تأملی در کارنامه توسعه ایران *

بررسی علل پیروزی‌ها و شکست‌های یک جامعه در مسیر حرکت به سمت توسعه و ریشه‌یابی آن‌ها طبعاً نیازمند یک مطالعه جامع و همه‌جانبه و بین‌رشته‌ای است، و باید تیمی متشکل از اهل فن در حوزه‌های مختلف به بررسی و تحلیل آن بپردازند و از ابعاد و زوایای پنهان آن سخن بگویند. با‌این‌حال در یک بررسی اجمالی که می‌توان آن را مصداق به‌قدر تشنگی چشیدن آب دریا تلقی کرد، باید به سه حوزه مهم اشاره شود، که عبارتند از حوزه فرهنگی و اجتماعی، حوزه سیاست، مدیریت و حکومت، و حوزه ثروت‌ها و فرصت‌ها. در زیر ابتدا با رعایت اختصار به هرکدام از این سه حوزه می‌پردازم:

۱ – حوزه فرهنگی و اجتماعی

باورها، رفتارها و طرز تلقی افراد جامعه از جهان پیرامون تأثیر عمیقی در جریان توسعه دارند. ازاین‌رو در شرایط برابر می‌توان جوامع مختلف را از نظر مستعد توسعه بودن مقایسه کرد. به‌عنوان نمونه جامعه‌ای که در آن رعایت مقررات و قوانین مبدل به یک ارزش شده، و همگان خود را ملزم به رعایت خطوط قرمز قانونی می‌دانند، با جامعه‌ای که در آن به‌اصطلاح دیواری کوتاه‌تر از دیوار قانون نیست، شرایط بسیار متفاوتی از نظر مستعد توسعه بودن دارند. در این حوزه ویژگی‌هایی چون سخت‌کوشی، نظم‌پذیری، داشتن روحیه همکاری و کار گروهی، امیدواری به آینده و مثبت‌اندیشی، علم‌باوری و اولویت قائل شدن به اهداف اجتماعی را می‌توان موردتوجه قرار داد.

بی‌تردید جامعه ایرانی در طول چند قرن گذشته از نظر باورها و رفتارهای رایج چندان مستعد توسعه نبوده‌است. هرچند با گسترش تمدن اسلامی مقدمات یک خیزش فرهنگی در ایران آغاز شد، اما شرایط خاص سیاسی حاکم بر جهان اسلام فضایی را حاکم ساخت که به‌تدریج تعالیم اصیل اسلامی از درون تهی شوند، و موتور پیشرفت و پویایی جامعه از کار بیفتد.

در جامعه امروز ایران باوجود حرکت‌های ارزشمندی که گاه در گوشه و کنار کشور شاهد هستیم، رواج الگوهای رفتاری و باورهای ناسازگار با جریان توسعه بیداد می‌کند. قانون‌گریزی به جای نظم‌پذیری سکه رایج شده، و حتی گاه از تریبون‌های رسمی ترویج می‌شود. علم‌ناباوری حتی در بین اقشار تحصیل‌کرده هم در مقیاس گسترده رایج است.

بی‌تردید جامعه امروز ایران نسبت به یک قرن پیش تغییراتی را تجربه کرده، و بیشتر از گذشته آماده جریان توسعه شده‌است. به‌ویژه با افزایش درصد فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها و ارتقای سطح دانش در جامعه، سرعت حرکت در مسیر مطلوب بیشتر شده، اما باید دانست هنوز با موانع زیادی روبه‌رو هستیم و سرعت آماده شدن جامعه برای درک بهتر تحولات توسعه بسیار اندک است.

۲ – حوزه سیاست، مدیریت و حکومت

مروری بر تجربه توسعه جوامع بشری در طول نزدیک به سه قرن اخیر نشان می‌دهد که دولت نقشی جدی در جریان توسعه داشته، و با سیاست‌گذاری خود موفق شده بر سرعت جریان توسعه افزوده و گاه حتی قطار توسعه جامعه را گرفتار توقف نماید. از سوی دیگر هرقدر به زمان حاضر نزدیک‌تر می‌شویم، قدرت تأثیرگذاری نهاد دولت در جریان توسعه نسبت به گذشته بیشتر و بیشتر می‌شود.

حکمرانی خوب در یک جامعه درحال‌توسعه در گرو این است که دولتی توسعه‌گرا متولی مدیریت جامعه بشود تا بتواند حرکت اقتصاد ملی در مسیر توسعه را تسهیل کند. دولت توسعه‌گرا می‌تواند حتی جامعه‌ای را که از نظر شاخص‌های فرهنگی و اجتماعی چندان مستعد توسعه نیست، بر ریل توسعه قرار بدهد و موجبات پیشرفت آن را فراهم سازد. به بیان دیگر هرچند آمادگی جامعه از نظر فرهنگی و اجتماعی برای پذیرش تحول و توسعه بسیار مهم است، اما عامل مدیریت و حکومت مدبرانه می‌تواند تا حدودی این عدم آمادگی را جبران و درمان کند.

برای یک دولت توسعه‌گرا اولویت اول حفظ منافع ملی کشور است. در واقع میزان توجه به منافع ملی رابطه مستقیم با درجه توسعه‌گرا بودن دولت دارد. از سوی دیگر دولت توسعه‌گرا از طریق ارتباط تنگاتنگ با نخبگان جامعه تلاش می‌کند درک درستی از توسعه و منطق حرکت در مسیر پیشرفت داشته‌باشد. به بیان دیگر دولت توسعه‌گرا لاجرم تلاش خواهدکرد جمعیت نخبگان کشور را به میدان دعوت کند و با استفاده از ظرفیت خرد جمعی مسیر حرکت خود را به سمت توسعه و حمایت از منافع ملی کشور ترسیم نماید.

با عنایت به آن‌چه ذکر شد، این سؤال پیش می‌آید که نهاد دولت و حکومت در کشور ما طی قرون اخیر تا چه میزان توسعه‌گرا بوده‌است. عملکرد و کارنامه نظام حکومتی ایران در دوران قاجار به‌گونه‌ای بود که تلاش برای سنجش درجه توسعه‌گرا بودن آن بیشتر به یک طنز تلخ شباهت دارد. در دوران پهلوی در دو دوره سال‌های اولیه شکل‌گیری و نیز دهه ۱۳۴۰ تمایلی به استفاده از ظرفیت نخبگان مشاهده می‌شود و به‌ویژه در دهه ۱۳۴۰ به دنبال آرامش نسبی سیاسی کشور، حرکتی در جهت رشد اقتصادی مشاهده می‌شود. همچنین در دوران نهضت ملی شدن نفت نیز مقدماتی برای رشد هرچند برای دوره‌ای بسیار کوتاه فراهم شد. بااین‌حال نبود دولت توسعه‌گرا در این دوران را نیز می‌توان مشاهده نمود. به‌ویژه در دهه ۱۳۵۰ سرعت حرکت حکومت وقت در مسیر دیکتاتوری و حکومت فردی و همزمان با آن سیاستگذاری متوهمانه بسیار مشهود است.

در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هرچند حکومت برآمده از انقلاب در سالیان نخست تلاش بسیاری برای محرومیت‌زدایی و فراهم آوردن مقدمات توسعه منطقه‌ای به کار گرفت و جریانی عظیم از سازندگی را راه انداخت. بااین‌حال به نظر می‌رسد، هرقدر از سالیان نخست دور شده‌ایم، نهادهای حکومتی و دولتی از معیار توسعه‌گرایی بیشتر فاصله گرفته‌اند. وقتی بسیاری از سخنوران و چهره‌های متنفذ جامعه بیشترین حساسیت را در مورد مسائل فرهنگی و حتی شیوه پوشش افراد جامعه دارند، و اعتنای چندانی به این واقعیت تلخ نمی‌کنند که طی چند دهه اخیر رشد اقتصادی کشور در مقایسه با رقبای منطقه‌ای به شدت کاهش یافته، و کشورمان درحال واگذار کردن موقعیت خود به رقبایش است، طبعاً باید پذیرفت چنین شیوه مدیریتی نمی‌تواند مدعی توسعه‌گرا بودن باشد. زیرا دغدغه اولش به جای منافع ملی مقولات و موضوعات دیگری است.

به بیان مختصر در شرایطی که در طول دو قرن اخیر هیچگاه جامعه ایرانی از نعمت دولت توسعه‌گرا به معنای واقعی آن برای یک دوره طولانی برخوردار نبوده، طبعاً نمی‌توان انتظار داشت حرکتی جدّی در مسیر توسعه صورت گرفته‌باشد.

۳ – حوزه ثروت‌ها و فرصت‌ها

منابع و ثروت‌های طبیعی یک کشور می‌تواند به‌عنوان یک سرمایه ارزشمند در جریان توسعه مورد استفاده قرار گرفته، و تسهیل‌کننده این جریان باشد. به‌عنوان نمونه دسترسی آسان به منابع سوخت فسیلی در کشور ما ازیک‌سو می‌تواند با کاهش هزینه انرژی مصرفی برای تولیدکنندگان قیمت تمام‌شده کالاهای صادراتی‌مان را نسبت به رقبا پایین‌تر بیاورد و مزیتی برایمان ایجاد کند. یا درآمدهای ارزی ناشی از صادرات نفت و گاز می‌تواند به تأمین سرمایه ارزی موردنیاز برای تکمیل پروژه‌های بزرگ صنعتی و زیرساختی کمک کند.

از سوی دیگر موقعیت جغرافیایی یک کشور و قرار گرفتن در مسیرهای نقل و انتقال کالا و مسافر می‌تواند به‌عنوان یک دارایی ارزشمند برای یک کشور تلقی شود. همچنین شرایط پیرامونی اعم از منطقه‌ای یا جهانی می‌توانند فرصت‌های ارزشمندی برای توسعه در اختیار یک جامعه قرار بدهند٬ یا همچون تحریم‌ها تهدیدی برای رشد اقتصادی کشور باشند. بااین‌حال باید دانست چنین مزیت‌هایی دائمی نیستند و این فرصت‌ها در دوره معینی مطرح می‌شوند و باید بلافاصله تشخیص داده‌شده، و تا دیر نشده مورد بهره‌برداری قرار بگیرند.

کشور ما در حوزه ثروت‌ها و فرصت‌ها از موقعیت بسیار مطلوبی برخوردار بوده، اما امکان استفاده صحیح از این موقعیت مطلوب برایمان فراهم نشده‌است. دسترسی صنایع کشور به انرژی ارزان‌قیمت کمکی به افزایش قدرت رقابت صادرکنندگان وطنی در مقایسه با رقبای منطقه‌ای و جهانی نکرده، و درآمدهای سرشار نفتی هم نتوانسته‌است کمک چندانی به تسهیل جریان توسعه بکند، و حتی گاه گفته می‌شود اثر منفی بر جریان توسعه گذاشته‌است.

در میدان استفاده از موقعیت کریدوری و فرصت‌های پیش‌آمده در دوره‌های مختلف زمانی نیز عملکرد خوبی نداشته‌ایم. به‌عنوان نمونه در دوران جنگ سرد و در شرایطی که شوروی سابق درگیر رقابت تسلیحاتی با غرب بود، فرصت مناسبی برای ایران فراهم شده‌بود که با استفاده از موقعیت کریدوری خود، و با تکمیل زیرساخت‌های لازم خطوط هوایی شرق آسیا به غرب اروپا را در اختیار خود بگیرد و با ارائه خدمات به ترافیک هوایی این مسیر درآمد پایدار برای خود کسب کند. یا با تکمیل خطوط آهن در مسیر شرق و غرب ارتباط ریلی هندوچین را با اروپا فراهم آورده و از این موقعیت استثنایی بهره گیرد. لیکن به دلیل تعلل چندده ساله کشورمان، فرصت کنترل ترافیک هوایی مسیر شرق و غرب به‌راحتی در اختیار ساحل جنوبی خلیج فارس قرار گرفت و این مزیت ارزشمندمان رنگ باخت. علاوه‌براین، با تلاش ترکیه برای برقراری ارتباط ریلی با چین از مسیری غیر از ایران، این مزیت نیز موردتهاجم قرار گرفت. علاوه‌براین فرصت استفاده از همکاری با کشورهای آسیای میانه در قالب سواپ نفتی را هم از دست دادیم.

به بیان دقیق‌تر شیوه برخورد جامعه ایرانی با منابع و ثروت‌ها و فرصت‌های ارزشمند و تاریخی برای دستیابی به توسعه، بسیار نادرست و نسنجیده بوده، و معمولاً منتهی به از دست رفتن دارایی‌ها و سوختن فرصت‌ها شده‌است.

جمع‌بندی

با تأمل دوباره در آنچه ذکر شد، می‌توان دریافت عامل مهم در ناکامی‌های مکرر جامعه ایرانی در جریان دستیابی به توسعه مرتبط با حوزه دوم یعنی حوزه سیاست، مدیریت و حکومت است. اگر در طول دو قرن اخیر دولتمردان و صاحب‌منصبان کشورمان با نگاه درست تحولات جهانی را تحلیل می‌کردند و برای استقرار دولتی توسعه‌گرا به تمام معنی تلاش می‌کردند، این دولت توسعه‌گرا و تحول‌خواه می‌توانست با استفاده سنجیده از ظرفیت‌های طبیعی و انسانی کشورمان قطار اقتصاد ملی را بر ریل توسعه و پیشرفت قرار بدهد. در چنین شرایطی طبعاً محدودیت در حوزه فرهنگی و اجتماعی نمی‌توانست در مقابل اراده دولت توسعه‌گرای متکی به دانش نخبگان ایران‌دوست مقاومت کند و مانع تحول شود.

کاستی‌های سیستم مدیریت و حکمرانی در کشورمان در طی دو قرن اخیر در سه دوره زمانی قابل بررسی است. در دوره قاجار فساد دربار و جهل گسترده صاحب‌منصبان و نیز نفوذ قدرت‌های استعماری مانع از شکل‌گیری دولت توسعه‌گرا شد. در دوره پهلوی اول و دوم نیز تمایل حاکمان به استقرار مناسبات حکومت فردی و بی‌اعتنایی به دانش و تفکر نخبگان ایران‌دوست در کنار نفوذ قدرت‌های استعماری شرایطی را فراهم آورد که جریان توسعه کشور تداوم نیابد و حتی حرکت‌های کوتاه‌مدت در مسیر پیشرفت نیز به سرعت متوقف شود. به‌عنوان یک نمونه شاه در دهه پنجاه از بدنه کارشناسی سازمان برنامه و بودجه با تعبیر “کمونیست‌های سازمان برنامه” یاد می‌کرد، زیرا آنان با برنامه‌های بلندپروازانه و متوهمانه شاه مخالفت داشتند. در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به‌ویژه بعد از پایان یافتن جنگ تحمیلی به نظر می‌رسد سیطره سیاست بر اقتصاد موجب شده دولت و دولتمردان از معیار توسعه‌گرایی فاصله بگیرند. اینک نه از دربار فاسد و ناکارآمد دوران قاجار در کشورمان اثری باقی است، و نه شعاری چون “چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه” که معرف دوران حرکت بر مدار حکومت فردی و کنار گذاشتن ظرفیت‌ها و سرمایه‌های فکری و کارشناسی کشور مطرح می‌گردد. بااین‌حال دشواری جدی که سیستم مدیریت اقتصاد کشور با آن مواجه است، همانا سیطره سیاست بر میدان اقتصاد است.

امروزه راه خروج اقتصاد ملی از شرایط رکودی فعلی و بازگشت به مسیر رونق و شکوفایی در قدم اول در گرو نجات اقتصاد کشور از حمل بار سنگین و سهمگین سیاست است. زیرا در شرایطی که تقریباً همه کشورهای جهان سیاست خود را در خدمت اقتصاد خودشان قرار داده‌اند، ایران نمی‌تواند و نباید مسیری متفاوت با بقیه دنیا در پیش گرفته و اقتصاد ملی را خادم بی‌اراده سیاست بپندارد.

——————————

* – این یادداشت در ماهنامه ‌آینده‌نگر شماره ۱۱۸ فروردین ۱۴۰۱ صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱ به چاپ رسیده‌است.

صنعت خودرو و ضرورت بازنگری *

صنعت خودرو در اقتصاد ما از وزن و جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. دقیقاً به همین دلیل همه دولت‌هایی که پشت سر هم زمام امور را در دست گرفته‌اند، ناگزیر از توجه به این صنعت و تلاش برای ساماندهی آن البته با روش خودشان بوده‌اند. سال‌ها پیش رئیس دولت نهم با طرح سؤال معروف “خودرو کیلویی چند” اعتراض خود را به شیوه قیمت‌گذاری خودرو نشان داد، هرچند نتوانست برنامه‌ای برای کاهش قیمت تمام‌شده خودرو و درنهایت جلوگیری از رشد افسارگسیخته قیمت این محصول طراحی و اجرا کند. سپس نوبت دولت یازدهم بود که با ارائه بسته خروج از رکود منابع بانکی را به کمک صاحبان صنعت خودرو وارد میدان کرد تا بتوانند محصولات انبارشده خود را به مشتریان ناراضی و گله‌مند بفروشند. اکنون نیز رئیس دولت سیزدهم متولیان بخش صنعت و مدیران خودروسازی کشور را مأمور می‌کند که بر کمّیت و کیفیت محصولات خود افزوده و التهابات بازار را مهار کنند.

طبعاً همه دولت‌ها و دولتمردان چه در گذشته و چه زمان حال قصد داشته و دارند تا با اصلاح امور در این بازار مهم رضایت شهروندان را هرچه بیشتر فراهم سازند و از این طریق به اقتصاد ملی خدمت کنند. اما ابتدا باید به این سؤال مهم پاسخی سنجیده و مدبّرانه داده‌شود که برای ساماندهی صنعت خودرو و حفظ منافع مصرف‌کنندگان و اقتصاد ملی در این بازار مهم چه باید کرد و اولین قدم‌ها در این مسیر چگونه باید برداشته‌شوند. بازار بزرگ خودرو در کشور ما در هر دو حوزه تقاضا و عرضه نیازمند بازآرایی و ساماندهی مجدد است. در حوزه تقاضا با پدیده تقاضای غیرواقعی روبه‌رو هستیم، و در حوزه عرضه موانع فنی و مدیریتی کار را دشوار کرده‌اند.

اگر دولت واقعاً مصمم به رفع معضلات صنعت خودرو است، نمی‌تواند فقط به بخشی از مشکلات و تنگناهای موجود توجه کند. زیرا چنین برنامه‌هایی به‌دلیل ندیدن تمام واقعیت شانس موفقیت نخواهندداشت.

سال‌هاست که در غیاب فرصت‌های کارآمد پس‌انداز و سرمایه‌گذاری در اقتصاد ما، بازار خودرو به‌گونه‌ای جور بازار سرمایه را کشیده‌است. به بیان دیگر شهروندان نه با انگیزه رفع نیاز خود به یک کالای خاص بلکه با هدف حفظ ارزش دارایی‌های نقدی خود به بازار خودرو هجوم می‌آورند. متولیان صنعت خودروسازی کشور معمولاً شاخص تعداد خودرو به ازای هر هزارنفر را برای کشورمان و کشورهای توسعه‌یافته مقایسه کرده، و نتیجه می‌گیرند هنوز جامعه نیازمند تعداد بیشتری از این محصول است. آنان همچنین تقاضای درحال گسترش خودرو را در شرایطی که همگان به تنزّل کیفیت محصولات واقف هستند، به‌عنوان شاهد ادعایشان مورداستناد قرار می‌دهند. اما نه آنان و نه متولیان ارشد اقتصاد کشور هیچ‌گاه برای یافتن پاسخ این سؤال کلیدی تلاشی نکرده‌‌اند که اگر شهروندان با خطر کاهش سریع ارزش پول ملّی روبه‌رو نباشند، و درعین‌حال فرصت مناسبی برای سرمایه‌گذاری و کسب سود یا حداقل پس‌انداز کردن برای آنان فراهم باشد، آیا بازهم برای خرید و انبار کردن خودرو ادامه خواهندداد؟

متولیان ارشد اقتصاد کشور همچنین به یک سؤال پیشینی بسیار اساسی‌تر نیز هرگز به طور جدی نیندیشیده‌اند که دارایی نقدی شهروندان در چه مسیری باید هدایت شود که اقتصاد ملی نه‌تنها از بابت آن گرفتار خطر سیلاب نشود، بلکه آن را همچون ابزاری قدرتمند در اختیار گرفته و در مسیر رشد و توسعه به‌کار گیرد؟

نکته قابل‌تأمل دیگر این است که هنوز تکلیف جامعه ما با موضوع شبکه حمل و نقل عمومی و سهم آن در برآورده ساختن نیاز کشور روشن نیست. طبعاً در نبود شبکه کارآمد حمل و نقل درون و برون‌شهری شهروندان ناگزیر از داشتن خودرو شخصی برای رفع نیازهای خود هستند. علاوه‌براین دولتمردان برنامه‌ای برای گسترش شبکه خودرو اجاره‌ای برای تأمین بخشی از نیاز شهروندان ندارند. گفتنی است هم‌اکنون بنگاه‌های بزرگ اجاره‌دهنده خودرو با سیستمی کارآمد بخش مهم نیاز شهروندان در کشورهای توسعه یافته و درحال توسعه را تأمین می‌کنند و ناوگان خودرو برخی شرکت‌ها سال‌هاست که از مرز یک میلیون خودرو گذشته‌است.

بی‌تردید در شرایطی که دولتمردان در هیچ‌یک از این سه حوزه برنامه و نقشه‌راهی اندیشیده ندارند، تقاضای بالای خودرو و سرودست شکستن شهروندان برای خرید خودروهای فاقد کیفیت را نمی‌توان “تقاضای واقعی” تلقّی کرده، و برای برآورده ساختن آن دستور صادر نمود. البته ناگفته پیداست که منافع برخی محافل صاحب نفوذ در اقتصاد کشور که دغدغه مصالح عالیه کشور را ندارند، هرگز قابل‌جمع با خواسته معقول تدوین نقشه‌راه برای مدیریت تقاضای خودرو نیست.

همچنین در حوزه تولید نیز با پدیده غیرطبیعی حضور و فعالیت تعداد انبوه تولیدکنندگان روبه‌رو هستیم که برخلاف تجربه کشورهای توسعه‌یافته، هیچ تمایلی به ادغام و همراهی باهم نشان نمی‌دهند، و همچنان تقاضا برای صدور مجوزهای جدید از گرد راه می‌رسند! این بدان‌معنی است که صرف داشتن مجوز برای فعالیت در این صنعت خود یک امتیاز محسوب می‌شود.

علاوه‌براین مسدود شدن راه‌های ارتباطی هر صنعتی با جهان خارج و نداشتن ارتباط سالم با بازارهای جهانی موجبات تضعیف آن را فراهم می‌آورد. زیرا رشد این بنگاه‌ها در گرو تبادل تجربه و همراهی با بازیگران دیگر در عرصه بازار جهانی و تلاش برای کسب سهمیه از این بازار بزرگ است. صنعت خودرو کشورمان چندده سال است که از داشتن ارتباط سالم و سازنده با صنعت خودروسازی جهان محروم است، و طبعاً این امر امکان رشد و شکوفایی را از این صنعت گرفته‌است. هرچند شروع همین ارتباط با بازار جهانی خود نیازمند تمهیداتی است و نقشه‌راه مدبّرانه‌ای لازم دارد.

به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود عارضه عرضه نکردن سریع محصولات به بازار، یا رواج فعالیت دلالی در بازار خودرو، فقط یک معضل کوچک است و خود محصول شرایط خاص بازار این محصول. طبعاً دولتمردان در صورتی می‌توانند به بازار خودرو سامان بدهند که رویکرد درستی در مطالعات اولیه و شناخت صورت مسأله داشته‌باشند.

——————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۲۱ – ۱۲ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

از اقتصاد مبتنی بر قسط و عدل تا خرید اقساطی *

در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون در محافل و نشست‌های خود از برقراری جامعه‌ای بر مبنای قسط و عدل سخن می‌گفتند، همان‌گونه که قرآن کریم هدف از نهضت‌های پیامبران را تحکیم قسط و عدل در جامعه معرفی کرده‌بود. همین نکته گاه در جمع تازه‌جوان‌های انقلابی دهه ۵۰ بهانه‌ای برای مزاح و طنزپردازی فراهم می‌ساخت که مگر همین الان هم قسط در جامعه وجود ندارد؟ اقشار متوسط جامعه می‌توانند کالاهای مصرفی موردنیاز خود را بخرند و تا سالیان سال قسط بدهی‌هایشان را بپردازند!

دکتر شریعتی در نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود انتقادهای مکرری به شیوه زندگی قسطی در نظام سرمایه‌داری داشت و آن را نوعی بردگی معرفی می‌کرد: “در نظام زندگی مصرفی بردگان خود را آزادانه به ارباب می‌فروشند، … و آنگاه منی که به دستگاه سرمایه‌داری و تولیدی و بانکی خودم را پیش‌فروش می‌کنم، چگونه می‌توانم امکان رشد متنوع و آزاد خویشتن انسانی و شکفتن ارزش‌ها و استعدادها را داشته‌باشم؟ من اکنون و فردا برده ذلیل مصرف‌های پیشین خویشم.”

انقلابیون دهه ۵۰ خرید اقساطی کالاهای مصرفی را تقبیح کرده، و آن را از مظاهر زندگی مصرف‌گرایانه سرمایه‌داری می‌دانستند که انسان را از اصالت انسانی خود دور کرده، و تبدیل به ماشینی در خدمت اهداف جامعه سودمحور می‌سازد.

با شکل‌گیری حکومت انقلابی برآمده از نهضت اسلامی مردم ایران و تدوین قانون اساسی، قسط و عدل به‌عنوان ارزش‌های حاکم مطرح شده و جایگاه رفیعی در قانون اساسی پیدا کردند. قانون اساسی نظام جدید همچنین به نقش رهبری مردم و ضرورت قرار گرفتن آنان در موقعیت هدایت و مدیریت جامعه تأکید داشت. طبعاً این بدان‌معنی بود که نباید شهروندان آینده خود را برای گذران امور زندگی جاری خود پیش‌فروش کنند. شهروندان جامعه اسلامی باید از آنچنان رفاهی برخوردار باشند که فرصت تعالی فرهنگی و معنوی را از دست ندهند و نقش خود را در هدایت و مدیریت جامعه به بهترین نحو ایفا کنند. جامعه آرمانی تدوین‌کنندگان قانون اساسی جامعه‌ای بود که در آن درآمد شهروندان برای فراهم ساختن رفاه و تأمین آرامش خانواده کفایت کند و شهروندان مجبور به داشتن شغل دوم و سوم نباشند.

در چنین جامعه‌ای خرید اقساطی صرفاً ابزاری برای رفاه شهروندان و استفاده بهینه آنان از دارایی‌شان است و نه امکانی برای فروش آینده با هدف تأمین نیازهای امروز. شبکه بانکی می‌تواند با دادن وام مسکن به افرادی که متقاضی خرید مسکن هستند، به کمک آنان بشتابد که تا به اتکای درآمد آینده خود بتوانند مسکن موردنیازشان را خریداری کنند و به‌جای پرداخت اجاره‌بهای ماهیانه اقساط وام خود را بپردازند و پس از مدتی مالک خانه شوند. درواقع خرید قسطی مسکن امکانی ارزشمند را در اختیار شهروندان قرار می‌دهد که به بهترین نحو از دارایی بالقوه خود استفاده کنند. در مقابل ترویج امکان خرید اقساطی کالاهای مصرفی لزوماً چنین نیست و درواقع مصرف‌کنندگان را در موقعیتی قرار می‌دهد که بتوانند بیش از درآمد جاری خود مصرف کنند و به بیان دقیق‌تر آینده خود را پیش‌فروش کنند.

در سال‌های بعد از تدوین قانون اساسی مسیر تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی به‌گونه‌ای بود که آرمان قسط به‌تدریج فراموش شد، و دولتمردان و صاحب‌منصبان وظیفه خود در قبال تأمین رفاه و جمعیت خاطر برای شهروندان را فراموش کردند. آنان فراموش کردند که باید برای شهروندان فرصت و امکان تأمین مسکن به اتکای درآمدهای آینده‌شان ایجاد کنند. در عوض سیستم خرید اقساطی آن‌هم به صورت افراطی رونق گرفت، و وجه غالب اقتصاد جامعه شد. اینک تبلیغات گسترده‌ای در رسانه‌ها برای فروش اقساطی انواع کالاها از فرش ماشینی و لوازم خانگی لوکس گرفته تا حتی کالایی چون افشانه نرم‌کننده موی سر در جریان است. درحالی‌که بسیاری از این مصرف‌کنندگان امکان تبدیل به احسن منزل مسکونی خود را با استفاده از تسهیلات بانکی ندارند.

در سالیان گذشته دولتمردان بارها ارائه تسهیلات بانکی برای خرید اقساطی محصولات وطنی را به‌عنوان شیوه‌ای برای رونق تولید ملی و نیز ارتقای کیفیت زندگی شهروندان به‌ کار گرفته‌اند. تأکید دولتمردان در همه دولت‌ها بر این امر که باید دسترسی عامه مردم به منابع بانکی آسانتر شود، نیز در همین راستا قابل‌ارزیابی است.

دولتمردان می‌توانستند طی این سال‌ها و به‌ویژه در شرایط حاکمیت تورم دورقمی شبکه بانکی را وادار کنند تا فرصتی را برای اقشار کم‌درآمد و طبقه متوسط فراهم سازند که بتوانند بخشی از درآمدشان را با هدف تشکیل سرمایه پس‏‌انداز کنند. اما با مروری کوتاه در شرایط اقتصادی امروز جامعه و توجه به این حقیقت تلخ که درصد جمعیت مستأجر و فاقد مسکن با سرعت درحال افزایش است، می‌توان این ادعا را پذیرفت که شبکه بانکی نقش پررنگی در این میانه نداشته و کمک چندانی به اقشار فاقد مسکن نکرده که به اعتبار درآمد آینده‌شان مسکن خریداری کنند. اما در عوض با همت شبکه بانکی کشور امکان خرید قسطی انواع کالاهای مصرفی برای مصرف‌کنندگان فراهم است!

به بیان دیگر، ازیک‌سو آرمان قسط و عدل فراموش شده، و از سوی دیگر مدیریت اقتصادی جامعه به‌جای فراهم ساختن فرصت خانه‌دار شدن شهروندان با استفاده از تسهیلات بانکی، شهروندان را تشویق می‌کند که با استفاده از تسهیلات بانکی و به اتکای درآمد آینده خود کالاهای موردنیاز خود را اعم از لوازم خانگی و کالاهای مصرفی خریداری کنند، و نیز فرصتی را برای فروشندگان کالا فراهم می‌آورد که از فروش کالاهای خود مطمئن شوند.

برای بازگرداندن قطار جامعه به ریل آرمان‌های فراموش‌شده قانون اساسی و به بیان دقیق‌تر بازگشت از شرایط زندگی قسطی به جامعه‌ای مبتنی بر قسط و عدل، در اولین قدم باید بازنگری در نحوه توزیع فرصت‌های درآمدسازی و تلاش برای حذف رانت از اقتصاد ملی انجام گیرد، و در قدم دوم شبکه بانکی باید فرصتی برای پس‌انداز مطمئن و تشکیل سرمایه با اتکا به درآمدهای آتی در اختیار عموم شهروندان قرار بدهد.

—————————

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۱۴ – ۱۲ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

طرح صیانت و صفرایی که می‌افزاید *

در عالم سیاست‌گذاری گاه تصمیم‌گیرندگان برمبنای اطلاعات غلط یا ناکافی تصمیماتی می‌گیرند که لزوماً نتیجه مطلوب آنان را در پی ندارد. همان‌گونه که مولانا در آن بیت مشهور بدان اشاره می‌کند که حکیم حاذق سرکنگبین را برای کاستن از صفرای بیمار تجویز می‌کند، و از قضا همین عامل نتیجه عکس داده، و باعث افزایش صفرای او می‌شود. (۱) تصمیمات و برنامه‌هایی که بدون توجه به واقعیت‌ها طراحی می‌شوند، بسیار مستعدّ این هستند که در مقابله با پدیده‌های سرکش عالم واقع که گاه با سیاست‌گذاران سر ناسازگاری دارند، به ضدّ خود بدل شده، و همچون سرکنگبین مولانا صفرای بیمار را افزایش بدهند.

در مورد طرح صیانت ظرف چند روز گذشته مطالب بسیاری در رسانه‌ها منتشر شده و ناظران به نقد و بررسی آثار آن از جنبه‌های مختلف پرداخته‌ و حق مطلب را ادا کرده‌اند. در این یادداشت فقط به یک نکته خاص در ارتباط با این طرح پرداخته‌ام.

گسترش امکانات فضای مجازی در سرتاسر جهان فرصت کم‌نظیری را برای تعریف مشاغل جدید ایجاد کرد، و کارآفرینان در سرتاسر جهان کسب‌وکارهای جدیدی را با استفاده از این امکانات آغاز کردند. به‌گونه‌ای که اینک معیشت میلیون‌ها خانوار در سرتاسر جهان متکی به امکانات زیرساختی فضای مجازی است. در کشور ما نیز استفاده ار فرصت اشتغال‌زایی بر پایه فضای مجازی شکل گرفته، و هرچند هنوز فقط از بخشی اندک از این قابلیت شگفت استفاده شده، اما آثار مثبت آن فوق‌العاده بوده‌است. طبعاً هر سیاستمدار دلسوزی در شرایط خاص اقتصادی و اجتماعی کشور با مروری سطحی به این نتیجه خواهدرسید که باید با رفع موانع و ایجاد سازوکارهای مناسب امکان گسترش اشتغال و دامن زدن به رونق اقتصادی کشور را با استفاده از امکانات فضای مجازی فراهم آوریم و در شرایط رکودی و آثار منفی و مخرب تحریم‌های ظالمانه فرصت‌های جدیدی برای کارآفرینی برای عموم جامعه خلق کنیم.

در چنین شرایطی محدود ساختن دسترسی شهروندان به امکانات اینترنتی با هر عنوانی که برایش انتخاب شود، در همان قدم اول کلیه مشاغل متّکی بر امکانات فضای مجازی را از بین می‌برد، و معضلی جدید به نام گسترش بیکاری را در جامعه دامن می‌زند. به بیان دیگر دولتمردان به جای رفع مشکل بیکاری و افزایش اشتغال، با دست خود موجبات گسترش بیکاری را فراهم می‌سازند.

اما این همه دستآورد طرح صیانت نیست. این واقعیت انکارناپذیر است که جامعه گرفتار بیکاری گسترده مستعد رشد رفتارهای مجرمانه است. به بیان دیگر وقتی جامعه فرصت کسب درآمد از مسیرهای قانونی و مجاز را از افراد خود دریغ بدارد، نمی‌توان آنان را از ورود به مسیرهای غیرمتعارف تأمین هزینه‌های کمرشکن زندگی منع کرد. بدین‌ترتیب طرح صیانت با از بین بردن فرصت اشتغال گروه کثیری از شهروندان، فرایند عضوگیری را برای گروه‌های متخلّف و مفسد آسانتر می‌سازد.

ادعای مدافعان طرح صیانت این است که می‌خواهند جامعه را به سلامت برسانند، و از خطری که فضای مجازی برایش ایجاد کرده، مصون نگاهش دارند. اما این طرح نسنجیده و غیرمدبّرانه نه‌تنها مصونیتی برای جامعه ایجاد نمی‌کند، بلکه به ضدّ خود مبدل شده و منتهی به گسترش فساد می‌شود و میزان سلامت جامعه را کاهش می‌دهد. به‌راستی این همان سرکنگبینی است که صفرا می‌افزاید.

تحمیل تحریم‌های ظالمانه به کشورمان دشواری‌هایی جدّی برای اقتصاد ملی فراهم آورده، و به بیکاری واحدهای تولیدی و صنعتی دامن زده‌است. علاوه‌براین براساس مطالعات موجود گسترش فساد در جوامع مختلف ارتباط تنگاتنگی با شدت تحریم‌های اعمال‌شده برعلیه آن جوامع دارد. به بیان دیگر دشمنان ایران با تحمیل تحریم موجبات گسترش بیکاری و فساد را در کشورمان فراهم ساخته‌اند. متأسفانه در چنین شرایطی نمایندگان مجلس به‌جای تلاش برای یافتن راه‌حلی برای خروج از این وضعیت دشوار و برداشتن بار تحریم از دوش کم‌توان مردم به‌ویژه اقشار کم‌درآمد، برای تصویب و اجرای طرحی تلاش می‌کنند که اثری مشابه تحریم‌های ظالمانه بر اقتصاد ملی دارد! زیرا هم بیکاری را گسترش می‌دهد و هم منتهی به افزایش فساد می‌شود.

نکته قابل‌توجه دیگر این است که مدافعان طرح صیانت تجربه برخورد و اعمال محدودیت برای بعضی شبکه‌های مجازی را نیز پیش روی خود دارند و بی‌فایده یا حداقل بسیار کم‌فایده بودن این طرح‌های پرهزینه را مشاهده کرده‌اند. آنان به‌خوبی می‌دانند که چنین اقداماتی منتهی به رونق بازار فیلترشکن شد، و فقط هزینه‌ای را به اقتصاد ملی تحمیل کرد. البته باید توجه داشت اثر مثبت این‌گونه سیاست‌ها بر روی اشتغال (گسترش بازار فیلترشکن) در مقایسه با اثر منفی آن بسیار کوچک و قابل‌اغماض است!

طرح صیانت تنها طرح و برنامه‌ای نیست که در جامعه ما به ضدّ خود مبدّل شده، و در شرایطی که ادعای رساندن جامعه به ساحل سلامت را یدک می‌کشد، موجب گسترش بیماری فساد می‌شود. با بررسی دقیق‌تر سیاست‌ها و برنامه‌های متعددی را می‌توان شناسایی کرد که آثار نهایی آن‌ها دقیقاً نقیض اهداف اعلام‌شده اولیه بوده است.

اما نکته پایانی این که به‌کارگیری چنین شیوه غیرمدبرانه سیاست‌گذاری با تلاش دست‌اندرکاران نظام آموزش عالی کشور برای تأسیس اولین دانشکده حکمرانی کشور در مجموعه دانشگاه تهران همزمان شده‌است. دانشکده حکمرانی همان‌گونه که از عنوانش پیداست، بناست به دانش‌آموختگانش شیوه‌های نوین حکمرانی را بیاموزد. شیوه‌هایی که مدیران ارشد جامعه می‌توانند با اتکا بدان‌ها با کمترین هزینه بیشترین منافع را نصیب جامعه بسازند، و حکمرانی غیرکارآمد را مبدّل به حکمرانی خوب (good governance) بکنند.

به باور نگارنده اولین درسی که اساتید فرهیخته این دانشکده جدید باید به مخاطبان خویش بیاموزند این است که حکمرانی خوب در گرو استفاده از تمام ظرفیت کارشناسی و خردورزی جامعه و به صحنه فراخواندن تمام خردمندان دلسوز جامعه برای اندیشیدن به آینده کشور و تدوین نقشه راه غلبه بر بحران‌ها است. با خانه‌نشین کردن خردمندان و راندن نخبگان جامعه و وادار ساختنشان به مهاجرت از سرزمین مادری، هیچ جامعه‌ای به توسعه همه‌جانبه دست نمی‌یابد.

———————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره یکشنبه ۸ – ۱۲ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

۱ – از قضا سرکنگبین صفرا فزود

روغن بادام خشکی می‌نمود

تکنوکراسی، شایسته‌سالاری و مدیریت ایرانی *

با تأمل در گفته‌ها و نوشته‌های سخنوران وطنی به‌روشنی می‌توان دریافت که معنای روشن و یکسانی از اصطلاح تکنوکراسی مورد توجه آنان نیست و هر گروهی با تلقیات خاص خود معنای متفاوتی را از این عبارت برداشت می‌کند. این تفاوت بین تلقیات در سطحی است که گاه واژه تکنوکرات به‌عنوان یک اتهام در مورد برخی افراد به‌کار برده‌شده، و حتی فرد متهم لازم می‌داند بیگناهی خود را به اثبات برساند! این بدان‌معنی است که در همین قدم اول درکی روشن و یکسان از این واژه وجود ندارد. 

مستقل از قضاوت‌های ارزشی رایج در جامعه امروزمان، تکنوکراسی یا حکومت نخبگان فن کشورداری (تکنوکرات‌ها) پاسخی امروزی به پرسشی بسیار قدیمی است. مطرح شدن دو ­اصطلاح تکنوکرات و تکنوکراسی و تلاش متفکران علوم اجتماعی برای ارائه تعریف دقیق این اصطلاح­ها را می‌توان بخشی از تلاش تاریخی متفکران بشری برای پاسخ دادن به این پرسش قدیمی تلقی کرد که چه کسی یا چه کسانی حق دارند قدرت مدیریت جامعه بشری را در اختیار خود بگیرند. ماکس وبر در مقام جمع‌بندی این تلاش فکری تاریخی به سه منشأ متفاوت موروثی، فرهمندی و قانونی برای شکل‌گیری قدرت و حکومت اشاره می‌کند.

در جوامع باستانی معمولاً این ارتباطات خانوادگی بود که تکلیف حکومت را معین می‌ساخت. به بیان دیگر گروه محدودی از شهروندان که فرزندان فلان حاکم قدرتمند سالیان پیش بودند، صاحب این حق شناخته می‌شدند زیرا از نسل حاکمان و سلاطین گذشته بودند. با گذشت زمان بنیان قدرت موروثی در ذهن بشر به‌تدریج رنگ باخت. رویکردی دیگر به قدرت حق حکومت را از آن گروهی با باورها و آرمان‌های خاص می‌دانست. به بیان دیگر گروهی از اعضای جامعه یا به دلیل تعلق به قوم و نژاد خاص یا به دلیل باورمندی به نظام فکری خاص خود را واجد حق حکومت کردن و به دست گرفتن زمام امور جامعه می‌دیدند. طبعاً در این رویکرد فرد یا افرادی که مظهر این باور و نظام فکری بودند در سلسله مراتب قدرت در بالاترین جایگاه قرار می‌گرفتند.

یک نمونه بسیار بارز این رویکرد جایگزینی حکومت سوسیالیستی در روسیه به جای حکومت تزاری بود. با تشکیل حکومت جدید و به قدرت رسیدن حزب کمونیست به رهبری لنین، طبعاً شرط انتصاب مدیران عضویت در حزب و وفاداری به اصول آن بود. به بیان دیگر قدرت حکومت در اختیار سران حزب قرار می‌گرفت، هرچند آنان رابطه نسبی با خاندان سلطنتی نداشته‌باشند. با این رویکرد طبعاً ملاک ارتقای مقام افراد در سیستم حکومتی موقعیت حزبی و گرایش سیاسی آنان است. گفتنی است در دوران حکومت استالین بزرگترین دانشمند هوا و فضای روسیه یعنی توپولف سال‌ها رنج زندان و انواع محدودیت را تحمل کرد چون “همسو” با گرایشات سیاسی حزب نبود.

با کنار هم گذاشتن این دو رویکرد برای تبیین مبنای قدرت و حکومت، باید گفت رویکرد جدید با سرفصل تکنوکراسی و حکومت نخبگان فن کشورداری تلاشی برای رهایی جامعه بشری از قیدوبند حکومت موروثی و حکومت حزبی و مرامی است. به بیان دیگر در این رویکرد حاکمان نه به دلیل این که از نسل فلان حاکم پیشین هستند، تا این که عضو عالیرتبه فلان حزب یا جریان سیاسی هستند، بلکه فقط به این دلیل که تخصص و مهارت بالاتری در اداره امور جامعه دارند، به قدرت می‌رسند. این وضعیت را با انتخاب یک پزشک متخصص برای انجام یک عمل جراحی حسّاس می‌توان مقایسه کرد. در انتخاب این پزشک، بیمار کاری به شجره‌نامه او یا گرایشات سیاسی‌اش ندارد، و فقط به درجه مهارت او در تشخیص پزشکی و انجام عمل جراحی اهمیت می‌دهد. با قدری مسامحه پرسش و پاسخی را که چندین قرن پیش در شهر بغداد و در محضر هلاکوخان مغول اتفاق افتاد، با این وضعیت می‌توان مقایسه کرد. هلاکو از حاضران مجلس پرسید که حاکم ظالم مسلمان می‌خواهند یا حاکم کافر عادل؛ و یکی از حاضران پاسخ داد ما مسلمانان بغداد حکمرانی کافر عادل را بر حکمرانی مسلمان ظالم ترجیح می‌دهیم. 

بااین‌حال باید به تفاوت ظریفی که بین دو مفهومی تکنوکراسی و شایسته‌سالاری وجود دارد، توجه نمود. شایسته‌سالاری لزوماً به معنی کنار گذاشتن کامل گرایشات حزبی و سیاسی و شکل‌گیری یک نظام ارتقای شغلی کاملاً مبتنی بر تخصص نیست. به بیان دقیق‌تر حتی در نظام حکومت حزبی دوران شوروی سابق که عضویت در حزب و پیروی از منویات رهبر حزب شرط اصلی برای تصدی مسؤولیت‌ها بود، حزب می‌توانست شایسته‌ترین و کارآمدترین نیروهای حزبی را در سمت‌های حساس بنشاند، و یا فقط به میزان همسو بودن آنان با سلیقه سیاسی حاکم و شدت و ضعف آن توجه کند. ازاین‌رو شایسته‌سالاری را می‌توان در سطوح رقیق‌تر نیز به‌کار گرفت و طبعاً در همین سطح رقیق هم آثار مثبت خود را نشان خواهدداد.

از سوی دیگر هرچند تکنوکراسی تلاشی برای رهاندن صندلی قدرت از دست ورثه حاکمان سابق و یا وابستگان مسلک‌ها و مرام‌ها است، اما اساساً تجسم حکومتی که صددرصد از تفکرات مرامی و آرمانی رهایی یافته‌باشد، امری محال است. زیرا کنار گذاشتن مرام و آرمان نیز گاه خود به یک مرام تازه مبدّل می‌شود.

بدین‌ترتیب و با قدری مسامحه، می‌توان تکنوکراسی را نوع بسیار خاصی از شایسته‌سالاری تلقی کرد که در آن نقش و تأثیر تفکرات آرمان‌گرایانه به پایین‌ترین سطح ممکن رسیده‌است. دولت توسعه‌گرا که هیچ دغدغه‌ای جز هدایت کشور به بالاترین سطح رشد و رفاه عمومی ندارد، و منافع ملی کشور را بر هر منفعت دیگر ترجیح می‌دهد، می‌تواند نمونه‌ای از تکنوکراسی و شایسته‌سالاری ناب را به نمایش بگذارد.

با تعمق در عبارت فوق می‌توان دریافت که برای سنجیدن وضعیت یک نظام مدیریتی از منظر تکنوکراسی باید به رابطه بین اقتصاد و سیاست آن کشور توجه کرد. اگر در کشوری به این واقعیت برخورد کنیم که سیاست در خدمت اقتصاد است و دولت با تمام توان تلاش می‌کند با بهره‌گیری از هر ابزار ممکن هدف رشد اقتصادی را محقق سازد، می‌توان در آن جامعه به حرکت در مسیر رسیدن به یک نظام مدیریتی شایسته‌سالار ناب امیدوار بود. کم‌کم تکنوکرات‌ها در آن نظام مدیریتی سروکله‌شان پیدا خواهدشد و قدرت اجرایی را در دستان خود خواهندگرفت. اما در جامعه‌ای که در آن اقتصاد را در خدمت سیاست ببینیم، انتظار ظهور و اقتدار تکنوکراسی انتظاری بیهوده است.

با مروری بر کارنامه چند دهه گذشته اقتصاد کشورمان می‌توان ادعا کرد که اقتصاد ما زیر سایه سنگین سیاست گیر کرده‌است، و به جای‌ این‌که در آن سیاست در خدمت اقتصاد قرار بگیرد و دستگاه دیپلماسی کشور خود را خادم فعالان اقتصادی بداند و برای موفقیت آن‌ها در میدان تجارت خارجی و بهبود عملکرد اقتصاد ملی تلاش کند، این اقتصاد است که در خدمت سیاست قرار گرفته‌است. عملکرد ضعیف کشور در عرصه رشد اقتصادی در شرایطی که رقبای منطقه‌ای کشورمان با سرعت به پیش می‌روند، و درآمد سرانه‌شان در مقایسه با درآمد سرانه کشورمان روزبه‌روز بیشتر قد می‌کشد و گردن‌فرازی می‌کند، بهترین شاهد این مدعاست که این کشورها مثل بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه سیاست خود را در خدمت اقتصادشان درآورده‌اند، و از هر فرصتی برای گسترش بازارهایشان و افزودن بر درآمد شهروندانشان استفاده می‌کنند. درحالی‌که اقتصاد ملی ما تا زمانی‌که نتواند خود را از سایه سنگین سیاست برهاند، نخواهدتوانست رشد مطلوبی را تجربه کند.

اقتصاد ما سال‌هاست که گرفتار معضل سیاست‌زدگی است، و در یک اقتصاد سیاست‌زده تکنوکرات‌ها نمی‌توانند آینده‌ای داشته‌باشند. چنین اقتصادی نمی‌تواند از همه ظرفیت خود برای رشد سریع اقتصادی استفاده کند و به‌اصطلاح نمی‌تواند با همه برگ‌های خود بازی کند.

————————–

* – این یادداشت در ماهنامه آینده‌نگر شماره ۱۱۶ بهمن ۱۴۰۰ صفحه ۸۵ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و بهشت دلالان *

نماینده مردم لاهیجان اخیراً از این واقعیت تلخ سخن گفته‌است که دلالان برنج را به دوبرابر قیمت خرید از کشاورزان در بازار عرضه می‌کنند.(۱) معاون دادستان کل کشور نیز چندی پیش به این نکته اشاره کرده که فاصله بین قیمت تمام‌شده محصولات و قیمت خرده‌فروشی بیش از اندازه بالا بوده، و دلالان سود هنگفتی به جیب می‌زنند.(۲) با مروری در رسانه‌ها چنین مطالبی را از قول بسیاری از دست‌اندرکاران در مورد بسیاری از کالاها می‌توان‌یافت. یکی از گرانی گوشت قرمز می‌نالد که با همت دلالان به بیش از دوبرابر قیمت تمام‌شده به دست مردم می‌رسد، دیگری از تلاش نظام‌یافته برای افزایش قیمت برنج داخلی می‌گوید که هدف افزایش قیمت برنج وارداتی را دنبال می‌کند. آن دیگری از مافیای حاکم بر تجارت دارو یا خودرو شکوه می‌فرماید که تا سهم خود را تمام و کمال دریافت نکند، اجازه رسیدن کالا به دست مردم را صادر نمی‌کند. در چنین شرایطی اغراق نیست که برای توصیف وضعیت موجود در اقتصاد کشورمان از عبارت “بهشت دلالان” استفاده کنیم. زیرا فعالیت‌های دلالی سودی گزاف و بی‌دردسر را در پی دارد.

در اوایل دهه ۱۳۶۰ یکی از دلمشغولی‌های جدّی دانش‌آموختگان اقتصاد که سودای خدمت به اقتصاد ملی و هموار ساختن راه رشد و توسعه را در سر داشتند، این بود که سیستم سنتی توزیع به‌عنوان یک مانع بزرگ بر سر راه گسترش تولید ملی ظاهر شده‌بود. این سیستم بیشترین سهم ارزش افزوده را نصیب دلالان و واسطه‌ها می‌کرد و تولیدکننده در هر صنعتی که بود، معمولاً سهمی اندک از درآمد داشت. سود سرشار فعالیت‌های واسطه‌گری در مقایسه با سود اندک فعالیت‌های تولیدی علامتی گمراه‌کننده را به همه فعالان اقتصادی می‌داد که سرمایه خود را به‌جای معطل کردن در حوزه کم‌بازده تولید، در میدان تجارت به کار بیندازند و سود بی‌دردسر و در بیشتر موارد معاف از مالیات و انواع عوارض را نصیب خود سازند.

آن سال‌ها همه جا صحبت از این واقعیت تلخ بود که از ۱۰۰ واحد پولی که مصرف‌کنندگان نهایی بابت خرید فلان محصول کشاورزی می‌پردازند، حداکثر مثلاً ۱۵ واحد نصیب کشاورزان می‌شود و بقیه سود سهم واسطه‌ها است. کشاورزان فلان منطقه محصولشان را با قیمت نازل به واسطه‌ها می‌فروشند و بیشترین سود نصیب عمده‌فروشان میادین میوه و تره‌بار می‌شود. یا برنج‌کاران استان‌های شمالی محصولشان را در فصل برداشت با قیمت نازل به دلالان می‌فروشند و آن‌ها محصول را در زمانی که قیمت حسابی رشد کرده، به بازار عرضه می‌کنند. و …

راه‌حلی که به ذهن این دلسوزان کشور می‌رسید، این بود که با ایجاد تشکل‌هایی از کشاورزان، امکانی برای تولیدکنندگان فراهم شود که اولاً بتوانند خودشان محصول را به مردم عرضه کنند و کمتر نیازمند “خدمات” واسطه‌ها بشوند، و ثانیاً با دریافت وام‌های ارزان‌قیمت ناگزیر از فروش سریع محصولاتشان در فصل ارزانی با پایین‌ترین قیمت نباشند.

حمایت از گسترش شبکه تعاونی‌های مصرف محلی و تعاونی‌های تولیدی در بخش کشاورزی در دهه ۶۰ و سپس راه‌اندازی شبکه گسترده میادین میوه و تره‌بار در سطح شهر تهران و بعداً سایر کلانشهرها و نیز راه‌اندازی فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای در ابتدای دهه ۷۰ تلاشی برای کاستن از حاشیه سود دلالان و افزایش سهم تولیدکنندگان از ارزش افزوده در کنار مهار قیمت‌های خرده‌فروشی و حفظ حقوق مصرف‌کنندگان و راه‌حلی برای تقویت تولید ملی بود.

اینک با گذشته چند دهه از آن ایام با مروری سطحی بر شرایط اقتصادی کشور می‌توان دریافت که هنوز سهم بخش مولّد اقتصاد از ارزش افزوده بسیار اندک است و هنوز دلالان و واسطه‌ها حرف و اول و آخر را در اقتصادمان می‌زنند. به بیان دقیق‌تر اقداماتی نظیر آنچه اشاره شد، از نظر کیفیت و کمّیت اصلاً در سطحی نبود که بتواند سیطره دلالان را بر اقتصاد کلان کشور محدود کند. علاوه‌براین شرایط خاص اقتصادی کشور و سیاست‌های ناکارآمدی که در طول سالیان گذشته به‌کار گرفته‌شد، نه‌تنها کمکی به مهار دلالان نکرد، بلکه بهترین نیروی کمکی برای رشد بخش نامولّد و گسترش دلالی بود.

افزایش بیرویه حجم نقدینگی و در کنار آن دسترسی آسان بخش غیرمولّد اقتصاد به منابع بانکی موقعیتی را فراهم کرده، که شبکه دلالی با قدرت خرید بالا و قدرت تخریب بسیار بالاتر در سطح اقتصاد ملّی فعالیت کرده، و عرصه را بر بخش مولّد اقتصاد تنگ و تنگ‌تر کند. از سوی دیگر بی‌تدبیری و بی‌عملی دولتمردان در طول چندین دهه موجب شده حاشیه امن لازم برای رشد فعالیت‌های بسیار سودآور دلالی فراهم شود. در چنین فضایی چندان دور از انتظار نیست که هر تدبیر جدیدی توسط دولتمردان به کار گرفته‌شود، حتی اگر هدف غایی مهار سوداگری و ایجاد محدودیت برای دلالان را دنبال کند، به لطایف‌الحیل به ضدّ خود تبدیل شده و ابزاری برای افزایش سود دلالان شود.

اخیراً زمزمه‌هایی به گوش می‌رسد که گویا فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای کشور با خرید انبوه برنج در فصل برداشت و با بهره‌گیری از امکانات وسیع انبارداری خود، نقش مهمی در افزایش قیمت برنج دارند.(۳) به بیان دیگر نهادهایی که با هزاران امید و آرزو به‌منظور اصلاح سیستم سنتی توزیع و ایجاد رفاه بیشتر برای تولیدکنندگان و به‌ویژه مصرف‌کنندگان تأسیس شده‌اند، اینک در سایه حاکمیت مناسبات رانتی و دلالی بر اقتصاد ملّی به ضدّ خود مبدّل شده و خود به جریان گرانی برنج دامن زده‌اند.

مروری بر کارنامه چهار دهه سیاست‌گذاری در حوزه بازرگانی و توزیع کالا نشان می‌دهد که اقدامات مقطعی و سیاست‌هایی که با نگاه بخشی به عرصه اقتصاد ملّی طراحی و اجرا می‌شوند، راه به جایی نخواهندبرد. دولتمردان اگر عزم اصلاح امور اقتصاد ملّی و حمایت از بخش تولید را دارند، باید با تدوین نقشه‌راهی مدبّرانه و با بهره‌گیری از همه توان کارشناسی و علمی کشور به درمان اقتصاد ملی و مهار دلالی نظام‌یافته بپردازند، و “بهشت دلالان” را به “بهشت تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان” مبدّل سازند.

———————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۳۰ – ۱۱ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

برنج کیلویی ۸۰تومان با نرخ حداکثر۴۰تومان از کشاورز خریداری شده‌است

۲ – مراجعه کنید به:

کالاها ۳۰درصد گرانتر به دست مردم می‌رسد

۳ – مراجعه کنید به:

نقش فروشگاه‌های زنجیره‌ای بزرگ در گران‌فروشی برنج

انقلاب اسلامی، اقتصاد ملی و تقابل کار و سرمایه *

یکی از آرمان‌های بزرگ انقلابیون دهه ۵۰ که مناسبات اقتصادی اجتماعی آن ایام را برنمی‌تافتند، این بود که جامعه از زندان حاکمیت سرمایه رهایی یابد، و شرایط مطلوبتری برای نیروی کار فراهم شود. این بدان‌معنی نبود که حکومت انقلابی همچون حکومت‌های وابسته به اردوگاه شرق به قلع و قمع صاحبان سرمایه خواهدپرداخت. بلکه فقط بنا بود سرمایه به‌عنوان یک عامل تولید از تخت حکومت پایین بیاید و فضا برای رشد عامل تولید دیگر یعنی کار مساعدتر شود.

اینک با گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و استقرار حکومت انقلابی با رأی و اراده مردم، می‌توان به ارزیابی عملکرد اقتصاد ملی نشست و به این موضوع پرداخت که میدان تقابل دو عامل تولید کار و سرمایه طی این سال‌ها شاهد چه تحولاتی بوده، و آرمان والای انقلابیون دهه ۵۰ تا چه میزان تحقق یافته‌است.

حکومت انقلابی برای جانبداری مؤثر از عامل کار باید در چهار حوزه فعالیت می‌کرد:

۱ – افزایش سهم عامل کار از محصول

در حسابداری ملی سهم مزد از درآمد ملی در مقایسه با سهم سود و اجاره نشاندهنده سهمی از ارزش افزوده سالیانه است که به کارگران و حقوق‌بگیران تعلق می‌گیرد. مزد نیروی کار در اروپای نیمه اول قرن نوزدهم در سطح حداقل معیشت تعیین شده‌بود. این سطح از مزد حداکثر سود طبقه سرمایه‌دار را تأمین می‌کرد. از اواخر قرن نوزدهم جوامع پیشرفته تلاش کردند با افزایش سهم مزد، رفاه نیروی کار را افزایش بدهند. این همان پدیده‌ای است گاه از آن با عنوان “به سر عقل آمدن سرمایه‌داری” یاد می‌شود. زیرا این حرکت اصلاحی با هدف مهار اعتراضات نیروی کار و جلب رضایت آنان انجام گرفت.

۲ – افزایش بهره‌وری نیروی کار

هرچند افزایش سهم مزد، منتهی به تقویت موقعیت نیروی کار در اقتصاد ملی می‌شود، اما به تنهایی کافی نیست. به بیان دیگر، این اتفاق فقط می‌تواند اثر موقتی و محدود داشته‌باشد. درواقع تقویت و تحکیم موقعیت نیروی کار به‌جای افزایش مقطعی سهم مزد با تصویب چند ماده و تبصره، در گرو افزایش بهره‌وری نیروی کار است. پایین ماندن میزان بهره‌وری نیروی کار موقعیتی را در بازار کار ایجاد می‌کند که سطح دستمزدها امکان افزایش نداشته‌باشد، ازاین‌رو اگر حکومت مصمم به بهبود بخشیدن به شرایط حقوق‌بگیران باشد، باید مقدمات افزایش بهره‌وری نیروی کار را با هدف ایجاد تغییر مثبت ماندگار در سهم مزد از درآمد ملی فراهم آورد.

۳ – تسهیل راه‌اندازی کسب‌وکارهای کوچک

فاصله گرفتن یک اقتصاد از وضعیت حاکمیت عامل سرمایه علاوه بر تلاش برای تحکیم موقعیت نیروی کار، در گرو این است که دولت امکانی را برای خوداشتغالی و راه افتادن کسب‌وکارهای کوچک فراهم سازد. به بیان دیگر افراد خلاق و مبتکری که ایده‌های ارزشمندی برای فعالیت اقتصادی و کارآفرینی دارند، نباید به دلیل نداشتن سرمایه اولیه ناگزیر از فروش ایده خود به صاحبان سرمایه بشوند و به سهم اندکی از ارزش افزوده ناشی از ایده و خلاقیت خود قانع شوند. روشن است که در صورت فراهم نشدن این امکان از جانب دولت، حاکمیت سرمایه در اقتصاد ملی تحکیم خواهدشد.

۴ – فراهم ساختن امکان چانه‌زنی دسته‌جمعی

طبعاً در جامعه‌ای که صاحبان عامل سرمایه در موقعیت برتر هسنند و حاکمیت یافته‌اند، تلاش نیروی کار برای ایجاد تشکل و افزایش قدرت چانه‌زنی خودشان را به زیان منافع بلندمدت خود شناسایی کرده، و به لطایف‌الحیل سعی در جلوگیری از مجتمع شدن عرضه‌کنندگان نیروی کار خواهندداشت. در چنین فضایی این وظیفه دولت‌ها و به‌ویژه دولت و حکومت معتقد به آرمان حمایت از عامل کار در مقابل عامل سرمایه است که هرگونه تسهیلات قانونی و اداری را برای تقویت تشکل‌های کارگری در اختیارشان بگذارند.

در سالیان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در هریک از چهار حوزه فوق اقدامات مثبتی با هدف تقویت موقعیت عامل کار و دفاع از منافع کارگران و حقوق‌بگیران اتفاق افتاده‌است، اما تحولات اقتصادی و سیاسی دهه‌های اخیر شرایطی را فراهم ساخته که ضمن کم‌رنگ شدن دستآوردهای اولیه، حتی شاهد حرکاتی در مسیر خلاف هم باشیم.

سهم مزد از درآمد ملی که بهترین شاخص برای سنجش جایگاه اجتماعی نیروی کار در جامعه است، با وجود بهبود نسبی در سالیان نخست، اینک در وضعیت متزلزلی به سر می‌برد و حقوق‌بگیران با کاهش قدرت خرید دستمزد خود که ناشی از حاکمیت تورم دورقمی است، سال به سال فقیرتر می‌شوند. افزایش بهره‌وری نیروی کار نیز با وجود تلاش برای گسترش آموزش عالی و ارتقای کیفی نیروی کار، به دلیل مسدود شدن مسیر ارتباط با بازارهای جهانی، سرعت اندک رشد فنآوری در عرصه تولید ملی و محرومیت از حضور در میدان رقابت با رقبای قدرتمند خارجی نیز رشد مطلوبی را نشان نمی‌دهد.

در عرصه حمایت از کسب‌وکارهای خرد، هرچند در سالیان نخست با دادن تسهیلات به شرکت‌های تعاونی جدید با هدف گسترش اشتغال و تولید فرصتی برای شروع فعالیت مولد در اختیار افراد فاقد سرمایه قرار گرفت؛ اما با گذشت زمان و تداوم شرایط تورمی، شروع فعالیت برای بنگاه‌های جدید حتی دشوارتر هم شد. افزایش قیمت املاک و در نتیجه افزایش هزینه اجاره مکان برای فعالیت اقتصادی اینک به‌عنوان مهم‌ترین مانع گسترش کسب‌وکارهای کوچک خودنمایی می‌کند.

در عرصه افزایش قدرت چانه‌زنی دسته‌جمعی نیروی‌کار هم با وجود تأکید و توجه دولتمردان در سالیان نخست پیروزی انقلاب به تشکیل شوراهای کارگری و حمایت از خانه‌کارگر، صرف عقب ماندن سطح دستمزد از شاخص عمومی قیمت‌ها بهترین شاهد این مدعاست که نیروی کار اقتدار قابل‌توجهی برای به‌کرسی نشاندن خواسته‌های معقول خود ندارد.

تحکیم موقعیت عامل کار در جامعه امروز ایران راه نجات اقتصاد ملی از بحران‌های اقتصادی اجتماعی بزرگ است، و این بدان‌معنی است که بازگشت به ارزش‌های والای انقلاب اسلامی و بازنگری در سیاست‌های اعمالی سالیان گذشته یک ضرورت است. انشاءالله در یادداشت‌های آینده بیشتر به این مبحث خواهم‌پرداخت.

———————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۲۳ – ۱۱ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

بانک‌ها و پدیده زیان انباشته *

این که یک بنگاه اقتصادی در جریان فعالیت خود برای یک یا حتی دو سه دوره دچار زیان شود، لزوماً اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ای نیست. در چنین شرایطی سهامداران وارد میدان می‌شوند و با اعمال تغییرات در سیستم مدیریتی بنگاه دوره زیان را پشت سر می‌گذارند. اما اقتصاد ما شرایط خاص و منحصر به فرد خود را دارد. بنگاه‌های اقتصادی در این شرایط خاص می‌توانند درعین زیانده بودن همچنان به فعالیت خود طبق روال گذشته ادامه بدهند، و مدیران ارشد آن‌ها ضرورتی برای تغییر رویه و حتی کنار رفتن احساس نکنند.

در چند دهه گذشته بانک‌ها در اقتصاد ما جایگاه بسیار ویژه و ممتازی داشته‌اند. افزایش سریع حجم نقدینگی، گسترش فعالیت‌های دلالی و اعمال برخی سیاست‌های اقتصادی نسنجیده و ناکارآمد موجب شد که فعالیت‌های بانکی در کشور از جذابیت بسیار بالایی برخوردار شود. افزایش سریع تعداد بانک‌های خصوصی و مؤسسات مالی و اعتباری اعمّ از مجاز یا غیرمجاز در سالیان گذشته نشان از این جذابیت بالا داشت.

ورود بانک‌های پرتعداد کشور به بازار املاک و مستغلات و خریدهای گسترده، و از سوی دیگر گسترش بی‌رویه شبکه بانکی و افزایش شعب بانک‌ها در کنار دشوارتر شدن مسیر دسترسی تولیدکنندگان به تسهیلات بانکی، به‌تدریج متولیان امر را ناگزیر ساخت تا به فکر افزایش نظارت بر عملکرد بانک‌ها بیفتند. ملزم ساختن بانک‌ها به فروش املاک مازاد از جمله اقداماتی بود که در این راستا و با هدف اصلاح عملکرد و ساختار شبکه بانکی صورت گرفت.

این واقعیت که برخی از بانک‌های کشور با زیان انباشته هنگفت که درواقع حاصل عملکرد چندین‌ساله آن‌ها است، روبه‌رو شده‌اند، بسیار قابل‌تأمل است. زیرا این زیان هنگفت در شرایطی اتفاق افتاده که بانک‌ها انحصار تجارت بسیار پرسودی را در کشور در اختیار خود داشته، و از این مزیت بزرگ نهایت استفاده را کرده‌اند. دقیقاً به همین دلیل بررسی و ریشه‌یابی این عارضه و توجه به این نکته که چگونه این زیان انباشته شکل‌گرفته و در طول سالیان گذشته برخورد جدّی با آن نشده‌است، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

به نظر می‌رسد توجه به موارد زیر به‌عنوان سرفصل‌هایی برای مطالعات بیشتر و کشف ریشه دشواری‌های موجود و گشودن جعبه سیاه زیان انباشته بانک‌ها خالی از فایده نباشد:

۱ – زیان انباشته به‌ویژه وقتی به سطح قابل‌توجهی برسد، یک علامت منفی برای کل اقتصاد کشور تلقی می‌شود. همان‌گونه که بورس اوراق بهادار یکی از اولین حوزه‌هایی است که با واکنش سریع خود، شکل‌گیری دوران رونق یا رکود را در اقتصاد کشور نشان می‌دهد، شبکه بانکی را می‌توان یکی از آخرین حوزه‌ها در این میانه تلقی کرد. به بیان دیگر زیاندهی بانک را نمی‌توان با زیاندهی صنایعی چون لبنیات و مرغداری‌ها و … مقایسه کرد. زیرا زیاندهی این صنایع فقط بیانگر بروز دشواری در یک بخش خاص از اقتصاد کشور است، اما زیاندهی بانک نشان از بیماری اقتصاد کلان کشور دارد.

۲ – بانک‌ها در کشور ما در طول سالیان گذشته به شکل گسترده وارد فعالیت‌هایی شده‌اند که لزوماً با مأموریت اصلی آنان سنخیتی ندارد. بنگاهداری و سرمایه‌گذاری در بازار املاک و مستغلات دو نمونه برجسته این حوزه هستند. طبعاً شیوه مدیریت ناکارآمد بنگاه‌های متعلق به بانک‌ها یا امواج رکودی بازار املاک و مستغلات آن‌هم در شرایطی که افراط چشمگیری در ساخت و عرضه املاک تجاری در سطح کشور اتفاق افتاده، می‌تواند در تحقق این زیان انباشته سهمی داشته‌باشد.

۳ – تجارت پول به‌عنوان یک تجارت پرسود در دهه‌های گذشته بسیاری از حوزه‌های فعالیت اقتصادی کشورمان را تحت تأثیر منفی خود قرار داد. تلاش برخی بدهکاران بانکی برای تأسیس بانک و مشارکت برخی بنگاه‌های بزرگ صنعتی کشور در صنعت بانکداری را می‌توان یکی از دستآوردهای این تجارت مخرّب دانست. این واقعیت که یک شخصیت حقیقی یا حقوقی هم بانکدار باشد، و هم مشتری خدمات بانک و دریافت‌کننده تسهیلات، علامتی بسیار بد برای اقتصادی مثل اقتصاد ایران است. در هر صنعت دیگری بروز این حالت جلب توجه می‌کند، مثلاً یک بنگاه همزمان با تولید و عرضه فلان محصول، خود خریدار عمده آن نیز باشد! در چنین مواردی بلافاصله متولیان امر به وجود یک رابطه پنهان مشکوک خواهندشد. اما این اتفاق سال‌هاست که در صنعت بانکداری کشورمان به کرّات افتاده و نگرانی کسی را دامن نزده‌است.

۴ – ترویج سیستم بانکداری الکترونیک و استفاده از سخت‌افزارها و نرم‌افزار‌های مدرن طبعاً می‌تواند موجبات کاهش هزینه‌ جاری بانک‌ها شود. با ماشینی شدن خدمات، بانک‌ها به فضای بسیار کوچکتر و نیروی انسانی کمتری در شعب خود نیاز خواهندداشت. اما نبود اراده جدی برای کاهش هزینه‌های جاری و تعدیل نیروی انسانی ازیک‌سو، و سود انبوه ملک‌داری از سوی دیگر موجب شد بانک‌ها انگیزه اندکی برای استقرار در شعب کمتر و کوچکتر داشته‌باشند. درواقع بانک‌ها هزینه گسترش شبکه بانکداری الکترونیک را نه از طریق صرفه‌جویی در هزینه‌های جاری (همچون بانک‌های بقیه کشورها) بلکه از طریق تحمیل هزینه به مشتریان به‌ویژه مشتریان خرد تأمین کرده، و می‌کنند. آسان‌گیری نهاد ناظر بر شبکه بانکی هم در سطحی است که بانک‌ها انگیزه‌ای برای اصلاح رویه ناکارآمد خود نداشته‌باشند.

۵ – تسهیلات رانتی داده‌شده در سالیان گذشته که منتهی به ظهور مولتی‌میلیاردرهای جدید در اقتصاد کشورمان شده‌است، و نفوذ مقتدرانه بدهکاران بانکی در نظام تصمیم‌گیری که امر بازپس‌گیری تسهیلات را دشوار می‌کند، ازیک‌سو محدود شدن منابع بانکی را به دنبال داشته، و از سوی دیگر زیان فراوانی را به شبکه بانکی تحمیل کرده‌است.

شبکه بانکی در کشور ما برای اصلاح امور خود به یک خانه‌تکانی بزرگ نیاز دارد. در نتیجه این خانه‌تکانی بانک‌ها در جایگاه واقعی خود در اقتصاد ملی قرار خواهندگرفت، و شاهد پدیده‌ای شگفت مانند تأسیس بانک با استفاده از تسهیلات بانکی (!) یا اعطای تسهیلات ضربدری به شرکت‌های لیزینگ وابسته به بانک دیگر و … نخواهیم‌بود.

————————————–

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۱۶ – ۱۱ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

دولت، مردم و رنج تورم *

زیستن در شرایط تورمی دشواری‌های فراوانی را به اقشار کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط تحمیل می‌کند و با ربودن بخشی از ارزش و قدرت خرید درآمد ماهیانه آنان، به‌تدریج اقتصاد خانوارها را درهم شکسته، و موجبات افزایش درصد افراد زیر خط فقر را فراهم می‌سازد. نرخ تورم در اقتصادهای مختلف در سرتاسر جهان بسیار متفاوت است، به‌گونه‌ای که برخی جوامع نرخ تورم صفر و حتی منفی را تجربه می‌کنند، و برخی دیگر گرفتار اَبَرتورم هستند.

مروری کوتاه بر آخرین آمار همه‌گیری بیماری تورم در سطح جهان نتیجه تکان‌دهنده‌ای به‌دنبال دارد. اگر جمعیت جهان را ۱۰۰ نفر درنظر بگیریم، ۳۶ نفر در کشورهایی زندگی می‌کنند که در آن‌ها نرخ تورم سالیانه کمتر از ۳ درصد است، حتی بعضی از این کشورها تورم صفر یا منفی دارند. در پله بعد ۲۴ نفر در کشورهایی با نرخ تورم بین ۳ تا ۶درصد ساکن هستند. همچنین تعداد افرادی که تورم بین ۶درصد تا ۹درصد را تحمل می‌کنند، ۱۷ نفر است. و درنهایت فقط ۳ نفر از این صد نفر گرفتار تورم بالای ۲۶درصد هستند که یک نفرشان ایرانی است. درواقع بخش اعظم جمعیت جهان یا اصلاً رنجی از بابت تورم احساس نمی‌کنند، یا رنج اندکشان در مقایسه با رنج ناشی از تورم برای ملت ایران در حد یک شوخی است.

اگر علاوه‌بر نرخ تورم به طول دوران حاکمیت تورم دورقمی نیز توجه کنیم، به بعد دیگری از این دشواری و رنج تحمیلی‌ پی ‌می‌بریم: در طول بیش از یکصد سال گذشته تورم با نرخ بالا در جوامع مختلفی ظاهر شده، و اما معمولاً بعد از دوره‌ای کوتاه مهار شده، و به تاریخ پیوسته‌است. اما تورم تازنده در اقتصاد ایران از سال ۱۳۵۱ آغاز شده و در پنج دهه گذشته با نرخ متوسط ۱۹درصد دست از سرمان برنداشته‌است. به‌گونه‌ای که در این دوره شاخص قیمت‌ها بیش از ۶۶۰۰ برابر شده، و حتی چنین افزایشی نیز هنوز غول تورم را راضی نکرده‌است.

این‌که علل بروز و تداوم تورم در اقتصاد ما کدام هستند، بحث مهمی است، اما بحث از آثار و دستآوردهای تورم در اقتصاد ما بسیار مهم‌تر است. در طول نزدیک به نیم قرن گذشته اقشار کم‌درآمد و حتی طبقه متوسط جامعه ما مدام با تهدید افتادن به زیر خط فقر روبه‌رو بوده و با این خطر ماندگار خو گرفته‌اند. برخی از خانواده‌های مورد اشاره، با سماجت بسیار سعی کرده‌اند موقعیت خود را با چنگ و دندان حفظ کنند، اما معمولاً بعد از یکی دو دهه مقاومت عاقبت تسلیم سرنوشت شده، و با دلی شکسته به زیر خط فقر مهاجرت کرده‌اند. در مقابل گروهی بسیار اندک از شهروندان در سایه ارتباطات رانتی و وابستگی به کانون‌های قدرت فاصله بین میلیون و میلیارد و البته این روزها هزارمیلیارد را در زمانی اندک طی کرده، و به جمع مولتی‌میلیاردرهای تازه به دوران رسیده پیوسته‌اند. شکل‌گیری الگوهای مصرف جنون‌آمیز و مطرح شدن سطح رفاه و تجملات افسانه‌ای در برخی محلات تهران و سایر کلانشهرها بهترین شاهد این مدعا است.

وظیفه دولت‌ها و دولتمردان در این میدان در دو محور مهم تلاش برای مهار و درمان بیماری تورم و تلاش برای کاستن از رنج قربانیان قابل‌بررسی است، اما همان بررسی اولیه نشان می‌دهد که توفیق چندانی در هیچیک از دو محور وظایف نصیب نشده‌است. در محور اول دولت‌ها حداقل کاری که باید انجام می‌دادند، مهار نقدینگی از طریق افزودن بر درجه انضباط مالی و بودجه‌ای بود. لیکن سال‌به‌سال با افزوده‌شدن بر تکالیف دولت‌ و اضافه‌شدن بر فهرست مؤسساتی که باید از بودجه دولتی سهم بگیرند، دولت‌ها ناگزیر از پذیرش بار بودجه تورمی شدند. از سوی دیگر محدودیت‌های بودجه‌ای طبعاً گریبانگیر آن بخش از موارد وظایف و تعهداتی شد که مدافعانی قدرتمند و متنفذ در نظام تصمیم‌گیری کشور نداشتند. بدین‌ترتیب در شرایطی که منافع برخی گروه‌های ذی‌نفوذ هرگز محدود نشده، و دسترسی آسان آنان به منابع عمومی قطع نشد، سال‌به‌سال منابع بودجه‌ای تخصیص‌یافته به اقشار کم‌درآمد کوچک و کوچک‌تر شد. بهترین شاهد این مدعا ثابت ماندن رقم یارانه‌ها برای سالیان طولانی است و صدالبته وعده‌های چندبرابر شدن که معمولاً در ایام تبلیغات انتخاباتی گوش فلک را کر می‌کرد، و می‌کند.

از یک نظر اثر جریان تورمی بر اقتصاد ملی و معیشت خانوارها را به یک سرقت تدریجی می‌توان تشبیه کرد. تورم همچون سارقی شب‌رو هر شب بخشی از درآمد و دارایی شهروندان را بلعیده و حقوق دریافتی ماهانه آنان را در درون تهی می‌کند. انتظار شهروندان این است که دولت به‌گونه‌ای جلو این سرقت بیرحمانه را بگیرد. همان‌گونه که در برخورد با پدیده سرقت انتظار داریم دولتمردان با افزایش درجه امنیت در جامعه، آرامش خاطر را به شهروندان برگردانند، در میدان مقابله با تورم نیز چنین انتظاری همواره وجود داشته و دارد. اما عملکرد چند دهه گذشته متولیان امر در این میدان مشابه این وضعیت بوده که گویی دولتمردان و صاحب‌منصبان به شهروندان ندا درمی‌دهند که: “هر کسی می‌خواهد ارزش دارایی خود را حفظ کند، فوراً با پول نقد خود مستغلات یا خودرو بخرد، و اگر پولش در این حد نیست، مرگ تدریجی را به‌عنوان سرنوشت محتوم خود بپذیرد.”

دولت‌ها با بی‌عملی در میدان مقابله با آثار تورم، بر رنج شهروندان صدمه‌دیده از جریان تورمی افزوده‌اند. و علاوه‌براین به اشکال مختلف به بازیگران میدان اقتصاد اجازه داده‌اند تا دست در جیب مردم کرده، و بخشی از درآمد آنان را برای خود بردارند. افول تدریجی کیفیت کالاها و افزودن بر هزینه‌های تعمیرات و جایگزینی شاهد این مدعا است.

اولین قدم برای اصلاح امور در این میانه بازگشت دولت به میدان مقابله با آثار تورم و پذیرش مسؤولیت این فقیرسازی انبوه است. دولت باید به تعبیر خواجه حافظ بر سر کشته خویش آید و از خاکش برگیرد.

———————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۹ – ۱۱ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

اقتصاد ملی و مفهوم بانکداری خوب *

رئیس‌جمهوری در دیدار روز دوشنبه گذشته با مدیران ارشد شبکه بانکی کشور نکاتی را به‌عنوان محورهای اصلاح نظام بانکی مطرح کرد که طی سالیان گذشته بارها و بارها با ادبیات مختلف توسط دولتمردان و کارشناسان تکرار شده، اما حرکتی در مسیر اصلاحی و رسیدن به شرایط مطلوب در پی نداشته‌است. پرهیز از بنگاه‌داری، دادن تسهیلات بانکی به بخش مولد اقتصاد به‌جای بخش‌های غیرمولد، آسانتر کردن دسترسی مردم به تسهیلات بانکی و در مقابل دشوارتر کردن دسترسی مشتریان بدحساب و بدهکاران بانکی به منابع بانک‌ها، و تلاش برای کاهش قیمت‌تمام‌شده تسهیلات نکات عمده و سرفصل‌های تذکرات رئیس‌جمهوری بود. (۱)

درواقع با مرور اظهارنظرهای مسؤولان و اهل فن در طول چند دهه گذشته می‌توان دریافت که نقش و سهم شبکه بانکی در جریان توسعه کشور و دامن زدن به رونق و رشد اقتصادی رضایت‌بخش نبوده، و در مقایسه با کارنامه شبکه بانکی برخی کشورهای درحال توسعه عملکردی مطلوب و قابل‌دفاع نداشته‌‌است. در این کشورها شبکه بانکی با گردآوری نقدینگی و تأمین مالی پروژه‌های بزرگ و کوچک صنعتی و بازرگانی بخش خصوصی توانسته موجبات گسترش تولید و تقویت بنیه مالی بنگاه‌های اقتصادی را به‌خوبی فراهم آورد. بدین‌ترتیب ردّ پای شبکه بانکی را در کاهش ابعاد فقر و برخورداری همه شهروندان از آثار جریان توسعه می‌توان دید.

اما در اقتصاد ما شبکه بانکی بخش مهمی ‌از تسهیلات اعطایی خود را سخاوتمندانه در اختیار بخش‌های غیرمولد گذاشته، و اینک با معضل تسهیلات معوق و بدهکارانی که حاضر به بازپرداخت تسهیلات دریافتی نیستند، روبه‌رو شده‌است. در نگاهی عمیق‌تر، شبکه بانکی ما با گردآوری نقدینگی‌های خرد و دادن تسهیلات کلان به مشتریان “خاص” در گسترش فقر و عمیق‌تر شدن شکاف طبقاتی در جامعه امروز ایران مؤثر بوده‌است. حاکمیت تورم دورقمی و ناکارآمدی شیوه‌های نظارت بر شبکه بانکی طی چند دهه گذشته شرایطی را فراهم کرد که تجارت پول به‌عنوان یک فعالیت فوق‌العاده مخرب در اقتصاد ما رونق یافت. افزایش سریع تعداد بانک‌های کشور و ظهور مؤسسات مالی و اعتباری اعم از مجاز و غیرمجاز همه و همه آثار و نشانه‌های گسترش ابعاد این بازار دردسرساز بود. ناکارآمدی شیوه‌های نظارت کار را به آنجا رساند که مثلاً فلان بدهکار بزرگ بانکی با استفاده از تسهیلات رانتی سهام بانک را بخرد و همزمان هم بانکدار و هم بدهکار بانکی باشد! پدیده‌ای شگرف که فقط در یک اقتصاد در آستانه فروپاشی می‌توان مشابهش را مشاهده کرد.

در شرایطی که دکتر محمد یونس اقتصاددان بنگلادشی با حرکتی ابتکاری و با تأسیس بانکی جدید مفهوم “تسهیلات خرد” را در ادبیات اقتصادی امروز بازتعریف کرد، و با این کار سترگ خود نقشی بزرگ در کاهش ابعاد فقر در کشورش ایفا نمود، برخی مدیران بانکی با زیرکی تمام مفهوم “تسهیلات ضربدری” را ساخته و معرفی کردند: بانک‌ها محدودیتی در مسیر اعطای تسهیلات به شرکت‌های سرمایه‌گذاری وابسته به خود داشتند، اما می‌توانستند به شرکت‌های وابسته به بانک دیگر وام بدهند! بدین‌ترتیب مشکل هر دو بانک حل می‌شد، زیرا هم ظاهر قانون رعایت می‌شد و هم شرکت‌های وابسته به بانک‌ها به خواسته خود می‌رسیدند.

ورود بانک‌ها به بازار املاک و مستغلات نیز لطمه‌ای سهمگین به پیکر اقتصاد ملی و به‌ویژه بخش تولید وارد ساخت. سرازیر شدن نقدینگی عظیم بانک‌ها به این بازار، از طریق افزایش قیمت املاک به تورم دامن زده، و قیمت تمام‌شده کالاها و خدمات را در سطح کشور افزایش داد. برای درک بهتر شرایطی که این هجوم بی‌رویه بانکی ایجاد کرد، فقط ذکر یک نمونه واقعی کفایت می‌کند. در همان ایامی که بانک‌ها با الزامی دیرهنگام مجبور شدند املاک مازاد خود را بفروشند، یکی از بانک‌های درجه ۳ کشور فقط در یک مرحله از مزایده‌های متعدد خود مجموعه املاکی را برای فروش عرضه کرد که قیمت پایه آن‌ها بیش از ۵برابر سرمایه بانک بود! با مرور این رقم می‌توان به حجم عظیم نقدینگی که بانک‌ها از سطح اقتصاد ملی جمع‌ کرده، و صرف خرید املاک و مستغلات کردند، پی برد.

امروزه اقتصاددانان از عبارت حکمرانی خوب (good governance) برای توصیف وضعیتی استفاده می‌کنند که دولت با ایجاد فضای مناسب برای مشارکت عموم مردم در تصمیم‌گیری، شفافیت، قانون‌گرایی و عدالت موفق می‌شود شیوه‌ای مطلوب و کارآمد برای استفاده از ثروت‌ها و موقعیت‌های کشور در مسیر رسیدن به بالاترین حد رونق و رشد اقتصادی بلندمدت به‌کار بگیرد.

با الهام از همین مفهوم، می‌توان عبارت “بانکداری خوب” را برای توصیف وضعیتی به کار برد که شبکه بانکی کشور بیشترین کمک را به رونق و رشد اقتصاد ملی می‌رساند و به‌جای تلاش برای کسب سود حتی به قیمت تخریب بنیان اقتصاد ملی، توان و بنیه خود را صرف کمک به تقویت بنیه تولید ملی می‌کند. در این سیستم بانک‌ به جای خدمت به مشتریان خاص و افزودن بر ثروت آنان حتی‌ اگر منجر به فقیرتر اکثریت شهروندان شود، رسالت توسعه‌ای گردآوری منابع مالی خرد و فراهم ساختن منابع مالی عظیم برای تأمین نیازهای روبه‌رشد بنگاه‌های تولیدی کوچک و بزرگ را دنبال می‌کند. در این سیستم کاهش قیمت‌ تمام‌شده تسهیلات اعطایی یک ارزش است. ازاین‌رو مدیران بانکی در نظام بانکداری خوب با چنگ و دندان تلاش می‌کنند هزینه‌های اداری سیستم بانکی را کاهش بدهند، و اگر پاداشی از سهامداران دریافت می‌کنند، بابت کاهش هزینه‌های جاری و افزودن بر کارآمدی بانک است و نه بابت حق امتیاز انحصاری و سرقفلی سمتی که در اختیار دارند. در نظام بانکداری خوب قوه ابتکار و خلاقیت مدیران ارشد و نیروی متخصص شبکه بانکی صرف یافتن راه‌هایی برای ایجاد بیشترین رشد در اقتصاد ملی و رساندن بیشترین کمک به بخش مولد اقتصاد می‌شود، و کسی بابت ابتکار اعطای تسهیلات ضربدری به شرکت‌های وابسته تشویق نمی‌شود.

توجه به مفهوم “بانکداری خوب” در جامعه امروز ما یک ضرورت است، و دولت اگر واقعاً قصد اصلاح نظام بانکی را دارد و این اقدام را نقطه شروعی برای اصلاح امور اقتصاد کشور تلقی می‌کند، باید با تدوین برنامه‌ای منسجم به فکر محقق ساختن نظام بانکداری خوب در کشورمان باشد.

—————————-

* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره شنبه ۲ – ۱۱ – ۱۴۰۰ به چاپ رسیده‌است.

۱ – مراجعه کنید به:

نظام بانکی باید بر مبنای عدالت و به نفع مردم متحول شود

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.