و آنان را متوجه این راز مهم زندگی‌شان ساخته که باید خودشان برای آینده خودشان تصمیم بگیرند.

————————————

* – این یادداشت در سایت دیدارنیوز منتشر شده‌است.

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.