مدیریت هزارفامیلی که سواد لازم ندارد !
یادم میآید آنروزها که تازه زندگی دانشجویی را آغاز کردهبودم، یکی از موضوعاتی که معمولاً موردتوجه من و همسن و سالانم که تازه جوانهای انقلابی دهه ۱۳۵۰ بودیم، قرار میگرفت، بحث درباب فساد اداری آن دوران و خرابکاریها و سوءاستفادههای افراد متنفذ مرتبط با دربار بود که آنروزها به “هزار فامیل” معروف بودند. میگفتیم اگر روزی این باندبازیها از کشور جمع بشود و دست هزار فامیل از ثروتهای کشور کوتاه شود، چه فرصتی برای پیشرفت و توسعه کشور فراهم خواهدشد.
چهار پنج سالی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، که بحرانها و ناآرامیهای سالهای اول انقلاب فروکش کردهبود، بحثهای مدیریت و دانش فنی و تخصص مسؤولان و متولیان امر توجه ما را به خود جلب کردهبود؛ این که فلان شخص چه توانایی و تخصصی دارد و ….
در همان ایام دوستی فاضل و دانا ماجرایی را که درباب عزل و نصبها و رابطهبازیهای هزار فامیل دوران رژیم سابق شنیدهبود، برایم تعریف کرد:
ماجرا از این قرار بود که کامران (اسم مستعاری که خودم برای فرد موردنظر انتخاب کردهام) پسر جوان یکی از افراد متنفذ آن زمان به تازگی و با ضرب و زور پول و نفوذ باباجانش از یکی از دانشگاههای گمنام فرنگ مدرکی ابتیاع کرده و بازگشتهبود. پدر دنبال شغل و مقام مناسبی برایش میگشت که هم متناسب با شأن خانواده باشد، و هم فرصت پیشرفت برای گلپسر یکییکدانهاش فراهم آید.
پدر یاد دوست قدیمی خود دکتر منوچهر اقبال نخستوزیر اسبق که اینک رئیس شرکت نفت بود، افتاد. تلفنی با دوست قدیمی صحبت کرده و خواستهاش را که به کار گماردن گلپسر در مقامی مناسب بود، بیان کرد. دکتر اقبال نیز که با توجه به بده بستانهای فراوانش با این دوست قدیمی، طبعاً نمیتوانست درخواست او را نادیدهبگیرد، درحالیکه چارت سازمانی شرکت نفت را پیش روی خود گذاشته و مرور میکرد، به او گفت:
– پست معاونت امور بینالملل خالی است. چطور است کامی را به عنوان معاون انتخاب کنم؟
– خیلی عالی است! … اما … نه. به نظرم کامی قدری کمتجربه است. ممکن است کار را خراب کند و برای من و تو بد بشود. یک پست خوب که قدری پایینتر باشد، بهتر است. بعداً با لطف تو پیشرفت میکند.
– خب! … پست مدیرکل امور … هم خالی است. این چطوره؟ خودم همهجوره هوایش را خواهمداشت.
– بد نیست. …
پدر در حالی که متفکرانه چانهاش را میخاراند، ادامه میدهد:
– … اما به نظرم بازهم قدری پایینتر برویم بهتر است. آخر کامیِ من، … خودت که میدونی، یهکم سر به هوا است. خراب میکند و برایت بد میشود. پایینتر باشد و یاد بگیرد، برایش بهتر است.
– خب! پست معاون مدیرکل … خالی نیست. اما اشکال ندارد، برایش خالی میکنیم. این چطوره؟
– خوبه! اما …
– نشد دیگه! از این پایینتر نمیشه!
– آخه کامی من …. قدری دست و پاچلفتی است، میترسم خرابکاری کند.
– ببین! از این پایینتر، فقط پستهای کارشناسی را داریم. من کامی را بهعنوان مدیر میتوانم استخدام کنم. اما برای پست کارشناسی سواد لازم است، نمیشود! من میتوانم مدیر بیسواد را استخدام کنم. اما کارشناسِ بیسواد؟ … نه! نمیشود!!!
آن سالها در جمع دوستانه خودمان وقتی میخواستیم درباره سواد یک مقام اجرایی اظهارنظر کنیم، مثلاً میگفتیم او مدیر است و از کارشناسی چیزی سرش نمیشود! چون با این سواد کم فقط میتوان مدیر بود! این ماجرا را بارها و بارها مرور میکردیم و میخندیدیم.
اکنون سالها از آن ایام گذشتهاست. دکتر اقبال و دوست بانفوذش دنیای ما را ترک کردهاند. بقیه هزار فامیل هم به تاریخ پیوستهاند. بااینحال، وقتی در باب مسائل مدیریتی و شیوههای جذب و بهکارگماری نیروی انسانی در جامعهمان تأمل میکنم، احساس میکنم هنوز هم همان شیوههای قدیمی دست از سرمان برنداشتهاند. بااین تفاوت که دیگر کسی مثل پدر کامران نگران آبروی خودش و دوستش نیست.
دلاوران متنفذ ایندوران بدون کوچکترین نگرانی گلپسرها و نزدیکانشان را در موقعیتهای شغلی مرغوب (!) قرار میدهند و از منافع قدرت بهره میبرند.
فکرش را بکنید. این همه بنگاههای اقتصادی در بخش شبهخصوصی، این همه فرصتهای شغلی بهویژه مشاغل مدیریتی، این همه دوستان بانفوذ و توانمند و …. کافی است بررسی کنید که گلپسرهای مدیران متنفذ بخش شبهخصوصی بعد از فارغالتحصیل شدنشان، چقدر دنبال کار میگردند. یا یک مرحله قبل از آن، این گلپسرها دوران خدمت سربازیشان را کجا گذراندهاند.
گل پسرها باید بلافاصله بعد از اتمام تحصیلاتشان در موقعیت شغلی مطلوب قرار گیرند و رزومه کاری درخشانی برای خود دست و پا کنند، تا در مرحله بعد ارتقای شغلیشان آسانتر شود. این مهم نیست که آن گلپسر در سابقه کاری خود چند موفقیت جدی داشتهاست، چند شرکت را از ورشکستگی نجات داده، و یا به سودآوری رساندهاست. فقط کافی است در رزومهاش عنوان سمتهای پرطمطراق ذکر شود، تا بتواند مسیر پیشرفت را راحتتر و سریعتر طی کند.
در بسیاری از این شرکتهای شبهخصوصی فرصتهای شغلی نه براساس سنجش توان و استعداد متقاضیان، بلکه با توجه به معرفی دوستان در اختیار افراد قرار میگیرد، و اگر فرد متقاضی دوست و فامیل متنفذی نداشتهباشد، باید برود ته صف!
وقتی به گذشته نگاه میکنم، می بینم هرچند ما منتقد و معترض وضعیت جامعهمان در سالهای دهه ۱۳۵۰ بودیم و آرمان اصلاح امور را دنبال میکردیم، اما هنوز نتوانستهایم مشکل حاکمیت روابط به جای ضوابط را حل کنیم. هنوز نتوانستهایم شایستهسالاری را بهعنوان یک اصل جا بیندازیم.
و اینگونه است که در بسیاری از بنگاهها و سازمانهای بزرگ افراد لایق و توانا را وادار کردهایم تا زیردست مدیرانی کار کنند که هرگز از نظر دانش و تجربه به گرد پای زیردستانشان نمیرسند، حتی اگر با استفاده از رانت روابط، مدرک تحصیلی معتبر گرفتهباشند، و با کمک کارمندان زیردست خود پایاننامهای هم برای خود دست و پا کردهباشند.
دستهها: رانتخواری و فساد, مدیریت و شایستهسالاری