بلای بنگاهداری خیریه‌ها *

سازمان‌هایی با ماهیت خیریه یا عام‌المنفعه حضور گسترده‌ای در جامعه‌ امروز ایران دارند. پرونده این مؤسسات را از زوایای مختلفی همچون علل شکل‌گیری، ارزیابی دستآوردها و ضرورت ساماندهی آن‌ها می‌توان مورد بررسی قرار داد. بااین‌حال، در این یادداشت صرفاً به ارزیابی نقش و کارکرد این مؤسسات در قامت “سرمایه‌گذار و بنگاهدار” می‌پردازم.
در سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به‌ویژه در دوران جنگ تحمیلی، گستردگی مشکلات و آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی و به بیانی “کارهای زمین‌مانده” آن‌چنان زیاد بود که به‌نظر نمی‌رسید سازمان‌های دولتی و حکومتی متولی امر بتوانند از پس همه امور برآیند. ازاین‌رو با پیشگامی برخی چهره‌های شناخته‌شده و موجّه، مؤسساتی شکل گرفت که در قالب بنیادهای خیریه و عام‌المنفعه برخی از این کارهای زمین‌مانده را در حوزه‌های فرهنگی، امدادرسانی و … عهده‌دار شوند.
با عنایت به محدودیت‌های بودجه‌ای دولت به‌ویژه در شرایط جنگی، سیاستی که متولیان امر برای حمایت از این فعالیت‌ها در پیش گرفتند، واگذاری شرکت‌های مصادره‌شده، و ایجاد فرصت‌های سرمایه‌گذاری و سودآوری برای این مؤسسات بود. در سال‌های بعد این شیوه تأمین مالی با رشد کمّی و کیفی وضعیت موجود را شکل داد، وضعیتی که در آن شاهد حضور و فعالیت تعداد پرشماری از صندوق‌های سرمایه‌گذاری و بنگاه‌داری وابسته به مؤسسات خیریه هستیم که وظیفه تأمین مالی فعالیت‌های جاری این مؤسسات را برعهده دارند. ماهیت غیرانتفاعی این مؤسسات موجب شده در دریافت مجوز فعالیت‌های خاص اقتصادی از جمله واردات کالاهای خاص، بهره‌برداری از معادن یا عرصه‌های طبیعی موفق‌تر از مؤسسات مشابه بخش خصوصی عمل کرده، و فرصت‌های متعددی را برای خود ایجاد نمایند.
هرچند ممکن است واگذاری فرصت‌های سرمایه‌گذاری و بنگاهداری را در سال‌های نخست، با توجه به شرایط خاص آن‌سال‌ها، امری موجه تلقی کنیم، اما تداوم و به‌ویژه گسترش چشمگیر این شیوه آثار و تبعات منفی در سطح کلان ایجاد کرده و ازاین‌به‌بعد نیز ایجاد خواهدکرد. در زیر به برخی از موارد این “تبعات منفی” اشاره می‌کنم:
۱ – در شرایط فعلی اقتصاد کشورمان ممکن است بسیاری از فرصت‌های سرمایه‌گذاری و ثروت‌اندوزی لزوماً همسو با برنامه‌های بلندمدت و در جهت منافع ملی جامعه نباشد. همانگونه که بسیاری از فعالان اقتصادی به دلیل دشواری‌هایی که بر سر راه واحدهای تولیدی قرار دارد، به فعالیت‌های تجاری زودبازده و واسطه‌گری روی آورده‌اند، و گاه حتی با تابلوی مؤسسه تولیدی اقدام به واردات می‌کنند. یکی از بارزترین آثار تداوم فعالیت تجاری مؤسسات خیریه این است که بخش مهمی از دارایی‌های مزبور از طریق صندوق‌های سرمایه‌گذاری پرتعداد در مسیر فعالیت‌های غیرمولّد (ساخت مجتمع‌های تجاری آن‌هم در مقیاس گسترده) و حتی مخرّب از نوع خرید و احتکار سکه و ارز قرار می‌گیرد.
۲ – تعدد صندوق‌ها آنهم با گستردگی فعلی، هزینه‌های ستادی و سرباری عظیمی را به اقتصاد کلان کشور تحمیل می‌کند. زیرا هر واحد تصمیم‌گیری (صندوق وابسته به یک مؤسسه خیریه) برای انجام فعالیت جاری خود نیازمند تیم کارشناسی و اجرایی و نیز پرداخت هزینه بررسی و ارزشیابی پروژه‌ها در قالب موازی‌کاری خواهدبود.
۳ – بسیاری از این صندوق‌ها و پروژه‌های خرد پرتعداد گرفتار آثار سوء مدیریت شبه‌خصوصی هستند و نمی‌توانند از کارآمدی مدیریت بخش خصوصی واقعی بهره‌ بگیرند. نظارت و مدیریت بر این همه واحد مصرف‌کننده بودجه آن‌هم با تجربیات اجرایی اندک این مؤسسات کاری دشوار است. نتیجه این ضعف نظارت کاهش جدی بازدهی سرمایه‌گذاری‌ها و به بیان دیگر عاطل ماندن بخشی از عوامل تولید در اختیار جامعه است.
۴ – یکی از توجیهاتی که برخی کارشناسان در مورد علت گسترش کمّی خیره‌کننده مؤسسات خیریه مطرح می‌کنند، پدیده پولشویی است. به بیان دیگر عنوان مؤسسه خیریه و جایگاه منزهی که امور خیریه در جامعه ما دارد، همواره می‌تواند از طرف سودجویان مورد سوء استفاده قرار گرفته و به‌عنوان محملی برای پولشویی استفاده شود. بدین‌ترتیب افزایش تعداد این‌گونه مؤسسات و صندوق‌های وابسته هزینه گزافی را بابت نظارت و جلوگیری از پولشویی با عناوین مقدس به نهادهای نظارتی تحمیل می‌کند.
۵ – حتی اگر دشواری سوء مدیریت و انتخاب مدیران کم‌توان و کارنابلد گریبان این صندوق‌های پرتعداد را نگیرد، ممکن است همین گستردگی تعداد و ضعف ستاد مؤسسات خیریه موجب گسترش حیف‌ومیل و فساد در پروژه‌های در دست اجرا شود.
به بیان خلاصه تعدد صندوق‌های سرمایه‌گذاری وابسته به مؤسسات خیریه باعث کاهش بازدهی سرمایه‌ در سطح کلان، گسترش سوء مدیریت و فساد و تحمیل هزینه‌های سرباری به جامعه می‌گردد.
در اقتصادهای پرتحرک و پیشرفته امروزی، مؤسسات خیریه اگر دارایی کافی برای سرمایه‌گذاری و کسب سود داشته‌باشند، طبعاً بهترین و کم‌هزینه‌ترین شیوه، بهره‌گیری از خدمات بانک‌های تخصصی سرمایه‌گذاری و یا استفاده از امکان حضور در بورس اوراق بهادار آن‌هم از طریق صندوق‌های سرمایه‌گذاری تخصصی است. بدین‌ترتیب می‌توان با کمترین ریسک و پایین‌ترین میزان هزینه ستادی و سرباری به بازدهی معقول رسید. اما در کشور ما که چنین امکانی حداقل در میان‌مدت فراهم نیست، راه حل جایگزین می‌تواند تجمیع دارایی نقدی خیریه‌ها در قالب یک یا چند صندوق تخصصی فراگیر باشد که به صورت حرفه‌ای و با بهره‌گیری از دانش و تجربه کارشناسان مجرب اداره شود، و علاوه‌براین به‌جای تحمیل هزینه‌ به اقتصاد ملی در قالب فعالیت‌هایی مانند خرید و احتکار سکه و ارز، به فعالیت‌های مولد و همسو با اهداف برنامه‌های توسعه بپردازد.
گفتنی است همین شیوه می‌تواند علاوه‌بر مؤسسات خیریه در مورد برخی نهادهای عمومی و حتی در مورد مدیریت نقدینگی‌های گردآوری شده از محل پرداخت وجوهات شرعی که در اختیار دفاتر مراجع شریف روحانی قرار داد، به‌کار گرفته‌شود. بدین‌ترتیب این نهادها فارغ از دلمشغولی‌های مدیریت حوزه سرمایه‌گذاری آن‌هم با شیوه‌های غیرکارشناسی به فعالیت اصلی خود خواهندپرداخت.
همچنین توجه به این نکته خالی از لطف نیست که دارایی نقدی بسیاری این نهادهای خیریه و مذهبی طی سالیان گذشته صرف سرمایه‌گذاری در پروژه‌های ساختمانی به‌ویژه مجتمع‌های تجاری شده که فراتر از نیاز روز جامعه بوده و اینک منتهی به شکل‌گیری عرضه مازاد واحدهای تجاری شده‌است. درحالی‌که این دارایی‌ها اگر به نحو بهتری و به‌صورت متمرکزتر مدیریت می‌شد، می‌توانست در قالب برنامه اقتصاد مقاومتی علاوه‌بر سودآوری، قسمتی از مشکلات بخش مولد اقتصاد کشور را نیز از طریق تزریق نقدینگی درمان کند.
————————-
* – این یادداشت در روزنامه شرق شماره سه‌شنبه ۱۶ – ۱۱ – ۹۷ به‌ چاپ رسیده‌است.

تأملاتی در نابرابری مالیاتی در بودجه ۹۸ *

اقتصاددانان می‌گویند یکی از آثار برقراری مالیات در اقتصاد کشور کاهش ابعاد نابرابری و به تعبیری بازتوزیع درآمد است. یعنی دولت با دریافت مالیات از اقشار مرفه و صرف آن در مسیر اهداف عام‌المنفعه موجب بهبود سطح زندگی اقشار کم‌درآمد می‌شود. اما آیا به‌راستی نظام دریافت مالیات در کشور ما نیز چنین نتیجه‌ای از خود برجای می‌گذارد؟
در لایحه بودجه سال ۹۸، درآمد مالیاتی دولت درحدود ۱۵۷هزار میلیارد تومان است. از این مبلغ، ۲۳٫۷درصد آن مالیات اشخاص حقوقی (شرکت‌ها و مؤسسات مشمول مالیات)، ۱۵٫۹درصد مالیات بر درآمد اشخاص، ۲٫۶۴درصد مالیات بر ثروت، و بقیه یعنی بیش از ۵۷٫۷درصد سهم مالیات بر واردات و کالاها و خدمات است. با نگاهی کوتاه به این اعداد و ارقام می‌توان پاسخ دقیق‌تری به سؤال فوق داد:
۱ – از کل مالیات پرداختی اشخاص حقوقی، سهم شرکت‌های خصوصی معادل ۶۶٫۵% و سهم بنیادها و مؤسسات عمومی اعم از بنیاد مستضعفان، آستان قدس و … جمعاً فقط معادل ۰٫۰۴۵% این رقم است. سهم مالیات این مؤسسات به کل درآمد مالیاتی دولت اندکی بیش از یکصدم درصد است. درحالی‌که با عنایت به سهم قابل‌توجه استفاده این مؤسسات از زیرساخت‌هایی که دولت از طریق جمع‌آوری مالیات تأمین نموده‌است، می‌توان ادعا کرد کامیون‌های حامل مواد اولیه مصرفی این شرکت‌ها یا محصولات نهایی آن‌ها از جاده‌هایی عبور می‌کنند که با پول بقیه مالیات‌دهندگان فراهم آمده‌است، و از امنیتی بهره‌مند می‌شوند که نتیجه صرف مالیات عامه شهروندان است.
۲ – کارمندان دولت نزدیک به ۷هزار میلیارد تومان مالیات خواهندپرداخت، یعنی به ازای هر کارمند در حدود ۳ میلیون تومان. درحالی‌که مالیات اصناف نزدیک ۱۰هزار میلیارد تومان است. یعنی هر واحد صنفی اعم از جواهرفروشی، سوپرمارکت، فروشگاه‌های مجلل البسه گرانقیمت، خودروهای میلیاردی، و … هرکدام به طور متوسط فقط ۵میلیون تومان یعنی کمتر از دو برابر مالیات یک کارمند متوسط‌الحال دولت مالیات خواهندپرداخت.
۳ – مالیات مستغلات درحدود ۱۶۰۰ میلیارد تومان است. یعنی حقوق‌بگیران باید ۸٫۳برابر دارندگان دارایی‌های مستغلاتی مالیات بدهند. درحالی‌که کل دریافتی سالیانه تمام کارمندان دولت در کل کشور در نگاه خوش‌بینانه فقط معادل ارزش ۳ تا ۵ درصد ارزش دارایی‌های مستغلاتی مسکونی شهر تهران (بدون مستغلات تجاری) است. به‌راستی اگر نام این شیوه مالیات‌گیری را تاراج حقوق‌بگیران به نفع اربابان و مالکان مستغلات نگذاریم، چه عنوان مناسبی می‌توان برای آن برگزید؟
۴ – درآمد ناشی از مالیات بر ثروت ۴۱۳۷میلیارد تومان برآورد شده‌است. این رقم فقط ۳۱درصد مالیات پرداختی حقوق‌بگیران است.
همین چهار مورد برای ارائه تصویری روشن از بی‌عدالتی مالیاتی حیرت‌انگیز در بودجه سالیانه کافی است.
به‌طوری که ملاحظه می‌شود، ازیک‌سو معافیت مالیاتی برخی نهادها موجب تحمیل بار سنگین مالیاتی به بقیه فعالان عرصه اقتصاد می‌شود، و شرایطی غیررقابتی در اقتصاد ایجاد می‌کند که علاوه‌بر افزایش درجه ناکارآمدی در بخش شبه‌خصوصی، منتهی به تحلیل رفتن هرچه بیشتر بنیه مالی بخش خصوصی واقعی خواهدشد. از سوی دیگر این معافیت نهادهای مزبور را علیرغم ماهیت غیرانتفاعی و عام‌المنفعه فعالیت‌هایشان در مظان اتهام می‌نشاند و آنان را به‌اصطلاح “مجازالغیبه” می‌سازد. این نهادها مدعی هستند که مبلغی به‌مراتب بیش از مالیات را صرف امور عام‌المنفعه می‌کنند، که طبعاً تردیدی در این مورد روا نمی‌داریم. اما آیا بهتر نیست این مالیات به خزانه واریز شده، و از طریق نهاد دولتی به همان امور خیر اختصاص یابد، تا بهانه‌ای برای انتقاد از این نهادها فراهم نیاید؟
همان‌طور که ملاحظه می‌شود، دولت بیشتر از این که برای جمع‌آوری مالیات سراغ اقشار پردرآمد و مرفه برود، و از صاحبان ثروت یا مستغلات مالیات بگیرد که با کمترین نوسان در قیمت املاک تعداد صفرهای ارزش دارایی‌شان اضافه می‌شود، و هر اتفاق خوب یا بدی در اقتصاد کشورمان بیفتد، آنان برندگان نهایی هستند، فشار کمرشکن اندام ناموزون اما سنگین خود را بر کمر نحیف حقو‌ق‌بگیران اعم از دولتی یا غیردولتی انداخته‌است. شاید توجیه این امر این باشد که گرفتن مالیات از حقوق‌بگیران بسیار آسان و گرفتن مالیات از زورمندان صاحب مستغلات بسیار دشوار است. ماجرا شبیه رفتار آن رندی است که در پستوی خانه‌اش سوزنی گم کرده‌بود، و جلو در خانه‌اش دنبال آن می‌گشت، زیرا پستو تاریک بود و دم در خانه روشن!
اما در نهایت، سهم مالیات بر واردات و نیز مالیات کالاها و خدمات قابل‌توجه است. اما اگر نیک نظر کنیم بخش مهمی از بار این مالیات نیز همچون بقیه اقلام بر دوش شهروندان درجه دو خواهدبود. آنان باید به قول فرشاد مؤمنی مدارای نجیبانه به خرج بدهند، با کمبودها بسازند، و بدون هیچ‌گونه اعتراضی درآمد مالیاتی دولت را تأمین کنند تا دولت بتواند حافظ منافع قدرتمندان باشد.
طبعاً برخی مسؤولان این نقد را برنخواهندتافت و آن را ناشی از اشتباه تحلیلی نگانده تلقی خواهندنمود. پیشاپیش در پاسخ می‌گویم مبنای محاسبات و استدلالات برای اثبات این ادعا که “بی‌عدالتی مالیاتی در لایحه بودجه ۹۸ غوغا می‌کند” قابل‌ارائه است.
—————————
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره یکشنبه ۱۴ – ۱۱ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

ضرورت پالایش سرمایه‌ای در صنعت ساختمان *

صنعت ساختمان طی سه دهه گذشته فرصت و موقعیتی بسیار مطلوب و تکرارناشدنی برای رشد کمّی و کیفی در اختیار داشت. ازیک‌سو حجم قابل‌توجه پروژه‌های عمرانی بخش دولتی، و از سوی دیگر تقاضای روبه‌گسترش برای مسکن در سطح کشور شرایط مناسب رشد را در اختیار این صنعت گذاشتند. علاوه‌براین ظرفیت عظیم دانشگاه‌ها برای تربیت نیروی انسانی متخصص و توانمند در شاخه‌های مرتبط می‌توانست نیاز این صنعت به نیروی انسانی کارآمد و مسلح به دانش روز را به بهترین نحو برآورده کند. بدین‌ترتیب این صنعت می‌توانست علاوه‌بر تحرک و پویایی قابل‌توجه در سطح ملی، در برخی کشورهای منطقه نیز حضوری قوی و چشمگیر داشته‌باشد.
بااین‌حال، با نگاهی گذرا به وضعیت امروز این صنعت می‌توان‌دریافت که از این فرصت طلایی برای رشد و شکوفایی صنعت ساختمان کمترین استفاده‌ای نشده‌است. در توجیه این ناکارآمدی و شکست خسارتبار می‌توان به عوامل و علل مختلف از جمله کاهش قابل‌توجه بودجه عمرانی دولت، گسترش ابعاد بخش شبه‌خصوصی و دشواری‌های روزافزون بخش خصوصی واقعی، دشواری‌های ناشی از تشدید تحریم‌ها، حمایت اندک و غیرمؤثر دولت از شرکت‌های دست‌اندرکار صادرات خدمات فنی و مهندسی و … اشاره کرد.
لیکن به باور نگارنده مهمترین و مؤثرترین عامل در این میانه، حضور چشمگیر سرمایه سوداگر در صنعت ساختمان است. به بیان دیگر، سرمایه فعال در صنعت ساختمان را می‌توان به دو نوع سرمایه مجری و سوداگر طبقه‌بندی کرد. نوع اول در قالب ماشین‌الات و تجهیزات سرمایه‌ای و سرمایه در گردش در خدمت شرکت‌های فعال صنعت ساختمان قرار دارد، و نوع دوم نقدینگی مازادی است که بهترین شیوه بهر‌برداری از آن خرید و تملک املاک و مستغلات است.
نتیجه قهری افزایش سهم نوع دوم در دارایی شرکت‌های ساختمانی، کاهش تمایل آنان به ساخت‌وساز و بهبود شیوه‌های اجرایی است. زیرا این شرکت‌ها بیشترین سود را از “سرمایه‌گذاری” و تملک مستغلات و نه فعالیت‌های ساخت‌وساز کسب خواهندکرد. بدین‌ترتیب حتی اگر فعالیت‌های اجرایی چندان سودی نصیب شرکت نکند، یا حتی همراه با زیان باشد، چندان مهم نیست، زیرا سود ناشی از تملک دارایی‌های مستغلاتی و فروش آن‌ها در آینده، هرگونه زیانی را جبران خواهدکرد.
در چنین شرایطی، شرکت‌های فعال در صنعت ساختمان به‌ویژه اگر جزو بخش شبه‌خصوصی باشند، تمایل خود را به ارتقای کیفی فعالیت‌های اجرایی، بهبود شیوه‌های مدیریتی، گسترش کمّی و کیفی پروژه‌های اجرایی و کلاً هرگونه فعالیت همراه با ریسک از دست خواهندداد. مطالعه برای استفاده از فنآوری نوین و شیوه‌های کارآمد اجرایی، استفاده از تجریبات شرکت‌های معتبر در عرصه ساخت‌وساز، به‌کارگیری خلاقیت و ابتکار در مدیریت کارگاه‌های ساختمانی، تلاش برای جذب و تربیت بهترین و مستعدنرین نیروی انسانی و … همه و همه رنگ‌خواهندباخت. زیرا شرکت ترجیح می‌دهد شیوه آسان‌تر، پربازده‌تر و درعین‌حال کم‌خطرتری را برای کسب سود و ثروت‌اندوزی در طول زمان به‌کار بگیرد: خرید ارزان و فروش گران دارایی‌های مستغلاتی.
بدین‌ترتیب آثار و عواقب تراکم سرمایه نوع دوم یا همان سرمایه سوداگر در صنعت ساختمان را به شرح زیر می‌توان خلاصه کرد: حضور سازندگان سنتی و فاقدتخصص که فقط به دلیل داشتن نقدینگی کافی وارد این بخش شده‌اند، تهی شدن تدریجی شرکت‌های ساختمانی از نیروی انسانی خلاق و متخصص، افول تدریجی کیفیت محصولات صنعت، افزایش فاصله عقب‌ماندگی از صنعت ساختمان در عرصه جهانی و منطقه‌ای، از دست دادن مزیت صدور خدمات فنی و مهندسی، زوال شرکت‌هایی که به هر دلیل طالب ارتقای کیفی محصولات خود و افزایش درجه توانمندی فنی هستند، و درنهایت افزایش درجه وابستگی اقتصاد ملی به خارج به‌ویژه در عرصه اجرای پروژه‌های بزرگ.
به‌طوری‌که ملاحظه می‌شود رشد سهم سرمایه سوداگر در کل سرمایه متراکم‌شده در صنعت ساختمان، هرچند ممکن است ظاهر فریبنده‌ای داشته‌باشد، و برخی مسؤولان با خرسندی از آن با‌عنوان “افزایش جذب سرمایه در صنعت ساختمان” یاد کنند، عاقبت همچون سمّی مهلک توانمندی جمع‌شده در صنعت ملی ساختمان را حاصل چندده سال تجربه اجرایی در سطح ملی است، درهم شکسته، و این صنعت را از نفس می‌اندازد.
به نظر می‌رسد اولین گام در اصلاح امور و فراهم آوردن مقدمات رشد و شکوفایی مجدد صنعت ساختمان در کشورمان، اجرای تمهیداتی است که منجر به خروج سرمایه سوداگر از این صنعت و کاهش سهم آن در کل سرمایه بخش به سطحی معقول و “قابل‌تحمل” گردد. با این کار شرکت‌های ساختمانی ناگزیر خواهندبود به جای کسب سود از محل خرید و فروش مستغلات، از طریق به‌کارگیری خلاقیت در اجرای پروژه‌ها، ارتقای سطح مدیریت و بهبود شیوه‌های اجرای و به یک کلام استفاده از دانش روز به کسب سود بپردازند. طبعاً با شکل‌گیری رقابتی سالم بین این گروه از شرکت‌ها، هر شرکتی که در عرصه دستیابی به شیوه‌های نوین و فنآوری روز از بقیه عقب بماند، ناگزیر از ترک میدان و خروج از صنعت خواهدبود، اتفاقی که در شرایط فعلی هرگز نمی‌توان انتظار آن را داشت.
در چنین فضایی دیگر شاهد این نخواهیم‌بود که مدیریت یک کارگاه ساختمانی به خواهرزاده تازه‌کار مدیرعامل فلان شرکت سپرده‌شود، و یا فرد سفارش‌شده باجناق فلان عضو هیأت مدیره مسؤولیت یک پروژه بزرگ را عهده‌دار شود و از طریق شیوه ایرانی “آموزش ضمن خدمت” و با تحمیل ضرر و زیان هنگفت به صاحبان سهام به‌اصطلاح چم و خم کار را یاد بگیرد.
نکته آخر این که نقش سرمایه سوداگر در صنعت ساختمان کشورمان از یک نظر شبیه نقش صنعت نفت و درآمدهای نفتی در اقتصاد ملی‌ است. درآمدهای نفتی طی سالیان طولانی اجازه نداده‌است ناکارآمدی مدیریت قبیله‌ای و فامیل‌سالارانه در اقتصادمان فاش شود. در نبود این درآمدهای بادآورده، ما نیز مجبور بودیم مثل بسیاری از دیگر کشورها به خلاقیت خودمان متکی شویم و چاره‌ای غیر از رها کردن فرهنگ فامیل‌‎سالاری و آقازاده‌پروری پیش روی خود نبینیم. سود گزاف ناشی از خرید و فروش املاک و به تعبیری سهم بالای سرمایه سوداگر در تأمین و محقق ساختن سود شرکت‌های فعال در صنعت ساختمان نیز موجب شده ناکارآمدی مدیریت قبیله‌ای و بیگانگی با دانش روز فاش نگردد، و کسی به فکر اصلاح امور و رها کردن صنعت ساختمان از دست این بیماری مهلک نیفتد.
—————————————
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره یکشنبه ۷ – ۱۱ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

منتقدان برجام و یک سؤال بی‌پاسخ *

دولت یازدهم از همان روزهای نخست فعالیت خود رویکرد جدیدی را در مورد پرونده هسته‌ای مطرح کرد: مذاکرات پرونده هسته‌ای که تا آن زمان بین ایران و سه دولت اروپایی انجام گرفته‌بود، باید با مشارکت امریکا ادامه یابد. مذاکره با امریکایی‌ها اتفاق جدیدی نبود، اما اضافه شدن نماینده آن دولت به مذاکرات هسته‌ای خواسته دولت یازدهم بود و با هدف رسیدن به راه‌حلی پایدار و جامع مطرح شد.
رئیس دولت یازدهم در همان ایام و در مقام تشریح این رویکرد جدید، از ضرورت حضور نماینده دولت امریکا در این مذاکرات حساس و تاریخی با عبارت “مذاکره با کدخدا” سخن گفت. این رویکرد جدید برمبنای پیش‌فرضی معین بنا شده‌بود: توافق با اروپا بدون حضور امریکا ضمانت اجرایی کافی ندارد، اروپایی‌ها بدون همراهی امریکا اختیار لازم را برای معامله با ایران ندارند، و چنین توافقی منافع ایران را به طریق مطلوب تأمین نمی‌کند.
در همان زمان منتقدان و مخالفان رئیس‌جمهوری از این سخنان او به شدت برآشفتند و این رویکرد جدید را تا سطح خیانت به کشور مضرّ و ذلت‌بار دانستند. آنان به‌ویژه استفاده از واژه کدخدا را به سوژه‌ای برای انتقاد از رئیس‌جمهوری و تمسخر ایشان بدل کردند. (۱) با عنایت به این‌که این گروه هرگز در مراحل قبل مذاکره با سه قدرت اروپایی را که توسط دولت‌های گذشته دنبال می‌شد، با چنین ادبیاتی مورد انتقاد قرار نداده‌بودند، می‌توان نتیجه گرفت از نظر آنان ادامه مذاکره با اروپا بدون حضور امریکا اشکالی اصولی نداشت. اشکال فقط به رویکرد جدید دولت یازدهم وارد بود که مذاکره با اروپا بدون حضور و همراهی امریکا را مفید و مناسب نمی‌دانست.
اینک بیش از پنج سال از آن ایام گذشته‌است. مذاکره با قدرت‌های بزرگ جهانی منتهی به امضای توافقنامه برجام شده، و در اقدامی بی‌سابقه منتهی به لغو یکباره کلیه قطعنامه‌های ظالمانه شورای امنیت برعلیه کشورمان شد. درحالی‌که مذاکرات انجام‌شده در دوران مسؤولیت دولت‌های قبلی که فقط با سه قدرت اروپایی انجام می‌شد، هرگز نتوانست نتیجه مطلوبی برای کشورمان داشته‌باشد، و به دنبال هر مذاکره، معمولاً یک قطعنامه جدید در شورای امنیت برعلیه کشورمان تصویب می‌شد و کار را برایمان دشوارتر می‌ساخت. زیرا هیأت مذاکره‌کننده وقت نشست‌های مزبور را نه فرصتی برای رسیدن به توافق بلکه برای “تبیین مواضع ایران در قالب گزارش پاورپوینت” تلقی می‌کرد.
بااین‌حال از زمان امضای برجام تا کنون ایران توفیق چندانی در بهره‌برداری از منافع این توافقنامه بزرگ تاریخی نداشت، و البته بحث درباب علل این عدم‌توفیق موضوع این نوشتار نیست. اما اینک که با خروج یکجانبه امریکا از این توافقنامه و اعمال مجدد تحریم‌های ظالمانه، شرایط خاصی برای کشورمان در عرصه تجارت جهانی پیش آمده‌است، مرور پیش‌فرض موردنظر دولت یازدهم و نقد سرسختانه مخالفان سیاسی آن می‌تواند بسیار قابل‌تأمل باشد:
اروپایی‌ها ادعا می‌کنند علاقمند به حفظ برجام هستند، اما با خروج امریکا آن‌ها هم به مشکل برخورده‌اند. امریکا شرکت‌های اروپایی را در صورت تجارت با ایران تهدید به مجازات کرده‌است. دولت‌های اروپایی خواهان یافتن راه‌حلی برای این مشکل هستند تا ایران بتواند در غیاب امریکا از منافع برجام بهره‌مند شود.
مستقل از این‌که اروپایی‌ها در این ادعای خود تا چه میزان صادق هستند، وضعیت پیش‌آمده به دنبال خروج امریکا از برجام بارزترین شاهد برای درستی پیش‌فرض دولت یازدهم است که مذاکره با اروپا بدون حضور امریکا (خواه از آن دولت با تعبیر کدخدا یاد شود و خواه نشود) را همسو با منافع ملی ایران نمی‌دانست. بدین‌ترتیب باید اذعان کرد رویکرد دولت یازدهم در مورد پرونده هسته‌ای براساس پیش‌فرض‌های درستی طراحی شده‌بود، و منتقدان که در عین پذیرفتن اصل مذاکره (البته با سه دولت اروپایی)، مخالف مذاکره با امریکا بودند، تصور درستی از شرایط عالم واقع نداشتند.
منتقدان می‌پنداشتند می‌توان با طرف اروپایی به توافقی پایدار دست‌یافت، و امریکا نمی‌تواند مانع چنین توافقی بشود، و درنتیجه نیازی به حضور طرف امریکایی در این مذاکرات نیست. اما شرایط پیش‌آمده بعد از خروج امریکا از برجام به معنی نادرستی تحلیل این منتقدان است.
منتقدان برجام مدام بر این نکته تأکید می‌کنند که خروج امریکا از برجام اثبات کرد ادعای آنان درمورد غیرقابل‌اعتماد بودن امریکا درست است. البته باید گفت در عرصه روابط بین‌الملل هیچ قدرت قابل‌اعتمادی وجود ندارد، و این ویژگی منحصر به امریکا نیست. اما سؤالی که باید این منتقدان پاسخ بدهند، این است که چگونه آنان به تداوم مذاکره و توافق با اروپا بدون همراهی امریکا خوش‌بین بودند، و نظر دولت یازدهم در مورد ضرورت حضور طرف امریکایی در مذاکرات را رویکردی ذلیلانه و خائنانه و نادرست می‌پنداشتند؟
بی‌تردید منتقدان برجام باید سؤالات بسیاری را در مورد موضع خود و عملکردی که در مقابله دولت داشتند، پاسخ بدهند، و طرح سؤال فوق به‌معنی صرف نظر از پرسیدن سؤالات برحق دیگر نیست. اما به باور نگارنده، تأمل در سؤال فوق و مقایسه پیش‌فرض‌های دو طرف می‌تواند مقدمه‌ای برای درک کارآمدی رهنمودهای آنان در حوزه‌های مختلف باشد. چرا که پیش‌فرض‌های منتقدان برجام در بسیاری از حوزه‌های دیگر سیاستگذاری کشور نیز از نظر میزان جامعیت و اصالت دست‌کمی از این یک مورد ذکرشده ندارد.
—————————-
* – این یادداشت در روزنامه مردمسالاری شماره شنبه ۶ – ۱۱ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.
۱ – در این رابطه مطالعه یادداشت قبلی که در مهرماه ۹۵ نوشته‌ام، خالی از قایده نیست:
آقاتهرانی، کدخدا و بداخلاقی‌ها در سپهر سیاست ایران

بخش مسکن و تجربه شهرهای جدید *

طرح احداث شهرهای جدید که در سال‌های بعد از جنگ تحمیلی مورد توجه خاص دولت وقت قرار گرفت، دراصل پاسخی به معضل ازدحام جمعیت در کلانشهرها به‌دنبال افزایش نرخ رشد جمعیت و بالارفتن تمایل به مهاجرت به‌ویژه به مراکز بزرگ جمعیتی بود.
امتیازی که اجرای این طرح از دید دولتمردان داشت، مکان‌یابی درست و علمی، طراحی اصولی و با رعایت طرح جامع شهری، اجرای انبوه و همراه با صرفه‌جویی در مقیاس و علاوه‌براین نظارت فنی مؤثر بود. بدین‌ترتیب دولتمردان می‌توانستند اطمینان یابند که این حجم عظیم ساخت‌وساز با کمترین ریخت‌وپاش و اتلاف منابع انجام شده، و می‌تواند رضایت خاطر بهره‌برداران را هم از نظر مالی و هم آسایش بلندمدتشان فراهم آورد.
اما ایراد بنیادینی که این طرح داشت و البته هرگز از طرف مسؤولان وقت اعتنای چندانی بدان نشد، این بود که اصولاً طراحی یک شهر جدید باید در قالب یک برنامه توسعه تولیدمحور انجام بگیرد. به بیان دیگر شهر جدید باید نقشی مجزا در جریان تولید یا تجارت و ارائه خدمات مشخص به اقتصاد ملی عهده‌دار شود، تا بتواند هویت مستقل خود را حفظ کرده، و به رشد و پویایی خود ادامه دهد.
اما در رویکرد انتخابی متولیان امر، شهرهای جدید عمدتاً در نزدیکی کلانشهرها و با هدف جمع کردن سرریز جمعیتی آن‌ها طراحی و احداث شدند. گویی مسؤولان می‌خواستند خوابگاه‌های مدرنی برای شاغلان شهرهای بزرگ بسازند تا معضل حاشیه‌نشینی و سکونت در خارج از محدوده شهری همچون سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی گسترش نیابد. درواقع آنان با اجتناب‌ناپذیر دانستن پدیده هجوم جمعیت به شهرهای بزرگ، گزینه دیگری را پیش روی این جمعیت مهاجر که به جمع متقاضیان مسکن در کلانشهرها افزوده‌می‌شدند، قرار می‌دادند: آنان می‌توانستند به جای تأمین مسکن در کلانشهر، با هزینه پایین‌تری در شهرهای جدید سکونت گزیده و درعین برخورداری از آرامش بیشتر، هزینه اضافی رفت‌وآمد به کلانشهر را بپردازند.
اینک با گذشت نزدیک سه دهه از آغاز این طرح بزرگ، می‌توان تصویر بهتری از نقش و تأثیر آن در اقتصاد ملی ترسیم کرد. این شهرها در طول زمان موفق به جذب جمعیت شده، و گاه با رشد قابل‌توجه جمعیت ساکن در مهار سیل مهاجرت به کلانشهرها نقش مؤثری داشته‌اند. اما همان‌گونه که انتظار می‌رفت، شهرهای جدید هویت اقتصادی مجزا از کلانشهرهایی که در پیرامون آن قرار گرفته‌اند، ندارند. ازاین‌رو، پیدایش و رشد این شهرها کمکی به رشد اقتصادی کشور نکرده‌است. همچنین حضور این شهرها بر پهنه سرزمین مادری‌مان، کمک چندانی هم به حل یکباره مهضل مسکن به‌ویژه در شهرهای بزرگ نکرده‌است.
اما آیا سرنوشت محتوم اجرای طرح‌ احداث شهرهای جدید همین بود؟ آیا می‌شد در اجرای این طرح رویکرد دیگری انتخاب کنیم که آثار مثبتی در مسیر رشد اقتصاد ملی داشته‌باشد؟ طبعاً در این رویکرد جایگزین باید به ظرفیت اقتصادی و تولیدی مناطق مختلف کشور توجه می‌شد و مراکز جمعیتی تولیدمحور طراحی می‌شدند.
به‌عنوان یک نمونه بارز، طی چند دهه گذشته ظرفیت عظیم اقتصادی و تولیدی سواحل جنوبی کشور موردتوجه سیاستگذاران نبوده‌است. ظاهراً پررنگ‌ترین نقشی که این ساحل زیبا و پربرکت می‌تواند در اقتصاد ملی ایفا کند، احداث لنگرگاه برای واردات کالاهای مصرفی است.
طراحی شهرهای تولیدمحور بر کناره ساحل جنوبی و گسترش مراکز جمعیتی موجود با محوریت صنایع کشتی‌سازی و شیلات و … می‌توانست موقعیتی فراهم سازد که شهرهای جدید نقش جدی در تولید ملی داشته‌باشند و با ایجاد اشتغال مولد پذیرای جمعیت جوان و جویای شغل از سرتاسر کشورمان باشند.
حتی مراکز آموزش عالی کشور که با رشد قارچی در رشته‌هایی مدرک صادر می‌کنند که نه دارنده‌اش سودی از آن می‌برد، و نه استخدام‌کننده او از توانایی و صلاحیت علمی دارنده مدرک بهره‌مند خواهدشد، می‌توانستند و می‌باید با تمرکز در این منطقه به تربیت دانش‌آموختگان علوم دریانوردی و صیادی و …، و تأمین نیاز روزافزون ناوگان دریانوردی و صیادی “ایرانی” می‌پرداختند، و گرفتار مشکل صندلی خالی که امروزه گریبانگیرشان است، نمی‌شدند.
در غیاب چنین شهرهایی، اینک اجرای طرحی پرهزینه و دردسرآفرین مانند استفاده از “خدمات” ناوگان صیادی چینی در سواحل جنوب موضوعیت پیدا می‌کند. درحالی‌که باید امروز شاهد حضور جدی ناوگان صیادی ایرانی در سواحل سایر کشورها می‌بودیم.
ظرفیت جمعیت‌پذیری ساحل جنوبی فقط یکی از ظرفیت‌های موجود کشورمان است که فقط از باب مثال بدان اشاره شد. اگر در ابتدای برنامه طراحی شهرهای جدید، متولیان امر نگاه دقیق‌تری به سرزمینمان و نیازها و ظرفیت‌های آن می‌انداختند، شهرهای جدید را فقط با هدف جمع کردن سرریز جمعیتی کلانشهرها طراحی نمی‌کردند.
اینک در انتخاب رویکرد اصولی “نگاه به ساحل جنوبی”، سه دهه فرصت ارزشمند را از دست داده‌ایم، اما به قول معرف جلو ضرر را از هرکجا که بگیریم، منفعت است.
——————-
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره دوشنبه ۱ – ۱۱ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

دولت برنامه‌ای برای بخش مسکن ندارد *

متن زیر حاصل مصاحبه‌ام با سایت نسیم اقتصاد در مورد جابه‌جایی اخیر مسؤولان وزارت راه و شهرسازی است:

ناصر ذاکری کارشناس حوزه مسکن در گفت‌وگو با نسیم اقتصاد مطرح کرد:
وزارت راه و شهرسازی برنامه‌ای برای بخش مسکن ندارد
با آمدن وزیر راه و شهرسازی، تغییرات در ساختار این وزارت‌خانه هم آغاز شده است. از چند روز پیش شاهد تغییر در برخی از معاونت‌های وزارت راه و شهرسازی هستیم. اما آیا این تغییرات می‌توانند التهاب بخش مسکن را آرام کنند یا خیر؟
سید مسعود آریادوست: در این خصوص ناصر ذاکری، کارشناس مسکن در گفت‌وگو با “نسیم اقتصاد” گفت: برخی از این مدیران جدید آشنا هستند. برخی دیگر نیز توانایی‌شان قبلاً محک خورده‌است. با این اوصاف در حال حاضر برنامه‌ای از سوی وزارتخانه ارائه نشده‌است که بتوان این مدیران جدید را به‌عنوان مجری آن برنامه موردارزیابی قرار داد. ازاین‌رو مشخص نیست که آمدن این افراد آیا می‌تواند تغییری را در روال جاری فعالیت‌های وزارت راه و شهرسازی ایجاد کند یا خیر.
ذاکری با اشاره به تغییر چند نفر از معاونان وزارت راه و شهرسازی گفت: به نظر نمی‌رسد برنامه‌ای جامع از سوی وزارتخانه در حوزه مسکن در دست تدوین و ارائه باشد. ارزیابی عملکرد معاونان گذشته و ارزیابی توانایی معاونان جدید زمانی می‌تواند منصفانه انجام گیرد، که چنین برنامه‌ای وجود داشته‌باشد. در زمان آقای آخوندی طرحی در قالب مسکن اجتماعی مطرح شد که اقدام خاصی در این زمینه انجام نگرفت. در دولت آقای روحانی عملاً طرح و پیشنهادی در رابطه با مسکن و برنامه‌ای که مصمم به انجام آن باشند، مطرح نشده‌است تا بتوان آنرا مورد ارزیابی قرار داد.
او ادامه داد: باید منتظر ماند و دید که آیا این مسؤولان برنامه و طرحی در خصوص رفع مشکلات مسکن ارائه می‌کنند یا خیر. بدون ارائه برنامه از سوی این افراد نمی‌توان مدیریت آنها را مورد ارزیابی قرار داد. صرفاً با رفت‌وآمد اشخاص چندان تغییری رخ نمی‌دهد. ارائه برنامه می‌تواند تغییر ایجاد کند.
وی در پاسخ به این سوال که مسؤولان جدید وزارت راه و شهرسازی باید چه مسائلی را مد نظر قرار دهند، ابراز داشت: بخش مسکن در ایران یک مشکل اساسی دارد. هر دولت و هر مسؤولی که بخواهد اقدامی انجام دهد، باید این مشکل را مد نظر خود قرار دهد. اقدامات جزئی و فرعی ممکن است اثری کوتاه‌مدت در بخش مسکن داشته‌باشند. این‌که مثلاًدر بازارِ مصالح ساختمانی و واردات آن، تسهیلاتی در نظر بگیریم مصداق تصمیمات موقت است، و نمی‌توان از این‌گونه تصمیمات و اقدامات انتظار تأثیر اساسی در مسیر حل مشکلات بخش مسکن داشت.
او در خصوص مشکل بخش مسکن در ایران تصریح کرد: دولت‌ها مسکن را به‌عنوان کالای اساسی و مهم تلقی نمی‌کنند؛ لذا شاهد توجهی خاص در این زمینه نیستیم. دولت‌ها تلاش عمده‌ای در خصوص پرداخت وام مسکن انجام داده‌اند. آنها در واکنش به افزایش قیمت مسکن، سقف وام مسکن را افزایش داده‌اند که البته با این تصمیم، مسابقه‌ای بین قیمت مسکن و سقف وام مسکن اتفاق می‌افتد. این تصمیم در نهایت به نفع مالکان تمام شده، نه خریداران و نیازمندان به مسکن. در طول چند دهه گذشته برنامه‌های مهمی که در بخش مسکن معرفی و اجرا شده، ذیل سه سرفصل ایجاد شهرهای جدید، مسکن مهر و افزایش سقف وام مسکن بوده‌است. این تصمیمات نیز فاقد تأثیر مناسب بوده‌است؛ چرا که اکنون شاهد شهرهایی هستیم که در کنار کلان‌شهر‌ها ساخته‌شده‌اند و در نهایت به خوابگاه گروهی از مردم جهت فعالیت در کلان‌شهرها تبدیل شده‌اند.
این کارشناس مسکن ابراز داشت: مسکن مهر هم مصداق “شهرسازی در بیابان” بود که منجر به تولید مشکلات شد. عملاً ضمن تصمیماتی که در ۳۰ سال گذشته اجرایی شده‌اند، کمکی به خریداران مسکن نشده‌است. مشکل مسکن به جهت تقاضای سفته‌بازی ایجاد شده‌است. دولت‌ها این مسأله را جدی نگرفته‌اند. مسؤولان جدید باید این موضوع را موردتوجه خود قرار دهند؛ درغیراینصورت، همین روال ۳۰ ساله ادامه ‌خواهدیافت.
ذاکری گفت: معمولاً با کسانی که مثلاً در بازار ارزاق عمومی احتکار می‌کنند بلافاصله برخورد می‌شود. اما در خصوص بازار مسکن این برخورد اتفاق نمی‌افتد. به همین دلیل تقاضایی سفته‌بازانه شکل می‌گیرد و گروهی از سرمایه‌داران واحدهای مسکونی را خریداری و احتکار می‌کنند و نمی‌فروشند. همین موضوع منجر به افزایش قیمت می‌شود. هیچ یک از برنامه‌های بزرگ دولت‌ها با هدف مبازره واقعی با مسأله تقاضای سفته‌بازانه اتفاق نیفتاده‌است.
او افزود: نکته محوری در برنامه‌های بخش مسکن “مسأله‌شناسی درست” است. اگر وزارت راه و شهرسازی و دولت در پی حل مشکل مسکن هستند، باید مسأله‌شناسی درستی صورت بگیرد.
مسؤولان جدید باید بدانند که ما در بازار یک تقاضای سفته‌بازانه داریم. آنها باید برای اخراج تدریجی این تقاضا از بازار اقدام کنند. این اقدامات نباید شبیه اقدامات دولت نهم و دهم و در حد نمایشی یک‌شبه باشد. در یک سال اخیر قیمت مسکن ۹۱ درصد رشد داشته‌است. این در حالی است که نه جمعیت رشد یافته و نه تقاضایی مازاد صورت گرفته‌است. این افزایش قیمت فقط به جهت سفته‌بازی است. مسؤولان جدید وزارت راه و شهرسازی باید این موضوع را مورد توجه قرار دهند.
وی در خصوص تأثیر نقدینگی سرگردان در کشور بر بخش مسکن، گفت: در حقیقت بازار مسکن در ایران جور بازار سرمایه را می‌کشد. ما شاهد یک نقدینگی کلان در کشور هستیم که هرگاه از سودش کاسته می‌شود، بلافاصله برای کسب سود بیشتر به سمت بازار مسکن می‌آید. نتیجه این است که متقاضیان واقعی مسکن، آرزوی خرید مسکن را باید فراموش کنند. به همین خاطر باید در قدم اول، دولت‌ها برنامه‌ای را برای مهار تقاضای سفته‌بازانه ارائه کنند تا متقاضیان واقعی مسکن در این بازار حضور داشته‌باشند.
او تصریح کرد: صرف رفت و آمد افراد و تغییر وزیر و معاونان، تأثیری در بازار نخواهدداشت. باید برنامه آن‌ها را بررسی کنیم. متأسفانه تا این لحظه از وزیر راه و شهرسازی جدید هم برنامه‌ای مشاهده نکرده‌ایم. در دولت یازدهم برنامه مسکن اجتماعی مطرح شد که البته کار گسترده‌ای در مورد آن به مرحله اجرا در نیامد. انتظار داریم اگر دولت برنامه‌ای دارد، این برنامه کارشناسانه باشد و از خرد جمعی در آن استفاده شده‌باشد. متأسفانه مسأله مسکن به‌گونه‌ای است که بسیاری از دولت‌ها و سیاستمداران با طرح شعارهای عوام‌فریبانه، مردم را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند. با به‌کارگیری توان کارشناسان می‌توان یک برنامه ملی در خصوص مسکن مطرح کرد که عموم دولت‌ها آن‌را دنبال کنند.
وی گفت: اگر بخواهیم به مسأله مسکن به‌عنوان یک برنامه ملی نگاه کنیم، سوای دولت‌ها و انتخابات باید این موضوع را مد نظر قرار داد. مستقل از هیجانات انتخاباتی و نگاه سیاسی دولت‌ها، باید مسأله مسکن را مورد مداقه قرار دهیم. حین نزدیک شدن انتخابات، ممکن است احزاب سیاسی مختلف در بخش مسکن حرف‌های عوامفریبانه مطرح کنند تا مردم را جذب خود کنند. به همین دلیل باید عموم نهادها تلاش کنند تا با تدوین یک برنامه‌ کارشناسانه که حاصل خرد جمعی جامعه باشد، مانع از این عوامفریبی شوند. وقتی برنامه بلندمدت تدوین شود، این می‌تواند بزرگترین خدمت یک دولت در حوزه مسکن به حساب آید. سند چشم‌انداز مسکن باید تهیه و سیاست‌های کلی در این زمینه تدوین شود تا دولت‌های بعدی هم در این مسیر حرکت کنند و آنرا پیش ببرند. دولت کنونی می‌تواند این وظیفه ملی را آغاز کند و نام نیکی برای خود باقی بگذارد.
ذاکری در مورد توانایی برخی از معاونان جدید وزارت راه و شهرسازی ابراز داشت: برخی از این چهره‌ها آشنا هستند. برخی دیگر نیز توانایی‌شان قبلاً محک خورده‌است. اما درحال حاضر برنامه‌ای از سوی وزارتخانه ارائه نشده‌است که بتوان این مدیران جدید را به‌عنوان مجری آن برنامه موردارزیابی قرار داد. ازاین‌رو مشخص نیست که آمدن این افراد آیا می‌تواند تغییری در روال جاری فعالیت‌های وزارت راه و شهرسازی ایجاد کند یا خیر. البته استفاده از بانوان در سمت‌های مدیریتی را باید به فال نیک گرفت. دولت ظاهراً با چنین انتخاب‌هایی قصد دارد تا به بانوان ایرانی فرصت خدمت بیشتر و رشد و شکوفایی بیشتر بدهد. در خصوص رفت‌وآمدهای اخیر در وزارت راه و شهرسازی نمی‌توان نظری داد. تا زمانی‌که برنامه جامعی از این افراد نبینیم، این رفت‌وآمدها می‌تواند در بخش مسکن بی‌تأثیر و خنثی باشد.
———————————–
* – مراجعه کنید به:
وزارت راه و شهرسازی برنامه‌ای برای بخش مسکن ندارد

دو رویداد مبارک در میدان مبارزه با فساد *

پنجشنبه گذشته به طور همزمان دو رویداد پربرکت و ارزشمند در میدان مبارزه با فساد در کشورمان اتفاق افتاد، که مرا نیز همچون بسیاری از ناظران دلسوز کشور به وجد آورد.
اخیراً نهادهای مردمی متعددی با هدف مبارزه با فساد در کشورمان شکل گرفته‌اند که این امر را باید به فال نیک گرفت. گسترش کمّی و کیفی این نهادها ازیک‌سو به‌معنی حضور هرچه‌بیشتر مردم در میدان مبارزه‌ای است که بدون همراهی گسترده‌شان شانس پیروزی در آن نیست، و از سوی دیگر به‌معنی توجه هرچه‌بیشتر نخبگان و اهل فن به دردهای ملموس جامعه و احساس مسؤولیت مشترک در این مسیر است، آن‌هم در شرایطی که مراکز آموزش عالی کشور بی‌اعتنا به نیازهای واقعی جامعه در مسیر تربیت نیروی انسانی تحصیل‌کرده، اما ناآشنا به مسائل جاری کشور، به تاخت پیش می‌روند و پایان‌نامه‌هایی تولید و عرضه می‌کنند که مورد استفاده و استناد مراکز تولیدی و تجاری کشور یا سازمان‌های متولی امور کشور قرار نمی‌گیرند. همچنین این گسترش نشان‌دهنده بالارفتن قدرت تحمل مسؤولان در مورد تشکل‌های مردم‌نهاد حداقل در این میدان خاص است.
بااین‌حال این گسترش کمّی ممکن است منتهی به هدر رفتن بخشی از نیروها در قالب فعالیت‌های موازی شود. تجربه فعالیت و رقابت مخرب برخی احزاب و فعالان سیاسی که برای پیروزی بر حریف خود و به‌اصطلاح خواباندن مچ او از هیچ کار غیراخلاقی ابایی ندارند، و حاضر به تحمیل هزینه‌های سنگین به کشور (اعم از هزینه‌های مادّی و تخریب وجهه سیاسی و فرهنگی کشور) هستند، این نگرانی را در دل ناظران دلسوز و اهل فن دامن می‌زند که شاید در این میدان هم مثل همه‌جای دیگر “نظم‌گریزی ایرانی” و “خودمحوری ایرانی” به‌اصطلاح کار دستمان بدهد و موجب تحمیل هزینه‌هایی دیگر به این ملت بلادیده و سختی‌کشیده شود.
طی چند هفته گذشته و با همت دکتر حسن عابدی‌جعفری وزیر بازرگانی دوران دفاع مقدس و بنیانگذار مرکز غیردولتی ارتقای سلامت اداری و مبارزه با فساد که از بقیه‌السیف مدیران خوشنام و دلسوز آن دوران است، نهادهای مردمی فعال در عرصه مبارزه با فساد در قالب یک تشکل بزرگتر با عنوان شورای تشکل‌های مردمی مبارزه با فساد گرد هم آمدند تا در این مبارزه بزرگ ملی در کنار هم باشند و دوشادوش یکدیگر فعالیت‌ها و مسیر آینده خود را به‌گونه‌ای تنظیم کنند که علاوه بر حذف هزینه‌های ناشی از موازی‌کاری، شاهد هم‌افزایی در این میدان نیز باشیم.
برگزاری مراسم روز بزرگداشت امیرکبیر به‌عنوان نمونه و مثل اعلای مبارزه با فساد در قرون اخیر کشورمان، به‌دنبال برگزاری مراسم روز جهانی مبارزه با فساد دومین حرکت هماهنگ این شورا بود که موجبات امیدواری ناظران دلسوز را به تداوم این همراهی و رسیدن به مرحله برداشت محصول فراهم ساخت.
تجلیل از امیرکبیر و الگو قراردادن او آن‌هم با ابتکار شورای تشکل‌های مردمی مبارزه با فساد، به‌نحوی بارز همزمانی و همجوشی دو رویداد پربرکت را به نمایش می‌گذارد: “وحدت ملی در میدان مبارزه با فساد” و “ارج نهادن به مردان بزرگ تاریخ معاصر”.
تأمل در کارنامه دولت سه ساله میرزاتقی‌خانی و شیوه‌ای که آن بزرگمرد عاشق ایران و خادم ملت برای انجام وظیفه سترگ خویش برگزید، هنوز هم می‌تواند درس‌های گرانبهایی برای خادمان دلسوخته کشورمان داشته‌باشد. هدف از برگزاری این نشست و در نهایت ارائه پیشنهاد تعیین روز شهادت امیرکبیر به‌عنوان روز ملی مبارزه با فساد این امر بود که مدیران، دست‌اندرکاران و پژوهشگران کشور با خدمات ایشان آشنا شوند و با دنبال کردن آرمان‌های والای او هرچه بیشتر در مسیر خدمت به این ملت مظلوم بکوشند.
اما یکی از فرازهای قابل‌تأمل مطالب عنوان‌شده در نشست مزبور، نکته‌ای بود که پیروز حناچی شهردار تهران با یاد امیر مظلوم و ضرورت تنها نگذاشتن امثال او در مقابله با بازماندگان آقاخان نوری بیان کرد، و تشویق شدید حضار به این معنی بود که او سخن از زبان همه دلسوزان کشور گفت.
هرجا از امیرکبیر مظلوم و خدمات او یاد می‌کنیم، باید یاد آقاخان نوری نیز باشیم و از او غافل نمانیم. آقاخان نوری فردی است که از همان ابتدای پیوستن به دستگاه حکومتی قاجار در سایه سعایت و چاپلوسی و وابستگی به بیگانگان مسیر ارتقای شغلی را با سرعت پیمود و با حمایت وابستگان قدرتمند دربار ناصرالدین‌شاه عاقبت زهر خود را در کام این ملت مظلوم ریخت و اسباب برکناری و سپس شهادت مظلومانه امیرکبیر را فراهم کرد.
اگر می‌خواهیم امثال امیرکبیرها زمامدار شوند و به ملک و ملت خدمت کنند، باید مراقب آقاخان نوری‌ها باشیم و نگذاریم با شایعه‌پراکنی و راه انداختن “توپخانه” تهمت‌زنی بی‌مهابای خود موجبات حذف امیرکبیرها را فراهم سازند و کشور را از خدماتشان محروم کنند. آقاخان‌ها همیشه هستند و همیشه مشغول فعالیت. پس بیدار باشیم و مدیران لایق و دلسوز را در این میدان بزرگ و خطیر تنها و بی‌پناه رهایشان نکنیم.
اما در پایان:
امیدوارم بانیان برگزاری مراسم بزرگداشت امیرکبیر، در کنار تلاشی گسترده که برای مبارزه با فساد و اصلاح امور مردم به کار خواهندبرد، به فکر بازسازی مدفن این بزرگمرد تاریخ معاصرمان نیز باشند. بسیاری از ایرانیانی که عاشقانه به زیارت مزار سالار شهیدان در کربلا می‌روند و با یاد مظلومیت آن امام شهید اشک می‌ریزند، کوچکترین خبری از این واقعیت ندارند که خادم بزرگ ملت ایران میرزاتقی‌خان امیرکبیر که جان خود را بر سر راه خدمت به ملتی گذاشت که افتخار پیروی از آن امام شهید را دارد، نیز در جوار حرم امام مظلوم خویش خفته است.
بازسازی این مدفن نه با هدف مرده‌پرستی یا تفاخر بی‌برنامه و بی‌پایه به گذشته، بلکه به این منظور باید انجام گیرد که همگان بدانند این ملت بزرگ خادمان و خائنان را نیک می‌شناسد و بزرگان تاریخ خود و خدمات ارزنده‌شان را هرگز فراموش نمی‌کند. با تشویق زائران ایرانی حرم سالار شهیدان به برگزاری مراسم فاتحه‌خوانی جمعی بر مزار آن امیر مظلوم و غریب، به‌تدریج باید نام و یاد او را وارد حافظه جمعی ملت ایران ساخت تا با الگو قرار دادن میرزاتقی‌خان، آرمان والای او را دنبال کنند و در جستجوی سرِ آب، فریب سراب آقاخان نوری‌ها را نخورند.
به‌راستی آیا شایسته است که ایرانیان به زیارت عتبات عالیات مشرف شوند و بدون گرد غربت زدودن از مدفن خادم بزرگ خود و فاتحه خواندن بر مزار امیری که آرزومند عزت و سربلندی ایران و ایرانیان بود، به خانه خود بازگردند؟
————————————
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره شنبه ۲۹ – ۱۰ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

فساد، محدود اما نظام‌یافته *

متن زیر حاصل مصاحبه‌ام با خبرگزاری ایلنا درمورد ابعاد فساد در کشور و چگونگی مبارزه با آن است:

فساد نتوانسته‌ کل بدنه دولت را آلوده کند
یک پژوهشگر اقتصادی اظهار داشت: مردم باید در میدان مبارزه با فساد حاضر باشند و از مسؤولان کشور اجرای قوانین را بخواهند. هر زمان بحث شفافیت جدی می‌شود، برخی محفل‌ها با شیوه‌ای که مصداق بارز فساد نظام‌یافته است، وارد میدان می‎شوند و تلاش می‌کنند با برآشفته کردن ذهن مسؤولان ارشد و برهم ریختن فضای تصمیم‌گیری، این بحث را به حاشیه برده و مشمول مرور زمان کنند.
فساد منشاء ناهنجاری‌های فراوان در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. هرچند که مبارزه با این پدیده شوم موردتأیید مسؤولان سطوح بالای نظام است اما هنوز دستآوردهای مطلوبی حاصل نشده، و ایران رتبه نامطلوب را در سطح جهان دارد که شایسته یک کشور اسلامی نیست. وجود سلاطین گوناگون در اقتصاد کشور نمونه بارز این فساد گسترده است. از همین روی برای بررسی این موضوع گفت‌وگویی با ناصر ذاکری پژوهشگر اقتصادی داشتیم که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید:
برخی کارشناسان فساد در کشورمان را نظام‌یافته تلقی می‌کنند، اما برخی دیگر نظام‌یافتگی و گستردگی آن را قبول ندارند. نظر شما چیست؟
به نظر من اختلاف در این بحث بیشتر ناشی از تعریف اصطلاحات است. “نظام‌یافتگی” به‌معنی “گستردگی” نیست. وقتی که افراد فاسد در مجموعه تشکیلات و سازمان‌های مختلف دولتی موفق به ایجاد شبکه‌ای برای همکاری و همراهی می‌شوند، و فساد از وضعیت رفتار فردی کارکنانی که مثلاً بناست وجهی به‌عنوان زیرمیزی بگیرند، خارج می‌شود، در واقع با فساد نظام‌یافته روبه‌رو هستیم. یعنی سازمان و تشکیلاتی شکل گرفته‌ است که رفتار مفسدانه را در مقیاس وسیع‌تر و با هماهنگی انجام می‌دهد.
اما گستردگی فساد را هم می‌توان بالا بودن سهم فساد و درآمدهای آلوده به رانت و فساد در کل اقتصاد معنی کرد، و هم می‌توان آن را به‌معنی درگیر شدن تعداد کثیر کارکنان دولت در رفتار متخلفانه به کار برد. علت حساسیت مسؤولان در استفاده از وصف گسترده برای فساد همین نکته است. زیرا با بررسی وضعیت سازمان‌های دولتی و عملکرد کارکنان به‌وضوح می‌توان نتیجه گرفت که فساد نتوانسته‌‌است کل بدنه دولت را آلوده کند و فقط تعداد اندکی از افراد درگیر رفتار متخلفانه هستند، اما متأسفانه همین گروه بسیار اندک هم بسیار تأثیرگذار هستند، و هم بسیار هماهنگ، و به‌صورت نظام‌یافته اهداف خود را دنبال می‌کنند.
بدین‌ترتیب شما فساد در کشورمان را نظام‌یافته تعریف می‌کنید؟
بله دقیقاً. زیرا حتی با چشم غیرمسلح هماهنگی بین اجزای آن دیده‌می‌شود. بارزترین مثال برای فساد نظام‌یافته این است که گروه‌های متنفذ و دارای منافع مشترک با برنامه قبلی ازیک‌ سو در مقام مشاور، اطلاعات نادرست و جهت‌دار به مسؤولان بدهند و آنان را وادار به گرفتن تصمیمی غلط بکنند و بلافاصله وابستگان این به‌‌اصطلاح مشاوران برای چیدن میوه از این تصمیم‌های غلط وارد میدان بشوند. اگر این شیوه عمل را که ده‌ها بار در کشورمان اتفاق افتاده، مصداق فساد نظام‌یافته ندانیم، پس چه اتفاقی باید بیفتد که به وجود این پدیده اقرار کنیم؟
اما از نظر گستردگی، هرچند براساس اطلاعات موجود نمی‌توان منکر سهم بزرگ فساد و رانت در اقتصادمان شد، اما قویاً بر این باور هستم که رفتار مفسدانه هرگز وجه غالب رفتار نیروی انسانی خدوم و زحمتکش‌مان نیست و فقط گروهی اندک اما هماهنگ درگیر این رفتار متخلفانه هستند.
براساس آمارهای بین‌المللی، کشورمان رتبه ۱۳۰ را از نظر سلامت بین کشورهای جهان دارد. ارزیابی شما در این باره چیست؟
طی چند سال گذشته قدم‌های خوبی در مسیر مبارزه با فساد در کشورمان برداشته‌شده، اما رتبه ۱۳۰ نشان می‌دهد که راه درازی در پیش داریم. کشورمان نسبت به سال قبل، یک امتیاز بیشتر کسب کرده و ۳۰ امتیازی شده، درحالی‌که در همین منطقه خودمان کشور امارات با ۷۱ امتیاز در رتبه ۲۱ جهانی و کشور قطر با ۶۳ امتیاز در رتبه ۲۹ جهانی ایستاده‌اند. ازاین‌رو باید گفت کسب رتبه ۱۳۰ در شأن کشورمان نیست و باید با تلاشی گسترده سعی کنیم در این مبارزه سرنوشت‌ساز ملی موفق شده و کشورمان را در زمره کشورهای پاک جهان وارد کنیم.
قوانین مبارزه با فساد در کشورمان تا چه میزان از جامعیت و کارآمدی برخوردار هستند؟
در حوزه قوانین و مقررات با کاستی‌ها و نواقص متعدد روبه‌رو هستیم. فرآیند بازنگری و اصلاح قوانین در کشورمان ضعف عمده دارد و باید خیلی تلاش کنیم تا شیوه معقول و درست بازنگری و اصلاح را در نظام قانون‌گذاری مستقر کنیم. در قوانین موجود به‌ویژه به نقش رسانه‌ها در میدان مبارزه با فساد و امکان استفاده از این ابزار قدرتمند در این مبارزه بزرگ ملی بی‌توجهی جدی شده‌است. در مجموع ناکارآمدی قوانین موجود می‌تواند حاشیه امنی برای برخی مفسدان فراهم سازد که بدون نگرانی به کارشان ادامه بدهند.
بااین‌حال صرف اصلاح قوانین و برطرف ساختن ایرادات آن برای رسیدن به موفقیت کافی نیست، بلکه باید اراده‌ای برای اجرای کامل و بدون تنازل قوانین وجود داشته‌‌باشد. درحال‌حاضر حتی همین مجموعه قوانینی که تاحدی گرفتار ناکارآمدی هستند، هم به‌خوبی و با قاطعیت اجرا نمی‌شوند. به همین دلیل هم ضعف‌ها و قوت‌های قوانین و مقررات به سرعت کشف و شناسایی نمی‌شوند.
از اراده برای اجرای بدون‌تنازل قوانین سخن گفتید، چگونه می‌توان مجریان و مقامات را وادار کرد که قوانین را تمام و کمال اجرا کنند؟
در این مرحله نمی‌توان فقط به باورها و سلیقه سیاسی مجریان اعتماد و اکتفا کرد. بلکه باید نیرویی تأثیرگذار در این میدان حاضر باشد و مجریان را وادار به اجرای بدون‌تنازل قوانین و مقررات و اصلاح تدریجی آن‌ها بکند. این نیرو حضور مردم و خواست مصرانه آنان است.
مردم باید در میدان مبارزه با فساد حاضر باشند و از مسؤولان کشور اجرای قوانین را بخواهند. در ایام انتخابات مردم باید از نامزدها برنامه‌شان برای مبارزه با فساد را بخواهند و با ارزیابی این برنامه در مورد رأی دادن به آنان تصمیم بگیرند.
رسانه‌ها باید در میدان باشند و با انتشار اطلاعات و اخبار مرتبط به ارتقای دانش عموم مردم در امر مبارزه با فساد کمک کنند. در چنین شرایطی مسؤولان اجرایی کشور با هر سلیقه سیاسی که داشته‌‌باشند، ناگزیر از اجرای امر شهروندان خواهندبود، که با صدایی رسا خواستار اجرای قوانین و اصلاح امور کشور هستند.
گفتید که فرآیند بازنگری و اصلاح قوانین در کشورمان ضعف عمده دارد، لطفاً در این باره بیشتر توضیح بدهید.
در یک فرآیند معقول بازنگری و اصلاح، یک ماده قانونی با توجه به عملکرد در عالم واقع و روشن شدن نکات قوت و ضعف آن مورد بازنگری و اصلاح براساس تجربیات از عالم واقع قرار می‌گیرد. اما برخی از اصلاحات اعمالی در قوانین ما ظاهراً در چنین فضایی اتفاق نمی‌افتد و بیشتر متأثر از نگرانی‌های ذهنی قانون‌گذاران است که ممکن است اصلاً مصداق عینی نداشته‌باشد.
بارزترین مثال در این میدان اصلاح ماده ۶۶ آیین دادرسی کیفری در سال ۹۴ است. در این اصلاحیه دو عبارت “جهت اقامه دلیل” و “اعتراض به آرای مراجع قضایی” از متن ماده که حدود اختیارات سازمان‌های مردم‌نهاد را بیان می‌کرد، حذف شدند. طبعاً پیشنهاد حذف این دو عبارت نه به دلیل مفسده‌ای که ناشی از اجرای این ماده ‌باشد و شواهدی از عالم واقع برای آن ذکر گردد، بلکه فقط براساس نگرانی ذهنی قانون‌گذاران و بدبینی آنان به فعالیت سازمان‌های مردم‌‌نهاد انجام شد. نتیجه این اصلاح اعمال محدودیت بیشتر بر عملکرد سازمان‌های مردم‌نهاد آن‌هم بدون‌استناد به تجربیات عالم واقع بوده‌است.
سازمان‌های مردم‌نهاد در زمینه مبارزه با فساد چه عملکردی و چه موفقیت‌هایی داشته‌اند؟
فعالیت سازمان‌های مردم‌ نهاد در کشور ما سابقه طولانی ندارد و طی همین دوره کوتاه مقدماتی برای حضور قویتر و تأثیرگذاری بیشتر فراهم شده‌‌است. اخیراً تشکل‌های مردمی فعال در عرصه مبارزه با فساد، در قالب یک شورا مجتمع شده‌اند که اتفاق مبارکی است، زیرا قدرت چانه‌زنی آن‌ها و توان تأثیرگذاری‌شان را افزایش می‌دهد. درواقع دوره تأثیرگذاری این تشکل‌ها تازه شروع شده‌است، و باید صبر کنیم تا آثار مثبت این حضور و فعالیت را ببینیم.
این تشکل‌ها اینک فعالیت جدی خود را در عرصه مذاکره با سازمان‌های دولتی و ارائه مشاوره برای اصلاح عملکرد، و بازنگری در قوانین و رویه‌ها آغاز کرده‌اند. از سوی دیگر فعالیت‌های جدی برای وارد میدان کردن نهادهای علمی و استفاده از ظرفیت دانشگاه‌ها در این میدان مبارزه آغاز شده‌‌است. تلاش برای افزایش حضور و حساسیت رسانه‌ها نیز یکی از حوزه‌های فعالیت است که امیدوارم به زودی آثار این حضور و همراهی دیده‌شود.
رسانه‌ها چگونه می‌توانند در این مبارزه مؤثرتر و مفیدتر باشند؟
وظیفه رسانه‌ها افزایش درجه آگاهی مردم و تشویق آنان برای بیشتر دانستن و حضور در میدان مبارزه است. مبارزه با فساد بدون حضور و همراهی مردم، نتیجه‌بخش نیست و نمی‌توان به موفقیت آن امید داشت. رسانه‌ها می‌توانند ازیک‌سو با انتشار اخبار و اطلاعات لازم، امنیت مفسدان را برهم بزنند، و از سوی دیگر با افزایش درجه آگاهی مردم، آنان را با حقوق خود آشنا کنند تا از متولیان امر حقوق خود را که زیستن در جامعه‌ای عاری از فساد است، مطالبه کنند.
علاوه‌براین، خطری که همواره جوامع امروزی را تهدید می‌کند، خطر ظهور و اقتدار گفتمان عوام‌فریبانه از طرف برخی سیاسیون فرصت‌طلب است. اگر درجه آگاهی شهروندان بالا نرود، همواره ممکن است برخی سیاسیون فرصت‌طلب با هدف کسب اقتدار شعارهای عوام‌فریبانه سرداده، و به‌ویژه در میدان مبارزه با فساد این مبارزه بزرگ را منحرف کنند. افزایش درجه آگاهی مردم که با فعالیت مستمر رسانه‌ها قابل‌تحقق است، بهترین حربه برای مقابله با عوام‌فریبی‌های احتمالی است.
این‌‌روزها از شفافیت و ضرورت آن بسیار می‌شنویم. شفافیت تا چه میزان می‌تواند به تحقق جامعه عاری از فساد کمک کند؟
شفافیت به این معنی است که شهروندان در جریان مسائلی مانند چگونگی تصویب و اجرای قوانین، عملکرد مسؤولان و سازمان‌ها و بار مالی تصمیمات مسؤولان قرار بگیرند. آنان باید بدانند با منابع مالی کشور چگونه برخورد می‌شود. نحوه صرف هزینه نهادهای دولتی و عمومی نباید از شهروندان که به‌راستی صاحبان حق هستند، پوشیده بماند.
در سایه وجود شفافیت، متولیان امر مجبور خواهندبود در تصمیمات و اقدامات خود دقت بیشتری داشته‌باشند، چون تمام اعمال آنان در معرض دید مردم خواهدبود. در یک سیستم شفاف فلان مقام نمی‌تواند وابستگان خود را به سمت‌های مرغوب و به‌اصطلاح پربازده بگمارد، و تازه طلبکار هم باشد. آن دیگری نمی‌تواند در وقت اداری در مقام رئیس فلان سازمان به تخصیص منابع ارزی بپردازد، و عصر همان روز در مقام یک فعال بخش خصوصی به‌عنوان متقاضی امکانات دولتی فعالیت کند، یا برای حفظ ظاهر فرزندانش را وارد میدان بکند.
دقیقاً به همین دلیل است که هر زمان بحث شفافیت جدی می‌شود، برخی محفل‌ها با شیوه‌ای که مصداق بارز فساد نظام‌یافته است، وارد میدان می‎شوند و تلاش می‌کنند با برآشفته کردن ذهن مسؤولان ارشد و برهم ریختن فضای تصمیم‌گیری، این بحث را به حاشیه برده و مشمول مرور زمان کنند.
البته شفافیت شرط لازم برای رسیدن به جامعه عاری از فساد است، اما شرط کافی نیست. یعنی باید حرکت برای رسیدن به جامعه عاری از فساد در قالب یک برنامه جامع و منسجم مدیریت شود. شفافیت، حضور رسانه‌ها، همراهی مردم، بازنگری قوانین و رویه‌های اداری، تقویت نهادهای نظارتی و پایش مستمر دستآوردهای مبارزه با فساد و اصلاح مستمر مسیر حرکت، همه و همه از لوازم کار هستند.
گفت‌وگو: توحید ورستان
————————————–
* – مراجعه کنید به:
فساد نتوانسته‌ کل بدنه دولت را آلوده کند

صندوق‌های بیمه‌ای و ضرورت شفافیت بیشتر *

سه‌شنبه گذشته محمد شریعتمداری وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی وعده داد که طی چندروز آینده آن گروه از اعضای هیأت مدیره و مدیران ۴۲۵ شرکت وابسته به صندوق‌های بیمه‌ای که در مسیر اجرای شفافیت قدم برنداشته‌اند، از کار برکنار خواهندشد. (۱) همچنین وی از برنامه وزارتخانه برای انتشار فیش حقوقی اعضای هیأت مدیره و میزان پاداش دریافتی پایان سال و حتی انتشار اطلاعات خرید و فروش‌هایی که در قالب شرکت‌ها انجام می‌دهند، سخن گفت.
طبعاً باید این وعده را به فال نیک گرفت، زیرا افزایش شفافیت در این میدان یکی از عوامل تأثیرگذار بر عملکرد مطلوب شرکت‌ها و افزایش سودآوری آن‌ها است. بااین‌حال، فارغ از این‌که وعده جناب وزیر با چه سرعتی و تا چه میزان تحقق یابد، و اثر اجرای آن بر بهبود عملکرد شرکت‌ها چه باشد، مروری بر پیشینه این موضوع می‌تواند کاستی‌های مطرح در این عرصه را به‌خوبی به تصویر بکشد.
با روی کار آمدن دولت یازدهم علی ربیعی وزیر وقت شرکت‌های وابسته را “حیاط خلوت سیاسیون” نامید و قول داد با ساماندهی این شرکت‌ها این وضع نابسامان را که میراث دولت نهم و دهم بود، عوض کند. وی در مردادماه ۹۴ کارگران و بازنشستگان را “کارفرمایان” صندوق تأمین اجتماعی دانست و گفت تلاش دوساله دولت یازدهم هرچند نگرانی کارگران از بابت امنیت دارایی‌هایشان را برطرف کرده، اما هنوز آثار سوء بی‌تدبیری هشت‌ساله به‌طور کامل مرتفع نشده‌است. (۲)
در بهمن‌ماه سال ۹۶ ربیعی از بی‌توجهی مدیران شرکت‌های مزبور به بخشنامه‌های متعدد درمورد رعایت شایسته‌سالاری گله کرده و هشدار داد: “… این‌گونه اقدامات نشانگر عدم‌مسؤولیت و بی‌کفایتی این نوع مدیران است که برآیند آن، مخدوش‌سازی سرمایه اجتماعی، ترویج یأس و بی‌تفاوتی است. … چنانچه مدیری به جای کار حرفه‌ای به‌دنبال ارتباطات با ذینفعان من غیرحق و یا انتصابات سیاسی باشد، بی‌درنگ عزل خواهدشد.” (۳)
در فروردین‌ماه ۹۷ اکبر ترکان رئیس هیأت‌مدیره شستا اعلام کرد که یکی از مدیران شرکت‌های موردنظر صدنفر از بستگان خود را در شرکت استخدام کرده‌است! نکته جالب دیگر که ترکان بدان اشاره کرد، این بود که بعضی از شرکت‌های وابسته به شستا درگیر پروژه‌هایی شده‌اند که توجیه اقتصادی ندارند، و زیان نصیب مجموعه می‌کنند. طبعاً انتخاب و شروع این پروژه‌ها با همت مدیرانی انجام شده که دغدغه منافع صاحبان حق را نداشته، و فقط دنبال ایجاد منافع برای خود و شرکایشان بوده‌اند. (۴)
رأی عدم‌اعتماد مجلس به ربیعی که برخی ناظران آن را نوعی سهم‌خواهی دانستند، و سخنان چندی بعد وزیر سابق که از پیشنهاد “حق و حساب” چهل میلیاردی پرده‌ برداشت، (۵) نشان‌دهنده این حقیقت تلخ است که برچیدن ریشه فساد و سوء تدبیر از مجموعه شرکت‌های وابسته به صندوق‌های بیمه‌ای کاری سترگ است، و هماهنگی همه قوا و مسؤولان عالیرتبه را می‌طلبد، و با همت یک وزیر و تلاش شبانه‌روزی یک وزارتخانه نمی‌توان چندان امیدی به اصلاح امور داشت.
اینک بیش از پنج سال از روی کارآمدن دولت یازدهم می‌گذرد، دولتی که اولین اقدامش در عرصه صندوق‌های بیمه‌ای کنار گذاشتن سعید مرتضوی پرحاشیه‌ترین و درعین‌حال پرهزینه‌ترین رئیس صندوق تأمین اجتماعی بود. انتظار می‌رفت با برکناری وی مقدمات اصلاح امور و افزایش درجه امنیت دارایی‌های بیمه‌شدگان که جزو اولین دغدغه‌های وزیر دولت یازدهم بود، به‌سرعت فراهم شود. اما با مروری کوتاه بر سیر وقایع که در بالا بدان اشاره شد، می‌توان نتیجه گرفت که اقدامات اصلاحی از سرعت مناسبی برخوردار نبوده‌است. زیرا وزیر محترم فعلی نیز تلویحاً به نبود شفافیت در این مجموعه‌ها و بی‌اعتنایی برخی مدیران به دستورات مقامات ارشد اشاره می‌کند، مدیرانی که لابد پشتشان گرم است، و از طرف برخی افراد متنفذ حمایت می‌شوند.
ازاین‌رو آن‌چه که از وزیر محترم انتظار می‌رود، این است که گزارشی شفاف و به‌دور از مصلحت‌اندیشی‌های مرسوم از عملکرد وزارت تحت امر خود طی بیش از پنج‌سال گذشته در حوزه بهبود مدیریت دارایی‌های بیمه‌شدگان و موانع و مشکلات موجود ارائه کند و مستنداً به صاحبان حق اعلام کند چه عواملی موجب شده برنامه شفافیت تا بدین‌حد کند پیش برود که هنوز مدیران مخالف شفاف‌سازی بر مسند قدرت باقی مانده‌اند و حاضر به همراهی با دولت نیستند. آیا آنچه که مسؤولان وزارت‌خانه طی بیش از پنج‌سال گذشته در مورد ضرورت شفاف‌سازی و افزایش درجه امنیت دارایی “کارفرمایان صندوق تأمین اجتماعی” گفتند، فقط تعارف معمول بود، یا اعمال نفوذ مافیای رانت‌خوار و قدرت‌طلب موجب عدم‌موفقیت دولتمردان در این میدان شده‌است. چرا که صاحبان حق که امیدوارم حداقل در این باب محرم تلقی شوند، نخواهندپذیرفت که چندسال دیگر وزیری دیگر باز هم همین سخنان را بر زبان آورده و برای “مدیرانی که مخالف شفافیت هستند” خط و نشان بکشد.
همچنین در این گزارش وزیر محترم می‌بایست به عملکرد وزارتخانه در مورد بازگرداندن اموال به‌غارت‌رفته بیمه‌شدگان بپردازد، و با صراحت در مورد وضعیت پیشرفت این‌گونه بررسی‌ها و دعاوی با صاحبان واقعی اموال سخن بگوید. برکنار کردن مدیرانی که “اعتقاد به شفافیت ندارند” کوچکترین اقدام ممکن است. اما آیا نباید صاحبان واقعی این اموال که از سر اجبار (بیمه اجباری) تکلیف اموال خود را به جناب وزیر سپرده‌اند، در جریان این اقدامات و این‌که آیا حرکتی برای احقاق حق صورت می‌گیرد و یا کلیه مطالبات بیمه‌شدگان مشمول مرور زمان قرار گرفته و فراموش شده‌اند، قرار بگیرند؟
———————————-
۱ – مراجعه کنید به:
شریعتمداری: مدیرانی که اصل شفاف‌سازی را رعایت نکنند، برکنار می‌شوند
۲ – مراجعه کنید به:
ربیعی: کارگران و بازنشستگان، کارفرمایان سازمان تأمین اجتماعی هستند
۳ – مراجعه کنید به:
ربیعی: پارتی‌بازی در انتصاب مدیران ممنوع است
۴ – مراجعه کنید به:
ماجرای شخصی که ۱۰۰ نفر از همشهریانش را به شستا آورده‌بود
۵ – مراجعه کنید به:
گپ و گفت با علی ربیعی درباره ایجاد فضای گفت‌وگوی اجتماعی
* – این یادداشت با عنوان “گام‌هایی برای شفافیت صندوق‌ها” در روزنامه شرق شماره سه‌شنبه ۲۵ – ۱۰ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

تونل رسالت و رسالت شهرداری *

به‌دنبال انتشار اخبار مربوط به طرح پولی شدن برخی تونل‌ها و واکنش رسانه‌ها و ناظران به این طرح، آقای پورسیدآقایی معاون حمل‌ونقل و ترافیک شهرداری تهران توضیحات مبسوطی در این باب داده‌، و دلایلی در دفاع از این طرح ارائه کرده‌است.(۱) وی در سخنان خود بر دو نکته محوری تأکید دارد: اول این‌که باید عرصه بر خودروهای شخصی محدود شده، و استفاده از خدمات حمل‌ونقل عمومی تشویق شود. دوم این‌که شهر باید عادلانه اداره شود. یعنی کسانی که خودرو ندارند، نباید خرج خودروسواری دیگران را بدهند، و نیز ساکنان جنوب شهر نباید هزینه تسهیل حرکت خودروها در شمال شهر را بدهند.
باید اعتراف کنم هردو نکته محوری موردتوجه معاون محترم درست و قابل‌دفاع هستند. اما آیا در این میدان تنها نکات درست و قابل‌دفاع همین دو هستند و بس؟ و آیا “درست‌ترین و قابل‌دفاع‌ترین” نتیجه‌ای که می‌توان از این دو نکته محوری گرفت، پولی کردن تونل‌ها و معابر تهران است؟
این که شهرداری تهران به فکر متنوع کردن منابع درآمدی خود باشد، و حتی در مقابل بعضی از سرفصل‌های خدمات خود از شهروندان به‌طور مستقیم پول مطالبه کند، به‌خودی‌خود ایرادی ندارد. اما وقتی بحث پولی شدن تونل‌ها در سطح شهر مطرح می‌شود، و مدیریت شهری در توجیه این طرح به نکات فوق متوسل می‌گردد، می‌توان چنین استنتاج کرد که صورت مسأله برای مسؤولین محترم درست مصوّر نشده‌است. در این باب موارد زیر قابل بررسی و دقت بیشتر است:
۱ – معاون محترم رایگان بودن تونل‌ها و معابر شهری را مصداق فرش قرمز پهن کردن برای شهروندان خودروسوار می‌داند. او معتقد است با این حربه (جمع کردن فرش قرمز) تمایل شهروندان به استفاده از خودرو شخصی کم شده، و از خدمات حمل‌ونقل عمومی استفاده می‌کنند. باید گفت شهرداری همان‌گونه که مایل به پهن کردن فرش قرمز برای خودروهای شخصی نیست، برای شهروندان متروسوار هم چنین فرشی پهن نکرده، و نمی‌کند! ادعای معاون محترم درصورتی ارزش توجه داشت که مقامات محترم با افزودن بر قیمت بلیط ناوگان حمل‌ونقل عمومی مخالفت می‌کردند، تا شهروندان هرچه بیشتر به فکر کنار گذاشتن خودرو شخصی باشند. اما واقعیتی که از نظر شهروندان دور نمانده، این است که شهرداری (البته مثل سایر نهادهای دولتی و عمومی) تلاش می‌کند از هر طریق ممکن از مردم پول دریافت کند، تا بر درآمدهای خود بیفزاید.
۲ – آیا معاون محترم برآوردی از هزینه‌های نقدی و غیرنقدی اجرای این طرح دارند و مقایسه‌ای بین این هزینه‌ها و درآمدهای طرح انجام داده‌اند؟ به نظر می‌رسد صرف توجه به هزینه‌های نقدی طرح، اعم از تجهیزات و نیروی انسانی و سیستم نظارتی، می‌تواند ادعای توجیه مالی داشتن طرح را زیر سؤال ببرد. علاوه‌براین باید به سایر ابعاد هزینه‌ها نیز اعم از تشدید ازدحام در ورودی تونل‌ها و مسیرهای جایگزین، آلودگی هوا بابت توقف طولانی خودروها، نارضایتی شهروندان و … توجه نمود.
۳ – طبعاً باید شهروندان خودروسوار بیشتر از شهروندان فاقد خودرو در تأمین هزینه نگهداری و تعمیر معابر مشارکت کنند. اما آیا راه بهتری در مقایسه با طرح پرهزینه و نارضایتی‌گستر پولی شدن تونل‌ها به ذهن مسؤولان نمی‌رسد؟ آیا نمی‌توان با افزایش عوارض تملک خودرو برای شهروندان آنان را وادار به پرداخت بیشتر در صورت “عشق خودرو بودن” نمود؟ آیا شهرداری برآوردی از این امر دارد که درآمدخالص ناشی از پولی شدن معابر معادل چنددرصد افزایش عوارض خودرو برای شهروندان تهرانی است؟
۴ – معاون محترم از عدالت در مدیریت شهر سخن می‌گوید، که البته به‌جای خود ارزشمند است. اما آیا تنها و اولین مصداق این “عدالت” اجرای طرح پرهزینه و کم‌بازده مزبور است؟ برای اطلاع معاون محترم و همرزمانش در مدیریت شهری باید به مواردی بارز از بی‌عدالتی در مدیریت شهری اشاره کنم که منتظر فرمان ایشان برای محو شدن از چهره شهر هستند:
طی سالیان گذشته با صلاحدید مقامات وقت نیروی انسانی شاغل با سرعت “نجومی” افزایش یافته، تا مورد نجومی دیگری در عملکرد شهرداری ثبت گردد. در آخرین مرحله با استخدام تعداد کثیری از وابستگان مداحان و برخی افراد خاص، هزینه گزافی به شهرداری و دراصل به شهروندان تهرانی تحمیل شد. به بیان دیگر چون فلان مسؤول می‌خواست تحبیب قلوب کند، هزینه‌ای را به‌طرز بسیار ناعادلانه به شهروندان تهرانی تحمیل نمود. در شهری که هزاران جوان رعنایش با بهترین رزومه علمی و تحصیلی بیکار مانده‌اند، نورچشمی‌های فلان و بهمان مقام و مداح چه امتیازی به آنان دارند که با حقوق و مزایای بالا استخدام شده و به ریش زمین و زمان پوزخند برنند، و از شهروندان بی‌نوا حق “ژن خوب بودن” بگیرند؟ درست است که این تصمیم را تیم قبلی گرفته، اما آیا مدیران فعلی برای رفع این ظلم آشکار قدمی برداشته‌اند؟ به‌راستی جناب معاون محاسبه کرده‌اند که صرفه‌جویی واقعی از محل کنار گذاردن چند نفر از این ژن خوب”‌ها معادل درآمد احتمالی اجرای این طرح نارضایتی‌گستر است؟
شهرداری تهران طی سالیان گذشته و در قالب پرونده‌ای که به “املاک نجومی” معروف شد، بخشی از املاک ارزشمند خود را با تخفیفات چشمگیر و حتی ازدم‌قسط به برخی افراد خاص واگذار کرد. در این پرونده حقی مسلم و گزاف از شهروندان تهرانی ضایع شد و عدالت بازیچه مقامات وقت شد. حتی ادعا شد که برخی از افراد خاص املاک ده میلیاردی را به نصف قیمت تملک کرده‌اند. شهروندان مظلوم تهرانی حتی تا این حد هم حق نداشتند که تصویر شفافی از صحت و سقم این ماجرا و کلاه گشادی که سرشان رفته‌است، به آنان ارائه شود. آیا همان عدالتی که معاون محترم از آن دم می‌زند، ایجاب نمی‌کند که قبل از طمع کردن در جیب صغیر و کبیر شهروندان، اول این حقوق به‌غارت‌رفته را به خزانه شهرداری بازگردانند؟ به‌راستی کدام صرفه و صلاح شهروندان تهرانی این اجازه را به مقامات وقت داد که املاک را با تخفیف قابل‌تأمل به افراد خاص واگذار کنند، و شهروندان چه طرفی از این عطایا بستند؟ همچنین چرا نباید برای بازگرداندن این اموال اقدام شده، و گزارش لحظه به لحظه به صاحبان حق داده‌نشود؟
جناب معاون و همکاران محترم ایشان باید توجه داشته‌باشند استناد به این واقعیت که چنین طرحی در گذشته تهیه شده، و ما فقط مجری هستیم و توجیهاتی از این قبیل مسموع نیست. شهروندان البته آن گروه کثیری که “ژن معمولی” تلقی می‌شوند، با این قبیل توجیهات ذمه آنان را بری نخواهنددانست.
اما در پایان:
همشهریان آذری‌ من ضرب‌المثلی بسیار پرمعنی در توصیف کسانی دارند که در مقام برخورد با مظلومان بسیار قدرقدرتند و در برخورد با لات‌های گنده‌تر از خود، به‌اصطلاح دنبال سوراخ موش می‌گردند: فلانی اصلان خان منزل خود است، اما در کوچه پس‌کوچه‌های محله روباه بیک می‌شود!
به‌راستی جناب معاون خود قضاوت کنند، سازمانی که زورش نمی‌رسد املاک خود را از چنگ بهره‌برداران غیرمجاز برهاند، و حقوق مسلم خود را از چند رانت‌خوار متنفذ پس بگیرد، اما مرتب همچون شیر غران (همان اصلان خان) برای شهروندان بی‌پناه شاخ و شانه می‌کشد و هرازچندگاهی با ارائه طرح “پولی کردن معابر”، “پولی کردن خطوط عابر پیاده” و … خون به دلشان می‌کند، مصداق بارز این مثل ماندگار نیست؟
————————————–
۱ – مراجعه کنید به:
واکنش پورسیدآقایی به خبر پولی شدن معابر
* – این یادداشت در روزنامه عصر اقتصاد شماره سه‌شنبه ۲۵ – ۱۰ – ۹۷ به چاپ رسیده‌است.

نقل مطالب سایت با ذکر منبع آزاد است.